جلسه پنجم چهارشنبه (3-7-1398)
(تهران حسينيه هدايت )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- دستورهای خبریِ قرآن
- هشت خصلت محبوبان الهی
- اهمیتِ عمل به دستورات الهی
- بینیازی خداوند از عبادت بندگان
- عواملِ فاسدشدن اعمال
- -پرهیز از وسواس در عبادات
- -پرهیز از حسد
- پرهیز از عمل گزینشی به دین
- نافرمانی خدا، سبب محرومشدن از عنایت حق
- وعدۀ استجابت دعای بندگان
- -حال بندۀ مؤمن نسبت به خدا
- کلام آخر؛ مناجاتهای عاشقانۀ امام سجاد(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
سخن در کلامِ نورانی پیغمبر عظیمالشأن بود که فرمودند: «إِذَا أَحَبَّ اَللَّهُ تَعَالَى عَبْداً أَلْهَمَهُ اَلْعَمَلَ بِثَمَانِ خِصَالٍ»[1] کسی که محبوب خدا شود، یعنی محبت پروردگارِ مهربانِ عالَم را به سوی خودش جلب کند، خداوند او را در هشت عرصه راه میدهد. این عرصههایی که پیغمبر میفرماید، همگی در قرآن مجید امر و فرمان دارد. فرمانش هم به صورتهای گوناگون است که این گوناگونبودنِ فرمانها، باید در مباحث ادبیِ عربی بیان شود. گاهی در قرآن خداوند یک مسئلۀ مهمِ درونی، اخلاقی و معنوی را بهصورت خبر بیان میکند، ولی درحقیقت بهصورت انشا معنا میشود.
دستورهای خبریِ قرآن
بهطور نمونه، آیهٔ شریفه میفرماید: «وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ».[2] ظاهر آیه این است که مادران دو سالِ کامل، فرزندانشان را شیر میدهند؛ ولی معنی آیه این نیست. این معنیِ ظاهر الفاظ است. «يُرْضِعْنَ: شیر میدهند» این جنبهٔ خبری دارد؛ یعنی پروردگار از اتفاقی خبر میدهد، ولی این خبر نیست. ظاهر آیه خبر است، اما خبر در مقام انشا و فرمان است. مادران باید فرزندان خود را دو سالِ کامل شیر بدهند؛ این دستور است. اما گاهی فرمانهای او در آیات قرآن، بهصورتِ خبری آمده که نباید خبری معنا شوند.
هشت خصلت محبوبان الهی
این هشت خصوصیتی که پیغمبر(ص) میفرمایند برای محبوب خدا تحقق پیدا میکند، همه را در آیات قرآن میتوان دید.
اول: «غَضِّ اَلْبَصَرِ عَنِ اَلْمَحَارِمِ» که در قرآن است: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ».[3]
دوم: «اَلْخَوْفِ مِنَ اَللَّهِ» که در قرآن میفرماید: «وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَىٰ»[4] یعنی از خدا بترسید.
سوم: «وَ اَلْحَيَاءِ» که در قرآن میفرماید: «تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ».[5] حیا که یک صفت ویژه برای مرد و زن است. اینجا حیا را برای یک دختر بیان میکند که میرفت تا پیغامِ پدرش شعیب(ع) را به موسی(ع) برساند. قرآن میفرماید که حرکتش حرکتِ حیایی بود. جلف و تحریکآمیز و با عشوه و طنازی راه نمیرفت. «تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ» یعنی مشیِ او بر اساس حیا بود و تمام زمینههای تحریک را در مرد مقابلش بسته بود.
چهارم: «وَالتَّخَلُّقُ بِأَخلاقِ الصّالِحينَ» در همین زمینه، چند آیهٔ فوقالعاده در قرآن است که صالحین چقدر ارزش دارند. یک دعای پیغمبر اولوالعزم الهی ابراهیم(ع) این بود: «رَبِّ هَبْ لِي حُكْمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ».[6] این صالحین چهکسانی هستند که ابراهیم(ع) آرزو میکند خدا او را در زمرهٔ آنان قرار دهد.
پنجم: «وَالصَّبرُ» که قرآن میفرماید: «اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا»[7] که بهصورتِ فرمان است.
ششم: «وأداءُ الأمانَةِ» که قرآن میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ»[8] که این امر است. حتی در آیه، کلمهٔ «امر» هم آمده است: «يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ».
هفتم: «وَالصِّدقُ» که در قرآن امر دارد: «وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ».[9]
هشتم: «وَالسَّخاءُ» که در قرآن میفرماید: «أَنْفَقُوا»[10] در هزینهکردنِ دادههای خدا در جایی که باید بپردازید، سخاوت داشته باشید. من این را با قرآن مطابقت دادهام که مطلب خیلی مهمی را مطرح کنم.
اهمیتِ عمل به دستورات الهی
وقتی آدم محبوب خدا شد، به هشت واقعیت راه پیدا میکند که هر هشت واقعیت در قرآن امرِ واجب دارد. آن چیزی که خیلی مهم است و باید عرض کنم این است: اگر کسی شب و روز و با زبان خداخدا بگوید، اصلاً یک تسبیحِ هزار دانه درست کند و تا جایی که میتواند، روز و شب «یا الله» بگوید و خسته هم نشود؛ این شخص تا اتصال به فرمانهای پروردگار پیدا نکند، به نتیجه نمیرسد. این اتصال هم دو حقیقت دارد: پذیرفتن و عملکردن.
اگر پذیرفتن نباشد، نوبت عمل نمیآید. من باید فرمانهای الهی را قبول و بعد هم عمل کنم. تا اتصال به فرمانهای الهی که زیباترین، حکیمانهترین و پرفایدهترینِ فرمانهاست در زندگی و وجود انسان پدید نیاید و نیز قدم تهذیب برندارد و جلوی زبالههای شیطان را که میکروب کُشنده است و انسانیت و اخلاق را میکشد در زندگیاش نگیرد، از این فرمانها سودی نمیبرد.
بینیازی خداوند از عبادت بندگان
یکذره از فایدۀ این فرمانها به خدا برنمیگردد؛ کل آن را به بندگانش بخشیده است. میفرماید: انجام فرمانهای من برای خودت بهشت، مغفرت و رحمت دارد. «من نکردم امر تا سودی کنم»؛ من از آفرینش و خلقت انسانها و موجودات قصد سودبری نداشتهام؛ چون من غنیبهذات هستم. جای خالی ندارم که با منفعتی پُر کنم. یک وجودی هستم که مُستجمع جمیعِ صفاتِ کمالیه هستم؛ جا ندارد که دنبال سودی باشم. آنکسی که دنبال سود است، میخواهد خلأ آن را پُر کند؛ من خلائی ندارم که پر کنم.
آفرینش و خلقت شما هرچه سود دارد، به خودش برمیگردد؛ یعنی سود آفرینش به خودش و سود شما هم به خودتان برمیگردد و اصلاً سراغ من نمیآید. این فرمانها در این عالم، سودمندترینهاست و سودش هم به خودتان برمیگردد.
عواملِ فاسدشدن اعمال
باید مواظب باشید که در اجرای این فرمانها، زبالههای شیطان مثل حسد، بخل، کبر، کینه و ریا وارد اجرای فرمان نشود؛ چون عمل را فاسد میکند و میسوزاند. این مسئله بهقدری زیبا در روایاتِ «اصول کافی» بیان شده که آدم بهتش میبرد!
امام صادق(ع) میفرمایند: «إِنَّ سُوءَ الْخُلْقِ لَيُفْسِدُ الْعَمَلَ».[11] «سُوءَ الْخُلْقِ» (یعنی همینهایی که گفتم: حرص، بخل، کبر و ریا) بدخویی و بداخلاقی، تمام زحمات مثبتتان را فاسد و تباه میکند، «كَما يُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ» چنانکه وقتی سرکه قاتیِ عسل شود، عسل را فاسد میکند. هیچکس چنین عسلی را نمیخرد. صد لیتر سرکه با یک تُن عسل قاتی شده است. حالا آن را ارائه بده و بگو آقا، من یک تُن عسل دارم که صد لیتر سرکه با آن قاتی شده است؛ قیمت چند؟ میگوید ببر لب رودخانه و دور بریز! خریداری ندارد.
-پرهیز از وسواس در عبادات
باید اینها را خیلی دقت کرد. جا ندارد که آدم در نماز وسواس داشته باشد؛ مثلاً پنج مرتبه تکبیرةالاحرام بگوید و بعد در ذهنش سؤال کند که درست گفتم؟ همان اولی را که گفتی درست بود. نماز هم یک تکبیر دارد؛ چرا پنج تکبیر گفتی؟ پنج تکبیر که دستور ندارد. چرا نمازت را باطل کردی؟ وضو یک مرتبه شستنِ صورت دارد؛ بار دوم مستحب است و بار سوم آن را باطل میکند. چرا این کار را کردی؟ اینجا جای وسواس و اینهمه احتیاط و دقت نیست.
من یک مرغ از بازار مسلمانها میخرم؛ بعد ناگهان وسوسه میشوم که کشتار این مرغ روبهقبله بوده یا خیر؟ آیا موقعِ سربریدن «بسمالله» گفتهاند؟ مسلمان مرغ را سربریده؟ دین میگوید اینجا جای وسوسه نیست؛ تو الآن دچار افکار ابلیسی میشوی. بازار مسلمین محترم است. وقتی خریدی، ببر و بپز و بخور؛ اما اینکه کنارش بایستی و از خودت بپرسی که آیا روبهقبله سربریده شده؟ با چاقوی آهنی سربریده شده؟ در سربریدنش «بسمالله» گفتهاند؟ اسلام میگوید این حرفها به تو چه ربطی دارد؟! تو چهکارهای که در احکام الهیه دخالت میکنی!
این کوچهها و خیابانها پاک است؟ الآن که باران میآید و به من میپاشد، لباسم نجس نمیشود؟ در این کوچهها و خیابانها سگ و گربه راه رفته یا بچهٔ کوچکی که دست مادرش بوده، داخل کوچه دستشویی کرده است. حالا اینها بوده یا نبوده است؛ چرا خودت را معطل میکنی! برای چه میروی خانه لباس عوض میکنی و لباسی را که عوض کردهای، داخل ماشین لباسشویی میاندازی و دو بار هم ماشین را روشن میکنی که مطمئن باشی شش دفعه آبکشیده شده است! چرا بعد این لباس شسته و آبکشیده و خشکشده را دوباره روی پشتبام میبری، شلنگ را داخل تشت باز میکنی و آب میکشی و بعد روی بند میاندازی! آنجا هم روی صندلی مینشینی که مبادا کلاغی بپرد و یکذره فضلهاش روی لباس بریزد!
این کارها نه انسانی، نه اخلاقی و نه دینی است. اینها همه خلاف است. اینجا جای وسوسه و دغدغه و احتیاط نیست. در امور معنوی باید دغدغه سخت باشد که من عسل ایمان و عملم را با سرکهٔ سیّئاتِ اخلاقی قاتی نکنم؛ چون فاسد میشود.
-پرهیز از حسد
این روایت از امام صادق(ع) است و در کتابهای مهممان هم آمده است: «اِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الاِیمانَ»[12] دهانِ حسد در قلب حسود باز است. این حسد مانند خوره است؛ مثل میکروبِ جُذام است که ایمان را میخورد چنانکه آتش، هیزم خشک را میخورد: «کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ». اینها را کسانی گفتهاند که معادن علم خدا بودهاند و حقایق برایشان روشن و نزدشان معروف بوده است.
پرهیز از عمل گزینشی به دین
اگر کسی روز و شب و تا بیدار است و میتواند «الله الله» بگوید، اما وصلِ به فرمانهای الهی نباشد، یعنی اهل عمل به خواستههای وجود مقدس او نباشد، سودی برایش ندارد. انسان اگر میخواهد عمل کند باید عملِ جامع کند. به قول قرآن مجید، دین را بخشبخش نکند. نگوید من فرمانهای پولیاش را قبول ندارم؛ خمس، زکات، صدقه و پول برای کار خیر نمیدهم، اما هرچه دلش میخواهد برایش نماز میخوانم. غیر از هفده رکعت، پنجاه رکعت دیگر هم اضافه میخوانم. قرآن میگوید اگر بنا باشد دینم را بخشبخش کنید، آن دین برای خودتان؛ چون آن دینِ بخشبخششده هیچ ارزش و سودی ندارد. این نمیشود که من فرمانهایی را که کاری به پولم ندارد با اشتیاق کامل انجام میدهم، ولی فرمانهایی که با پولم کار دارد انجام نمیدهم!
شما فراوان در قرآن میبینید که پروردگار عالم، در دهان کسانی میزند که دین را بخشبخش کردهاند و میگویند این قسمتش را چون بار مالی دارد انجام نمیدهیم؛ اما نماز جماعت، روزه و اینها که بار مالی ندارد انجام میدهیم. مکه بار مالی دارد، پس انجام نمیدهم.
آدم باید دیندارِ کاملی باشد؛ یعنی هر دستور الهی که متوجه او شد عمل کند. حالا ممکن است دستور مالی سراغ آدم نیاید، چون آدم مالی ندارد. این اگر عمل نشود عیبی ندارد، چون موضوعش نیست. اگر کسی شب و روز «الله الله» بگوید، اما اتصال به فرمانهای خدا نداشته باشد و در راه تهذیب، یعنی دفعِ زبالههای شیطان هم نباشد، چنانچه تا قیامت زنده بماند و «الله الله» بگوید، این «الله» گفتنها سودی برایش ندارد. اگر من این همه زحمت بکشم و دهانم کف کند و «یا الله» بگویم، ارحمالراحمین و اکرمالاکرمین جوابم را نمیدهد.
نافرمانی خدا، سبب محرومشدن از عنایت حق
قرآن را باز کنید و سورهٔ آلعمران را ببینید. میفرماید: روز قیامت عدهای در صداکردنِ من غوغا میکنند! تمام محشر از صدای «یارب، یاالله» آنها پُر است. من هم میشنوم، اما «وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ»[13] جواب نمیدهم. ارحمالراحمینبودنِ خدا که سر جایش است، پس چرا جواب نمیدهد؟ چون این شخص هفتاد سال در دنیا به دعوت خدا جواب نداد، حالا دلیلی ندارد که خدا جوابش را بدهد.
«وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ» ابداً نگاه رحمت به آنها نمیکنم، «وَلَا يُزَكِّيهِمْ» تصفیهحساب هم به آنها نمیدهم و تمام گناهانشان در پرونده میماند. یکوقت هم بندهٔ مؤمنی میآید و آرام و آهسته یک گوشهٔ محشر میگوید که یکخُرده خرابی در پروندهام است. به او میگویم: حلش میکنم، غصه نخور. اما اینها کسانی نیستند که من جوابشان را بدهم، به آنان نظر رحمت کنم و تصفیهحساب بدهم. اینها در دنیا احترامی به دین من، به قرآن من، به نبوت انبیا و ولایت اولیای من و احترامی هم به فرمانهای من نگذاشتند. برای چه جوابشان را بدهم!
اگر در دنیا و در یک عمر طولانی، شبانهروز «الله الله» بگویند، اما اتصال به فرمانهای من نداشته باشند و در مقام تهذیب و پاکسازی خودشان از زبالههای شیطان برنیایند، این دومیلیون «الله» گفتن سودی به حالشان ندارد. اگر وصل به فرمانهای من بشوند و نسبت به ابلیس دغدغه داشته باشند که نکند از یک گوشهای به آنها بزند، حتی یک بار بگویند «یا الله»، زیر هر «الله» آنها لبیکِ ماست.
وعدۀ استجابت دعای بندگان
وقتی «یا الله» میگویی، لبیک من هم کنار «یا الله» گفتن توست، نه بعد از آن. اگر اینطور «یا الله» بگویی، تمامش جواب داده میشود. آنوقت بندهٔ من اگر جواب یک «یا الله» خود را نشنید، اصلاً کسل و بددل نمیشود. به او الهام میشود که چگونه مسئله را صاف کند. خدا خودش به او یاد میدهد.
پیش خودش میگوید که این بچه به پدرش گفت که بیست تومان به من بده و پدر گفت عزیز دلم، نمیدهم. هفتهٔ بعد به پدرش میگوید ده تومان بده؛ پدر میگوید فدایت شوم نمیدهم. حالا بچه پانزدهساله شده است و میگوید دویست تومان بده، ولی بابا میگوید نمیدهم. هجده سالش است. میگوید یکمیلیون بده؛ جواب میشنود که نمیدهم، با تو هم بد نیستم، خیلی هم دوستت دارم و عاشقت هستم؛ اما یکمیلیون را نمیدهم.
شب عروسی بچه را درِ یک خانهٔ دویست متری میآورد و کلید خانه را به او میدهد. یک سوئیچ ماشین هم به او میدهد و میگوید اینها همان ده تومانها و صد تومانهایی بود که از من میخواستی و من به تو ندادم؛ همهٔ آنها را تبدیل به این خانه و ماشین کردم. اگر آن وقت به تو میدادم بهتر بود یا الآن؟ بچه دست پدرش را میبوسد و میگوید: من که آن وقت متوجه نبودم، حالا خیلی بهتر است.
-حال بندۀ مؤمن نسبت به خدا
اگر بندهٔ مؤمن یک «یا الله» گفت و دید جواب نگرفت، میگوید او من را بیجواب نمیگذارد. بالاخره یک جایی جواب من را میدهد که خیلی بهدردم میخورد. اگر جواب من را در دنیا ندهد، در برزخ و قیامت میدهد. نسبت به خدا آرامش دارد. «اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ»؛[14] آرامش دارد، از کوره در نمیرود و ایراد نمیگیرد.
کلام آخر؛ مناجاتهای عاشقانۀ امام سجاد(ع)
این جمله در ذهن مبارکتان باشد تا فردا: اتصال به فرمانها و تهذیب به معنایِ حفظ خود از زبالههای خطرناکِ شیطانی. اینها وقتی با خدا به حرف درمیآیند، غوغا میکنند. میخواهید نمونهٔ حرفهایشان را ببینید؟ دعای «ابوحمزهٔ ثمالی» زینالعابدین(ع) را ببینید که اینها چطور با خدا حرف میزنند و چهکار میکنند! زینالعابدینی که 57 سال، حتی یک روز، یک لیوان آب خوش از گلویشان پایین نرفت؛ اما وقتی با خدا حرف میزنند چهکار میکنند! وقتی با این مناجات «خمسعشر» با خدا حرف میزنند چه غوغایی میکنند!
حالا وقتی با زبان فارسی هم میخواهند حرف بزنند، غوغا میکنند. این نمونهاش:
دیده در هجر تو شرمندهٔ احسانم کرد****بس که شبها گوهر اشک به دامانم کرد
عاشقان دوش ز گیسوی تو دیوانه شدم****حال آشفتهٔ آن جمع، پریشانم کرد
تا که ویران شدم آمد به کفم گنج مراد****خانهٔ سیلِ غم آباد که ویرانم کرد
شمّهای از گُلِ روی تو به بلبل گفتم****آن تُنُک حوصله رسوای گلستانم کرد
داستان شب هجران تو گفتم با شمع****آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
با آن عظمت روحی و ملکوتی و با آن قدرت ولایت تکوینی و تشریعی، با توجه به اینکه تمام آثار نبوت و امامت به او منتقل شده و با ظرفیتی که گستردهتر از همهٔ عالم بود؛ ولی زینب کبری(س) دید که ایشان از روی شتر، طوری بدن پارهپارهٔ بابا را نگاه میکند که در حال جاندادن است. به چه شکلی بابا را کشته بودند که با دیدن بدن، تمام طاقت و توانش از دست رفت! زینب کبری(س) بدن را روی خاک گذاشت و سمت ایشان دوید و فرمود: ای حجت باقیماندگان! ای یادگار گذشتگان! «مَالِی أَراکَ تَجودُ بِنَفسِکَ»[15] عمه جان! چرا داری جان میکَنی؟! عمه جان! تو حجت خدایی.
صدا زد: عمه! مگر این بدن حجت خدا نیست؟! بالاخره ما حق داشتیم این بدن را دفن کنیم، اما دست ما را بستهاند. حالا باید بدن بابایم را روی خاک رها کنم و بروم. اینها نگذاشتند با بدن وداع کند؛ اما شبی که ایشان آمدند بدن را دفن کنند، بنیاسد هرچه در تاریکی ایستادند، دیدند حضرت از قبر بیرون نمیآیند. آمدند نزدیک و دیدند که دو دستشان را دو طرفِ بدن گذاشتهاند و صورتشان را روی رگهای بریده قرار دادهاند: «اَبَتَا! اَمَّا الدُّنْیَا، فَبَعْدُکَ مُظْلِمَةٌ؛ فَامَّا الآخِرَةُ ، فَبِنُورَ وَجْهَکَ مُشْرِقَةٌ».[16]
«اللَّهُمَّ اغفرلنا وَ لوالدینا وَ لوالدی والدینا وَ لِمَنْ وَجَبَ لَهُ حَقُّ علینا اللَّهُمَّ لَا تُسَلِّطْ علینا مَنْ لَا یرحمنا اللَّهُمَّ اید وَ انْصُرْ أَمَامَ زَمَانِنَا وَ اجْعَلْ عَاقِبَةَ أَمَرَنَا خیرا».
[1] معدنالجواهر و رياضةالخواطر، ص63؛ المواعظ العددية، ص336.
[2] سورۀ بقره، آیۀ 233.
[3] سورۀ نور، آیۀ 30.
[4] سورۀ نازعات، آیۀ 40.
[5] سورۀ قصص، آیۀ 25.
[6] سورۀ شعراء، آیۀ 83.
[7] سورۀ آلعمران، آیۀ 200.
[8] سورۀ نساء، آیۀ 58.
[9] سورۀ توبه، آیۀ 119.
[10] سورۀ فرقان، آیۀ 67.
[11] کافی، ج2، ص321.
[12] کافی، ج2، ص306.
[13] سورۀ آلعمران، آیۀ 77.
[14] زیارت امینالله.
[15] کاملالزیارات، ص261.
[16] معاليالسبطين، ج2، ص40.