لطفا منتظر باشید

جلسه هشتم یکشنبه (17-6-1398)

(تهران حسینیه آیت الله علوی تهرانی)
محرم1441 ه.ق - شهریور1398 ه.ش
10.94 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.

 

تشبیه انسان به زمین

معدن علم الهی، وجود مبارک رسول خدا(ص) دربارۀ انسان تشبیهات بسیار معناداری دارند؛ گاهی کلمۀ انسان را مقیّد بیان کرده، گاهی نیز بدون قید و مطلق مطرح فرموده‌اند. در تشبیهی می‌فرمایند: انسان مانند زمین است. همین دو کلمه: «کالارض»؛ یعنی چه؟ قطعاً گفتار شخصیتی مانند رسول خدا(ص) عادی نیست، بلکه مادون کلام الله و مافوق کلام مخلوق است. حضرت می‌خواهند با این تشبیه، به تمام انسان‌ها، مردان و زنان بفرمایند که شما استعداد رویاندن همۀ ارزش‌ها را در وجود خود دارید. به قول حکمای الهی، خدا به اندازۀ سعۀ وجودی‌تان، ظرفیتی به شما داده است که می‌توانید برابر همان ظرفیت، ارزش‌های الهی و انسانی را از خود برویانید. مانند زمین هستید، استعداد دارید، خاک ویژه‌ای هستید. اگر به این استعداد و زمین توجهی نکنید، همین توجه نکردن در قیامت مورد سؤال قرار بگیرد، چه جوابی دارید بدهید؟ اگر پروردگار عالم بفرماید: جهانی را به کار گرفتم تا شما در آیاتی از قرآن که کلمۀ «سخّر» به کار رفته، معنای فارسی آن تسخیر کردن است، ولی من در ترجمۀ قرآن خودم، با دقتی که در لغات عرب کردم، به این نتیجه رسیدم که «سخّر» یعنی به کار گرفتم، یعنی هرچه که زمینۀ رشد، کمال و خیر دنیا و آخرت شما بوده، برای‌تان به کار گرفته‌ام. 

 

جهان در تسخیر انسان

خداوند متعال به انسان چه عنایت و لطفی دارد که با آن عظمتش که بی‌نهایت است و با توجه به این‌که هیچ نیازی به انسان ندارد: ((اَللّهَ هُوَ اَلْغَنِيُّ اَلْحَمِيدُ))؛[1] اما با اراده، لطف، رحمت و محبتش، جهان را برای انسان به کار گرفته ((وَ سَخَّرَ لَكُمُ اَللَّيْلَ وَ اَلنَّهارَ وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ وَ اَلنُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ))[2] میلیاردها ستاره، معلوم می‌شود همه در زندگی انسان تأثیر دارند. نه آن تأثیری که (کاهنان و) جادوگرها سر مردم کلاه می‌گذارند و می‌گویند: ستاره‌ات این است یا تو را بسته‌اند، ما باید به دنبال ستاره‌ات برویم و بختت را باز کنیم. این‌ها همه دروغ است. خداوند می‌خواهد در آیۀ شریفه بفرماید: تمام ستارگان جهان در زندگی شما دارای آثار مثبت هستند. بیایید از تکثر دیدن واقعاً چشم بپوشید، عدد و شمردن را کنار بگذارید، نگویید میلیاردها ستاره، میلیون‌ها کهکشان. پروردگار عالم می‌فرماید: ((وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ))[3] یک حقیقت است، در عین وحدت داشتن، یک اتمش در زندگی اثر دارد. اتمی که نمی‌بینید؛ چون (بدون ابزار) قابل دیدن نیست. باید چند هزار برابرش کنند تا شما آن را به صورت یک ذره ببینید. کار میکروسکوپ است. از یک اتم تا بالاترین کهکشان‌ها حرکات، نظم و گردش‌شان به همدیگر بستگی دارد. جهان یک واحد و یک حقیقت است که این همه آثار عظیم از خودش تولید می‌کند. هیچ جای عالم نیست که در زندگی شما انسان‌ها اثری نداشته باشد. 

 

عالم وجود، هزینۀ انسان

شما فکر کنید در هر ثانیه چقدر دارد هزینۀ ما می‌شود؟ ما که عالم را زیاد نمی‌شناسیم و طول و عرض، شرق و غرب و تعداد موجوداتش را نمی‌دانیم. همین درخت‌هایی که شما در جنگل‌های آمازون می‌بینید که چند ماه است دارد می‌سوزد و دل‌سوزی هم دارد، دانشمندان می‌گویند: این جنگل‌های آمازون بخشی از تنفس کرۀ زمین را تأمین می‌کنند؛ چون درختان کربن هوا را می‌گیرند و اکسیژن تولید می‌کنند، پس یک برگ از یک درخت، در زندگی ما تأثیر دارد. یک مورچه که برای خودش دانه بر می‌چیند و داخل لانه‌اش می‌برد، در زندگی ما اثر دارد. دلیلش این است که دانشمندان می‌گویند: ضرر انقراض بعضی از حیوانات برای حیات دارد روشن می‌شود.

حال اگر روزی تمام خوک‌ها، سگ‌ها یا گربه‌ها را بکشند و نابود کنند، زمین و حیات ضرر سنگینی می‌کند. اگر یک روز بتوانند ـ که نمی‌توانند ـ طیوری را که پرواز می‌کنند، از پرواز بیندازند، اصلاً کرۀ زمین به نابودی کشیده می‌شود. البته من دارم خیلی تلگرافی می‌گویم. این مطالب را در کتاب‌های مفصل علمی، صفحاتی درباره‌اش بحث شده است که استخوان تمام پرندگان توخالی است: مرغ، خروس، طاووس و دیگر حیواناتی که نمی‌توانند پرواز کنند، استخوان تو پُر دارند، یعنی اگر مرغ و خروس هم می‌پریدند، غذا گیر شما نمی‌آمد. اگر این‌ها هم می‌پریدند، زمین دچار ضرر زیادی می‌شد که فقط خدا می‌داند. کجای عالم در زندگی ما اثر ندارد؟ باید مقداری با دید وسیع و چشم باز به عالم نگاه کرد.

 

دنباله‌روی از سعادت یا شقاوت

آخر سورۀ یوسف(ع) را بخوانید! خدا به پیغمبر(ص) امر می‌کند که به مردم بگو! امر خدا واجب است. چه بگوید؟ ((أَنَا وَ مَنِ اِتَّبَعَنِي))[4] من و پیروان واقعی من! که روایات می‌گویند: «من اتبعنی» اهل‌بیت(علیهم السلام) هستند؛ چون اطاعت کامل، جامع و خالصانه را از پیغمبر(ص) داشته‌اند: ((قُلْ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اِتَّبَعَنِي)) من و این اهل‌بیت(علیهم السلام)، چشم بازی داریم که تمام ملک و ملکوت را این چشم صید می‌کند و در خود جا می‌دهد. بر شما واجب است از ما چشم‌دارها اطاعت کنید. چرا بعد از رحلت پیغمبر(ص) به دنبال یک مشت کور، کر، شل، عوضی، منحرف، ضالّ و مُظلّ رفتید؟ چه چیزی نصیب‌تان شد؟ بعد از پیامبر(ص) به دنبال این کورها و کرها رفتید، نهایتاً نود و چند سال بنی‌امیۀ کافر، ملعون، قاتل و ظالم بر شما مسلط شدند پانصد و چند سال بنی‌العباس. بعد هم خوارزمشاهیان متعصب بر شما مسلط شدند که کل کشور، ملت، کتابخانه‌ها و... را دو دستی به مغول تقدیم کردند. شما را کشتند و سوزاندند. کتابخانه‌هایی به تیراژ یک میلیون کتاب داشتید. وقتی مغول به ایران حمله کرد، کتابخانۀ نیشابور یک میلیون کتاب خطی علمی داشت، به چنگیز گفتند: چه کار کنیم؟ گفت: فقط آتش بزنید، بایستید تا خاکستر شود. اگر شما به دنبال چشم‌دارها رفته بودید، این همه بلا بر سرتان نمی‌آمد. شما به دنبال کور و کرها رفتید و مذهبی به نام «وهابیت» از دل سقیفه بیرون آمد که این‌گونه در جهان جنایت می‌کند. 

به مردم بگو: ((قُلْ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اِتَّبَعَنِي)) ما نسبت به ملک و ملکوت، چشم بازی داریم، اگر به شما حرفی می‌زنیم، شما را دعوت می‌کنیم، با چشم باز دعوت می‌کنیم و حرف می‌زنیم. با چشم باز به شما حلال و حرام را می‌گوییم. کوران و کران و بی‌خبران جاهل برای شما چه کار کردند؟ در این تاریخ کسانی خودشان آمدند و جلوی مردم اعلام کردند که حتی پیرزن‌های پشت پرده هم دین را از ما بهتر می‌فهمند. برای چه به دنبال آن‌ها رفتید؟ این‌که خودش آمده بالای منبر اعلام کرده، درس خوانده‌های همان مدرسه نوشته‌اند: اولی بالای منبر آمد و به ملت گفت: «اقیلونی اقیلونی» مرا رها کنید، بگذارید به خانه‌ام برگردم. «و لست بخیرکم» من اصلاً نسبت به شما امتیازی ندارم، برای چه مرا شاه کردید؟ بعد از آن رفیقش آمد و گفت: لطفاً دهانت را از این حرف‌ها ببند! شاه باش! گفت: چشم. شما ملت برای چه به دنبال این‌ها رفتید؟ هر قدم ما در روز قیامت مسئولیت دارد. به دنبال هر کس راه افتاده باشیم، مسئولیت دارد. هر حرفی را از هر کس شنیده و قبول کرده باشیم، مسئولیت دارد. خدا در قیامت به خاطر این ماهواره‌ها و تأثیرگذاری منفی آن روی مردم، عده‌ای را با پا داخل جهنم می‌ریزد. برای چه به دنبال هر کسی می‌روید و هر حرفی را می‌شنوید؟ قرآن و اهل‌بیت(علیهم السلام) حکیم هستند، استدلال دارند، چشم دارند، دنیا و آخرت را می‌شناسند.

انسان مانند زمین است. این زمین‌ها را نگاه کن، ببین به آن ذره‌ای آب می‌دهند و کمی آفتاب بر آن می‌تابد، چه درخت‌ها، مرغزارها، رنگ‌ها و گل‌هایی از آن بیرون می‌آید! تو فرزند همین خاک هستی؛ اما از زمین وجود تو چه چیزی روییده است؟ البته من دارم کلی حرف می‌زنم. لطف کنید به شما بر نخورد. خطاب من به شما نیست، بلکه خطابم کلی انسان است. شما که زمین مستعدی هستید، از زمین وجود شما گل عشق به خدا و اهل‌بیت(علیهم السلام)، نماز، صدق، نیت پاک، خلوص و خیر روییده است. این‌ها را به خود نگیرید. خطاب پیغمبر(ص) به کلی انسان است، نه به یک جمعیت خاص که حضرت به آن‌ها علاقه دارد. پیغمبر(ص) به شما خیلی علاقه داشت. در روایات آمده است که گاهی حضرت در مسجد آه صداداری می‌کشید، عرض می‌کردند: چه شده است؟ می‌فرمود: «وا شوقاه الی لقاء اخوانی»[5] چقدر به برادرانم اشتیاق و رغبت دارم! قلبم دریایی پر از موج محبت به برادرانم است. به حضرت گفتند: ما برادران شما نیستیم؟ با کسی تعارف نداشت، فرمود: نه. شما اصحاب من هستید. من در روزگار خودم یک برادر دارم، آن هم علی(ع) است، بقیۀ شما اصحاب من هستید. برادران من آن‌هایی هستند که 200 یا 300 سال دیگر یا 1000ـ1500 سال دیگر می‌آیند. با این‌که اصلاً مرا ندیده‌اند، عاشق من هستند. مرا ندیده، عاشق علی(ع) هستند. مرا ندیده، دغدغۀ حضرت زهرا(س) را دارند. مرا ندیده، برای حسینم(ع) خود را می‌کشند. به شما علاقه داشت. این کلام متوجه شما نیست. این تعبیری که تو مانند زمینی، یعنی می‌توانی محصول زیادی داشته باشی. 

 

تشبیه انسان مؤمن به زنبور عسل

در این کلام تشبیه دیگری نیز دارند که خیلی جالب است، می‌فرمایند: انسان خیلی زیباست، مانند زنبور عسل. بروید کتاب‌های مربوط به زنبور عسل را بخوانید! همین کتاب معروف که به زبان‌های مختلف دنیا ترجمه شده: «زنبور عسل» نوشتۀ مترلینگ، البته دربارۀ زنبور، بعد از مترلینگ بیش از چند هزار کتاب نوشته شده؛ چون علم و ابزار پیشرفت کرده، پس بیشتر توانستند زندگی، عقل و شعور زنبور را کشف کنند. درباره‌اش کتاب‌های زیادی نوشته‌اند. زنبور برای تولید عسل حدود 460 علم را به کار می‌گیرد. مگر مغزش چقدر است؟ اندازۀ سر سوزن؛ اما چه کسی به این موجود چنین شعوری داده است؟ چه کسی این همه علم را در سر او گذاشته؟ چه کسی برای ساختن کندو، موم، خانه‌سازی و عسل‌سازی حدود 460 علم را به کار می‌گیرد؟ اگر عددش را یادم باشد. می‌دانم کمتر از 500 و بیشتر از 400 است، یعنی انسان! تو می‌توانی دو تولید داشته باشی: یکی عسل است، ولی تولید عسل تو برای خوردن مال حلال، علم، دانایی، فهم، عقل و درک می‌باشد که تمام این‌ها شیرین است. یک تولید هم سم است، یعنی با یک طرف از مغز، فکر، درک و زحمتت عسل انسانی تولید کن، با طرف دیگر زهر: ((وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ اَلْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اَللّهِ))[6] تولید اسلحه و ماشین جنگی کن تا در کرۀ زمین برای من، قرآن، انبیا(علیهم السلام) و خودت دشمن وجود دارد، اسلحه را زمین نگذار! «ما استطعتم» هرچه قدرت داری، اسلحه تولید کن. چرا با کمال پررویی از آن طرف مرز به ما می‌گویند: اگر می‌خواهید با شما مذاکره کنیم و به شما کاری نداشته باشیم، موشک‌هایتان را کنار بگذارید؟ برای چه کنار بگذاریم؟ قرآن به ما گفته تولید زهر کن، در کام این حیوانات وحشی بریز! این‌ها را بکش و شرشان را از بین ببر: ((وَ جاهِدُوا فِي اَللّهِ حَقَّ جِهادِهِ))،[7] ((قاتِلُوا اَلْمُشْرِكِينَ كَافَّةً))[8] این‌ها در قرآن آمده است. 

کی باید اسلحه را زمین گذاشت؟ وقتی که آخرین نفر از اهل‌بیت(علیهم السلام) اعلام کند که هیچ دشمنی در کرۀ زمین نمانده است. دیگر نمی‌خواهد اسلحه تولید کنید. بیایید مواد بامنفعت تولید کنید. در این صورت آن‌قدر تولید عسل بالا می‌رود که در زمان او کاسب و تاجر در مغازه‌اش نشسته، هر کس می‌آید سلام می‌کند، به او دست می‌دهد، التماس می‌کند و می‌گوید: چند طاقه پارچه می‌خواهی، بیا بردار برو! چقدر انگور، گرمک و خربزه می‌خواهی؟ بیا بردار! به خدا پولش را هم نمی‌خواهم. آن‌قدر جنس زیاد شده که هر جنسی بخواهیم، داریم. از اول به دنبال اهل‌بیت(علیهم السلام) می‌رفتید. چرا به دنبال یک مشت کر، کور و شل رفتید؟ این یک دانه از آن‌ها است. اگر به دنبال هر 14 نور رفته بودید، خدا می‌داند چه خبر بود. نوشته‌اند از بس رحمت و محبت در کرۀ زمین زیاد می‌شود که گرگ با گوسفند با هم کنار چشمه می‌آیند و آب می‌خورند. گرگ از آن طرف می‌رود، گوسفند هم از این طرف. از اول به دنبال این‌ها می‌رفتید. برای انسان این هم یک تشبیه است.

 

شباهت انسان به درخت

حضرت رسول(ص) تشبیه دیگری می‌فرمایند که انسان مثل درخت است. آثار و سود درخت معلوم است. فقط می‌خواهم راجع به درخت یک چیز بگویم و آن این است که وقتی باد پاییز می‌وزد، بعد سرمای زمستان می‌آید، درختان را کاملاً لخت می‌کند و چوب خشک می‌شوند، بچه هم نمی‌تواند از آن درخت بهره‌مند شود، ولی وقتی نفس بهار می‌وزد، تمام درخت‌ها برگ و شکوفه می‌دهند، گل‌ها باز می‌شوند، بلبل‌ها می‌آیند. پیغمبر(ص) در روایتی می‌فرمایند: ای انسان! درخت وجودت را در برابر دهان‌های آلوده و نفس‌های نجس نگیر که این دهان‌ها و نفس‌ها با تو کاری می‌کنند که باد پاییز و سرمای زمستان با درختان می‌کند. تو ای درخت الهی! ای شجر ربانی! درخت وجودت را در برابر نسیم دهان کتب الهی، انبیا و اهل‌بیت(علیهم السلام) بگیر! آن وقت ببین چه میوه‌هایی از تو پدید می‌آید؟! 

امیرالمؤمنین(ع) فقط یک نفس و دم الهی به یک ایرانی زد، به او فرمود: خانه داری؟ عرض کرد: نه علی جان! خانه‌ام کجا بود؟ فرمود: شغل داری؟ عرض کرد: نه، شغل هم ندارم، اوضاع مالی‌ام خیلی به هم ریخته است. فرمود: زن داری؟ عرض کرد: بله، با دختر خانمی ازدواج کردم و او را دوست دارم. فرمود: من در خانۀ خودم اتاقکی دارم، برو دست زنت را بگیر به خانه‌ام بیاور! عرض کرد: علی جان! شغل ندارم. فرمود: شغل هم برایت پیدا می‌کنم. تا در خانۀ من هستی، صبحانه، ناهار و شامت را می‌دهم. بعد هم او را برای کشاورزی بر سر زمین برد. فرمود: تمام درخت‌های این زمین را خودم کاشته‌ام. کمی سبزیجات و کدو نیز کاشتم. بیا اینجا را آبیاری کن، هر اندازه که زندگی‌ات اداره می‌شود، به تو می‌دهم. هر چقدر خودت بگویی. روزی به امیرالمؤمنین(ع) عرض کرد: آقا! به لطف خدا همسرم حامله شده است. حضرت فرمود: خدا به تو و آن بچه خیر بدهد! هنوز بچه به دنیا نیامده، امام نفسی به آن طفل زد. وقتی بچه به دنیا آمد، کنار حضرت علی، حسن مجتبی و ابی‌عبدالله(علیهم السلام) زندگی کرد. اگر به کربلا رفتید، پایین ضریح، از طرف دست راست، بالا را نگاه کنید! روی تابلویی نام 72 نفر هست. یکی از آن‌ها همین پسر ایرانی است. به قربان نفست بروم! به یک ایرانی فقیر نفس می‌زنی «ابی نیزر» می‌شود. به بچه‌اش نفس می‌زنی، از شهدای کربلا می‌شود. درخت وجودتان را ببرید و به این‌ها بدهید تا در آن بدمند.

 

روضۀ حضرت علی‌اکبر(ع)

آن‌قدر مصیبت گسترده است! نه مصیبت 72 نفر، مصیبت همین یک نفر. نویسندۀ کتاب مرجع تقلید بوده، شخصیتی که شیخ انصاری(ره) با آن عظمتش چهارشنبه‌ها بعد از درس می‌گفت: امشب شیخ جعفر شوشتری (ره) کجا منبر می‌رود؟ یک هفته منبر نشنیده‌ام، تاریک شده‌ام و قلبم را زنگار گرفته. نویسنده چنین شخصی است.

ایشان نوشته: ابی‌عبدالله(ع) بر سر علی‌اکبر(ع) سه بار مشرف به مردن شد. شما به من بگو روح امام به گستردگی عالم است. بله، روحش به گستردگی عالم است؛ اما مگر می‌شود  فرزند را منکر شد؟ من روحم گسترده است، وقتی بچه‌ام تصادف کند، داد نمی‌کشم؟ نمی‌دوم؟ جگرگوشۀ انسان است. داد، ناله و گریه دارد. سه بار مشرف به مرگ: بار اول وقتی بود که علی‌اکبر(ع) آمادۀ رفتن شد. یقین دارد جگرگوشه‌اش رفتنی است. چقدر به ابی‌عبدالله(ع) سخت گذشت!

دوم وقتی بود که از میدان برگشت، با حالت عاطفی شدید عرض کرد: «ابتا العطش قد قتلنی و ثقل الحدید قد اجهدنی»[9] اینجا ایشان نوشته: وقتی گفت: باباجان! تشنگی دارد مرا می‌کشد، پدر است، آن هم پدری مثل ابی‌عبدالله(ع) که محبتش تا عرش کشیده شده. بغلش را باز کرد، فرمود: پسرم! بیا در آغوشم. سر علی‌اکبر(ع) را به سینه گرفت، از غصۀ این‌که نمی‌تواند یک جرعه آب به او بدهد، به امام حالت مرگ دست داد که چرا نمی‌توانم جواب فرزندم را بدهم. سومین بار که ابی‌عبدالله(ع) به حالت مرگ افتاد، آن وقتی بود که صدای فرزندش را از میدان شنید که: «ابتا علیک منّی السلام» بابا! من هم رفتم. 

برادران و خواهران! برای من هم خیلی عجیب بود، این را اولین بار است دارم می‌گویم، اصلاً به ذهنم نیامده بود. اولین نفری که از بنی‌هاشم شهید شد، حضرت علی‌اکبر(ع) بود. بعد از او هنوز 17ـ18 جوان از بنی‌هاشم بودند، قمر بنی‌هاشم و برادرها(علیهم السلام) بودند. سنگینی این مصیبت چیست که با وجود جوانان دیگر که جلویش صف کشیده بودند، فرمود: «بقی ابوک وحیداً فریداً»؟ اکبرم! کاملاً تنها شدم. 

حضرت سکینه(س) می‌گوید: وقتی از اسب افتاد، صدایش به گوش پدرم رسید «سمع ابی صوت ولده» وقتی صدای علی‌اکبر(ع) را شنید «نظرتُ الیه» من به چهرۀ پدرم نگاه کردم «فرأیته قد اشرف علی الموت» دیدم پدرم دارد جان می‌دهد «و عیناه تدوران کالمحتضر» دو چشمش مانند محتضر در حدقه می‌گردد «و جعل ینظر اطراف الخیمة» اطراف چادرها را نگاه می‌کرد «و کادت روحه ان تخرج من جسده» پدرم را دیدم که نزدیک بود روح از بدنش برود «و صاح ولدی»؛ بلند ناله زد: پسرم! «قتل الله من قتلوک» خدا بکشد آن‌هایی که تو را کشتند. باز این مرجع تقلید بزرگ نوشته: «لما صاح الحسین» وقتی صدای ابی‌عبدالله(ع) بلند شد، معلوم بود که صدای یک داغ‌دار است «صاحت زینب» حضرت زینب(س) نیز ناله زد: «یا حبیب قلباه» محبوب دل من، برادرم! «ثمرة فؤادی» میوۀ دلم «لیتنی کنت قبل هذا عمیاه» کاش پیش از رفتن اکبر کور شده بودم تا نه تو را می‌دیدم و نه جنازۀ اکبرت را.

وقتی می‌رفت، ابی‌عبدالله(ع) محاسنش را در دست گرفت، فرمود: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ» وقتی رفت، یک‌نفره به لشکر خیلی شدید حمله کرد. محاصره‌اش کردند «مُنقذ بن مُرّة عبدی» گفت: من می‌روم و کار این جوان را تمام می‌کنم. از پشت سر حمله کرد، فرق علی‌اکبر(ع) را تا روی بینی شکافت، خون فوران کرد، طاقتش کم شد، خودش را روی زین انداخت. خون فرق سرش جلوی چشم اسب را گرفت. به جای این‌که او را به سمت خیمه ببرد، وسط لشکر دشمن برد. هر کس با هرچه داشت، حمله کرد. این بود که ابی‌عبدالله(ع) می‌خواست بدن را از وسط لشکر بیرون بکشد. دید نمی‌شود، بدنی نیست که در آغوش بگیرد. عبایش را برداشت، آرام زیر بدن کشید، صدا زد: جوانان بنی‌هاشم! بیایید به من کمک بدهید، عزیز مرا از وسط میدان بردارید.[10]

خدایا! ما را از شیعه بودن محروم نکن! حیات و مرگ ما را حیات و مرگ ابی‌عبدالله(ع) قرار بده! مریض‌های ما را شفا بده! دشمنان‌مان را ذلیل کن! قیامت ما را قیامت انبیا(علیهم السلام) قرار بده! نسل ما را پاک و مؤمن قرار بده! امام زمان(ع) را دعاگوی ما قرار بده!

 


[1]. لقمان: 26.
[2]. نحل: 12.
[3]. قمر: 50.
[4]. یوسف: 108.
[5]. بحار الانوار، ج ۵۲، صص ۱۲۳-۱۲۴، ح ۸. 
[6]. انفال: 60.
[7]. حج: 78.
[8]. توبه: 36.
[9]. اللهوف، ص 113: «فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ مَعَهُ سِوَى أَهْلِ بَيْتِهِ خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ كَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقاً فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِي الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ ثُمَ‏ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى عَيْنَهُ وَ بَكَى ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ فَصَاحَ وَ قَالَ يَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي فَتَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِيداً وَ قَتَلَ جَمْعاً كَثِيراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِيهِ وَ قَالَ يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِيلٌ فَبَكَى الْحُسَيْنُ علیه السلام وَ قَالَ وَا غَوْثَاهْ يَا بُنَيَّ قَاتِلْ قَلِيلًا فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّكَ مُحَمَّداً ص فَيَسْقِيَكَ بِكَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً فَرَجَعَ إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةَ الْعَبْدِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ فَنَادَى يَا أَبَتَاهْ عَلَيْكَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّي يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَمَاتَ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ. قَالَ الرَّاوِي: وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ تُنَادِي يَا حَبِيبَاهْ يَا ابْنَ أَخَاهْ وَ جَاءَتْ فَأَكَبَّتْ عَلَيْهِ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ فَأَخَذَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ».
[10]. الإرشاد، ج 2، ص 106؛ اللهوف، صص 113-116؛ معالی السبطین، ج 1، ص 422؛ منتهی الامال، ج 1، ص 272؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 43، باب 37.

برچسب ها :