لطفا منتظر باشید

جلسه چهارم چهارشنبه (10-7-1398)

(قم مسجد اعظم)
صفر1441 ه.ق - مهر1398 ه.ش
16.5 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله ربِّ العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.

 

وضع میزان برای جلوگیری از فساد و اشتباه

تمام عالم هستی بر اساس میزان در جریان است. به این علت، در هیچ کجای عالمِ وجود، فساد و تباهی و زیان دیده نمی‌شود: ((وَ اَلسَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ اَلْمِيزانَ))[1] فاعل فعل «وضع» پروردگار مهربان عالم است. حرکت انتقالی و وضعی همۀ کرات، فاصلۀ آن‌ها با یکدیگر، جاذبه و دافعه‌شان، حجم‌شان، مقدار حرارت و نور و تاریکی‌شان، همه بر اساس معیار و میزان عادلانه است و بنا هم نیست تا صبح برپا شدن قیامت در این نظام فساد و تباهی راه پیدا کند؛ چون همه در گرو میزان، معیار و شاقول الهی هستند. 

انسان نیز از قدیم، برای این‌که در چیزی از آنچه که با آن سر و کار دارد، اشتباهی رخ ندهد، فسادی پیدا نشود، تباهی به بار نیاورد، میزان اختراع کرد. در هر مغازه‌ای که بروید، کارش با میزان است، نه چشمی یا با دست و لمس. نمی‌تواند جنسی را که می‌خواهد بفروشد، با چشم بسنجد. نمی‌تواند با لمس بسنجد. ترازو می‌خواهد. ترازو کار را درست و جنس را صحیح تحویل می‌دهد. وقتی به مغازۀ پارچه‌فروشی بروید، ترازویی به نام متر دارد. بدون متر، با چشمش طول پارچه‌ای را که مشتری می‌خواهد، نمی‌تواند بسنجد، بگوید شما دو متر و بیست سانت پارچه می‌خواهی، پس با چشمش نظری به طول پارچه بیندازد، بگوید این دو متر و بیست سانت است. ممکن است یک در میلیارد، به طور اتفاقی درست دو متر و بیست سانت ببرد، ولی معمولاً چشم میزان اندازه‌گیری پارچه یا زمین و مانند این‌ها نیست. 

مطب هر دکتری که تشریف ببرید، چند ترازو روی میزش وجود دارد. یکی برای سنجیدن تب است؛ چون نمی‌تواند با لمس دست یا پیشانی بیمار، درجۀ تب او را بفهمد. حتماً ترازوی مخصوص به تب را می‌خواهد. گوشی می‌خواهد تا صدای قلب را بشنود که طبیعی است یا غیرطبیعی. فشارسنج می‌خواهد که به دست بیمار ببندد، بعد درجۀ فشار را ببیند که آیا فشار شخص میزان هست یا نه. نمی‌تواند با غیر ترازوی مخصوص فشارسنجی، فشار بدن را بفهمد. امکان ندارد. تمام مردم عالم نیز ترازو را قبول دارند. برای دکتر، مغازه‌دار، زمین و برای هر چیزی که در اختیار دارند. به خلبان می‌گوید: این مسیر را 30 هزار پا برو، کم‌ترش درست نیست، بیش‌ترش نیز درست نیست. من زیاد کنار خلبان‌ها بوده‌ام. مسیرهای خیلی طولانی، از آن‌ها می‌پرسیدم: اکنون شما چند هزار پا بالا هستید؟ مثلاً می‌گفت: 35 هزار پا. می‌گفتم: چه میزانی نشان می‌دهد که هواپیما 35 هزار پا بالاست؟ نشان می‌داد، می‌گفت: این عقربه را ببین! روی 35 هزار پاست. این ترازو، معیار و میزان ماست. خلبان که نمی‌تواند باک بنزین هواپیما را ببیند. ترازویی مقابلش گذاشته‌اند که نشان می‌دهد شما از مبدأ تا مقصد چند لیتر بنزین هواپیما نیاز دارید. کمی بیشتر به آن بنزین می‌دهند که اگر در محلی گفتند پایین نیا، برو نزدیک‌ترین شهر، بتواند. ترازوی مقابلش مقدار بنزین و مصرف را نشان می‌دهد.

 

وجود ترازو برای سنجش صراط مستقیم

در هر صورت، تمام عالمیان ترازو را قبول کرده و تسلیم ترازو هستند. اینجا می‌شود گفت: قابل قبول است که حالات باطنی و معنوی قلب، نفس و اعمال انسان، معیار سنجش و میزان تشخیص نمی‌خواهند که طرف بفهمد قلبش مستقیم است یا منحرف؟ نفسش مستقیم است یا منحرف؟ عملش مستقیم است یا منحرف؟ چون در هر ناحیه‌ای از این سه مورد انحراف پیدا شود، درجا شروع به تولید فساد و تباهی می‌کند. چه صاحبش بخواهد یا نخواهد. دست او نیست. وقتی قلب کسی از سلامت، صحت و درستی‌اش انحراف پیدا کند، تولید فسادش قطعی است. نفس و اعمال نیز همین طورند. من هر سه را از قرآن توضیح می‌دهم. بیانات قرآن در مورد قلب، نفس و عمل خیلی جالب است. وقتی انسان قلب را با میزان‌های الهی، قرآن، اهل‌بیت(علیهم السلام) و روایات‌شان میزان‌گیری نکند، انحرافش قطعی است. اگر نفس و عمل را میزان‌گیری نکند، انحراف هر دو ناحیه مسلم و بی‌تردید است. 

 

دو میزان برای سنجش و کنترل معنویت

وجود مبارک رسول خدا(ص) از کنار قبرستانی عبور می‌کردند. همه می‌دانیم وقتی پروردگار در قرآن می‌فرماید: ((نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ))[2] ما ملکوت آسمان‌ها و زمین را به حضرت ابراهیم(ع) ارائه دادیم و او دید، می‌شود به پیغمبر(ص) ارائه نشده باشد؟ پیغمبر(ص) وجود مقدسی است که آنچه خوبان همه دارند، او تنها و یکجا دارد. مقام او مقام جمع الجمع است. انبیا(علیهم السلام) کاروان‌سالار انسان هستند و ایشان سید تمام انبیاست: «گشت سالار هم او، اول هم او، آخر نمودار.» 

دو قبر را نشان دادند، فرمودند: صاحبان این دو قبر در عذاب هستند؛ چرا؟ چون هر دو منحرف بودند. در چه چیزی انحراف داشتند؟ دل، عمل و نفس را میزان‌گیری نکردن، نهایتاً انسان را به عذاب، خشم الهی و خرابی آخرت دچار می‌کند. بعد که به مردم خبر دادند صاحبان این دو قبر در عذاب هستند، این جمله را فرمودند که خود این جمله میزانی شد تا آن‌هایی که کنار پیغمبر(ص) هستند، بفهمند علت عذاب چیست و این‌که خود را میزان‌گیری کنید تا شما نیز مثل این دو دچار عذاب نشوید: «لَوْ لا تَكْثیرٌ فی كَلامِكُمْ وَ تَمْریجٌ فی قُلوبِكُمْ لَرَاَیْتُمْ ما اَری وَ لَسَمِعْتُمْ ما اَسْمَعُ»[3] اگر زیاده‌گویی نداشتید، اگر حرف زدن شما فقط حق، صدق، راستی و درستی بود، از این جاده تجاوز نمی‌کردید و دچار زیاده‌گویی نمی‌شدید، غیبت، تهمت، باطل‌گویی، نارواگویی، غلط‌گویی، به گمراهی انداختن مردم و گناهان دیگر زبان که وجود مبارک فیض کاشانی(ره) در «محجۀ البیضاء» در باب زبان، برای این عضو 20 گناه شمرده «اللِّسَانُ جِرْمُهُ صَغِیرٌ وَ جُرْمُهُ کَبِیرٌ»[4] وزن زبان خیلی کم است؛ یعنی آن مقداری که با آن حرف می‌زنند، وزنش صغیر است، ولی جُرمش کبیر. یک کسره و ضمه با هم فرق دارند: جِرمه صغیر و جُرمه کبیر.

چو واقف شدی محرم خویش باش*** که محرم به یک نقطه مجرم شود

اگر از محرمیت دستگاه الهی دربیاییم، بیگانه و مجرم می‌شویم. اگر محرم نباشیم، حتماً مجرم هستیم. فرمود: اگر زیاده‌گویی در زبان، حرف زدن و سخن گفتن‌تان نبود «و لا تمریج فی قلوبکم» تمریج، یعنی بیابان وسیعی که محصور نیست، دیوار ندارد. این بیابان همه نوع روییدنی دارد: گیاه، درخت، بوته، گل و علف دارد. اسم این بیابان را تمریج گذاشته‌اند. بی‌حصار است. چون دیوار ندارد، هر مار، مور، عقربی و حیوانی، هر گاو، الاغ و شتری راحت وارد این بیابان می‌شود، هیچ کس هم جلودارش نیست؛ چون حصاری ندارد. اگر دل شما مانند آن بیابان بی‌حصار نبود که هر حیوانی دلش بخواهد، وارد قلب شما شود، حیوانِ حسد، کبر، غرور، ریا، دوئیت و... اگر قلب‌تان چنین قلبی نبود، زبان‌تان هم چنین زبانی نبود «لسمعتم ما اسمع» شما نیز آنچه را که من می‌شنوم، می‌شنیدید «و لأریتم ما أری» شما نیز آنچه را من می‌بینم، می‌دیدید. حداقلش در عالم رؤیا: ((يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ))[5] بعد این دیدن، از خواب به بیداری کشیده شد و جزء چهره‌های برتر عالم شد و از مخلَصین قرار گرفت و آنچه را باید می‌دید، دید و آنچه را باید می‌شنید، شنید.

 

حکایت شیخ علی‌اکبر نهاوندی(ره)

آیت‌الله‌العظمی بروجردی(ره) برای زیارت وجود مبارک حضرت رضا(ع) به مشهد سفری کرد. پربارترین نماز جماعت مشهد در آن وقت، نماز مرحوم آیت‌الله حاج شیخ علی‌اکبر نهاوندی(ره) بود. نماز پرباری داشت؛ هم حالش حال پُری بود، هم اخلاصش، هم جمعیتش. این‌ها خیلی دقیق خود را با قرآن و روایات میزان‌گیری کرده بودند. این‌گونه بار آمدند و بالا رفتند. هم در کتاب «ظرافت‌های زندگی» مرحوم حاج شیخ عباس قمی(ره) را خوانده‌ام و هم از پسر بزرگش که همسایۀ ماست، شنیده‌ام.

شبستان مسجد گوهرشاد خالی شد (امامش رفت یا مرحوم شد)، چهره‌های ناب دینی متدین مقدس، از مرحوم حاج شیخ عباس(ره) دعوت کردند: شما بیا اینجا نماز بخوان! آمد، چند شبی که گذشت، نماز اولش را که خواند، کفش‌هایش را از کنار جانماز برداشت، زیر بغلش گذاشت و سریع از جلوی صف اول رد شد و از در بیرون رفت. همه فکر کردند در حال ذکر گفتن چرتش برده، رفته است تجدید وضو کند؛ اما دیدند نیامد. فردایش خدمت ایشان رفتند، گفتند: برای چه نمازجماعت را ترک کردید؟ گفت: وقتی برای اقامۀ نماز بلند شدم، قبل از تکبیر نماز دوم، همهمۀ جمعیت پشت سرم دلم را تغییر داد. با این تغییر دل، فهمیدم این نماز من دیگر نماز نیست. این نمازم برای مردم است، نه نماز لِلّه. فرار کردم که گیر زندان ابلیس نیفتم. فرار کردم که نماز چند هزار جمعیت را بی‌روح نکنم؛ چون حداقل از خودم خبر دارم که بدنم طاقت عذاب الهی را ندارد. این نماز دری به سوی دوزخ بود، من هم طاقت جهنم را ندارم. برای همین فرار کردم.

آن‌هایی که با قرآن و روایات خود را میزان‌گیری می‌کنند، از دوزخ و گناه فراری هستند. در بعضی روایات دارد: «کالغنم من الذئب» مثل گوسفندی که از گرگ فرار می‌کند، این‌ها نیز فراری هستند. تعارف و رودربایستی ندارند. روز قیامت بخواهند به خاطر این نمازم مرا به جهنم ببرند، چه کسی به داد من می‌رسد؟

آیت‌الله نهاوندی به دیدن آیت‌الله‌العظمی بروجردی(ره) می‌آید، عرض می‌کند: با بودن شما و شرایطی که در شماست، معنی ندارد من در محراب بایستم. شما هم از اهل‌بیتی(علیهم السلام) و هم علمت وافر است. اهل خدا افراد غوغایی هستند. عجیب مستقیم‌اند. این علمی که خوانده‌اند، الفاظ نبوده که به آن‌ها انتقال پیدا کرده، بلکه علم در وجودشان به نور تبدیل شده، می‌دیدند و می‌فهمیدند چه کار کنند: «الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»[6] که من راحت بفهمم این نماز، این محراب، این صندلی یا این مقام حق من نیست. بفهمم با بودن آیت‌الله‌العظمی بروجردی(ره) نه نماز، نه محراب، نه این مسجد و نه این مقام، حق من نیستند. این را بفهمم. این خیلی مهم است؛ فهمیدن این لطایف، نکات و ظرایف. همین‌ها کلید درهای بهشت هستند. همین‌ها را بفهمم.

 

حکایت اخلاص شیخ عباس قمی(ره)

شیخ عباس(ره) شب چهاردهم ماه رمضان در مسجد گوهرشاد منبر بود، جا نبود. نیم ساعت از منبرش رد شده بود. منبرش نیز منبر بود. مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری(ره) ایشان را ده شب دعوت کرد که در صحن کوچک، اینجایی که ایوان طلا دارد، منبر برود. هر ده شب خود شیخ عبدالکریم پای منبرش نشست. یکی از علما شب چهارم پنجم، به مرحوم آیت‌الله حائری گفت: منبر شیخ عباس را چطور دیدید؟ فرمود: هر کس را پای منبر شیخ عباس می‌بینم، حاضرم 3-4 شبانه روز نماز واجبم را به او اقتدا کنم؛ چون این منبر عدالت‌ساز است.

درک همین نیز نور می‌خواهد. آن‌طور منبری نور می‌خواهد که من چگونه آیات و روایات را انتقال بدهم، این منبر سازندۀ عدالت می‌شود؟! شب چهاردهم ماه رمضان، جمعیت کثیر قدیم که پیرمردها یادشان هست، مردم عاشق منبر بودند، کاری نداشتند که منبر متوسط است یا عالی. عاشق بودند. کسی منبر می‌رفت، مثل مور و ملخ پای منبرش می‌ریختند. انصراف دهندۀ از منبر هم نبود؛ سایت، ماهواره، بساط‌ها و مراکز فساد نبود که تا کنار تختخواب و داخل جیب مردم است. مردم هیچ بازدارنده‌ای نداشتند. راه‌شان به سوی خدا باز بود. البته امروز مؤمن ماندن، با مؤمن‌های آن زمان قابل مقایسه نیست. ایمان در این زمان خیلی قیمت دارد.

همین طور که شیخ عباس(ره) صحبت می‌کرد، میان جمعیت دید شیخی با لباس دهاتی، عمامه‌اش هم عمامۀ دهاتی‌هاست، عمامۀ آخوندی نیست، ولی محو منبر است. معلوم می‌شود این مستمع خیلی عالی است. با همۀ جانش دارد گوش می‌دهد. از بالای منبر دقت کرد، دید این مستمع انسان ممتاز و کم نظیر، حاج شیخ عباس تربتی(ره) است که 15 کیلومتری تربت حیدریه، در دهی به نام کاریز زندگی می‌کرد. روزها، حتی ایامی که برفی بود، از کاریز راه می‌افتاد به تربت می‌آمد، مکاسب و کفایه درس می‌داد و برمی‌گشت. زمستان‌ها نماز شبش را در همان برف‌ها و یخ‌ها می‌خواند. 15 کیلومتر را نصف کرده بود؛ نصفش را سوار مرکبش می‌شد، نصفش هم پشت مرکبش پیاده می‌رفت. می‌گفت این مرکب حق دارد، نصف راه برای من باشد و نصف راه را استراحت کند. این همان «العلمُ نورٌ» است. این همان فرد الهی است که می‌ترسد نکند روز قیامت این مرکب جلوی مرا بگیرد، بگوید چرا زیاد بار من می‌کردی و به من وقت استراحت نمی‌دادی.

تا شیخ عباس(ره) روی منبر دید شیخ عباس تربتی(ره) است، به مردم گفت: خواهش می‌کنم کسی از جا بلند نشود. پایین آمد، وسط جمعیت رفته و به شیخ عباس تربتی (آخوند ملاعباس) گفت: آقا! این منبر حق شماست. به من هم تعارف نکنید. من که ظاهراً مؤمنم؛ اسلام هم گفته درخواست مؤمن را قبول کن. شما منبر تشریف ببرید؛ چون با بودن شما، این منبر حق من نیست. این نماز، این استانداری، این وکالت و... حق من نیست. اگر جامعه‌ای این طور خود را با قرآن و روایات میزان‌گیری کرده باشد، آن کشور نمونه‌ای از بهشت آخرت است.

آیت‌الله بروجردی(ره) درخواست مؤمنی مثل شیخ علی‌اکبر نهاوندی(ره) را پذیرفت و مدتی طولانی در مسجد گوهرشاد به جای ایشان نماز خواند. مسئله تمام شد. آیت‌الله‌العظمی بروجردی(ره) به قم برگشتند. برای شیخ علی‌اکبر نهاوندی(ره) سفر عراق پیش آمد، به نجف رفت. آیت‌الله‌العظمی حاج سید ابوالحسن اصفهانی(ره) به دیدنش رفته، به شیخ علی‌اکبر نهاوندی(ره) فرمودند: من برای دیدنت آمده‌ام؛ اما درخواستی دارم. گفت: شما مرجع تقلید هستید. شنیدن مطلب‌تان و عمل به خواسته‌تان بر من واجب است. درخواست شما چیست؟ فرمود: از امشب به بعد، وقتی به صحن امیرالمؤمنین(ع) می‌آیی، جای من نماز بخوان! شیخ علی‌اکبر(ره) قبول کرد. 

ایشان می‌فرماید: روزی وقتی از روی جانماز بلند شدم و آمادۀ گفتن تکبیرة الاحرام می‌شدم، این صدا را شنیدم که گفت: به فرزندم احترام کردی، من هم به تو احترام می‌کنم.

این فرمایش پیغمبر(ص) است: «لَوْ لا تَكْثیرٌ فی كَلامِكُمْ وَ تَمْریجٌ فی قُلوبِكُمْ لَرَاَیْتُمْ ما اَری وَ لَسَمِعْتُمْ ما اَسْمَعُ.»[7] این جملات پیغمبر(ص) خیلی عالی است. گوش و چشم‌تان را باز می‌کنند. نمونۀ این «سمعتم ما اسمع و لرأیتم ما أری» را غیر از آنچه که برایتان گفتم، زیاد دارم که در شب‌های آینده نمونه‌هایی را که کم شنیده یا شاید اصلاً نشنیده‌اید، برایتان عرض می‌کنم. این نوع مسائل مربی انسان است و قلب، نفس و عمل را میزان می‌کند. میزان بودن قلب، نفس و عمل در قرآن و روایات، برای آن‌هایی که خود را میزان‌گیری کرده‌اند، مطالب عجیبی دارد که فرصت نیست توضیح دهم. 

 

ابراهیم مکفوف، نابینای بصیر

برادران اهل علم! در یکی از کتاب‌های رجال، شرح حال «ابراهیم مکفوف» نابینا را که از اصحاب امام باقر و صادق(علیهما السلام) است، ببینید. کور بود، در مسجد پیغمبر(ص) ایستاده بود، امام باقر(ع) وارد مسجد شد. رفیقش به او می‌گوید: از امام باقر(ع) خبری داری؟ ابراهیم مکفوف با انگشت اشاره می‌کند، می‌گوید: آری، آنجا ایستاده، دارد عبادت می‌کند. کور است، ولی « لَوْ لا تَكْثیرٌ فی كَلامِكُمْ وَ تَمْریجٌ فی قُلوبِكُمْ لَرَاَیْتُمْ ما اَری وَ لَسَمِعْتُمْ ما اَسْمَعُ». نمونه‌های خیلی جالبی دارم که برایتان می‌گویم. یقیناً بعضی‌هایش را نشنیده یا داخل کتاب‌ها ندیده‌اید.

اگر کورم خدا را می‌شناسم*** علی مرتضی را می‌شناسم

توان با عاشقانش زندگی کرد*** من این دیوانه‌ها را می‌شناسم

دلم دیوانۀ عشق حسین است*** دم و درد و بلا را می‌شناسم

ز بس بر سفرۀ فیضش نشستم*** شهید کربلا را می‌شناسم

گدایش را به شاهی می‌رساند*** من این مشکل‌گشا را می‌شناسم

پریشان گرچه در شهری غریبم*** هزاران آشنا را می‌شناسم[8]

 

روضۀ حضرت علی‌اصغر(ع)

بعضی از شما بزرگواران فرزند شیرخواره دارید. حرف‌های ابی‌عبدالله(ع) را به صورت زبان حال بشنوید:

کوفیان این قصد جنگیدن نداشت*** این گلوی تشنه ببریدن نداشت

لاله‌چینان دست‌تان ببریده باد*** غنچۀ پژمرده‌ام چیدن نداشت

این‌که با من سوی میدان آمده*** نیّتی جز آب نوشیدن نداشت

با سه شعبه غرق خونش کرده‌اید*** گرچه حتی تاب بوسیدن نداشت

گریه‌ام دیدید و خندیدید؟ وای*** کشتن شش‌ماهه خندیدن نداشت

دست من بستید و پای افشان شدید*** صید کوچک پای کوبیدن نداشت

از چه دادیدش نشان یکدگر*** شیرخوار غرق خون دیدن نداشت

اللهمّ اغفرلنا و لوالدینا و لوالدی والدینا و لمن وجب له حقٌّ علینا. اللهم اهلک اعدائنا، وَانصر جیوشنا، وَ أیِّد وَاحفظ امام زماننا، وَاجعل عاقبة امرنا خیراً.

 


[1]. الرحمن: 7.
[2]. انعام: 75.
[3]. محجة البیضاء، ج 2، ص 125.
[4]. این سخن در برخی منابع به عنوان سخنان حکیمانه آمده است.
[5]. یوسف: 4.
[6]. مصباح الشریعه، ص 16.
[7]. المیزان، ج ۵، ص ۲۷۰؛ و المعجم الکبیر، طبرانی، ج ۸، ص ۲۱۷.
[8]. شعر از شاطر عباس صبوحی. 

برچسب ها :