جلسه هشتم چهارشنبه (27-6-1398)
(خـــــــــــــــوی بقعه شیخ نوایی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.
ظهور عمل با محرک محبت
امام صادق(ع) محبت را در تمام شئون مثبتش، عامل حرکت و ظهور عمل میداند و این یک حقیقت است. اگر محب با محبت واقعی باشد، بخواهد یا نخواهد، در این گردونه میافتد که اولاً خود را در اخلاق و رفتار به شکل محبوب دربیاورد و ثانیاً به دنبال این است که رضایت محبوب را به دست بیاورد. این خاصیت محبت واقعی، عارفانه، عقلی و قلبی است. لذا محبتی که این آثار را نداشته باشد، محبت نیست؛ ادعاست. ادعایی که محبوب آن را مردود میداند. نمیشود کسی محبوب و زیباییهای او را بشناسد و بعد از شناختن، به محب، عاشق و دوستدار تبدیل شود و برای اینکه به شکل معشوق در حد ظرفیت خودش درنیاید، حرکت نکند و به دنبال رضایت محبوب نباشد. این محبت که از معرفت به وجود مقدس حق و زیباییهای حق، انبیای الهی و ائمۀ طاهرین(علیهم السلام) پدید میآید، انسان را وادار میکند تا مثل موتوری که ماشین را وادار به حرکت میکند، اوصاف محبوب را در خودش طلوع بدهد. وقتی این محبت خیلی قوی شود، محب را به مقام «فناء فی الله» و «بقاء بالله» میرساند؛ یعنی فکر انسان در این عالم بر اساس این محبت یک طرفه میشود و به طرف پروردگار و اوصاف و شئون او جهتگیری میکند. نبوت و ولایت اهلبیت(علیهم السلام) از شئون توحیدند.
اوج عشق در نماز
جملهبندی نماز خیلی شگفتانگیز است. نمیدانم تاکنون توجهی فرمودهاید؟ فقط بخش تشهد نماز: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له» وحده؛ یعنی هرچه بت درونی و بیرونی است، جایی در این عالم ندارند و پوچ هستند و تکیهگاه و کارگردان فقط یک نفر است و کلید هستی، احسان، لطف و رحمت در دست یک نفر. به خاطر همین صفات است که بعد از آن که میگوییم: «وحده لا شریک له» به صورت واجب که اگر یک کلمهاش را عمداً بیندازیم، نماز باطل میشود، به عبودیت و رسالت پیغمبر(ص) شهادت میدهیم. اگر فقط «عبده» را حذف کنم، نمازم باطل میشود. یا «رسوله» را حذف کنم، نمازم باطل میشود؛ یعنی پروردگار میگوید اگر مرا میخواهی، با پیغمبرم و عبودیت بخواه! اگر راست میگویی. بعد از «و رسوله» بحث اهلبیت(علیهم السلام) در صلوات تشهد است، بحث آل پیغمبر(ص). اگر مثل یک میلیارد جمعیت فعلی در کشورها، در تشهد بگویم: «اللهم صلّ علی النّبی» بعد هم «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته» بنیان نماز را فروریخته و خرابش کردهام و نمازم باطل است؛ چون آن نماز، ساخت بنیامیه است، نه نماز قرآن. نماز قرآن، با توحید، نبوت، ولایت اهلبیت(ع) و عمل به احکام، حلال و حرام است.
امنیت؛ سرمنزل مقصود نماز
بعد از این به طرف امنیت حرکت میکنم: «السلام علینا» امنیت بر ما باد «و علی عباد الله الصالحین»؛ یعنی با این حرکتم، تمام خطرات دنیا و آخرت را از خودم دفع کردم. اگر این نیست؛ چرا معتبرترین کتابهایمان میگویند: «الصَّلَاة قُرْبَانُ کُلِّ تَقِی»[1] نماز پرهیزکاران را به خدا نزدیک میکند؟ چرا روایت میگوید: «الصَّلَاة عَمُودُ الدِّين»[2] نماز ستون دین است: «فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاهَا وَ إِنْ رُدَّتْ رُدَّ مَا سِوَاهَا»[3] اگر در قیامت نمازت را قبول کنند، بقیۀ اعمالت، گرچه عیب داشته باشند، از عیبها چشم میپوشم و به احترام نماز قبول میکنم؛ چون در نماز اهل توحید، نبوت، ولایت و امنیت شدی: ((وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا))[4] دربارۀ حضرت یحیی(ع) است. این سلام، سلام لفظی نیست. سین و لام و میم نیست. این را بدانید! این معنای امنیت است: امنیت باد بر یحیی(ع) روزی که به دنیا آمد «سلام علیه یوم ولد و یوم یموت» امنیت باد بر یحیی(ع) روز مردنش «و یوم یبعث حیّا» و روزی که وارد قیامت میشود، نه اینکه: «السلام علینا و علی عباد الله الصالحین» یعنی یک چیز معمولی که در کوچه و بازار هم رسم است هر کس به دیگری میرسد، میگوید «سلام علیکم» این نیست، بلکه: «السلام علینا» یعنی من با این سیری که در نماز کردم و مخصوصاً در تشهدش، با تمام وجودم، با تمام گلبولهای قرمز و سفیدم، با رگ و پی، گوشت و پوستم به وحدانیت او و باطل بودن تمام بتهای جهان اقرار کردم. مقام توحید، مقام کمی نیست.
توحید در نبوت و ولایت
شما میدانید وقتی بلال به خواستۀ حضرت صدیقۀ کبری(س) در مسجد اذان گفت، اولاً حضرت زهرا(س) در آن 75 یا 95 روز، هر روز صبح، ظهر و مغرب صدای اذان را از مسجد میشنید؛ اما کمترین عکس العملی نشان نمیداد؛ چون میدانست آن کسی که دارد اذان میگوید، بردۀ بتهای سقیفه است و گلویش نجس؛ چون نانخور دولت سقیفه و تأییدکنندۀ ظالم است. تمام آن اذانها نزد حضرت صدیقۀ کبری(س) با این جملۀ «کلاغ پرید» یکی بود. تو اکنون بایست و به خودت فشار بیاور: الله اکبر، الله اکبر، اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله، حی علی الصلاة؛ این اذان که میگفتند، نزد حضرت زهرا(س) با کلاغ پرید، یکی بود.
برای چه به امیرالمؤمنین(ع) عرض کرد: میخواهم یک بار دیگر صدای اذان بلال را بشنوم؛ چون بلال حلالخور بود، نوکر دولت و نانخور سقیفه و نجسخور نبود. روز قیامت از هیچ نجسخوری هیچ عملی قبول نمیکنند. در دنیا دارند نشان میدهند؛ وقتی حضرت زهرا(س) هیچ چیزش را قبول نمیکند؛ یعنی در قیامت نیز همین است. در قیامت هم ما هیچ چیز آنها را قبول نمیکنیم. نجس نخور، آلوده نخور، زبان نجس، گلوی آلوده و وابستگی آلوده نداشته باش که اصلاً ما نمیپذیریم. آن چیزی که پیغمبران و اهلبیت(علیهم السلام) در دنیا نمیپذیرفتند، نشانۀ واضح این مسئله بود که در قیامت نیز نمیپذیرند. خدا نمیپذیرد، در قرآن هم سند داده است: ((إِنَّما يَتَقَبَّلُ اَللّهُ مِنَ اَلْمُتَّقِينَ))[5] مگر من از هر آلودهای عمل قبول میکنم؟ بروی برای دشمن اذان بگویی؟ دشمنی که آمده در خانۀ وحی را آتش زده، چرا برای او اذان میگویی؟ بیحمیّت نامرد دنیاپرست! برای چه بتهای سقیفه را میپرستی؟ این اذان تو اذان است؟
اما بلال موحد است. خودش را به نبوت رسانده، عاشق دلباختۀ ولایت است که این عاشقی او را به عمل صالح کشیده. وقتی گفت: «اشهد ان لا اله الا الله» با مقدماتش که من طول میکشد بخواهم بگویم، وقتی بنا شد بلال اذان بگوید، حضرت زهرای مرضیه(س) از امیرالمؤمنین(س) از حضرت مجتبی و امام حسین(علیهما السلام) چه چیزی خواست؟ اینها بماند. وقتی گفت: «اشهد ان لا اله الا الله» گفت: گوشت، پوست، رگ، پی، جان و جسمم به وحدانیت خدا شهادت میدهند؛ یعنی اگرظاهر و باطن حضرت زهرا(س) را در آزمایشگاهی قوی آزمایش کنید، غیر از خدا هیچ چیز پیدا نمیکنید.
شرط رسیدن به توحید خالص در نماز
نباید پول را کنار خدا بگذارم، بگویم: خدا و پول. خدا را میخواهم، پول را نیز بدون قانون میخواهم؛ ربا، اختلاس، دزدی، هرچه باشد، میخواهم! خدا را هم میخواهم. این خداخواهی را که یهودیها، مسیحیها و غیرشیعه هم دارند. این چه خدا خواستنی است؟ توحیدی که تمام درون مرا نور و روشنایی بدهد و بیرون وجود من بایستد، پول حرام و عشق به بیگانه را در درون من راه ندهد: ((إِنَّ اَللّهَ يُدافِعُ عَنِ اَلَّذِينَ آمَنُوا))[6] من فارسی دارم میگویم؛ اما برای هر فارسی گفتنم آیه و روایت دارم «ان الله یدافع» من دفاعگر اهل توحیدم؛ یعنی نمیگذارم حرام، بیگانه، خلاف، معصیت کبیره و اصرار بر صغیره وارد وجود عاشقم شود. این تشهد است. تاکنون تشهد را همین طوری خواندهام؟
ای شیخ! به خودت بگو. این مردم محترم هستند. بگو: اگر تاکنون این طور تشهد نخواندی، خاک بر سرت و بر دهانت، پس چه خواندی؟ همین طوری توحید، نبوت و ولایت را طلوع دادهام و بعد از توحید، نبوت و ولایت به امنیت رسیدهام؟ عشق، آنجایش که خدا قبول دارد، آن که موتور حرکت است، اگر به عمل و اخلاق تبدیل شود، این عشق و این عاشق تا زنده است، در مقام انتقال صفات معشوق - در حد ظرفیت وجودی خودش- به خودش میشود.
پیغمبر(ص) مظهر صفات خدا
مگر رحیم صفت خدا نیست؟ رحیم در ادبیات عرب صفت مشبّهه است؛ یعنی مهر ثابت. رحمان یا صفت مشبهه است یا صیغۀ مبالغه؛ یعنی مهرورزی ثابت. رئوف نهایت مهرورزی است. مگر رئوف صفت خدا نیست، پس چرا در سورۀ توبه دربارۀ پیغمبر(ص) که یک انسان است و انسان کامل، در کمال انسانیت با وحی الهی است، میخوانیم: ((عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ))[7] پیغمبر من برای نجات شما از جهنم و رساندن شما به بهشت حرص میزند، خودخوری میکند. آخرش خدا به او فرمود: حبیب من! برای هدایت کردن مردم داری خودت را میکشی.[8] سپس در آیات قرآن به پیغمبر(ص) تسلیت میدهد، میگوید: آنها حرفهایت را قبول نمیکنند. اینقدر ناراحت نباش! حبیب من: ((حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ))[9] اینکه دیگر خیلی واضح است.
شما دعای جوشن کبیر را بخوانید! آیات قرآن دربارۀ خدا را بخوانید. میگویند «رئوف رحیم» از اوصاف ذات است، ولی من قبول ندارم. من میگویم: «رَؤُفٌ رَحِيمٌ» خود ذات است. یک میلیاردم میلیمتر با ذات فاصله ندارد. اصلاً رحیم و رئوف خود خداست.
پیغمبرش که عاشق بود، این ویژگیهای صفاتی را در خود طلوع داده بود و چه کار کردی یا رسول الله! اگر خود شما نمیفرمودید، کسی نمیگفت. خودت میدانستی چی به چیست که فرمودی: «مَنْ رآنی فَقَد رَأَی الحَقَّ»[10] هر کس مرا ببیند، خدا را دیده است. چه کردی؟ آن وقت هر کس مرا ببیند، کارم، خُلقم، تلخی و زمختی مرا ببیند، میرود آن طرفتر، میگوید: شیطان را میخواهی ببینی؟ ایشان است. مگر چند سال در دنیا هستم؟ میارزد که محل پدید آمدن صفات ابلیسی بشوم؟ برای چه حسودم؟ پروردگار عالم نعمت قیافه، علم، پول و آبرو به یکی داده، تو چرا داری خودکشی میکنی؟ برای چه حسودی؟ چرا؟ چه شده است که حسودی؟ وقتی علامۀ مجلسی(ره) حسد را بررسی میکند، به این نتیجه میرسد که حسود، کافر است. علت کفرش هم این است که به پروردگار میگوید: چرا او را زیبا آفریدی؟ چرا او زندگی آرامی دارد؟ چرا این کارها را برایش کردی؟ این ایراد گرفتن به پروردگار، کفر و صفت ابلیس است.
بخیل است، پول حسابی دارد. جان میکند و یک ریالش را نمیتواند از خودش جدا کند. چه خبر است؟ این ملکها، پاساژها، زمینها و پولهای حساب بانکی را کجا میخواهی ببری؟ این ثروتمندانی که وصیت نمیکنند و میمیرند و میلیاردها تومان ثروت دارند، اگر دلتان میخواهد، به فقه اهلبیت(علیهم السلام) مراجعه کنید! وقتی با میلیاردها تومان میمیرند، باید کفنشان را از پول خودشان بدهند. چند صد تومان بردارند تا یک کفن بخرند، ولی اگر ورثه گفتند ما راضی نیستیم، حقی در آن کفن ندارد، باید شهرداری کفنش کند. بیچارۀ بدبخت! عشق به مال با تو چه کار کرده که حتی ورثهات به تو اجازۀ یک کفن نمیدهند؛ اما آن کسی که عاشق خداست:
عشق کز آن مزرع جان روشن است*** یک شررش آتش صد خرمن است
آتش عشق از من دیوانه پرس*** کوکبۀ عشق ز پروانه پرس
ما که در این آتش سوزندهایم*** کشتۀ عشقیم و به او زندهایم
آب حیات گرچه ز جان خوشتر است*** چاشنی عشق از آن خوشتر است
«عشق و شکایت ز ملامت که چه؟»[11] چه کار داری میکنی؟ چه داری میگویی؟
این فقط بخش تشهد نماز است که محبت واقعی بعد از معرفت، انسان را به توحید، نبوت و ولایت اهلبیت(علیهم السلام) میرساند. آخر این سیر هم به امنیت دنیا و آخرت میرسد؛ چون هر روز میگوییم: «السلام علینا و علی عبادالله الصّالحین» امنیت بر ما.
مفهوم تجلی صفات الهی در انسان کامل
یهودیها مردم خیلی بدی بودند، مخصوصاً زمان حضرت یحیی و زکریا(علیهما السلام) بسیار بد بودند. وقتی حضرت مریم(س) با دم الهی به حضرت عیسی(ع) حامله شد، بعد از چند ساعت که باید میزایید، پروردگار به او فرمود: اگر یهودیها از تو پرسیدند بچه را از کجا آوردی؟ جواب نده، بگو من روزۀ سکوت دارم، میخواهید بدانید بچه را از کجا آوردهام، از خودش بپرسید! یهودیها ریختند که: ((ما كانَ أَبُوكِ اِمْرَأَ سَوْءٍ))[12] پدرت که آدم بدی نبود ((وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا)) مادرت، دختر عمران هم زناکار نبود، پس بچه برای کیست؟ اسلام میگوید برای کار یک مرد و زن هفتاد احتمال مثبت در ذهنت درست کن. همین درجا نگو زنا کرده، عرق خورده، ورق بازی کرده، این خانه را مگر میشود با پول حلال بسازی، این مال دزدی است و... احترام مردم، مؤمن و مسلم را با محملهای صحیح حفظ کن! آبرو با خون مساوی است: «اِنَّ حُرمَة عِرض المُؤمِنِ كَحُرمَة دمِهِ و مالِهِ»[13] به گهواره اشاره کرد. به او گفتند: ((نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي اَلْمَهْدِ صَبِيًّا))[14] ما را مسخره میکنی؟ طفل داخل گهواره که دو ساعت است به دنیا آمده، حرف میزند؟
از داخل گهواره صدا بلند شد، قرآن را بخوانید! این متن کتاب خداست: ((قالَ إِنِّي عَبْدُاَللّهِ آتانِيَ اَلْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاة وَ الزَّكاة ما دُمْتُ حَيًّا وَ بَرًّا بِوالِدَتِي))[15] من مأموریت واجب نیکی به مادرم را دارم. مادر است، باید از وجود اولاد نسبت به مادر مثل سیل محبت بریزد. مادر و پدر است و بعد آخرش گفت: ((وَ اَلسَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا))[16] امنیت خدا باد بر من، امروز که به دنیا آمدم، روزی که از دنیا میروم و روزی که وارد قیامت میشوم. این برای تشهد بود.
خط ویژۀ جادۀ عشق
مسیر توحید را با عشق برو؛ یعنی عشق اگر نباشد، من نماز درستی نمیخوانم، اگر عشق نباشد، وقتی سلام نماز را میدهم، یک نفس راحت میکشم، میگویم مثل اینکه کوه دماوند روی دوشم بود. با محبوب عاشقانه معامله کن. همه چیزت عاشقانه باشد؛ پول و خرج کردنت هم عاشقانه باشد. بخیل امت، حریص امت، متکبر امت ابلیس است. اگر این صفات در ما وجود دارد، دو شب دیگر از این مجلس مانده است، به پروردگار التماس کنیم ما را از دست شیطان بگیر! ما از این زندان دربیاور! به قول مرحوم ملااحمد نراقی(ره) در شعرش غوغا کرده، دو سه خطش این است، به پروردگار میگوید که من غلط کردم در اول جوانی نفهمیدم، اشتباهاتی کردم که شماره نمیشود کرد. این همه شب، روز، هفته، ماه و سال را اشتباه کردم، غلط کردم. بالاترین غلطم هم این بود که اهریمن را در حصار خانۀ تو - که قلب است - راه دادم و به دست دشمن سپردم، ملک او کردم، گفتم: بیا داخل برو، هر کاری دلت میخواهد، بکن. آمد مرا بخیل، متکبر، ریاکار، ظالم، ناباب و نامرد کرد. با من همه کاری کرد. چه چیزی از من مانده است:
من غلط کردم در اول بیشمار*** اهرمن را راه دادم در حصار
یک نظر جانا بر این کاشانه کن*** دشمن خود را برون زین خانه کن
هیچ کس نمیتواند ما را از ابلیس پس بگیرد. خدایا! تو ما را پس بگیر. نه خودمان زورمان میرسد، نه پدر و مادرمان، نه رفیقها.
بیخانمانی از سر کویت کجا رود*** دولت در این در است، زین در کجا رود
محروم هر قبیله و مطرود هر دیار*** بیدولتی کز این در دولتسرا رود
جامی که غیر ذوق تو بخشد مباح نیست*** گامی که غیر راه تو پوید، خطا رود
از سلطنت چه کم شود آن پادشاه را*** کز مرحمت به پرسش حال گدا رود
دیگر توان ادامه دادن حرفهایم را ندارم، بقیه فردا شب، اگر خدا بخواهد.
الهی دلی ده که جای تو باشد*** زبانی که در آن ثنای تو باشد
الهی عطا کن به من گوش و چشمی*** که آن گوش پر از صدای تو باشد
الهی عطا کن بر این بنده چشمی*** که بیناییاش از ضیای تو باشد
الهی چنانم کن از فضل و رحمت*** که سعیام وصول لقای تو باشد
الهی بده همتی آن چنانم*** که هر کار کردم، برای تو باشد
الهی ندانم چه بخشی کسی را*** که هم عاشق و هم گدای تو باشد
چنان ساقی نمود از باده مستم*** که داد از فرط مستی هر دو دستم
در آن مستی که حالی اینچنین داشت*** زبان حال با معشوق این داشت
الهی عاشقم عاشقترم کن*** سرم را غرق خون چون پیکرم کن
اگر دستم ز دستم رفت، غم نیست*** سرم را میدهم کز دست کم نیست
بزن تیری به چشم نازنینم*** که غیر از یار چیزی را نبینم
روضۀ حضرت قمر بنیهاشم(ع)
کنار هر شهیدی آمد، یا قرآن خواند، یا «انا لله» گفت یا دربارۀ خود آن شهید حرف زد. مثلاً وقتی قنداقۀ خونآلود را به دست خواهرش داد، سرش را بلند کرد: خدایا! این شهید را ذخیرۀ قیامتم قرار بده! یا بالای سر علیاکبر(ع) فرمود: «علی الدنیا بعدک العفی» بالای سر قاسم گفت: عموجان! خیلی سخت است، دارم میبینم این طور جان میدهی؛ اما بالای سر قمر بنیهاشم(ع) فرمود: «الان انکسر ظهری و قلّت حیلتی» خیلی حرف است که ابیعبدالله(ع) این حرف را بزند. اینها به تمام عالم امید میدادند؛ اما به عباس(ع) گفت: «و انقطع رجائی» دیگر امیدی برایم نمانده «و الکمد قاتلی»[17] همین جمله را معنی کنم: عباسم! اگر تا امروز غروب مرا نکشند، داغ تو مرا زنده نخواهد گذاشت.
[1]. نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص 494، ح 136.
[2]. المحاسن (برقی)، ج 1، ص 44.
[3]. امالی صدوق، النص، ص 641.
[4]. مریم: 15.
[5]. مائده: 27.
[6]. حج: 38.
[7]. توبه: 128.
[8]. اشاره به آیه 5 سوره کهف دارد که میفرماید: ((فَلَعلَّکَ بَاخِعٌ نَفسَکَ اَن لَا نُؤمِنُوا بِهَذَا الحَدیِثِ اَسَفَاً)).
[9]. توبه: 128.
[10]. بحار الانوار، ج 58، ص 235، باب 45. البته با توجه به ادامه حدیث، معنی دیگر حدیث شریف چنین است: «هر کس مرا (در خواب) ببیند، رؤیای صادقه دیده و واقعاً مرا دیده؛ زیرا شیطان نمیتواند به صورت من درآید: «من رأنی فقد رأی الحق فإن الشیطان لایتـراءی بی».
[11]. اصل شعر از نظامی، این چنین است:
گفت به مجنون صنمی در دمشق*** کای شده مستغرق دریای عشق
عشق چه و مرتبه عشق چیست*** عاشق و معشوق در این پرده کیست؟
عاشق یکرنگ حقیقت شناس*** گفت: که ای محو امید و هراس
نیست در این پرده بهجز عشق کس*** اول و اخر همه عشق است و بس
عاشق و معشوق ز یک مصدرند*** شاهد عینیت یکدیگرند
عشق مجازی به حقیقت قوی است*** جذبه صورت کشش معنوی است
آتش عشق از من دیوانه پرس*** کوکبه شمع ز پروانه پرس
عشق به هر سینه که کاوش کند*** خون دل از دیده تراوش کند
عشق کجا راحت و آسودگی*** عشق کجا دامن آلودگی؟
گر تو در این سلسله آسودهای*** عاشق آسایش خود بودهای
عشق همه سوز و گداز است و بس*** نیستی و عجز و نیاز است و بس
آتش عشق از تو گدازد تو را*** صاف تر از آینه سازد تو را
عشق کز آن مزرع جان روشن است*** یک شررش آتش صد خرمن است
ما که در این آتش سوزندهایم*** کشته عشقیم و به او زندهایم
[12]. مریم: 28.
[13]. لئالی الاخبار، ج 5، ص 226.
[14]. مریم: 29.
[15]. همان: 30-32.
[16]. همان: 33.
[17]. «أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِي وَ قَلَّت حِيلَتِي وَ انقَطَعَ رَجائِي وَ شَمُتَ بِي عَدوِّي وَ الکَمَدُ قاتِلي.»