لطفا منتظر باشید

جلسه نهم دوشنبه (18-6-1398)

(تهران حسینیه آیت الله علوی تهرانی)
محرم1441 ه.ق - شهریور1398 ه.ش
11.91 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.

 

تأثیرگذاری نفَس‌های پاک

در جلسات گذشته شنیدید که انسان برای رشد، کمال، هدایت و در نتیجه به دست آوردن سعادت دنیا و آخرت، هیچ راهی ندارد، مگر این‌که از نفس پاکان عالم بهره‌مند شود و درخت وجودش را در معرض این نسیم الهی قرار دهد. اگر با انتخاب خود (که عاقل و صاحب اراده است)، خود را در معرض انفاس پاکان قرار ندهد، زمستان فساد و باد خطرناک خزان گناه، درخت وجودش را خشک می‌کند و در پایان کار، طبق فرمودۀ پروردگار در قرآن: ((فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً))[1] به هیزم دوزخ تبدیل می‌شود. در آیۀ دیگر می‌فرماید: کسانی که خود را از نفس پاکان عالم و اولیا دور نگهداشتند، درختی در دوزخ خواهند بود که میوۀ آن، از نفرت‌آوری مانند سرهای شیاطین می‌ماند: ((طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ اَلشَّياطِينِ))[2] گاهی در ضمن این بحث، چهره‌هایی را اسم بردم که با نفس پاکان به منازل سعادت، کرامت، رحمت، مغفرت و رضایت پروردگار عالم رسیدند. وقتی این‌ها با این نفس، دم الهی و بهار عرشی، در حد سعۀ وجودی‌شان به کمال می‌رسند، به شدت مورد لطف خدا و صاحب‌نفسان عالم قرار می‌گیرند. هم در آیات قرآن و هم در روایات اهل‌بیت(علیهم السلام) نمونۀ این کرامت‌داران عالم را می‌بینیم.

 

مخلَصین در زیر سایۀ خدا

روایت شگفت‌آوری را نقل کنم. وجود مبارک امام عسکری(ع) می‌فرمایند: اگر قیامت تمام انبیای الهی(علیهم السلام) و ما 14 نفر به حالت نشسته باشیم، پیغمبر(ص) می‌فرماید: خیلی‌ها روز قیامت در سایۀ عرش حق هستند؛ یعنی روزی که سایه‌ای به جز سایۀ حق نیست، رحمت و لطف او شامل بسیاری از افراد می‌شود: «یَومَ لا ظِلٌّ الاّ ظِلَّه»[3] مقام انبیا و ائمۀ طاهرین(علیهم السلام) تا حدی برای شما معلوم است. پروردگار عالم در چهار جای قرآن از این بزرگواران به «عباد مخلَصین» تعبیر می‌کند، نه مخلِصین. مخلِصین بسیار با ارزش‌اند؛ اما هنوز در راه هستند، ولی مخلَصین در همین دنیا به مقاماتی که باید برسند، رسیده‌اند، سن هم در آن‌ها مطرح نبوده است. در قرآن می‌خوانیم (فکر می‌کنم آن وقتی که خداوند دربارۀ حضرت یوسف(ع) این تعریف را آورده، حضرت بیست سالش نشده بود) که در همان اوایل سوره می‌فرماید: ((إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا اَلْمُخْلَصِينَ))[4] خالص‌شد‌گان چهره‌های خیلی باعظمت و فوق‌العاده‌ای هستند.

انسان مخلَص در این دنیا زندگی کند در بیابان باشد و مثل حضرت اسماعیل(ع) گوسفندچرانی کند یا مانند حضرت ابراهیم(ع) کشاورز باشد، یا مثل حضرت ادریس(ع) و ذوالقرنین صنعت‌کار باشد، یا مانند حضرت یوسف(ع) در دامن یک حکومت و دربار باشد، فرقی نمی‌کند. خودشان خواستار کمال دنیا و آخرت بودند. پروردگار در قرآن می‌فرماید: من خواهنده را محروم نمی‌کنم. به حضرت داود(ع) می‌فرماید: در تمام تاریخ گذشتگان نگاه کن! انبیا این چشم را داشتند. ببین برای نمونه کسی را پیدا می‌کنی که من محرومش کرده باشم؟ هر کس محروم شده، او خودش را محروم کرده است؛ چون کار خدا محروم کردن نیست.

برای مقدمۀ دعای کمیل، در شب‌جمعه دربارۀ پروردگار می‌خوانیم: «یا دائم الفضل علی البریة، یا باسط الیدین بالعطیة» خیلی جالب است که وجود مقدس حضرت یوسف(ع) که محکوم به زندان شد (البته با قدرت درباری‌ها؛ چون گناهی نکرده بود. او از مخلَصین بود؛ اما گرفتار عده‌ای قدرتمند، ستمکار و غافل از حضرت حق شده بود، گفتند: این کار را بکن، اگر نکنی تو را زندانی می‌کنیم. بالاخره قدرتمندانی که تقوا نداشته باشند، هر کار می‌خواهند، می‌کنند) تا به او اعلام خطر کردند، به پروردگار عرض کرد: ((رَبِّ اَلسِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ))[5] زندان برای من از دعوت به گناه محبوب‌تر است. بی‌گناه به زندان افتاد، بعد که مدت زندانی‌اش تمام شد، چند سال دیگر به زندانش اضافه کردند. مدتی که گذشت، عرض کرد: پروردگارا! من از این زندان نجات پیدا می‌کنم؟ خطاب رسید: بله، نجات پیدا می‌کنی، ولی این‌که زندانت طول کشید، خواست خودت بود؛ چون خودت گفتی: زندان برایم بهتر است. اکنون نمی‌خواهی، من زمینۀ آزادی تو از زندان را با دو خواب فراهم می‌کنم و فراهم شد. 

وقتی این زندانی غریب، تنها و بی‌یار از زندان بیرون می‌آید و بی‌گناهی، پاکدامنی، اخلاص و کمالش ثابت می‌شود، طبق آیات قرآن، پادشاه مصر ـ نه عزیز مصر ـ به او می‌گوید: تو نزد ما جایگاه مهمی داری: ((لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ))[6] از من چیزی بخواه! ایشان هم به پادشاه مصر فرمود: ((اِجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ اَلْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ))[7] چقدر این آیه زیباست! فرمود: پُست وزارت دارایی را به من بده! اقتصاد کشور را به دست من بسپار! پول مملکت را من بده! من هم امین هستم؛ محال است در کنار این میلیاردها ثروت کشور پهناور متمدن مصر به اندازۀ یک ارزن خیانت کنم؛ چون انبیا(علیهم السلام) آزاده بودند، از دنیا و مافیها، پول و مقام برای‌شان مطرح نبود. نداشتند، غصه هم نمی‌خوردند. وقتی که پیدا می‌کردند، تمام آن را برای خدمت به مردم هزینه می‌کردند و خودشان بدون جا گذاشتن ثروت، کاخ و مکنت از دنیا می‌رفتند.

 

مقام و منزلت نفَس پاک خوردگان

در عالم مقامی بالاتر از پیغمبر اسلام(ص) نداریم. در روایت آمده که حضرت بعد از 23 سال بعثت، کسی که می‌توانست کلید گنج‌های دنیا را از خدا بگیرد، به پروردگار بگوید: کل معدن‌ها را به من نشان بده و آشکار کن تا از آن‌ها بردارم، چنین درخواستی نکرد. حدود 28 صفر در خلوت امیرالمؤمنین(ع) را صدا کرد، فرمود: علی جان! من در کل این 63 سال عمرم، شش درهم (نه دینار؛ یعنی اگر چهار درهم دیگر روی آن می‌گذاشتند، یک دینار می‌شد)، بدهکارم. دینار پول طلا بود، درهم پول نقره. هر طور که می‌توانی، این شش درهم را به طلبکارم بده: «انت قاضی دَینی» تو بعد از من قرض مرا ادا می‌کنی. دوم این‌که من پولی که کفن بخرم، ندارم. مرا در عبایم کفن و دفن کن! این‌ها اولیای خدا، اولیای الهی و صاحب نفسان عالم هستند.

امام عسکری(ع) می‌فرماید: اگر در روز قیامت 124 هزار نفر نبی و ما 14 نفر نشسته باشیم، یک نفس خورده؛ یعنی کسی که با نفس پاکان عالم مؤمن شده و به پاکیزگی و طهارت باطن، عقل، عمل و اخلاق رسیده؛ چون این کار نفس پاکان است. اگر من درخت وجودم در معرض این نسیم قرار نگیرد، تمام برگ و بارش می‌ریزد و خشک می‌شود و طبق قرآن ((فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً))[8] اگر یک نفس خورده بیاید و از جلوی ما 124 هزار پیغمبر و امام(علیهم السلام) (این را شیخ بهایی(ره) نقل می‌کند. شیخ شخصیت کوچکی نیست. خیلی به دنبال صاحب نفسان بود. چیزهای زیادی نصیبش شد. می‌فرماید) با رد شدن او، به احترامش تمام انبیا و ما ائمه(علیهم السلام) از جا بلند می‌شویم. این ارزش نفس خوردگان، هدایت یافتگان، افراد مؤمن، متقین و صابرین است. خدا، انبیا و ائمه(علیهم السلام) برای این افراد خیلی احترام قائل هستند. 

در روایات قدسی داریم که پروردگار می‌فرماید: اگر کسی به یک نفر از این‌ها اهانت کند و سبک بشمارد (اهانت به معنی ناسزا و فحش نیست، بلکه سبک نگاه‌شان کند، از باب تکبر اهانت کند، با آن‌ها تحقیرآمیز برخورد کند)، اگر کسی این اشتباه را بکند: «فَقَدَرَ أَهانَنِ» یقیناً به من خدا اهانت کرده است. این ارزش بزرگی است که پروردگار عالم، مقام نفس خورده‌های پاک شده را مانند مقام خودش حساب کرده، می‌فرماید: «من اهان مؤمناً فقد اهاننی»[9] خیلی عجیب است.

 

تکریم «اسماعیل بزنطی» از سوی امام هشتم(ع)

قبلاً گفتم: امام هشتم(ع) دو سال در مرو زندگی می‌کردند. حضرت در مشهد خانه، زندگی و تمتع نداشت. مشهد در مسیر حرکت امام بود. حضرت با مأمون و در مرو زندگی می‌کردند. در شهر مرو شخصی ایرانی به نام «اسماعیل بزنطی» که در مسیر رفتن به بغداد با مأمون، اینجایی که دفن است، شهید شد. این روایت در کتب رجالی ما آمده است. علمای رجال اسماعیل بزنطی را توثیق کرده‌اند. از اصحاب واقعی امام هشتم(ع) بود. از قول خودش بشنوید که در مهم‌ترین کتاب‌های ما نوشته‌اند. اسماعیل می‌گوید: من چند مسئله داشتم، می‌خواستم از امام رضا(ع) بپرسم. نزدیک غروب، هنوز اذان نشده بود، در زدم. امام(ع) خودشان در را باز نمی‌کردند، خدمتکار داشتند. وقتی صدای در بلند می‌شد، می‌فرمودند: بروید در را باز کنید، ببینید کیست. مسئله دارد، نیازمند است، حاجت و مشکلی دارد، او را رد نکنید؛ اما در موارد خاص، خود حضرت در را باز می‌کردند. 

وقتی اسماعیل در زد، امام هشتم(ع) در را باز کردند و با محبت و عاطفه او را تحویل گرفتند. باید اولیای خدا و اهل ایمان را خیلی خوب تحویل گرفت. پیغمبر(ص) و ائمه(علیهم السلام) می‌فرمایند دائم از حال‌شان باخبر شوید! عرض کرد: مولای من! چند مسئله دارم، اجازه می‌فرمایید مطرح کنم؟ حضرت فرمودند: دم در اجازه نمی‌دهم، به داخل بیا. اسماعیل می‌گوید: حضرت مرا به داخل اتاق برد. مسئله‌ام را مطرح کردم و حضرت جواب دادند. بعد گفتم: یابن رسول الله! جواب مسئله‌هایم را گرفتم، اجازه می‌دهید بروم؟ حضرت فرمودند: جایی وعده ندادی؟ کسی را منتظر خودت نگذاشتی؟ عرض کردم: نه. فرمود: دوست دارم امشب نزد ما بمانی. در دلم گفتم: 

بدین مژده گر جان فشانم رواست*** که این مژده آسایش جان ماست

امام به من بگوید: دوست دارم نزد ما بمانی! حسین جان! ما دوست داریم کنار تو بمانیم. نمی‌خواهیم از کنارت برویم. همین‌طور که تاکنون ما را نگهداشته‌ای، این چند روز باقیماندۀ عمر نیز ما را نگهدار! به شما یقین می‌دهم که ما را نگه می‌دارند: «عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم».[10] 

چقدر بیابان‌ها را پشت سر گذاشت که سر راه مکه و عراق برسد. وقتی رسید، از چادرنشین‌ها پرسید: این چند وقت کاروانی از اینجا رد نشده است؟ گفتند: نه، با چه کسی کار داری؟ گفت: می‌دانم با چه کسی کار دارم. شما چه می‌دانید در این عالم داستان از چه قرار است؟! چادر زد. امام(ع) به آن منطقه رسیدند و در جای هموارتری ایستادند. فرمودند: پیاده شوید! مقداری بمانیم و بعد دوباره حرکت کنیم. آن‌ها آمدند تا خیمه‌ها را برپا کنند، حضرت فرمود: من می‌روم و زود بر می‌گردم. با قدم‌های مبارک‌شان کنار چادر این مسافر ماندۀ در راه آمدند. تا پرده را کنار زدند و وارد شدند، عرض کرد: حسین جان! پیغام می‌دادی من می‌آمدم. چرا شما آمدید؟ 

باور از بخت ندارم که تو مهمان منی*** خیمۀ پادشه آنگاه و فضای درویش

مگر ما چه کسی هستیم که شما دنبال ما بیایی؟ فرمود: ای اسماعیل! دوست دارم بمانی. گفتم: یابن رسول الله! فرمان‌تان مطاع است. به خادم فرمودند: سفرۀ شام را بیاور! پیغمبر(ص) فرمودند: بدون شام نخوابید، ولی پر شام هم نخوابید. خادم می‌دانست حضرت مهمان دارد، غذای مختصری اندازۀ دو نفر آورد. امام(ع) فرمودند: غذا را داخل ظرفی بریز! ماست، دوغ شاید هم آبگوشت بوده، اسماعیل می‌گوید: کاسه را با دو دانه نان معمولی وسط سفره گذاشته، فرمودند: دوست دارم با من شام بخوری! امام دست خود را داخل ظرف می‌بردند، من هم می‌بردم تا شام تمام شد. دستور داریم بعد از شام زود نخوابید. حتی دستور داریم چند قدم راه بروید، بعد بخوابید. گفتم: آقا! من که شام خوردم، چقدر هم لذت بردم که امشب مهمان شما بودم، اکنون اجازه می‌دهید بروم؟ فرمود: نه، دوست دارم اینجا بخوابی. خادم! به ایشان اتاق مخصوص تک و تنها بده! 

چرا امام هشتم(ع) این حرف را زدند؟ برای این‌که می‌دانند نفس خورده‌ها اهل سحر هستند. اگر داخل اتاق حضرت بخوابد، ممکن است خجالت بکشد بلند شود و نمازشب بخواند و در قنوت رکعت یازدهم هفتاد بار استغفرالله بگوید و گریه کند. مانعش نشدند. بعد فرمودند: تشک، متکا و رواندازی که من از مدینه مخصوص خودم آورده‌ام و شب‌ها داخل آن رختخواب می‌خوابم؛ چون تشک آن‌ها هم خیلی نازک بود. 

شبی یکی از همسران عبای پیغمبر(ص) را دولا کرد. تا حضرت دراز کشیدند، بلند شدند، فرمودند: این عبا را چه کسی دولا کرده است؟ عرض کرد: آقا من، آخر داخل اتاق لیف خرما افتاده، زبر است. عبا هم نازک است، اذیت می‌شوید. حضرت فرمود: در این بستر نرم، انسان دیرتر از خواب بیدار می‌شود و از محبوبش دور می‌ماند. دوباره بلند شد، عبا را یک لا کرد و خوابید. فکر می‌کنید رختخواب امام هشتم(ع) چه بود؟ امام نمازشب‌های‌شان را روی همین تشکی که برای اسماعیل بزنطی انداختند، می‌خواندند. نمی‌دانم چقدر قرآن، دعا، گریه و نماز روی این تشک داشتند. امام خداحافظی کردند و رفتند.

 

احترام ویژۀ امام صادق(ع) به «ابان بن تغلب»

امام صادق(ع) داخل اتاقی نشسته بودند که حدود 50 نفر از شاگردان ایشان برای بحث‌های علمی نشسته بودند. «ابان بن تغلب» یک کاسب است. شاید باور نکنید، همه نوشته‌اند: 30 هزار حدیث ناب از اهل‌بیت(علیهم السلام) در سینه‌اش داشت. 30 هزار؛ یعنی یک کتاب و فرهنگ سیار اهل‌بیت(علیهم السلام) بود. شیعه و نفس خورده این‌طوری است. وقتی در اتاق باز شد و ابان بن تغلب وارد شد، همانجا کنار کفش‌ها نشست. امام صادق(ع) از جا بلند شدند، کنار خودشان جا باز کردند و فرمودند: ابان! آنجا ننشین، بلند شو بیا کنار من بنشین. ابان کنار حضرت آمد. حضرت هنوز ایستاده بودند، نگذاشتند ابان بنشیند. به فرزندشان (اسماعیل بود یا یکی دیگر) فرمودند: داخل اتاق برو، زیراندازی درست و حسابی و یک پشتی برای ابان بیاور! ابان به شدت مورد احترام ما است. نگذاشتند ابان روی گلیم بنشیند.

وقتی کسی روح، عقل و باطنش را در مقابل نفس پاکان عالم قرار دهد و خودش نیز خواهنده باشد، در جزء آخر قرآن مجید، دو آیه پشت سر هم دارد، خیلی جالب است. می‌فرماید: ((إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ))[11] این قرآن برای جهانیان گفتاری است، ذکر در بعضی از آیات به معنی قول، گفتن و مطلب است: ((إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ))؛ اما ((لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ))[12] اگر کسی دلش بخواهد به راه مستقیم بیاید؛ اما وقتی دلش نخواهد، آن طرفی می‌افتد؛ اخلاق، رفتار و انحراف آن طرفی‌ها را پیدا می‌کند. آیه اشاره به آزادی، انتخاب و اختیار انسان دارد: ((لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ)) باید بخواهم، دل بدهم و شما این کار را کرده، خواسته و دل داده‌اید که با تربیت و ادب اهل‌بیت(علیهم السلام) تربیت و مؤدب شده‌اید. مخصوصاً چشم شما در این دهۀ عاشورا، شعبۀ چشم امام هشتم(ع) شده است.

 

مقدمۀ روضه

از شب اول تا آخر محرم، کسی لبخند به لب حضرت موسی بن جعفر(علیهما السلام) نمی‌دید. دل شما شعبه‌ای از دل آن‌ها شده است. از تمام برادران و خواهرانی که داخل یا در خیابان نشسته‌اید، می‌پرسم: به جان امیرالمؤمنین(ع)! دل کدام‌یک از شما برای حادثۀ کربلا نمی‌سوزد؟ شما ملت و جامعۀ خیلی خوب و قابل احترامی هستید. می‌دانید که من رها هستم. نمی‌توانم هیچ چیز را به خودم ببندم. اگر وقت داشتم، منبر دیگری نبود، از منبر پایین می‌آمدم، شما را می‌نشاندم و به خاطر ابی‌عبدالله(ع) و ائمه(علیهم السلام) و این گریه‌ها و دل پاکتان، دست تک‌تک شما را می‌بوسیدم. شما خیلی احترام دارید.

نسیم الهی حضرت علی(ع) (این کلام رسول خدا(ص) است): «إنّ لِرَبِّكُم في أيّامِ دَهرِكُم نَفَحاتٍ، فَتَعَرَّضُوا لَهُ لَعَلَّهُ أن يُصِيبَكُم نَفحَةٌ مِنها فلا تَشقَونَ بَعدَها أبداً»[13] در روزگارانی که زندگی می‌کنید، نسیم‌هایی هست؛ یعنی دهان انبیا، ائمه(علیهم السلام)، علمای واجد شرایط، اولیای خدا و اهل دل. سعی کنید از کنار این نفس‌های الهی، بدون بهره‌مند شدن رد نشوید. بایستید تا این نفس‌ها به شما بخورد و درخت وجودتان را برگ‌دار، شکوفه‌دار و میوه‌دار کند. شما خود را به چنین درختی تبدیل کنید: ((ضَرَبَ اَللهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي اَلسَّماءِ * تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ))[14] این یک نمونه از انسان نفَس‌خوردۀ نفَس پاکان و اولیای الهی بود.

 

روضۀ غریبی امام حسین(ع)

خانمی در بصره خیلی نترس بود. بصره به دست ابن زیاد افتاد. شهر عجیب امنیتی شده، تمام جاده‌ها نیز امنیتی است. وقتی این خانم شنید ابی‌عبدالله(ع) از مکه به طرف عراق حرکت کرده‌اند، بعدازظهری شیعیان بصره را دعوت کرد. به او در کوفه نفس خورده بود. طوعه آن شب با تمام خطرات، حضرت مسلم(ع) را به داخل خانه‌اش برد. این خانم بصره‌ای زن نفس خورده است که بعد از او خانم‌های زیادی در بصره شیعه شدند. بعدازظهر دعوت کرد. سالن پر شده بود. گفت: در را ببندید، می‌خواهم به شما چیزی نشان بدهم که لذت دنیا و آخرت را ببرید. نامه‌ای در آورد، گفت: این نامه به خط ابی‌عبدالله(ع) است. امام از ما یاری خواسته. حدود چهار هزار نفر برای یاری ابی‌عبدالله(ع) حرکت کردند؛ اما امنیتی‌ها تمام آن‌ها را در مسیر کشتند، تنها چند نفر از آن‌ها مثل امروز و فردا به کربلا رسیدند؛ اما یکی از آن‌ها به نام «هفهاف بصری» دیر رسید. شبانه روز با اسب از بیراهه تاخت، از کنار تپه‌ها و میان دره‌ها حرکت کرد. کی به کربلا رسید؟ پنج بعدازظهر عاشورا. یک ساعت بود که ابی‌عبدالله(ع) شهید شده بودند. اصلاً خبر نداشت چه شده است. وقتی رسید، دید لشکر انبوهی این طرف هستند، طرف دیگر هم خبری نیست. جلو آمد، فکر کرد این‌ها فداییان ابی‌عبدالله(ع) هستند. جلوی لشکر رفت و گفت: آقای من کجاست؟ گفتند: آقای تو کیست؟ گفت: ابی‌عبدالله(ع). گودال را به او نشان دادند. از اسب پیاده شد. نگفت کار از کار گذشته، عقل‌ این‌ها خیلی بالا بود. شیعه عقلش خیلی بالاست. پیاده شد، با یک دنیا ادب وارد گودال شد. دست‌هایش را دو طرف بدن گذاشت، آن را بوسید. گفت: حسین جان! منتظرم باش، چند دقیقۀ دیگر به تو می‌رسم. 

حسین جان! ما اجازه داریم این حرف را به تو بزنیم؟ بله که اجازه داریم. منتظر ما باش که ماشیعه، به تو می‌رسیم، می‌آییم. ابی‌عبدالله(ع) در شهادت طفل شش ماهه به پروردگار عرض کرد: خدایا! این مردم به کوچک و بزرگ ما رحم نکردند. بچه را کنار خیمه آورد، به دست خواهرش داد. مادر از خیمه بیرون نیامد. بارک الله به آن مادر! خواهر طفل خون‌آلود را بغل گرفت. خود زینب کبری(س) می‌گوید: برادرم روی زمین نشست، به جانب پروردگار توجه کرد و این جمله را گفت: خدایا! این بچه را ذخیرۀ قیامت من قرار بده! 

وقتی بالای سر اصحاب می‌آمد، به تناسب هر کدام‌شان، آیۀ قرآن می‌خواند. بالای سر بعضی‌ها می‌خواند: ((فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً))[15] برای بعضی دیگر می‌خواند: ((إِنّا لِلّه وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ))[16] برای بعضی هم قرآن نمی‌خواند و حرف می‌زد. مثلاً به جنازۀ غلام سیاه گفت: «اَللّهُمَّ بَیِّض وَجهَهُ وَ طَیِّب ریحَهُ وَ احشُرهُ مَعَ الأبرارِ وَ عَرِّف بَینَهُ و بَینَ مُحمدٍ و آلِ مُحمدٍ»[17] خدایا! به او روی سفید بده! بر سر حرّ فرمود: «اَنْتَ الحُر کما سَمتْک اُمک، وَ اَنْتَ الحُر فِی الدنیا وَ اَنْتَ الحُرّ فِی الآخِرَةِ»[18] بالای سر علی‌اکبر(ع) فرمود: «بُنَیَّ لَقد اِستَرحتَ مِن هَمَّ الدنیا و غَمَّها و بَقِیَ ابوک وحیداً فَریداً»؛[19] اما نمی‌دانم داغ حضرت عباس(ع) با او چه کرد که بالای سرش فرمود: «أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِي وَ قَلَّت حِيلَتِي وَ انقَطَعَ رَجائِي وَ شَمُتَ بِي عَدوِّي وَ الکَمَدُ قاتِلي»[20] عباسم! کمرم شکست. امیدم دیگر کاربردی ندارد و نقشه‌ام دیگر کار نمی‌کند. جملۀ آخری که بالای سر او فرمود: «و الکمد قاتلی» اگر این‌ها تا امروز غروب مرا نکشند، داغ تو مرا زنده نمی‌گذارد.

 


[1]. جن: 15.
[2]. صافات: 65.
[3]. الخصال، ص 69؛ وسائل الشیعة، ج 20، ص 40.
[4]. یوسف: 24.
[5]. همان: 33.
[6]. یوسف: 54.
[7]. همان: 55.
[8]. جن: 15.
[9]. الکافی، ج 2، ص 352؛ صحیح البخاری، ج۷، ص۱۹۰؛ المعجم الاوسط طبرانی، ج۹، ص۱۳۹: «يَا مُحَمَّدُ مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ بَارَزَنِي بِالْمُحَارَبَةِ وَ أَنَا أَسْرَعُ شَيْ‏ءٍ إِلَى نُصْرَةِ أَوْلِيَائِي وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ وَفَاةِ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ لَا يُصْلِحُهُ إِلَّا الْغِنَى وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلَى غَيْرِ ذَلِكَ لَهَلَكَ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ لَا يُصْلِحُهُ إِلَّا الْفَقْرُ وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلَى غَيْرِ ذَلِكَ لَهَلَكَ وَ مَا يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِي بِشَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ‏».

 
[10]. زیارت جامعه کبیره، مفاتیح الجنان.
[11]. تکویر: 27.
[12]. همان: 28.
[13]. كنز العمّال، ح 21324.
[14]. ابراهیم: 24-25.
[15]. احزاب: 23.
[16]. بقره: 156.
[17]. اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۶۰۵؛ نفس المهموم، ص ۲۶۳.
[18]. اللهوف، ترجمه: میرابوطالبی، صص 119-122.
[19]. ترجمه مقتل ابی‌مخنف، ص 119.
[20]. موسوعة الامام الحسین(ع)، ج ۴، ص ۲۳۱.

برچسب ها :