لطفا منتظر باشید

شب هفتم پنجشنبه (4-7-1398)

(تهران بیت الزهرا (س))
محرم1441 ه.ق - شهریور1398 ه.ش
16.8 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

شناخت جایگاه قلب در آیات و روایات

برای شناخت وضع قلب که در چه موقعیت و جایگاهی است و اینکه آیا فعالیت این عضو مثبت یا منفی است، آیاتی در قرآن کریم و روایاتی در مهم‌ترین کتاب‌ها آمده است. انسان به قول پروردگار اگر دلش بخواهد، با مراجعهٔ به این آیات و روایات، از وضع قلبش آگاه می‌شود. «اگر دلش بخواهد» در خود قرآن است: «إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکرٌ لِلْعٰالَمِینَ»(سورهٔ ص، آیهٔ 87)، این کتاب پندآموز همهٔ جهانیان است؛ اما «لِمَنْ شٰاءَ مِنْکمْ أَنْ یسْتَقِیمَ»(سورهٔ تکویر، آیهٔ 28)، اگر دلتان بخواهد وجودتان مستقیم، پاک و صاف بالا بیاید و ساخته شود؛ اگر هم دلتان نخواهد، قرآن برایتان سودی ندارد. وقتی هم به سراغ قرآن نیایید، ضرر می‌کنید. این همان «اگر دلتان بخواهد» است: «لِمَنْ شٰاءَ مِنْکمْ أَنْ یسْتَقِیمَ». خیلی‌ها هم دلشان نمی‌خواهد مستقیم و پاک شوند، رشید و هدایت‌یافته بار بیایند.

 

-آزادی و اختیار در انتخاب، امتیار دین خدا

هشت‌میلیارد جمعیت در کرهٔ زمین است، بعد از اختراع وسایل ابواب جمعی، چه تصویری و چه صوتی، تا حدی صدای خدا، انبیا و ائمه به جهانیان رسیده است؛ اما چرا قبول نمی‌کنند؟ چون دلشان نمی‌خواهد! دنیا هم جای اجبار نیست؛ اگر جای اجبار بود، یک منحرف از زمان آدم(ع) تا حالا وجود پیدا نمی‌کرد؛ ولی پروردگار عالم نخواسته که انسان را مجبور به قبول هدایت کند و انسان‌ها را آزاد گذاشته است. یکی مثل حربن‌یزید در صبح عاشورا از آزادی‌اش استفاده می‌کند، توبه می‌کند و در صف اولیاء‌الله قرار می‌گیرد؛ یکی هم از آزادی‌اش استفاده می‌کند و سر ابی‌عبدالله(ع) را از بدن جدا می‌کند. خدا نه مچ شمر را گرفت که خنجر نکش، نه حر را هُل داد که به بهشت برو. کاری که شمر کرد، به خواست خودش بود و کاری هم که حر کرد، به خواست خودش بود. جالب این است که پروردگار در قرآن می‌فرماید: من راه کمال، هدایت و رشد را در برابرتان قرار دادم و گفتم این جاده که اسمش صراط مستقیم است، شما را با «اَنْعَمْتَ عَلَیْهِم» که در سورهٔ نساء مطرح هستند، در قیامت هم‌نشین می‌کند. راه گمراهی را هم نشان دادم و گفتم: این راه راهی است که هر کسی طی کند، با فرعون و نخست‌وزیرش هامان هم‌نشین شده، با آنها وارد قیامت می‌شود و جای او معلوم است که کجا باید بایستد.

 

این امتیاز دین خداست که هرگز کسی را به‌طرف بهشت هُل نمی‌دهد؛ چون اگر هُل بدهد، اصلاً بهشتی نخواهد بود! بهشت برای عمل‌کنندگان به فرمان‌های خداست. اگر اجباری در کار باشد، بهشت و دوزخ معنی ندارد. شما قرآن مجید را ببینید؛ حالا من به وکالت از شما قرآن را نزدیک صدبار از اول تا آخر نگاه تحقیقی و لغت‌شناسی کرده‌ام. تقریباً اصول مطالب همهٔ سوره‌ها در ذهنم است. یک جای قرآن ندارد که دوزخیان در قیامت بگویند: خدایا خودت سبب جهنم آمدن ما بودی و کار تو بود. بهشت رفتن هم کار خدا نیست و خدا فقط آدرس داده، گفته برای ورود به بهشت، باید قلبت، اعمالت و اخلاقت این جهت را داشته باشد؛ تو اگر این‌گونه باشی، «وجبت له الجنة» بهشت بر تو واجب می‌شود. اصلاً لازم می‌شود که بهشت در اختیارت قرار بگیرد.

 

-معیارهای عدالت خداوند در روز قیامت

ارزش عمل به آزادی در عمل است؛ اگر آدم در عمل آزاد نباشد، نه عمل مثبت ثواب دارد و نه هر معصیتی عذاب دارد، دو طرفش مساوی است. قرآن مجید می‌گوید: آیات مربوط به قلب برای شما ترازوست. الآن فرصت نیست که من کلمهٔ ترازو، معیار و شاقول را از آیات قرآن برایتان بگویم، حالا یکی برای نمونه از سورهٔ مبارکهٔ انبیاء می‌خوانم: «وَ نَضَعُ اَلْمَوٰازِینَ اَلْقِسْطَ لِیوْمِ اَلْقِیٰامَةِ»(سورهٔ انبیاء، آیهٔ 47)، من معیارهای عدالتم را فردای قیامت وارد محشر می‌کنم که یکی از این معیارها قرآن، یک معیار انبیا و یک معیار هم ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) هستند. نزدیک اربعین است، به نجف می‌روید، در زیارت امیرالمؤمنین(ع) می‌خوانید: «السلام علیک یا میزان الاعمال» ای شاقول سنجش اعمال؛ یعنی خدا در قیامت، هر رئیس‌جمهور، سلطان و حاکم مسلمان، هر صندلی‌دار، وزیر و وکیلی که کارگردانی مردم را داشته، با امیرالمؤمنین(ع) میزان‌گیری می‌کند؛ یا قبول می‌شود یا رفوزه. خدا میزان‌گیری می‌کند و باید حکومتش، ریاستش، سلطنتش، وکالتش و وزارتش در حدی نزدیک به روش امیرالمؤمنین(ع) باشد، نه مثل او؛ عین او که نمی‌شود! خود حضرت می‌فرمایند: «ألا و إنکم لا تقدرون علی ذلک» شما علی‌بشو نیستید؛ چون خدا توان و قدرتش را به شما نداده، «اعینونی بورع و اجتهاد و عفة و سداد» اما شما می‌توانید تقوا داشته باشید و به علی نزدیک بشوید؛ شما می‌توانید استواری و ثابت‌قدمی داشته باشید و به علی نزدیک بشوید؛ شما می‌توانید پاکی در شکم، غریزهٔ جنسی، چشم، زبان و گوش داشته باشید و به امیرالمؤمنین(ع) نزدیک بشوید؛ شما می‌توانید در کل کارهای مثبت تنبل نباشید و به علی نزدیک بشوید؛ اما خود علی نمی‌شوید! اگر اینها را داشته باشید، شما را در قیامت با امیرالمؤمنین(ع) معیارگیری کنند و داشتن اینها نمرهٔ قبولی به شما می‌دهد؛ اما اگر کسی نداشته باشد، رفوزه می‌شود. پروردگار عالم که بهشت را زباله‌دانی درست نکرده تا کفار، مشرکین، منافقین، بی‌دین‌ها و بی‌بندوبارها که خودشان را اصلاح نکرده‌اند، در روز قیامت به بهشت بریزد. «وَ أُزْلِفَتِ اَلْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 90)، بهشت برای کسانی است که خود را با معیارگیریِ قرآن، پیغمبر(ص) و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) از هرزگی‌ها حفظ کرده‌اند. «وَ سِیقَ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی اَلْجَنَّةِ زُمَراً»(سورهٔ زمر، آیهٔ 73)، پاکان را به‌سوی جنت آدرس می‌دهند و راه برایشان باز می‌کنند.

 

سنجش قلب سلیم با آیه‌ای از کلام وحی

-ارزیابی انسان با خودش در روز قیامت

یک سلسله آیات و روایت هست که آدم خودش می‌تواند قلبش را با آن آیات و روایات بسنجد و از وضع کیفیت قلب آگاه شود. بعضی از آیات کلی است، بعضی از آیات هم نه، مواردی را بیان کرده است؛ مثلاً یکی از آیاتی که کلی است: «یوْمَ لاٰ ینْفَعُ مٰالٌ»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 88)، قیامت بر فرض که کسی مالک مالی باشد(البته هیچ‌کس مالک نیست)، این ثروت سودی برای او ندارد؛ چون بازار قیامت بازار معامله، تجارت، خریدوفروش و کارخانه نیست و اگر پول هم باشد، به درد نمی‌خورد. «وَلَا بَنُونَ» بچه‌هایتان هم فریادرس قیامت‌ شما نیستند. بچه‌هایتان خیلی آدم‌های خوبی هستند، مزد عمل خودشان را می‌بینند؛ آنها به شما چه ربطی دارد؟! شما خودت مسئول و مکلّف بودی، خودت را در قیامت ارزیابی می‌کنند؛ نه با بچه‌ات، نه با پسرت، نه با دخترت! حتی آدم را با قوم‌وخویش هم ارزیابی نمی‌کنند. بنی‌عباس قوم‌وخویش‌های اهل‌بیت(علیهم‌السلام) بودند؛ عباس عموی پیغمبر(ص) بود و عبدالله‌بن‌عباس، فضیل‌بن‌عباس و عبیدالله‌بن‌عباس پسرعموهای امیرالمؤمنین(ع) بودند.

 

همین‌طور جلو بیایید تا عبدالله سفاح، منصور دوانقی، هارون و مأمون، اینها هم قوم‌وخویش‌های نزدیک پیغمبر(ص) و اهل‌بیت بودند. همه از عموزادگان پیغمبر(ص) هستند؛ اما شما وقتی وارد حرم حضرت رضا(ص) می‌شوید، اگر خلوت باشد و بالای سر حضرت دو رکعت نماز بخوانی، قبل از نماز سرت را به‌طرف حرم بالا کن، کاشی‌کاری زیبایی است که دو خط شعر عربی روی آن است و این‌طوری شروع می‌شود: «قبران فی طوس» دو قبر در این منطقه است که یک قبر برای پاک‌ترین مردم، یعنی امام هشتم و یک قبر هم برای آلوده‌ترین افراد، یعنی هارون است. بین قبر حضرت رضا(ع) و هارون چقدر فاصله است؟ یک جِزر بسیار نازک که اگر به آن قبر فشاری بیاید، جِزر می‌ریزد و جنازهٔ امام هشتم و هارون کنار هم قرار می‌گیرد. بعد در خط دومش می‌گوید: نه از ارزش‌های حضرت رضا(ع) به هارون چیزی می‌رسد که عموزاده‌اش بوده است و نه از آلودگی‌ها و عذاب هارون به حضرت رضا(ع) چیزی می‌رسد. در قیامت هم هارون را با حضرت رضا(ع) ارزیابی نمی‌کنند. حضرت رضا(ع) مستقلاً ارزیابی خدا هست و هارون هم مستقلاً ارزیابی می‌شود، کاری به همدیگر ندارند.

 

-ارزیابی شیعه با عمل، اخلاق و پاکی قلب

خیلی روایت عجیبی است؛ ما در این روایات که می‌گردیم، دنیادنیا حرف حسابی گیرمان می‌آید. روزی جوانی پیش امام صادق(ع) آمد و گفت: یابن‌رسول‌الله! این مردم شیعه مگر در زیارت عاشورا نمی‌خوانند «لعن الله بنی امیه قاطبه»؟ کلمهٔ «قاطبه» یعنی کل؛ خدایا از اول تا آخر بنی‌امیه -مرد، زن‌، جوان‌، بچه‌، بیکار یا باکارشان- را لعنت کن. حضرت فرمودند: بله می‌خوانند. گفت: یابن‌رسول‌الله! من از نسل بنی‌امیه و فرزندان آنها هستم، ولی شیعهٔ خالص شما هستم؛ یعنی من به شما اقتدا می‌کنم، حرف‌های شما را گوش می‌دهم و حلال و حرام خدا را رعایت می‌کنم. آیا این لعنت مردم شیعه تا قیامت، شامل حال من هم می‌شود؟! امام فرمودند: نه تو از ما هستی، نه از بنی‌امیه؛ یعنی من هرکس می‌خواهم باشم، با عملم، اخلاقم و پاکی قلبم در گروه انبیا و پاکان دنیا می‌شوم؛ حتی اگر به‌دنیاآمدهٔ از فلان نسل خبیث باشم.

 

ما الآن همه عاشق خدا، انبیا، قرآن و ابی‌عبدالله(ع) هستیم. مقداری که به عقب برگردیم، به پدران و مادران گذشته‌مان در قبل از بعثت پیغمبر می‌رسیم که یا زرتشتی، یا یهودی، یا مسیحی یا لائیک بودند. آنها به ما چه؟! حالا جد و آباد ما ایرانی‌ها زرتشتی بودند، به ما چه؟! موقعیت، قلب، اعمال، اخلاق، رفتار و روحیات الآن شما که رنگ اسلام و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) دارد، مورد ارزیابی است و شما را به هیچ عنوان با پدر ارزیابی نمی‌کنند. مگر سلمان قبلاً زرتشتی نبوده و بخشی از عمرش در آتشکده هزینه نمی‌کرده است؟! مگر آتش را مقدس‌ترین مقدسات عالم نمی‌دانسته و به اهورامزدا و اهریمن به‌عنوان دو کارگردان مثبت و منفی در دنیا اعتقاد نداشته است؟! در حالی که کارگردان یکی است: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له». مگر سلمان همهٔ این آلودگی‌ها را نداشته، ولی اسلام با او چه‌کار کرد که گاهی جبرئیل به پیغمبر(ص) عرض می‌کرد: خدا فرموده سلام مرا به سلمان برسان. الآن چه‌کاره‌ای؟ پدران و مادران گذشته‌ام چه کسانی بوده‌اند، آنها را برای ما لحاظ نمی‌کنند؛ بلکه خودم را قیامت لحاظ و ارزیابی می‌کنند.

 

-قلب سلیم، نجات‌بخش انسان در روز قیامت

مال و فرزندانت به کار تو نمی‌آیند، «إِلاّٰ مَنْ أَتَی اَللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 89)، مگر اینکه دلی پاک(سلیم را معنی می‌کنم) از بخل، حرص، حسد، کینه، نفاق، ریا و پر از مهر، فروتنی، خشوع، محبت، مهرورزی و اعتقاد به پروردگار و انبیا را وارد قیامت کند؛ یعنی تو باید این قلب را با خودت ببری: «أَتَی اَللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ». من سلیم را بفهمم، بعد دلم را ارزیابی کنم؛ اگر دل من خراب و آلوده باشد، در عرصهٔ آشنایی نخواهم بود و بیرون و بیگانه هستم.

عاشقانی که از درون خانه‌اند ××××××××× شمع روی یار را پروانه‌اند

«ولی آن‌کسی که از عرصهٔ قلب سلیم بیرون است، بیرونی است».

عشق از اول سرکش و خونی بود ×××××××××× تا گریزد آن‌که بیرونی بود

 

-عاشقانی از دورن خانه

این روایت در جلد دوم عربی «اصول کافی» است(فارسی آن را نمی‌دانم جلد چندم می‌شود): آقای خیلی باوقار و آرامی پیش امیرالمؤمنین(ع) آمد و گفت: «یا علی احبک» من تو را خیلی دوست دارم. امام هم لحظه‌ای چشمشان را به زمین دوختند، بعد نگاهی به او کردند و فرمودند: دروغ می‌گویی! گفت: علی جان، محبت امری قلبی است؛ مگر تو در دل من هستی و عمق دل مرا می‌بینی که به من می‌گویی دروغ می‌گویی؟! فرمودند: نیازی نیست من عمق دلت را ببینم؛ همین الآن که لحظه‌ای سرم را پایین تمام انداختم و ارواح عاشقانم را «من الاولین و الآخرین» نگاه کردم، تو در بین آنها نبودی. تو بیرونی هستی، نه درونی!

 

عاشقانی که از درون خانه‌اند ××××××××××شمع روی یار را پروانه‌اند

چرا همه به ‌دورِ خدا نمی‌گردند؟ چرا همه برای ابی‌عبدالله(ع) قدمی برنمی‌دارند؟ چرا برای حسین‌بن‌علی(ع) دست در جیبشان نمی‌کنند؟ چرا میلیاردها تومان ثروت دارد و خرج چهار مرد و زن و جوانی که تا حالا به کربلا نرفته‌اند، نمی‌دهد تا به کربلا بروند؟ چون اینها بیرونی هستند.

اما آنهایی که درونی هستند؛ گاهی یک سال خودشان می‌روند و سال بعد ده‌تا را می‌فرستند. ائمهٔ ما فرموده‌اند: خرج زائری را بدهی و او را برای زیارت بفرستی، ثوابش مثل این است که خودت به کربلا رفته‌ای و همهٔ کارهایی که باید انجام بدهی، انجام داده باشی؛ هیچ فرقی نمی‌کند. یک نفر را به کربلا بفرستی، در قیامت خودت را زائر حساب می‌کنند. ده‌تا ده‌تا بشوید و پول روی هم بگذارید، پنج‌ نفر را به کربلا بفرستید. خیلی‌ها آرزو دارند که بروند و نتوانسته‌اند، ندارند و نمی‌توانند. خود ائمهٔ ما به مردم پول می‌دادند و می‌گفتند برای زیارت به کربلا برو.

 

دو حکایت شنیدنی از قلب سلیم

این آیه خیلی آیهٔ فوق‌العاده‌ای است! دل را با این آیه بسنج و ببین سلیم است یا سقیم، است؛ دل سالمِ از آلودگی‌ها و آراستهٔ به خوبی‌هاست یا سقیم، بیمار، گرفتار و اسیر است؟ این دل در چه و وضعی است؟ روایت دیگری برایتان بخوانم که خیلی عالی است! البته روایت دیگری در همین زمینه هست که نزدیک یک صفحهٔ کتاب است؛ حالا این را برایتان بخوانم:

 

-حکایت نخست

جنازه‌ای داخل تابوت بود و چهار آدم معمولی، سیاه‌سوخته و پابرهنه جنازه را می‌بردند تا دفنش کنند. از جلوی پیغمبر(ص) رد شدند، پیغمبر(ص) فرمودند: تابوت را زمین بگذارید. زمین گذاشتند. حضرت فرمودند: چه کسی داخل این تابوت است؟ گفتند: آقا این غلام و بردهٔ فلان طایفهٔ عرب است که اینجا مرده است. آنها گردن، دو دست و دو پایش را زنجیر کرده‌اند و جنازه را به ما سپرده‌اند تا دفنش کنیم. فرمودند: درِ تابوت را باز کنید. تابوت را باز کردند، پیغمبر(ص) دیدند مرده است و گردن، دست و پا، کمر و شکم را به زنجیر بسته‌اند، فرمودند: زنجیرها را باز کنید. زنجیرها را باز کردند. در گیروداری که زنجیرها را باز می‌کردند، امیرالمؤمنین(ع) رسیدند که آن‌وقت 25-26 ساله بودند، گفتند: یارسول‌الله، چرا با این مرده این‌طوری معامله کرده‌اند؟! این مرد وقتی زنده بود، هر چندوقت یک‌بار که مرا می‌دید، می‌گفت: علی جان، این دل من از عشق به تو موج می‌زند! پیغمبر(ص) فرمودند: علی جان راست می‌گفته و الآن دلش نشان می‌دهد که پر از عشق به توست. چهار فرشته که هر کدام چندهزار فرشته با آنهاست، منتظرند که به جنازهٔ او نماز بخوانند؛ یعنی مردم، قیمت شما به دل است، نه به چشم، نه به گوش، نه به دست، نه به شکم و نه به غریزه؛ چون همهٔ آنها زیرمجموعه، نوکر و ارتش دل هستند. آنچه در وجود انسان دارای محوریت بسیار بالایی است، قلب است. شما آیه‌ای در قرآن پیدا نمی‌کنید که خدا فرموده باشد دست، چشم‌، زبان‌ یا پای آنها بیمار است؛ اما به قلب که می‌رسد، قلب را ارزیابی می‌کند و به پیغمبر(ص) می‌گوید: «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 10)، اگر می‌بینی منافق، دشمن و مشرک هستند، با تو می‌جنگند و افرادت را می‌کشند، چون دلشان بیمار است؛ اگر دل سالم باشد، آدم خون، آبرو و مال مردم را محترم می‌داند؛ اگر دل سالم باشد، آدم درست حرف می‌زند، درست داوری و قضاوت می‌کند؛ اگر دل سالم باشد، زبان کنترل است؛ اگر من گناه پنهانی از کسی خبر بشوم، وقتی دلم سالم باشد، به هیچ‌کس نمی‌گویم تا بمیرم؛ یعنی آبروی مسلمان و مؤمن را حفظ می‌کنم و نگه می‌دارم؛ اگر دلم سالم باشد، لطمه و زخم نمی‌زنم، به مال مردم ضربه نمی‌زنم.

 

-حکایت دوم

من این داستان را یادم نیست و شاید آن‌وقت به‌دنیا نیامده بودم. وقتی بزرگ شدم، پدرم برایم تعریف کرد و گفت: در همسایگی ما تاجر قدرتمندی بود که این تاجر باغی بزرگ و زمین کشاورزی داشت. باغ و زمین کشاورزی او با زمین کشاورزی و باغ دکتر محل همسایه بود. این تاجر آدم زورداری بود و مقداری از عرض زمین این دکتر را به زمین خودش انتقال داد. دکتر فهمید و به این تاجر گفت: چرا زمین را غصب کرده‌ای؟ گفت: مال خودم است! دکتر گفت: مال خودت که نبود و خودت می‌دانی. آدم چیزی که مال خودش نیست، می‌داند مال خودش نیست؛ ولی زورمندانه می‌خواهد بخورد. تاجر گفت: نه مال خودم است. ویزیت این دکتر در آن زمان یک قِران، یعنی یک ریال بود. الآن می‌گویید ده ریال، یک‌دهم ده ریال، یک قران بود. پول فلزی کوچکی بود که عدد «یک» روی آن بود و زیرش هم «ریال» نوشته بود؛ یعنی الآن صد ریال که ده تومان بشود، یک بستهٔ کوچک سبزی خوردن نمی‌دهند! آن‌وقت با یک قران، سه‌تا تخم مرغ یا نیم‌کیلو قند می‌خریدند، یک‌کیلو از بهترین برنج هشت ریال بود، روغن که هنوز تقلب در کشور نیامده بود و کیلویی 25 ریال بود. ویزیت این دکتر هم یک قران بود.

 

این تاجر مریض شد و خانواده‌اش هم خجالت می‌کشیدند پیش این دکتر بروند؛ چون تاجر زمین دکتر را غارت و غصب کرده بود. دو سه‌تا دکتر دیگر در محل بودند که آنها را آوردند و این تاجر با داروهای آن دکترها خوب نشد. بالاخره تصمیم گرفتند با اینکه این مریض با آن دکتر قهر بودند، همان دکتر را بیاورند. پیش دکتر آمدند و گفتند: آقای دکتر، این تاجر همسایهٔ زمینت مریض شده، به عیادت می‌آیی؟ اخلاق الهی را ببینید؛ گفت: ما با هم دعوای زمین داریم، دعوای جان نداریم! او مریض است و از نظر قانون پزشکی و قسمی که خورده‌ام، بر من لازم است به عیادتش بیایم. دکتر را آوردند و او را معاینه‌ کرد. به دکتر گفتند: آقای دکتر نسخه بده! گفت: ویزیت من ده تومان می‌شود(ده تومان یعنی صد ریال). ویزیت دکتر یک قران بود، اما گفت من صدتا یک قرانی می‌گیرم و او را خوب می‌کنم. دلتان می‌خواهد بدهید، دلتان هم نمی‌خواهد، من می‌روم و مریض‌ شما می‌میرد. بیماری‌ای که من از او کشف کرده‌ام، این تا شب مردنی است! تاجر مریض که ناله می‌کرد، گفت: من که دارم، به او بدهید. دکتر گفت: نه نمی‌خواهم، حواله بنویس و مُهر بزن که من از تو ده تومان، یعنی صد ریال طلبکارم. تاجر گفت: بنویسید و مُهر مرا هم بزنید، به دکتر بدهید.

 

دکتر نوشته و سند را گرفت، در جیبش گذاشت و نسخه را نوشت. به دواخانه رفتند، نسخه‌اش سه ریال شد؛ یعنی صد ریال ویزیت، سه ریال نسخه. دکتر گفت: این دارو را سه بار کنید؛ یکی الآن به او بدهید، یک‌سومش را هم شب و یک‌سوم دیگر را هم فردا بدهید. دو سه روز بعد هم این مریض خوب خوب شد. اولین کاری که کرد، به مطب دکتر آمد و گفت: ویزیت تو یک قران است، چرا در حالی که من می‌مُردم، ظالمانه سند صد ریال از من گرفتی؟! دکتر گفت: راستش تو یقیناً داشتی می‌مردی و من در دلم به پروردگار گفتم: من از این ویزیت نمی‌خواهم؛ اما صد ریال از او می‌گیرم و در زمستان برای خانواده‌های فقیر خاک زغال، منقل، کرسی و لحاف می‌خرم. خدا تو را خوب کرد، نه داروی من! اگر دل این دکتر دل سالمی نبود، مریض را معاینه می‌کرد و می‌گفت: به دَرَک که بمیرد! خوش‌به‌حال من، بگذار بمیرد! آدمی که دل منظم، پاک و سالمی دارد، جان مخالفش را هم نجات می‌دهد.

خوشا آنان‌که الله یارشان بی ×××××××××××× که حمد و قل هو الله کارشان بی

خوشا آنان‌که دائم با تو باشند ×××××××××××× بهشت جاودان بازارشان بی

 

کلام آخر؛ کجایید ای هواداران، ببندید محمل زینب

زینب چو دید پیکری اندر میان خاک ×××××××× از دل کشید ناله به صد آهِ سوزناک

که‌‌ای خفته خوش به بسترِ خون دیده باز کن ××××××××× احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن

طفلان خود به ورطهٔ بحر بلا نگر ××××××××××× دستی به دستگیری ایشان دراز کن

سیرم ز زندگانی دنیا یکی مرا ×××××××××× لب بر گلو رسان و ز جان بی‌نیاز کن

برخیز صبح شام شد ای میر کاروان ××××××××××× ما را سوار بر شتر بی‌جهاز کن

ای وارث سریر امامت ز جای خیز ×××××××××× بر کشتگان بی‌کفن خود نماز کن

«منظور از کفن در اینجا لباس شهید است که کفن اوست؛ ولی لباس همه را غارت کرده بودند».

یا دست ما بگیر و از این ورطهٔ بلا ×××××××××××× بار دیگر روانه به‌سوی حجاز کن

 

من از مدینه و مکه با تو و عباس و اکبر آمدم، حالا نمی‌خواهم هم‌سفر شمر و عمرسعد و خولی باشم! به خودت قسم، دلم نمی‌خواهد بروم و ما را می‌برند؛ اگر آزاد بودم، در گودال می‌ماندم و این‌قدر برایت ناله می‌زدم و گریه می‌کردم تا عمرم تمام شود. کجایید ای هواداران، ببندید محمل زینب ××××××××××× که بر باد فنا رفته مکان و محمل زینب.

 

تهران/ حسینیۀ بیت‌الزهرا/ دهۀ سوم محرّم/ پاییز1398ه‍.ش./ سخنرانی هفتم

 

برچسب ها :