لطفا منتظر باشید

جلسه هفتم جمعه (5-7-1398)

(تهران حسينيه هدايت )
محرم1441 ه.ق - شهریور1398 ه.ش
10.74 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

بدون بیان مقدمه و شرح و توضیح، جملهٔ اول روایت رسول خدا(ص) که فرمودند: «إِذَا أَحَبَّ اَللَّهُ تَعَالَى عَبْداً أَلْهَمَهُ اَلْعَمَلَ بِثَمَانِ خِصَالٍ»[1] را بیان و سه‌چهار بار، هر هشت در را عرض کردم. انسان وقتی محبوب خدا شد، هشت درِ عظیم اخلاقی به رویش باز می‌شود. وقتی که انسان آراستهٔ به آن هشت حقیقت شود، بندهٔ مقرب پروردگار می‌شود و در این عرصهٔ قُرب، به چهار فنا می‌رسد. سخن دربارۀ آن چهار فنا هم می‌ماند، چون ‌مقداری پیچیده است و نیاز دارد که برای هر کدامش مقدماتی گفته شود تا دریافتش آسان باشد.

 

 فقط به روایتی که پایان جلسهٔ دیروز وعده دادم که امروز آن روایت را بخوانم، قناعت می‌کنم. البته روایت آمیختهٔ با مقداری توضیح است که آن هم فرصت بیان کاملش نیست. آن‌قدر معارف الهیه و فرمایشات حضرت حق در قرآن و گفته‌های پیغمبر(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) گسترده است که واقعاً انسان مات و مبهوت می‌شود و می‌بیند کنار یک دریای بی‌ساحلی است که هزاران سال هم عمر داشته باشد، استخراج این گوهرها تمام نمی‌شود. ناچارم خیلی مختصر از روایت بگذرم. خداوند باید یک فرصتی شبیهِ دههٔ عاشورا یا ماه رمضان عنایت کند که بتوانم عمق این روایت را در حدی که توان دارم، بگویم. 

 

رهاورد قرب به الله

انسان با ورود به آن هشت عرصه که بعد از محبوبیت انسان در پیشگاه خدا برایش آماده می‌شود، به مقام قرب می‌رسد. حالا بعد از مقرب‌شدن چه پیشامد می‌کند: «الَّذِينَ يَمْلِكُ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ»[2] دلشان فقط در اختیار پروردگار قرار می‌گیرد. دیگر این دل نمی‌تواند هرجا می‌خواهد برود و هرکسی را می‌خواهد راه بدهد و به هر طرفی که می‌خواهد بچرخد؛ قلب در اختیار پروردگار است. البته نه این قلبی که خون می‌برد و می‌آورد؛ این قلب که در اختیار است، مثل قلب همهٔ حیوانات که اگر نگاهش را از همین ظاهرِ قلب بردارد، مَلک‌الموت می‌فهمد باید بیاید و جان این شخص را بگیرد. منظور آن نیست؛ آن یک نگاه عام و نگاه رحمانیت است که برای خودش جای خاصی دارد، ولی این نگاه، نگاهِ رحیمیت است که قلب کاملاً در اختیار وجود مقدس خودش قرار می‌گیرد و اینجا یک حالِ عجیبی به انسان دست می‌دهد که اصلاً زیر بار خواسته‌های احدی نمی‌رود، حتی نزدیک‌ترین افرادش که خواسته‌های غیرمعقول و غیرمنطقی دارند. 

 

 جوان به پیغمبر(ص) گفت: مادر من صددرصد اعلام نارضایتی کرده که اگر مسلمان‌بودن و رفت‌وآمدت با پیغمبر را ادامه بدهی، اعتصاب غذا می‌کنم و خودم را می‌کشم! جوان هم بدوبدو خدمت پیغمبر(ص) آمد و گفت: مادرم یک‌چنین تهدیدی کرده و زن لجبازی است؛ این کار را انجام می‌دهد. حالا چه‌کار کنم؟ جبرئیل نازل شد و گفت: آقا، به جوان بگو به مادرش بگوید که اعتصاب غذا کن. ایستاده‌ای که عبد من را از من جدا کنی، به‌خاطرِ اینکه خوشت نمی‌آید با پیغمبر من باشد؛ اصلاً خوشت نیاید!

 

 پسر به خانه آمد. مادر دید چهره‌اش باز است. گفت: کجا بودی؟ پسر گفت: پیش پیغمبر(ص) بودم و تهدیدت را هم گفتم. اگر دلت می‌خواهد اعتصاب غذا کنی، از امروز شروع کن تا زمانی که بمیری. خدا رضایت نمی‌دهد من از او جدا شوم. برو بمیر؛ من چه‌کار کنم! مادر به پسر گفت که برو سفره و قابلمۀ غذا را بیاور، گرسنگی خیلی به من فشار آورده است. مسئله تمام شد. 

 

-خدا، مالک قلب‌ها

قلوب اینها «يَمْلِكُ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» در مِلکیت و اختیار خداست. ما از بچگی تا حالا، این دعا را خیلی خوانده‌ایم: «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ»[3] دیگر تمام حرکات قلب  در دستِ رحمت پروردگار می‌افتد و  آدم می‌بیند که محبت و ارتباط و عشقش، یک حال دیگری پیدا کرده است. یعنی طوری شده که اگر همین الآن ابی‌عبدالله(ع) به او بگوید که یک نفره برو و مقابل این سی‌هزار نفر بجنگ تا قطعه‌قطعه شوی، به حضرت می‌گوید: منتت را می‌کشم. آقایی کردی که چنین پیشنهادی به من می‌کنی!

 

-خالی‌شدنِ دل از محبت دنیا 

حالِ دل این‌طور می‌شود و این دلی که در دستِ خداست، ارتباطش با مال قطع می‌شود. مال فقط پیش من است، ولی من رابطه‌ای با آن ندارم. خودکشی نمی‌کنم، نمی‌دَوم، ناله نمی‌زنم، حسادت نمی‌کنم، حرص نمی‌زنم و بخل نمی‌ورزم. مال پیشم است، ولی دلم پیش مال نیست. لذا وقتی به من می‌گوید صدقه بده، خمس بده، انفاق کن و کار خیر انجام بده، انگار مستِ انجامِ این کارها هستم. این گوشه‌ای از معنای جملهٔ اول است.

 

- مهرورزی خدا به‌واسطۀ بندگان مقرب

«وَ يَسْتَوْلِي عَلَيْهَا بِلُطْفِهِ» پروردگار عالم با لطفش (لطف یعنی مهرورزی) بر آنها چیره می‌شود. حالا هر لطف دیگری دنبالش بیاید، به‌قولِ شما، به دلش نمی‌نشیند. هرچه به او التماس می‌کنند، می‌گوید آقا! دوست ندارم، چه‌کار کنم. مگر نمی‌گویی که این بهترین چلوکباب است، من اصلاً اشتها ندارم؛ یعنی اگر یک‌لقمه‌اش را بخورم، انگار زهرمار خورده‌ام. مهرورزی او بر انسان چیره شده و انسان عجیب و شگفت‌آور می‌شود؛ یعنی برای دیگران هم واسطهٔ مهرورزی خدا می‌شود.

 

عده‌ای آمدند امیرالمؤمنین(ع) را بکشند، اما خودشان کشته شدند. جنازه‌ها روی زمین است. آتش جنگ خاموش شده است. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: می‌خواهم بین کشته‌های دشمن بروم. نفرمودند طاق‌نصرت بزنید، چراغانی کنید، شیرینی پخش کنید و شام بدهید که ما پیروز شده‌ایم. حضرت در میدان نهروان ایستادند و مثل مادر داغ‌دیده، بر کشته‌های دشمن گریه کردند! 

 

 گفتند: علی جان! چه شده است؟ فرمودند: اینها همه باید بهشت می‌رفتند، ولی جهنمی شدند. دلم می‌سوزد. آدم واسطهٔ مهرورزی بین خدا و خلق خدا می‌شود. ابداً تلخی، خشونت، فریاد و ترساندن وجود ندارد؛ اینها همه برای آنهایی است که از این دایره بیرون هستند. اما آنها بیگانه و بیرون نیستند، بلکه داخل هستند. 

عاشقانی کز درونِ خانه‌اند****شمع روی یار را پروانه‌اند 

 

-تصرف حضرت حق در قلب مؤمن

«وَ يَتَصَرَّفُ فِيهَا بِأَمْرِهِ» با کار و عنایت خودش «يَتَصَرَّفُ» لحظه‌به‌لحظه (چون فعل، فعلِ مضارع است، دلالت بر استمرار دارد) و چشم‌به‌هم‌زدنی در این قلب تصرف می‌کند؛ یعنی یک لحظه از تصرف خدا جدا نمی‌شود. آن وقت آدم به اینجا می‌رسد. شما ببینید در این هشتادمیلیون جمعیتی که در این محیط زندگی می‌کنند، چندتایشان این‌طور هستند.

 

-زندگی در جهت خواست و ارادۀ الهی

 «وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ»[4] نمی‌خواهند مگر آن چیزی را که خدا می‌خواهد. پسر به یک‌جا دعوتش می‌کند، دختر یک‌جور حرف می‌زند و زن ده‌جور دیگر صحبت می‌کند؛ ولی می‌گوید من آن چیزی را می‌خواهم که او می‌خواهد، نه آن چیزی را که شما به‌خاطرِ این چهاردیواریِ دنیا و این مسائل از من می‌خواهید. خانم، شما می‌گویی که برای دخترم یک هتل بگیرم و چهارصدمیلیون، پولِ دو ساعت عقد یا عروسی را بدهم؛ من حس می‌کنم (چون قلب در تصرف است) محبوبم راضی نیست. این کار را نمی‌کنم. خانمش می‌گوید که اگر این کار را نمی‌کنی، طلاق بده و پایت را از زندگی ما بیرون بکش و ما را رها کن! می‌گوید اگر می‌خواهید که من در زندگی‌تان نباشم، نیستم، مشکلی نیست. نه با شما دعوا دارم و نه اوقاتم تلخ می‌شود. من آن چیزی را می‌خواهم که او می‌خواهد، والسلام!

«وَ لَا يُرِيدُونَ إِلَّا مَا أَرَادَ اللَّهُ» کاری نمی‌کنند مگر آن کاری را که وجود مقدس او علاقه دارد.

 

-دریافتِ فیوضات ویژهٔ الهیه

کاش روز اول محرم یا شب اول ماه رمضان بود؛ الله‌اکبر از این جمله! «فَهُوَ تَعَالَى فِي كُلِّ آنَ» پروردگار در هر لحظه «يُفِيضُ عَلَى أَرْوَاحِهِمْ» رحمت و مغفرت و محبتش را به‌صورتِ فراوان، بر روح آنان می‌پاشد. خیلی سنگین است! واقعاً قلبم درد گرفت از اینکه آدم به یک نقطه‌ای برسد که آن‌به‌آن، فیوضات ویژهٔ الهیه، از جانب شخص خودش در روح انسان بریزد. 

 

-خداوند، صاحب‌اختیار جسم مؤمن

«وَ يَتَصَرَّفَ فِي أَبْدَانِهِمْ» اصلاً اختیار بدن را هم خودش به‌دست می‌گیرد. آن بنده چه نیازی به ساعت دارد. یک ساعت مانده به اذان صبح، خود او بیدارش می‌کند و می‌گوید: بندهٔ من، منتظرت هستم، بلند شو. بندهٔ من، این مقدار که خوردی و آشامیدی بس است؛ یعنی آدم هیچ‌کارهٔ هیچ‌کاره می‌شود. بندهٔ من، ببین، نبین، بشنو، نشنو، بگو و نگو. 

 

-تجلی نور خدا در زندگی مؤمن

الله‌اکبر از این جمله! آن وقت اینها «فَهُمْ يَنْظُرُونَ بِنُورِ اللَّهِ» هرچه را نگاه می‌کنند، به کمک نور خدا نگاه می‌کنند. دیگر تاریکی و ظلمت و بدی نمی‌بینند، بلکه با نور او همه‌چیز را نگاه می‌کنند. می‌دانید که نور او با ظلمت یک‌جا نمی‌نشیند. اگر نگاه می‌کنند، فقط نور می‌بینند. پیغمبر(ص) را که می‌بینند، نور می‌بینند. علی(ع) را که می‌بینند، نور می‌بینند. عالم را که می‌بینند، نور می‌بینند. 

 

کلام آخر؛ ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی

حرفم تمام؛ یعنی تحمل ادامهٔ جملات بعد را ندارم. جملات بعدش کُشنده است، خیلی سنگین است! «این زمان بگذار تا وقت دگر».

 بعضی از دوستان خیلی به من می‌گویند که به این مباحث برگرد؛ می‌گویم نه، طاقتش را ندارم. امسال دههٔ عاشورا، به‌صورتِ امتحانی به این مباحث برگشتم؛ اذیت شدم و برایم سخت شد. به‌قولِ ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام)، اگر در مردم تحملِ قبول نباشد، این مطالب را نگویید. اینها جزو اسرار ماست. اگر جایی دیدید تحمل هست، به‌مقدارِ تحمل بگویید.

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی****نروم جز به همان ره که توام راهنمایی

 همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم****همه توحید تو گویم که به توحید سزایی 

تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی****تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی

همه عِزی و جلالی همه علمی و یقینی****همه نوری و سروری همه جودی و جزایی

لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید****مگر از آتش دوزخ بُوَدش روی رهایی

 

-ای وارثِ سریرِ امامت! به پای خیز

 زینب چو دید پیکر آن شه به‌روی خاک****از دل کشید ناله به صد آهِ سوزناک

 ای خفته خوش به بستر خون! دیده باز کن****احوال ما ببین و سپس خوابِ ناز کن 

ای وارثِ سریرِ امامت! به پای خیز****بر کشتگان بی‌کفنِ خود، نماز کن

طفلانِ خود به ورطۀ بحرِ بلا نگر****دستی به دست‌گیری ایشان، دراز کن

برخیز، صبح شام شد، ای میر کاروان!****ما را سوار بر شترِ بی‌جهاز کن 

نمی‌خواهم با شمر و خولی و عمرسعد هم‌سفر باشم.

 


[1] معدن الجواهر، ص63.
[2] بحارالأنوار، ج‏5، ص 207.
[3] اکمال‌الدین، ج2، ص21.
[4] سورۀ تکویر، آیۀ 29؛ سورۀ انسان، آیۀ 30.

برچسب ها :