جلسه دهم سه شنبه (19-6-1398)
(تهران حسینیه آیت الله علوی تهرانی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.
شناخت امام حسین(ع) از آیات قرآن
برای شناخت وجود مبارک سید الشهدا(ع) باید به چند منبع مراجعه کرد که یکی قرآن کریم است. در قرآن آیاتی میبینیم که آن وجود مبارک مصداق اتمّ و اکمل آن آیات است. مثل: ((إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اَلَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اَللّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اَللّهِ))[1] که یک نمونه از آن آیات است. در این آیه سه مسئلۀ محوری ذکر شده: ایمان، هجرت و جهاد.
ایمان ابی عبدالله(ع) نه سمعی بوده، نه بصری و نه علمی. ایشان حقیقت ایمان را از راه شنیدن، دیدن و علم به دست نیاورده بود، بلکه ایمان او در همین دنیا شهودی و کشفی بوده است: ((فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ))[2] از ابتدا پرده از برابر دیدگان وجود مقدس او کنار زده شد و حقایق را بدون استثنا به او نشان دادند؛ هم حقایق ملکی و هم ملکوتی. وزن ایمان او، وزن ایمان تمام انبیای الهی(علیهم السلام) است. دلیلش نیز معلوم و روشن است.
وارث ابراهیم خلیل(ع)
در مقدمۀ زیارت وارث شش پیغمبر و یک امام(علیهم السلام) اسم برده شده و کلمۀ وراثت در کنار آنها گفته شده است. وقتی میگوید: «یا وارث ابراهیم خلیل الله» ایشان که با حضرت ابراهیم(ع) قرنها فاصله داشتند، پس خانه، زمین، ملک و پول که به ارث نبرده است. آیهای دربارۀ حضرت ابراهیم(ع) میخوانم، البته خودم آیه را نمیفهمم؛ اما برای شما میخوانم. پیغمبر(ص) میفرماید: چه بسا کسی مسئلهای را نمیفهمد، ولی به کسانی که میفهمند، انتقال میدهد: «فَرُبَّ حامِلِ فِقْهٍ غَيْرِ فَقيهٍ وَ رُبَّ حامِلِ فِقْهٍ إِلي مَنْ هُوَ اَفْقَهُ مِنْهُ»[3] چه بسا مسائلی که مربوط به درک، فهم، عقل و درون است و دارندهاش نمیفهمد، حامل فقه است، نه عالم، حمل میکند، کجا میبرد؟ «الی من هو افقه منه» خودش نمیداند، ولی به کسی که درک و فهمش با او قابل مقایسه نیست، انتقال میدهد.
مقایسهای قرآنی برای شناخت سیدالشهدا(ع)
آیه خیلی سنگین است، البته لغات آیه روشن است. به ما نگفتند ملانقطی شو و یک کتاب لغت جلویت بگذار و ببین این چند لغتی که در این آیه آمده است، به چه معناست. خدا میفرماید در قرآن تدبر کنید، نه در لغت: ((أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ اَلْقُرْآنَ))[4] تدبر کنید! من قرآن را نازل کردم «یتدبرون» تا مردم عمق این آیات را بفهمند. بعضی آیات در قرآن وجود دارند، خدا هم فرموده عمقش را بفهم؛ اما ما نه عقلش، نه ذهنش و نه ظرفیت درکش را داریم، ولی اینطور نیست که کسی نباشد که بفهمد.
میفرماید: ((وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ اَلْمُوقِنِينَ))[5] من برای اینکه حضرت ابراهیم(ع) را به طرف یقین حرکت بدهم (یقینی که امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: فوقش دیگر حالی نیست و نهایت حال و درک است.) پردۀ ملکوت تمام آسمانها و زمین را کنار زدم و به او نشان دادم. میدانید این ایمان از چه مقولهای است؟ ایمان ابراهیمی «نری ابراهیم» حضرت ابراهیم(ع) وجود مقدسی است که از او به قهرمان توحید تعبیر میکنند. به قول امام زین العابدین(ع) یقین در او اکمل بود، نه کامل. وقتی او را روی منجنیق میگذارند، میخواهند به داخل آتش پرتاب کنند، هنوز پیرمرد نشده، بلکه اواسط عمرش است. در کتابها خواندم دور یک زمین هزار متری را دیوار بلند کشیده، بسته بودند که در و روزنه نداشت. به ملت بدبخت بیشعور و نفهم گفتند: اگر میخواهید به خدایانتان خدمت کنید، هر وسیلهای برای افروختن آتش دارید، بیاورید. این هزار متر زمین حصاردار را از وسایل آتشزا پر کردند، بعد هم از بیرون چیزی که آتش بزند، داخل آن انداختند. آتشی نبود که زود خاموش شود، اقلاً باید 10ـ 15 ساعت شعله میکشید. تا حضرت را بیندازند، خاکستر شود و اثری از او نماند. ما خود را جای حضرت روی منجنیق بگذاریم، چقدر وحشت میکردیم! چقدر ما را ترس میگرفت! در دلمان خطور میکرد: مگر محبوبم؟! سوختن من به چه درد تو (خدا) میخورد؟! مرا داخل این آتش بیندازند، خاکستر کنند، به چه درد جهان تو میخورد؟ اصلاً که چه؟ اما روایات میگویند: داخل منجنیق نشسته، فکر میکنید روی یک مبل نرم عالی، در کمال آرامش قرار دارد. فرشتگان عرض کردند: همین یک نفر موحد روی کرۀ زمین است، او را هم دارند میسوزانند. به جبرئیل(ع) خطاب رسید: برو با او صحبت کن! جبرئیل(ع) آمد، عرض کرد: احتیاجی، کاری داری که انجام بدهم؟ حضرت فرمود: احتیاج دارم؛ اما به تو نه.
ما گاهی گرفتار میشویم، کسی میخواهد ما را نجات بدهد، خیلی خوشحال میشویم. اصلاً همه چیز یادمان میرود. فرمود: بله، من بندۀ نیازمند، فقیر و محتاجی هستم؛ اما نه به تو، من محتاج آن کسی هستم که خود تو هم مثل من گدای او هستی. این را به امین وحی و فرشتۀ مقرب الهی دارد میگوید. حضرت ابراهیم(ع) چرا اینقدر راحت بود؟ چون به وجود مقدس حق یقین دارد که اگر اراده کرده باشد بسوزد، ارادهاش حکیمانه است. اگر هم اراده کرده باشد نسوزد، نمیسوزد. این همان یقین است. یقین مایۀ خیلی عجیبی است. ائمه(علیهم السلام) به ما میگویند: دیرترین چیزی که به دست میآورید، یقین است «یا وارث ابراهیم خلیل الله» یعنی کل یقین حضرت ابراهیم(ع) را به ارث برده، با بقیۀ پیغمبران اولوالعزم(علیهم السلام). این ایمان و یقینش بود.
عظمت روحی امام حسین(ع)
نمیخواهم روضه بخوانم، میخواهم عظمت قلب و روح او را در مرحلۀ یقین بگویم. یقین اکمل به محبوبش و انتخابهای معبودش. در روایات ما نوشتهاند: شب عاشورا تا صبح، برای چهار کار (قرائت قرآن، نماز، دعا و استغفار) بیدار بود. این را شیخ مفید(ره) که نزدیک به عصر غیبت صغری بوده، در کتابش نوشته است. تمام شب را بیدار بود. در کمال آرامش شب را چهار بخش کرد: بخشی را هزینۀ قرآن، بخشی هزینۀ دعا، بخش دیگر هزینۀ استغفار و بخش آخر را هزینۀ نماز کرد. گویا اصلاً اینجا کربلا نیست، بلکه باغ آبادی است که چندین چشمه داخلش جریان دارد و هرچه درخت میوه در دنیا هست، اینجاست. فرصت ندارم که سخنرانی شب عاشورای امام را از نظر روانکاوی توضیح بدهم. اگر یک روانکاو حادثۀ آن شب را کاملاً بررسی کند، یک طرف 30 هزار قاتل بسیار خبیث و یک طرف هم جمعیتی محدود، این جنگ در جهان نابرابرترین جنگ بود.
در جنگ بدر که اولین جنگ اسلام بود، 313 نفر با رسول خدا(ص) بودند و دشمن هزار نفر بود. رسول خدا(ص) کلاً دو اسب داشتند، بقیهاش شتر و حیوانهای دیگر بود. آنها بالای 100 اسب داشتند که کار تانک را میکرد. آشپزخانۀ دشمن بسیار آباد بود، ولی آشپزخانۀ پیغمبر(ص) خیلی محدود و در حد بخور و نمیر بود. وقتی حضرت تعداد یاران دشمن را دید، سه برابر بودن آنها او را نترساند. فقط گفت: خدایا! اگر ما شکست بخوریم، دیگر پرچم دین تو در عالم بلند نخواهد شد و توحید برچیده میشود. ما را پیروز کن! دعا کرد و یاری خواست تا پیروز شد. در جنگ بدر کسی یقین به کشته شدن خودش نداشت، خیالش راحت بود؛ اما در این جنگ نابرابر (کربلا) یقین داشتند فردا یکی از آنها زنده نمیماند. خود ابی عبدالله(ع) به آن 72 نفر فرمود: اگر با من بمانید، یکی از شما زنده نمیماند. من میگویم چراغ خیمه را خاموش کنند، پرده را کنار بزنند، راه باز است. تا جنگ نشده، هر کس میخواهد، به سراغ شهر، خانواده، کار و کسبش برود. خیالتان را راحت کنم، اصحابم! من بیعتم را از شما برداشتم.
این حرف را هیچ پیغمبر و امامی نزد که بیعتم را برداشتم؛ یعنی فردای قیامت هم با خودم هستید. میخواهید بروید، بروید. مدتی گذشت، بعد چراغ را آوردند، دیدند یک نفر هم بلند نشده است. البته امام زمان(ع) آن شب را کاملاً توضیح میدهد که ابی عبدالله(ع) با یاران و اهلبیتشان نیز حرف زدند. یکی را از قول امام عصر(ع) بگویم که خیلی بامحبت بود: ابی عبدالله(ع) خدای عشق و مهر در اصحاب بود. به یکی از آنها فرمود: تو چرا نمیروی؟ این را امام عصر(ع) روایت میکنند که خیلی با ادب بلند شد، عرض کرد: آقا! اگر مرا بردارند داخل تمام بیابانهای خاردار، ریگزار، درهها و تپهها تا نوک کوهها پیاده بدوانند و بعد بگویند: دست از حسین(ع) بردار، من نمیروم. کجای دنیا خوشتر از اینجاست که کسی کنار شما باشد؟ این ایمان و درک است. از درک وجود امام عقب نمانیم، متوقف نشویم. خود را به ابلیسها و شیاطین ندهیم. ما مردها، شما خانمها و دختران جوان، خودتان را لو ندهید. چادر برای مادر، مادربزرگ و خواهر ابی عبدالله(علیهم السلام) است؛ چادرت را نبرند، حجابت را غارت نکنند. مواظب باش همین کسانی که دارند تبلیغ سوء میکنند، تو را داخل جهنم میاندازند.
آرامش و یقین امام(ع) نسبت به حقایق پشت پرده و گودال، وقتی شب با آن چهار عبادت بیدار بود، صبح هم دائم در ذکر بود، قرآن میخواند. جنگ شروع شده بود، تا چهار بعدازظهر روز عاشورا که خودش شهید شد، در کتابهای مهم ما نوشتهاند: وقتی شمر تیزی خنجر را بر گلوی حضرت گذاشت، ابی عبدالله(ع) تبسم کرد. این یقین است. به خدا قسم! من که یک طلبهام و درسی نخواندهام، ولی میدانم عالمترین عالمان شیعه و استادترین اساتید دانشگاهها هم نمیتوانند این خنده را معنا کنند. برای اینکه من باید بفهمم در قلب او چه میگذشت که از شدت خوشحالی تبسم کرد. آن را نمیتوان فهمید؛ یعنی آن حقیقت قلب را نمیشود درک کرد.
امام حسین(ع)؛ مهاجر الی الله
این آیه از نمونه آیاتی است که با آن حضرت را میتوان شناخت: ((إِنَّ الَّذينَ آمَنوا وَالَّذينَ هاجَروا وَجاهَدوا في سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرجونَ رَحمَتَ اللَّهِ * وَاللَّهُ غَفورٌ رَحيمٌ))[6] چه هجرتی از این هجرت بالاتر که تمام دین در خطر نابودی افتاده بود؟ ابی عبدالله(ع) در یک سخنرانی یا نامه فرمودند: اگر این ملت و دین به دست یزید بیفتد «وَ عَلَی الاِسلامِ وَ السَّلام»[7] فاتحۀ دین خدا و زحمات انبیا(علیهم السلام) خوانده خواهد شد. دیگر چیزی از دین نمیماند. این هجرت برای حفظ دین بود و دین نیز خیلی زیبا حفظ شد. آخر آن روز او بود با یک طفل شش ماهه، ولی امروزه 45 کشور با سنگینترین هزینه، برای این طفل جلسه و همایش برگزار میکنند. دین حفظ شد. دین در حال رشد است و دارد در تمام دنیا پخش میشود.
چند روز گذشته، رئیس زرتشتیهای ایران که شخصیت خیلی مهمی در آیین خودشان است، مثل مرجع تقلید ماست، به او موبد موبدان میگویند، به قم رفت و در روضه شرکت کرد، گفت: بلندگو را 10 دقیقه به من بدهید! گفتند: بفرما! گفت: واقعاً شما شیعیان فکر میکنید امام حسین(ع) برای شماست؟ من دقیق نمیدانم این جمله برای چه کسی است؟ میگویند از کاشف الغطاء(ره) است، میگوید: «الاسلام نبویّ الحدوث» اسلام پدیدآمدۀ پیغمبر(ص) است «و حسینی البقاء» و دوام دین تا قیامت با امام حسین(ع) است. در احوالات قمر بنیهاشم(ع) جملهای گفته شده است که: دین خدا قائم به وجود ابی عبدالله(ع) و برپای به اوست.
غیرقابل درک بودن مقامات اهلبیت(علیهم السلام)
آیات دیگری نیز وجود دارد که مصداقش حضرت سید الشهدا(ع) است. منابع دیگر برای شناخت ایشان، روایات است. بعضی روایات قابل موشکافی نیستند؛ چون درک آنها خیلی مشکل است. مثل این روایت از پیغمبر(ص): «حسین منّی و انا من حسین»[8] اول باید پیغمبر(ص) را شناخت که چه کسی است تا این جمله را بفهمیم. وقتی میگوید: حسین از من است و من از حسینم، درک این مطلب خیلی مشکل است. ما در قرآن میبینیم پروردگار میفرماید: ((مَنْ يُطِعِ اَلرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اَللّهَ))[9] هر کس از پیغمبر(ص) اطاعت کند، مستقیم از خدا اطاعت کرده است. این چه مقامی است؟! این نوع آیات خیلی مهماند. چه مقامی است: ((إِنَّ اَلَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اَللّهَ))؟[10] حبیب من! هر کس با تو بیعت کند، مستقیم با شخص من خدا بیعت کرده است. این مقام چیست؟! این آیات چطور قابل درک هستند؟!
اهل سنّت روایتی نقل میکنند که من اولین بار در کتابهای آنها دیدم، ابن عباس میگوید: سفر آخری که ابی عبدالله(ع) در مکه بود و روز هشتمش رفت و نماند، در طواف بودم. شلوغ بود. گوینده را ندیدم، ولی با دو گوش خودم از بالای سر این صدا را شنیدم که: هر کس میخواهد با خدا بیعت کند، با حسین(ع) بیعت کند. روایات دیگری نیز داریم. وقتی متن «کامل الزیارات» را ترجمه میکردم (البته این کتاب هنوز چاپ نشده)، همیشه تعجب میکردم و بهتزده میشدم، کراراً در «کامل الزیارات» آمده که هر وقت امیرالمؤمنین، ابی عبدالله(علیهما السلام) را میدید، میفرمود: «بابی انت و امّی» پدر و مادرم فدایت شوند! یا در روایت آمده است که زینب کبری(س) (با برادرش یک سال فاصلۀ سنی داشت و زمان شهادت ابیعبدالله(ع) که 57 ساله بود، حضرت زینب(س) 56 سال داشت) میفرماید: از بچگی یادم هست تا زمانی که پدرم زنده بود (زمان شهادت پدرم، ابی عبدالله(ع) 37 ساله بود)، هر وقت پدرم میخواست صدایش کند، از جا بلند میشد، با یک دنیا ادب میایستاد. یکبار هم اسم ایشان را نبرد، بلکه هر وقت صدایش کرد، فرمود: یا ابا عبدالله! اول باید مقام و منزلت امام علی(ع) را بشناسیم که کیست، بعد این روایت را درک کنیم.
روضۀ گودی قتلگاه
اکنون ساعت چند است؟ چه خبر است؟ چه ساعت سنگینی! عباس، اکبر، قاسم و اصحاب(علیهم السلام) نیستند. امام هم قطعه قطعه داخل گودال افتاده، زن و بچه در چه حالی هستند؟ حسین من!
سرت کو سرت کو که سامان بگیرم*** سرت کو سرت کو به دامان بگیرم
جای سر تو روی خاک است؟ جای سر تو بالای نیزه است؟ حسین من! تنت کو؟ مگر چقدر نیزه خرج تنت کرده بودند؟ صبح گفتم: داشتم میمردم، حیف شد که نمردم. گفتم: امام باقر(ع) میفرمایند: من خودم دیدم، از یک طرف با اسب وارد میشدند و از طرف دیگر بیرون میآمدند، باز دوباره میآمدند. حسین جان!
سراغ سرت را من از روی نیزه*** سراغ تنت را از بیابان بگیرم
کجا تو را پیدا کنم؟ حسین من!
تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه*** من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم
رسیده کجا کار زینب که باید*** سراغ سرت را از این و از آن بگیرم
باید به دنبال شمر و سنان بدوم و بگویم: سر حسینم کو؟
کمی از سر نیزه پایین بیا*** برای سفر بر تو قرآن بگیرم
بیا تو را از زیر قرآن رد کنم. حسین من!
قرار من و تو شبی در خرابه*** پیِ گنج را کنج ویران بگیرم
هلا! میروم تا که منزل به منزل*** برای تو از عشق پیمان بگیرم[11]
اکنون که نمیگذارند تو را ببینم. چقدر روایت داریم که پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع)، حضرت زهرا(س) و امام حسین(ع) بالای سر محتضر مؤمن میآیند؟! یعنی بالای سر ابی عبدالله(ع) نیامدند؟ همگی بودند.
با بدن حرف میزد که سرش را یک لحظه بلند کرد، دید پیغمبر(ص) با سر و پای برهنه، امیرالمؤمنین(ع) پریشان و مادر در حالی که به خودش میپیچد، تا چشمش به امام حسین(ع) و پیغمبر(ص) افتاد، صدا زد: «یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ مُنْقَطَعُ الاعْضاءِ»[12] دیگر برایش جای سالمی نمانده: «مَسلُوبُ العِمامةِ وَ الرِّداءِ» حسین من! کاش مرده بودم و امروز را نمیدیدم.
[1]. بقره: 218.
[2]. ق: 22.
[3]. سفینة البحار، ج 1، ص 292.
[4]. محمد(ص): 24.
[5]. انعام: 75.
[6]. بقره: 218.
[7]. اللهوف، ص 99؛ بحار الانوار، ج 1، ص 184.
[8]. الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 127.
[9]. نساء: 8.
[10]. فتح: 1.
[11]. شعر از محمد رسولی.
[12]. اللهوف، ص 37.