لطفا منتظر باشید

جلسه اول شنبه (30-6-1398)

(تهران حسينيه هدايت )
محرم1441 ه.ق - شهریور1398 ه.ش
14.45 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم ‌الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

حدود چهار سال قبل، در همین موقع، از قول وجود مبارک رسول خدا(ص) روایتی را به محضر مبارکتان ارائه کردم. بحث دربارۀ این روایت تمام نشد و به نظر نمی‌آید امسال هم تمام شود. علتش این است: بخش چهارم روایت که هشت قسمت است، مسئلۀ بسیار مهمی دارد که شیخ بهایی در پانصد سال قبل، آن را شرحِ فوق‌العاده‌ای کرده که شنیدنی و بسیار مهم است. 

 

جهت روایت هم رشددادن به اخلاق است. از مسائل فقهی و رساله‌ای چیزی ندارد. اسلام ترکیبی از اعتقاد، اخلاق و عمل است. این مطلب را یقین بدانید؛ تجربۀ امت اسلام بعد از درگذشت رسول‌الله(ص) نیز ثابت کرده در صورت ویران‌شدنِ اخلاق، ایمان و عمل هم ویران خواهد شد. اخلاق پشتوانۀ ایمان و اعمال است. برای اینکه این مطلب را باور کنید، آیه‌ای از سورۀ مبارکۀ توبه قرائت می‌کنم. از آیه استفاده می‌شود که پیغمبر اسلام(ص) با همۀ وجود، مردم مکه خصوصاً سران شرک و کفر را به ایمان و عمل دعوت می‌کردند.

 

 نتیجۀ تواضع در مقابل هدایت الهی

مشرکان و کافران گفتند: به‌جای پاسخ‌دادن به دعوت تو، پول هزینه کرده و این مسجدالحرام را تعمیر می‌کنیم. دیوارهای کهنه‌اش را نو و کف‌سازی می‌نماییم. اینها اگر با تواضع (که از رشته‌های اخلاق است) دعوت پیغمبر را گوش می‌دادند و در مقابل هدایت الهی فروتنی می‌کردند، طبق یکی از آیات سورۀ بقره، هر یک قِران پولی که برای تعمیر مسجد خرج می‌کردند، خدا هفتصد برابر به آنها پاداش می‌داد! 

 

-کفر، عامل تکبر و گردن‌کشی جاهلی 

نفرموده کجا، حالا یا در دنیا یا برزخ یا قیامت؛ اما آیه نازل شد: «ما کانَ لِلْمُشْرِکينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ»[1] شایسته نیست این چهره‌های کِبر، عُجب و خودبینی که در مقابل وحی و قرآن و نبوت سینه سپر کرده‌اند، نه‌تنها مسجدالحرام، بلکه دیگر مساجد را تعمیر و پول هزینه کنند. چرا؟ «شاهِدينَ عَلي‏ أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ» اینها خودشان می‌دانند که درونشان آلودۀ به کفر است. اینها منکر حقایق هستند. به آنها می‌گویی: این‌قدر معصیت نکنید، چراکه پشت‌سرِ عمرِ شما قیامت است. یک استخوان پوسیدۀ داخلِ قبر را می‌آورند و در برابرت فشارش می‌دهند تا مثل خاکستر می‌ریزد، بعد به تو می‌گویند: «مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ»[2] چه‌کسی قدرت دارد این استخوان‌ها را زنده کند؟! کبر دارند و نمی‌خواهند زیر بار حقیقت بروند.

 

اشاره به خلقت نخستین انسان در مقابل منکران معاد

به آنها بگو: «قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ»[3] خودتان در ابتدا خاک بودید، بعد این خاک گیاه و حیوان شد. سپس تبدیل به حبوبات گشت و پدر و مادرتان خوردند و نطفۀ شما درست شد. من هم شما را در تاریکی رَحِم مادرتان ساختم. یک بار این کار را کرده‌ام؛ اینکه قیامت بخواهم این استخوان‌های پوسیده را زنده کنم، محال است؟

 

 اینها می‌دانند که درونشان، انباشتۀ از کفر و شرک و آلودگی است. اگر هم هزینه کرده و مسجد را کاملاً نوسازی کنند که پولش هم خیلی می‌شود، «أُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ»[4] تمام زحماتشان بر باد است و قبول نمی‌شود. این جایگاه اخلاق است.

 

خیر و برکت در معاملۀ با خدا 

کسی که نسبت به پروردگار عالَم تواضع و فروتنی دارد و خواسته‌های خدا را آرام قبول می‌کند، اگر دو رکعت نماز بخواند، نمازش قبول است. اگر یک نان سنگک در راه خدا بدهد، قبول است. ما در قرآن می‌خوانیم که اهل‌بیت(علیهم‌السلام) سه روز روزه گرفتند؛ افطاریشان هم نان خالی بود. شب اول قبل از اینکه اذان شود، یک مسکین در زد؛ شب دوم یک یتیم و شب سوم هم یک اسیر. هر پنج‌ نفر، نانشان را به این سه نفر دادند: «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا»[5] حالا پنج‌ عدد نان تافتون در مدینه چقدر می‌ارزید؛ الآن پنج‌ عدد نان تافتون چقدر می‌ارزد که 1500 سال پیش باشد.

 

 بعد به هر سه گفتند: فکر تلافی نداشته باشید که حالا یک روزی پول‌دار شوید، وضعتان خوب شود و بیایید در خانۀ ما و بگویید: ما یک وقتی درِ خانۀ شما آمدیم که مسکین و یتیم و اسیر بودیم، شما به ما کمک کردید؛ حالا ما می‌خواهیم ده برابرش را برگردانیم. این فکر را نکنید. «إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ»[6] ما با خدا معامله کردیم نه با شما. «لَا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا» ما برای پاداش و تشکر شما این کار را نکردیم؛ اصلاً شما در میان نیستید. معاملۀ ما مستقیماً با وجود مقدس اوست. یک‌چنین حال و تواضع و خشوعی نسبت به پروردگار، باعث می‌شود که برای دادنِ دوسه‌ نان تافتون، یک سوره به نامِ سورۀ «الانسان» نازل شود. این جایگاه اخلاق است. ایمان را از تخریب و عمل را هم از نابودشدن نگه می‌دارد.

 

اخلاص، شرط پذیرش ایمان

قبیلۀ ثروتمندی بود. اسلحه و شتر و اسب هم زیاد داشتند. وضعشان خیلی خوب بود. قدرتمند بودند. رئیس این قبیله به مدینه آمد و به پیغمبر(ص) گفت: خودم و کلِ قبیله‌ام آماده شده‌ایم مسلمان شویم. دقیقاً زمانی بود که پیغمبر به شمشیر و اسب و پول نیازمند بودند. گفت: ما خیلی هستیم؛ انبارهایمان هم پُر از اسلحه و مواد غذایی است. من با همۀ زیرمجموعه‌ام مسلمان می‌شوم. لازم نیست کتبی بنویسی و امضا کنی، فقط یک قولِ زبانی به من بده که بعد از مُردنت، من را جانشین خودت کنی.

 

 پیغمبر(ص) خیلی آرام و بی‌دغدغه به او فرمودند: من عبد پروردگارم؛ تعیین جانشینِ بعد از خودم دست من نیست، کار اوست. خودت و قبیله‌ات می‌خواهید مسلمان شوید، می‌خواهید نشوید. آمده بود مسلمان شود که اسلام را پلِ ریاست و حکومت خودش قرار دهد. این اسلام ارزشی ندارد. 

 

-اسلام خالص، محصولِ تواضع نسبت به پروردگار 

تو بدون وابستگی به چیزی از امور دنیا مسلمان باش. چه بسا پروردگار اراده می‌کند (حالا شما اسمش را ابتلا یا آزمایش یا هر چیز دیگری بگذار) که بعد از مسلمان‌شدنت، همه چیزت را بگیرد. مجبور شوی برای خرج خانه‌ات به اطرافِ شهر بروی و نیروی انتظامی هم جلویت را نگیرد، چهل‌ عدد خربزه بریزی و بفروشی؛ آن وقت هم حاضری مسلمانی‌ات را نگه داری؟ یا اینکه برمی‌گردم و به خدا می‌گویم: من که مسلمان شدم؛ به‌جایِ اینکه مالم را اضافه و وضعم را خوب کنی، چرا همۀ کارم را به‌هم‌ریخته‌ای؟!

 

 اسلام «مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ»[7] اسلامِ خالص است؛ حالا باید دید  وقتی امتحان پیش بیاید، من چه می‌گویم و چه‌کار می‌کنم. فرض کنید در این هفته، امام عصر(عج) ظهور کردند، تهران آمدند و گفتند: صندلی‌دارهای مادی و معنوی، همه را جمع کنید. وزیر، وکیل، مدیر و آخوندهایی که صندلیِ معنوی، محراب یا منبر دارند، آنها را هم بگویید بیایند. امام از سیصد وکیل، به 290 نفرشان بگویند که شما صندلی‌تان غصبی است، بفرمایید! آیا اینها با امام عصر(عج) می‌مانند یا می‌گویند سید نسبت به ما حسود است و می‌خواهد کلِ زندگی ما را به‌هم بریزد؟ او را باید دمِ دروازۀ تهران ببریم، به یک سواری پول بدهیم و بگوییم او را بِبَر که اینجا نمانَد؛ یا اینکه حضرت در میان این صندلی‌دارهای آخوندی، به من رو کند و بگوید شما نه صلاحیت روحی داری، نه صلاحیت قلبی و نه صلاحیت علمی؛ از امروز منبر بر تو حرام است! من چه‌کار می‌کنم؟ اگر اسلامم خالص باشد، یعنی مسلمانی‌ام از روی شرط و شروطی نباشد، می‌گویم چشم! شما امامِ من و واجب‌الاطاعه هستید. راست می‌گویید. حالا هرچه می‌گویید، انجام بدهم. الآن چه‌کار کنم؟ ایشان هم به من بفرمایند: یک مملکت تو را می‌شناسند. یک جارو بردار و به فلان مسجد برو. صبح بیا و تا بعد از نماز عشا، توالت‌های مسجد را بشور، کف مسجد را جارو بزن و زیر فرش‌ها را تمیز کن. این تکلیف تو در دولت من است. من چه‌کار می‌کنم؟ می‌گویم آقا! این دین برای خودت. 

 

 اما اگر آدم با پروردگار عالَم، خالص در ارتباط باشد، یعنی بگوید فقط خودت و خودت؛ حالا چه خوش باشم چه ناخوش، چه پول داشته باشم چه نداشته باشم، محل بگذارند یا نگذارند، احترامم کنند یا نکنند، دعوتم کنند یا نکنند، آن چیزی که برای من ارزش دارد، دین و قیامتم است. این‌گونه اسلام خالص، محصول «التَّوَاضُعُ لِلَّهِ» یعنی فروتنی برای خداست.

 

اطاعت از رسول در حکمِ اطاعت از خدا 

به‌سراغ بخشِ چهارم روایت برویم که شیخ بهایی توضیح کاملی داده است. از دل این بخش چهارم، ده حقیقت درآورده و شماره هم کرده است. متن روایت را یادتان نیست؛ من یک بار بخوانم. خیلی روایت پرقیمتی است. این روایاتی که از پیغمبر(ص) و ائمه(علیهم‌السلام) صادر شده، هم‌وزنِ قرآن است. خود پیغمبر(ص) هم می‌فرمایند: «لَنْ يَفْتَرِقَا»[8] این دو [قرآن و روایات] از هم جدایی ندارند. وحی الهی گاهی به زبان قرآن و گاهی هم به زبان روایت است. ولی این یک حقیقت است که وقتی پیغمبر می‌فرمایند، مثل این است که خدا می‌گوید؛ لذا در قرآن می‌بینید که می‌فرماید: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ»[9] کسی که از پیغمبر(ص) اطاعت کند، مستقیم از خدا اطاعت کرده است. 

 

روایات پیامبر(ص) و اهل‎بیت(علیهم‌السلام)، عامل رشد معنوی

این روایت خیلی قیمتی است. این را باید داخل کتاب‌های درسی می‌آوردند، اما من فکر می‌کنم نظام‌دهندگانِ کتاب‌های دبستان و دبیرستان، خیلی آدم‌های متخصصی نیستند. این روایات انسان‌ساز است، یعنی درون را شروع به ساختن می‌کند تا انسان را به تدریج (و نه یک‌شبِه)، به مؤمن و انسان واقعی تبدیل ‌کند. خیلی‌ها شکل آدمیزاد دارند. امیرالمؤمنین(ع) در «نهج‌البلاغه» می‌فرمایند: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ»[10] قیافه، قیافۀ آدمیزاد است؛ «وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیوَانٍ» اما درون، آدم نیست بلکه حیوان است. 

 

-بازبودنِ همیشگیِ راه توبه

این روایات کاری می‌کنند که درون انسان، به‌طرفِ حیوان‌شدن نرود یا اگر رفت، برگردد. چون آدم تا زمانی که زنده است، درِ توبه و اصلاح به‌روی او باز است. به همین دلیل، به گنهکاران اعلام می‌کند که هیچ گنهکاری حقِ ناامیدی از خدا را ندارد؛ چون در باز و قابلیت اصلاح موجود است. چرا آدم ناامید شود؟ از زمان حضرت آدم(ع) تا امام عسکری(ع)، کجا می‌شود پیدا کرد که گنهکاری خواسته باشد توبه کند و گفته باشد من می‌خواهم توبه کنم، آن وقت 124هزار پیغمبر یا یازده امام (امام عصر(عج) را که نمی‌دیدند) فرموده باشند: بلند شو برو گم شو! توبۀ تو قابلِ قبول نیست. تا انسان در دنیا باشد و بخواهد، راه باز است. 

 

-توبه، انتخابی لذت‌بخش و امیدآفرین

یک وقت آدم نمی‌خواهد. معروف است (حالا من نمی‌دانم کجا نوشته) که هنوز مختار سرِ کار نیامده بود. اینهایی که کربلا رفته بودند، می‌خوردند و می‌خوابیدند و راه می‌رفتند. کسی به شمر گفت: اگر بمیری و بعد خدا زنده‌ات کند، با امام حسین(ع) چه‌کار می‌کنی؟ گفت: دوباره می‌روم و سرش را می‌بُرَم. او خودش درِ توبه و اصلاح را به‌رویِ خودش بسته است. می‌گوید نمی‌خواهم؛ اصلاً اینها به هیچ عنوان مراجعه هم نمی‌کنند.

 

 الآن در این تهران که 55 سال است منبر می‌روم، سابقه ندارد رباخورهای حرفه‌ای، یکی‌شان آمده باشد و به من گفته باشد که می‌خواهم توبه کنم! یک روز یکی پیش من آمد و گفت: الآن نزدیک هشتاد سالم است. می‌خواهم توبه کنم. گفتم: چه‌کار کرده‌ای که می‌خواهی توبه کنی؟ گفت: یک خانۀ چهارصدمیلیونی و یک مغازۀ هشتصدمیلیونی دارم؛ چندصدمیلیون هم اموال دارم. دو دختر دارم که خوب شوهرشان داده‌ام و جهیزیۀ خوبی هم به آنها داده‌ام؛ اما یک زمانی اداری بودم و همۀ این سرمایه را از اداره‌مان دزدیده‌ام، حالا من چطوری باید توبه کنم؟

 

 گفتم: به بانک مرکزی برو و شمارۀ خزانه را بگیر. مغازۀ بازارت، خانه‌ات، جهیزیۀ دخترهایت و خانه‌ای که در آن نشسته‌ای را بفروش و همه را تبدیل به پول نقد کن. بعد برو و به حسابِ خزانۀ دولت بریز. گفت: توبه این است؟ گفتم: بله. گفت: نمی‌خواهم! گفتم: پس چایت را بخور و برو.

 

 اما یک وقت آدم می‌خواهد توبه کند، مثل آن آدمی که به امام صادق(ع) گفت: راستش را بگویم داروندار من حرام است؛ خانه‌ام، زندگی‌ام، چندین مغازه و حمامی که دارم حرام است. دلم می‌خواهد توبه کنم. حضرت فرمودند: راست می‌گویی می‌خواهی توبه کنی؟ گفت: بله یابن‌رسول‌الله. حضرت فرمودند: «اخْرُجْ مِمَّا أَنْتَ فِیهِ» رابطه‌ات را با کلِ اموالت قطع کن. گفت: چه‌کار کنم؟ فرمودند: اگر صاحبانش را می‌شناسی، برو و به آنها پس بده؛ اگر نمی‌شناسی ردِّ مَظالم بده. گفت: حل می‌شود؟ فرمودند: من ضمانت می‌کنم که حل شود، دیگر چه می‌خواهی.

 

 این دایرمدارِ خواستن و نخواستنِ من است. در قرآن مجید آمده: «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ»[11] این قرآن یادآور حقایق هستی برای جهانیان است، اما «لِمَنْ شَاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ»[12] اگر شما طالبش باشید و بخواهید. اگر نخواهید که قرآن هیچ سودی برایتان ندارد.

 

به ‌کسی که می‌خواهد، گفته‌اند در به‌رویت بسته نیست. رحمت خدا شامل حالت است و گناهانت هم بخشیده می‌شود. قیامت تو را جهنم نمی‌برند و همۀ کارهایت درست می‌شود، حالا هرچقدر گناهت سنگین باشد. امام صادق(ع) گاهی این‌طور مثل زده‌اند: اگر گناهانت به اندازۀ کفِ رویِ آبِ کل دریاها باشد، قابل بخشیدن است. برای اینکه خدا محدود نیست تا بگویی نمی‌شود من را ببخشد؛ نه، خیلی هم خوب می‌شود تو را ببخشد. من یک حدیث قدسی دیدم که فکر می‌کنم برای زمان موسی‌بن‌عمران(ع) است. این حدیث غوغا بود! به موسی(ع) می‌گوید: به گنهکاران بگو من به انتظارشان هستم که بیایند؛ یعنی بلدم و می‌توانم ببخشم. 

 

نتیجۀ عشق خدا به انسان

به‌سراغ روایت برویم و ببینیم متنش چیست: «إِذَا أَحَبَّ اَللَّهُ تَعَالَى عَبْداً أَلْهَمَهُ اَلْعَمَلَ بِثَمَانِ خِصَالٍ»[13] وقتی بنا باشد خدا عاشق بنده‌اش شود (نه به معنیِ «شده است»، چون اول روایت «إِذَا» آمده که فعل ماضیِ کنار خودش را که «أَحَبَّ» است، تبدیل به فعل مضارع می‌کند) و اراده کند محبتش را به یک نفر وصل کند، راه هشت خصلت را به‌رویش باز می‌کند:«غَضِّ اَلْبَصَرِ عَنِ اَلْمَحَارِمِ وَ اَلْخَوْفِ مِنَ اَللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ اَلْحَيَاءِ»، شیخ بهایی روی چهارمی خیلی کار کرده «وَالتَّخَلُّقُ بِأَخلاقِ الصّالِحينَ، وَالصَّبرُ، وأداءُ الأمانَةِ، وَالصِّدقُ، وَالسَّخاءُ». به‌خاطر اینکه خودش را در گردونۀ محبت خدا قرار داده، درِ این هشت خصلت، به‌رویش باز می‌شود. 

 

خدا بخواهد فردا این را از قرآن برایتان توضیح می‌دهم که چطور می‌شود آدم، خودش را در عرصۀ «محبت‌الله» قرار بدهد. چه‌کار کند تا خدا آدم را دوست داشته باشد. این در قرآن و در سورۀ آل‌عمران، یک آیۀ فوق‌العاده‌ای دارد.

 

کلام آخر؛ مصیبت عظیم حضرت زینب(س)

برادران، خواهران، من بعضی از مصائب کربلا را درک نمی‌کنم؛ یعنی نمی‌توانم در درون خودم، بار مصیبت و سنگینیِ آن را بفهمم. یکی از آن مصائب این است که یک خواهرِ عاشق بعد از 56 سال، یک مسئله‌ای را دربارۀ محبوب‌ترین بندۀ پروردگار و عزیزترینش ببیند و مشاهده کند که سرِ بریدۀ او را به نیزه زده‌اند! من برایم قابل درک نیست که زینب کبری(س) چه کشیده و چقدر به ایشان سخت گذشته است. یک‌وقت کسی امام حسین(ع) را نمی‌شناسد، لذا می‌گوید با یزید جنگ داشت؛ او را کشتند و سرش را به نیزه زدند. اما یکی معرفت کامل به ابی‌عبدالله(ع) دارد که چرا با این وجودِ بی‌نظیر و تک، این‌گونه عمل شد. درکش خیلی سخت است!

 

به نوک نیزه چون خورشید تابان****نمایان شد سر شاه شهیدان

همه هستی به راه دوست داده****رُخش بر روی خاکستر نهاده 

یکی لبخنده بودی بر دهانش****هزاران سرّ پنهان در نهانش

نگاهش گاهی اندر آسمان بود****گَهی چشمش به‌سویِ خواهران بود

 خوش به حالتان که اول هفته‌تان را با گریۀ بر ابی‌عبدالله(ع) شروع می‌کنید.

 ز اَبرو بوده‌اش تا زینب اشارت****همی می‌داد خواهر را بشارت

 که من بر عهد خود بس استوارم****به پیمان تو هم امید دارم

 تو پیمان شکیبایی ببستی****چه شد پیشانی از محمل شکستی؟ 

حسین من! جدّم، مادرم، پدرم و امام مجتبی(علیهم‌السلام) تمام حوادث کربلا را به من خبر داده بودند؛ اما به من نگفته بودند یک روزی می‌آید که سر خون‌آلودت را روبه‌روی من به نیزه می‌زنند.

«اللَّهُمَّ اغفرلنا وَ لوالدینا وَ لوالدی والدینا وَ لِمَنْ وَجَبَ لَهُ حَقُّ علینا اللَّهُمَّ لَا تُسَلِّطْ علینا مَنْ لَا یرحمنا اللَّهُمَّ اید وَ انْصُرْ أَمَامَ زَمَانِنَا».

 

[1] سورۀ توبه، آیۀ 17.
[2] سورۀ یاسین، آیۀ 78.
[3] سورۀ یاسین، آیۀ 79.
[4] سورۀ توبه، آیۀ 17.
[5] سورۀ انسان، آیۀ 8.
[6] سورۀ انسان، آیۀ 9.
[7] سورۀ غافر، آیۀ 14.
[8] کافی، ج2، ص415.
[9] سورۀ نساء، آیۀ 80.
[10] نهج‌البلاغه (صبحی صالح)، ص119.
[11] سورۀ تکویر، آیۀ 27؛ سورۀ ص، آیۀ 87.
[12] سورۀ تکویر، آیۀ 28.
[13] معدن‌الجواهر و رياضة‌الخواطر، ص63؛ المواعظ العددية، ص336.

برچسب ها :