لطفا منتظر باشید

جلسه نهم دوشنبه (15-7-1398)

(قم مسجد اعظم)
صفر1441 ه.ق - مهر1398 ه.ش
14.45 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.

 

لزوم میزان‌گیری با قرآن و اهل‌بیت(علیهم السلام)

قرآن کریم و روایات اهل‌بیت(علیهم السلام) که بخش قابل توجهی از آن به وسیلۀ خود ائمه(علیهم السلام) و اصحاب وفادار، پاک و مورد اعتمادشان حفظ شده و علمای بزرگ شیعه نیز با زحمات طاقت‌فرسای خود آنها را ارزیابی کرده‌اند، هر دو میزان پروردگار مهربان عالم هستند که مردم با ارزیابی خودشان با این دو میزان، از انحراف، ضلالت، گمراهی و شقاوت در امان بمانند. واجب است سه ناحیۀ از وجود را با این دو معیار و میزان پروردگار ارزیابی کرد که موقعیت و جایگاهش برای انسان روشن شود. اگر به قول امام ششم(ع) در هر سه ناحیه سالم هستند، ثناگوی خدا باشید که به شما توفیق داد در این عمر کوتاه قلب، نفس و اعمال‌تان سالم مانده و اگر هر کدامش بیمار بود، وقت دارید تا نمردید، این بیمار را معالجه کنید. این سفارش معصومین(علیهم السلام) و سفارش امام ششم(ع) است.

راه ارزیابی قلب با آیات و روایات را در حد محدودی عرض کردم؛ اما راه ارزیابی نفس، اعمال و اعضا و جوارح باقی ماند که امکان ارزیابی این دو ناحیه و راه ارزیابی‌اش چیست. به این خاطر چاره‌ای نمی‌بینم، جز این‌که از هر کدام از این دو ناحیه موردی را عرض کنم. اما نفس بدون قرآن و بدون اهل‌بیت(علیهم السلام) یقیناً در چاه امّاره بودن خواهد بود: ((إِنَّ اَلنَّفْسَ لَأَمّارَة بِالسُّوءِ))[1] با تأکید انّ، با صیغۀ مبالغۀ امّاره، این خبر پروردگار است. و نیز در چاه ((وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها))[2] این هم خبر پروردگار است که بدون طبیبانی مثل قرآن و روایات، نفس ناقص، سرشکسته، تیره‌بخت و بیچاره خواهد ماند.

 

دیدگاه الهی حضرت عیسی(ع) به مسئلۀ شفا

وجود مبارک حضرت مسیح(ع) شبی در شهر ناصریه مهمان مؤمنی بود. صاحب‌خانه به حضرت عرض کرد: اجازه می‌دهید فردا صبح که می‌خواهید تشریف ببرید، بگویم مریض‌های این شهر را بیاورند تا شما در این خانه آن‌ها را شفا بدهی؟ فرمود: بگو بیاورند. صبح که حضرت مسیح(ع) از خانه بیرون آمد، دید ده مریض بیش‌تر داخل کوچه نیست. رو کرد به صاحب‌خانه (خیلی جالب است که پیغمبر اولوالعزم به صاحب‌خانه) گفت: اگر کل افراد سالم این شهر به این تعداد باشند، برایم تعجب‌آور است، یعنی کل مردم این شهر، الا تعدادی انگشت شمار، قلب و نفس و اعضا و جوارح‌شان آلوده و بیمار است. همیشه همین طور بوده. جمعیت روی کرۀ زمین هشت میلیارد است. اگر بخواهند سالم‌های واقعی را بشمارند، چند نفر هستند؟ یقیناً یک نفر سالم صددرصد روی کرۀ زمین زندگی می‌کند، آن هم امام دوازدهم(ع) است. می‌گویند ایشان دارای مقام عصمت است، پس ایشان را جزء شمردنی‌ها نیاورید. بلی، ایشان را استثنا کنیم، چند نفر سالم داریم؟ 

حضرت مسیح(ع) گفت: اگر سالم‌های این شهر به تعداد این بیمارها باشند، برایم تعجب دارد. یقیناً بدون قرآن و اهل‌بیت(علیهم السلام) نفس گرفتار حالت امّاره و دسیسه است. امروز معالجه‌اش نکنم، در برزخ نمی‌شود معالجه‌اش کنم. در قیامت هم که نمی‌شود معالجه کرد. تمام بیماران در قیامت التماس می‌کنند که به دنیا برگردند. پنج بار التماس می‌کنند. در قرآن مجید آمده است، ولی آخرین جوابی که خدا به آنها می‌دهد (که من ترجمه نکنم) این است: «اخسئوا» آخرین جواب پروردگار. به چه می‌گویند، به چه کسی می‌گویند، به کدام جاندار می‌گویند: «اخسئوا»؟ کجا بیماری نفس، قلب و اعضا و جوارح در قیامت قابل علاج است؟ آنجا همۀ درها بسته است.

 

معیار شیخ مرتضی زاهد(ره) در سنجش انسان

در تهران کسی به مرحوم حاج شیخ مرتضی زاهد(ره) گفت: مرا چگونه می‌بینی؟ گفت: باید ترازوی به تو بدهم که کشیده شوی، بعد داوری کنم، بگویم تو را چگونه می‌بینم. من که غیب نمی‌دانم. باید میزان و معیاری به دست تو بدهم. گفت باشد. این ارزیابی زاهد از آن شخص خیلی به درد ما می‌خورد؛ چون هرچه به شهرت، مقام و موقعیت انسان اضافه شود، در خطر افتادنش بیش‌تر است. مرحوم نراقی(ره) روایتی نقل کردند: «هالِكُونَ الاّ العالمونَ وَ العالمونَ كُلُّهُم هالِكُونَ الاّ العاملونَ وَ العاملونَ كُلُّهُم هالِكُونَ الاّ المخلِصونَ والمُخلِصونَ فى خَطَرٍ عَظيم»[3] درست است. 

به او فرمود: اگر وارد جلسه‌ای شدی که تو را می‌شناسند و می‌دانند چه کسی هستی، می‌دانند آدم محترم و آبروداری، شخص محترم و آبرودار توقع احترام دارد و این‌که به او ادب کنند. اگر تو وارد مجلسی شدی، جایی برای خودت دیدی، بروی همان جا بنشینی، هنوز از بین جمعیت رد نشدی، کسی روی زانو بلند شود و بگوید: چه خبرت است؟ دیگری گفت: همین‌جا بتمرگ! سومی گفت: بفرمایید اینجا بنشینید. با این‌که جا هست، شما هم آدم محترم و آبرودار، شرکت‌کنندگان در جلسه نیز شما را می‌شناسند، در این برخورد درونت عکس العملی نشان نداد، بلکه آرام با خود گفتی: آن بنده خدا که گفت بتمرگ، یا آن کسی که گفت چه خبر است، خوشش آمد به من بگوید، دلش خواست این طوری به من بگوید، سومی هم دلش خواست به من محبت کند. اگر برایت تفاوت نکرد و حالت به هم نخورد و وجودت موج برنداشت، داوری من در حق تو این است که آدم شده‌ای.

 

اکثریت و اقلیت در قرآن

چند سالم در جهان هست؟ قرآن مجید که مسائل منفی حالات انسان را روی کلمۀ «اکثر» برده است، من دیگر نمونه‌هایش را نخوانم. «اکثرهم» چه، «اکثرهم» چنان «اکثرهم» چه وقتی به سالم‌های جهان می‌رسد؟ خیلی عجیب است. می‌فرماید: ((اِعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً))[4] شکر در اینجا با توجه به توضیح خود قرآن، شکر عملی، قلبی، نفسی و اعضا و جوارحی است، ولي: ((قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ اَلشَّكُورُ)). این فرمان پروردگار است که آل داود، یعنی مردم! شاکر باشید، عقل، نفس، اعضا و جوارح‌تان را مستقیم بار بیاورید. بزرگان دین ما فرموده‌اند که شکر دارای سه مرحلۀ اعتقادی، اخلاقی و عملی است. 

اگر کسی جدی به سراغ کتاب خدا برود، یعنی با نیت علاج کردن، درمان شدن نفس، با دست قدرت قرآن و معنویت آن از چاه اماره در می‌آید، از حالت دسّایی بودن در می‌آید، آرام آرام وارد حالت مطمئنه می‌شود، حرکت می‌کند و به حالت «راضیة مرضیة» می‌رسد. 

 

درخواست نفس مطمئنه از سوی امام سجاد(ع)

خیلی مهم است که وجود مبارک زین العابدین(ع) از مدینه این همه راه را طی می‌کند، در آن جاده‌ها و در آن هوای گرم، در آن طرق ناامن، خود را کنار قبر امیرالمؤمنین(ع) می‌رساند، در حالی که قبر روی زمین است، علامت هم ندارد و هنوز وحشت از دشمنان حاکم است که نکند بیایند قبر را خراب کنند و هیچ کس جای قبر را نمی‌داند غیر از زین العابدین و خاندان طهارت(علیهم السلام) از مدینه تا نجف چقدر راه است؟ خیلی است. شاید حدود هزار و پانصد کیلومتر باشد. زین العابدین(ع) کنار قبر می‌ایستد. نمی‌نشیند، می‌خواهد آخرین حالت ادب و احترام را به قبر داشته باشد، نه به صاحب قبر. صاحب قبر که عندالله بود. 

زار زار گریه می‌کند (این درخواست معصوم است) اشک می‌ریزد: «اللّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ، راضِيَةً بِقَضائِكَ، مُولَعَةً بِذِكْرِكَ وَدُعائِكَ، مُحِبَّةً لِصَفْوَةِ أَوْلِيائِكَ، مَحْبُوبَةً فِي أَرْضِكَ وَسَمائِكَ، صابِرَةً عَلَى نُزُولِ بَلائِكَ، شاكِرَةً لِفَواضِلِ نَعْمائِكَ، ذاكِرَةً لِسَوابِغِ آلائِكَ، مُشْتاقَةً إِلى فَرْحَةِ لِقائِكَ، مُتَزَوِّدَةً التَّقْوى لِيَوْمِ جَزائِكَ، مُسْتَنَّةً بِسُنَنِ أَوْلِيائِكَ، مُفارِقَةً لِأَخْلاقِ أَعْدائِكَ، مَشْغُولَةً عَنِ الدُّنْيا بِحَمْدِكَ وَثَنائِكَ»[5] این‌ها همه مربوط به نفس است؛ ولع برای نفس است، نه برای اعضا و جوارح بدن. «مولعة بذکرک و دعائک مُحبَّا لصفوة اولیائک محبوبة فی ارضک و سمائک» ببینید گسترۀ نفس را تا کجا می‌خواهد که: خدایا! نفس مرا در وضع مطمئنه و راضیه قرار بده، عاشق اولیائت، محبوب در کل عوالم بالا و زمین: «محبوبة فی ارضک و سمائک متزودة التقوی لیوم جزائک». 

برادران و خواهرانی که اربعین می‌خواهید به کربلا بروید. بار قلب و روح‌تان را روی زیارت امین الله بگذارید. این زیارت را یا در حرم، اگر نشد به حرم بروید، در صحن یا در محلی که اسکان دارید، بار این دعا را با گریه بر ابی‌عبدالله(ع) مخلوط کنید. این دعا کارهای زیادی صورت می‌دهد. من پنجاه سال است با این دعا مأنوسم. کلید عجیبی است. باطن آدم را تکان می‌دهد و فیوضات الهیه را به سوی انسان سرازیر می‌کند. 

 

مصداق نفس مطمئنه در قرآن

«مطمئنة، راضیة، مرضیة» که مرضیه از بالا به پایین است و راضیه از پایین به بالا. امام صادق(ع) می‌فرمایند: در نمازهایتان سورۀ فجر را بخوانید، به خاطر آیات آخرش: ((يا أَيَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّة اِرْجِعِي إِلى رَبِّكِ)) سفر نفس را ببینید تا کجا می‌تواند برود: ((اِرْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَة مَرْضِيَّة)) وقتی نفس این سیر را پیدا کرد، آن وقت به او می‌گویند: ((فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ اُدْخُلِي جَنَّتِي)) نه جنات که: ((جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ))[6] جنات بحث دیگری است. من این «جنّتی» را نمی‌فهمم، مثل «بیتی» است: ((أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ))[7] در هیچ آیه‌ای خدا جنّت را به خودش نسبت نداده، الا در کنار نفس مطمئنۀ راضیۀ مرضیه: ((وَ اُدْخُلِي جَنَّتِي)) که امام صادق(ع) می‌فرمایند این آیه ویژۀ امام حسین(ع) نازل شده و نام دیگر سورۀ فجر «سورة الحسین» است. می‌فرمایند: روز عاشورا خدا به ملک الموت اجازه نداد که جان آن هفتاد و دو نفر را بگیرد؛ چون خود پروردگار هر هفتاد و دو نفر را قبض روح کرد. چه لذتی در آن قبض روح اتفاق افتاده؟ خود خدا می‌داند. ما واقعاً نمی‌دانیم.

علامه مجلسی(ره) نقل می‌کند: شب معراج پیغمبر اکرم(ص) به فرشته‌ای اعجاب‌انگیز برخورد، به جبرئیل(ع) هم‌سفر معراجش فرمود: او کیست؟ عرض کرد: ملک الموت است. حضرت کنار ملک الموت رفت و به او سلام کرد، بعد فرمود: جان کل جهانیان را تو می‌گیری؟ عرض کرد: نه. من عواملی دارم. فقط دو نفر را اجازه ندارم جان‌شان را بگیرم؛ یکی شما و دیگری امیرالمؤمنین(ع)؛ چون خدا فرموده است جان این دو را خودم می‌گیرم. این داستان حرکت، رشد و تکامل انسان است. این آیه خیلی میدان بحث دارد: ((اِرْجِعِي إِلى رَبِّكِ))، یعنی ای نفس مطمئنه! وجه تو روبه‌روی خداست. تو آینۀ انعکاس دهندۀ صفات اویی. اکنون که می‌خواهی از دنیا بیرون بیایی، مستقیم رو به خودم بیا.

به امام صادق(ع) عرض شد: حضرت حسین(ع) در همین قبر کربلاست؟ امام فرمودند: او «عند ربّه» است. همه که این حرف را نمی‌فهمیدند. این داستان نفس است که پروندۀ خیلی گسترده‌ای دارد. در قرآن مجید، از این طبیب می‌شود سؤال کرد: چه کنم صاحب نفس مطمئنه، راضیه و مرضیه شوم؟ چنان اتصال پیدا کنم که وقت مردنم پروردگار بگوید: ((فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ اُدْخُلِي جَنَّتِي))؟ نه جنات، بلکه جنتی؛ بهشتم. مفرد است. این جنت را نمی‌دانیم کجاست و داستانش چیست. داخل کتاب‌ها چیزهایی نوشته‌اند که: جنت لقاء، جنت رضا، جنت قرب و این‌هاست. من که خودم واقعاً نمی‌دانم این جنتی منظور چیست. تصورش نیز مشکل است، نوبت به تصدیقش نمی‌رسد. این هم دورنمایی از این‌که نفس بیمار را به این طبیب الهی (قرآن کریم) ارائه کنم و بعد شروع کنم با آن کار کردن تا به این هر سه مقام برسد.

 

امان از زبان

و اما اعضا و جوارح، باز به عنوان نمونه می‌گویم، دیگر فرصت توضیح در این شب آخر نیست. این را من خودم نشستم شمردم، یعنی خودکار برداشتم و آیات قرآن مجید را در این زمینه شمردم. به تصریح و به کنایه، دویست و هشتاد و سه آیه در قرآن فقط دربارۀ زبان نازل شده است. برای چشم، گوش، دست و پا، شکم، عضو شهوت و... روی هم رفته در قرآن صد و پنجاه آیه ندارد، با این‌که شکم عضو خطرناکی است. شهوت بدتر است. چشم و گوش خطرناک‌اند. قدم خطرناک است. چقدر قدم‌ها امروز در همین مملکت برای نابود کردن یک بی‌گناه، ریختن آبروی یک آبرودار، ضربه زدن به آدمی که عبد خداست و مشغول زندگی است، برداشته می‌شود؟! چقدر لای انگشت‌ها قلم‌ها امضاهای ضد خدا علیه مردم می‌زنند؟! در عین حال، مجموع آیات چشم، گوش، دست، شکم، غریزۀ جنسی و قدم به صد و پنجاه آیه نمی‌رسد. این یک ذره گوشت (زبان) چیست که دویست و هشتاد و سه آیه برایش نازل شده؟ چه خبر است؟ 

وجود مبارک فیض کاشانی(ره) در تقسیمات «محجة البیضاء» که کتاب بسیار خواندنی و مفید است، یعنی اگر یک منبری بخواهد سی سال منبر بی‌تکرار برود، با یک بخش از این کتاب می‌تواند منبر بی‌تکرار برود و اگر بخواهد هشت جلدش را به منبر بکشد، تمام نمی‌شود، ولی عمر خودش تمام می‌شود. کتاب فوق العاده‌ای است. خود فیض آدم فوق العاده‌ای است. اسم یک بخش از این کتاب را «کتاب اللسان» گذاشته است، کتاب زبان. این عضو چه گستره‌ای دارد که برایش یک کتاب نوشته شده؟ می‌خواهم زبانم را با آیات قرآن میزان‌گیری کنم، چه‌کار کنم؟ زبان چه‌کار نکند؟ چند مورد از کارهایی را که باید انجام بدهد و چند مورد از کارهایی را که نباید انجام بدهد، بگویم. واقعاً واجب است انسان زبان را با قرآن میزان‌گیری کند، و الا خطرش خیلی سنگین است. آن‌قدر سنگین که ائمه(علیهم السلام) از پروردگار (در حدیث قدسی) نقل کرده‌اند که در قیامت به زبان می‌فرماید: به عزت و جلالم! تو را به عذابی معذب کنم که احدی از عالمیان را به مثل تو عذاب نخواهم کرد.[8] این را فقط به زبان می‌گوید. یک بار دیگر عنایت کنید: به عزت و جلالم! تو را عذاب کنم به عذابی که احدی از جهانیان را در قیامت عذاب نکرده‌ام؛ چون یک کلمه از تو بیرون آمد؛ اما آبروی یک آبرومند را تلنگر زد. یک کلمه از تو بیرون آمد، مال محترمی را به نابودی کشید. یک کلمه از تو بیرون آمد، جان محترمی را به قتل کشید. عضو خیلی عجیبی است. 

 

توصیه به کنترل زبان

من با تواضع و فروتنی به تمام عزیزانی که در این حوزه دارند درس می‌خوانند، به عنوان یک خادم، یک جاروکش در خانۀ اهل‌بیت(علیهم السلام) سفارش می‌کنم زبان‌تان را در حق - مخصوصاً - اهل علم کنترل کنید. کرۀ زمین چند بار باید دور خورشید بچرخد تا یک عالمی به وجود بیاید؛ مدرس، مجتهد، خدمتگزار، زنده کنندۀ آثار گذشتگان. چگونه به این راحتی حاضر می‌شوید آبرویش را ببرید؟ با چه دلیلی؟ این سرمایه‌ها را حفظ کنید. طلبه‌ها را حفظ کنید. من وقتی قم رفتم طلبه شوم، باید دو نفر امضا می‌کردند تا به من حجره بدهند یا نمی‌دانم کار دیگر انجام بدهند. یکی عالم بسیار بزرگواری بود که من تاکنون به کسی اسمش را نگفته‌ام. بسیار بزرگوار بود که وقتی من منبری شدم، خیلی به من محبت داشت. از تهران مرا به قم دعوت می‌کرد. نمی‌دانست من همان کسی هستم، کنارش هم نشسته بودم. تا کاغذ را به او دادم، برگشت نگاهی به من کرد و با همین لحن گفت: از مادرت قهر کرده‌ای، آمده‌ای طلبه شوی؟ برو شهرتان مرد حسابی! حالا من از تهران آمده بودم، چه ذهنیتی از حوزه و علما داشتم. در خانواده‌ام عزیز و محترم بودم؛ اما یک عالمی با تحقیر کامل و با چماق روحیۀ مرا خُرد کرد. این طور با من برخورد کرد. کاغذ را از او گرفتم، بیرون آمدم و به پروردگار گفتم (شانزده هفده ساله بودم): این آقا که امضا نکرد، تو امضا کن! او امضا کرد و کارمان تا اینجا کشیده شد.

خدا عالمان را حفظ کند. این چند حادثۀ بسیار تلخی که در حوزه از زبان اتفاق افتاد، بخشی از آبروی ما را نزد آخوندهای مسیحی، زرتشتی و یهودی برد. نکنید، همدیگر را حفظ کنید. به هم محبت کنید. به خدمتگزاران حوزه احترام گذارده، تشویق‌شان کنید. زبان خیلی خطرناک است. این آیات قرآن برای چه کسی و برای چیست؟ خدا تنها برای پیرزن قد خمیده یا نانوای دهات‌های آن طرف بندرعباس نازل کرده است؟

 

توصیه‌های قرآن دربارۀ استفاده از زبان

قول حسن

چند آیه را بگویم. اگر ما خود را با قرآن ارزیابی می‌کردیم یا بکنیم، این طور نمی‌شود. روزگار بسیار بدی است؛ چون یک کلمۀ منفی که از حوزه در می‌آید، بیست و چهار ساعت طول نمی‌کشد که در تمام کرۀ زمین با این گوشی‌های لعنتی که داخل جیب مردم است، پخش می‌شود. سفارشم این است: برادران روحانی من! پنجاه و پنج سال است منبر می‌روم. تاکنون روی منبر به کنایه‌ هم به آبروی کسی تلنگر نزده‌ام. در تمام وضعیت‌های عجیب و غریب، ابداً به یک مرجع تقلید روی منبر توهین نکرده‌ام: ((قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً))[9] امر واجب پروردگار است. 

اگر می‌خواهید در حق ناس، نه مؤمنین، نه شیعه، نه فقط مسلمان «للناس». اگر می‌خواهید در حق مسیحی، یهودی، زرتشتی، بودایی، لائیک، مشرک و منافق، این‌ها همه جزء للناس هستند، حرف بزنید «حسناً» حرف بزنید، نیکو. سریع داوری نکنید. سریع منفی نگویید. به برادران طلبۀ جوانم بگویم: بد حرف زدن آدم را تاریک می‌کند. بد حرف زدن آدم را عقب می‌اندازد. 

 

حکایت میرزا جواد آقا(ره) و چهل روز دور افتادن از خدا

سفارش می‌کنم گاهی به قبرستان شیخان سر قبر مرحوم میرزا جوادآقای ملکی تبریزی(ره) بروید. من وقتی در قم طلبه بودم، مرتب می‌رفتم. روزی ایشان در مجلسی نشسته بود. یک نفر کت و شلواری هم در آن مجلس نبود. همه طلبه بودند. عالمی آمد غیبت کند، ایشان اصلاً نگذاشت جملۀ اولش را کامل کند. حاج میرزا جواد آقا از جا بلند شد، با اشک چشم به او گفت: با این کلماتی که (بی اختیار) شنیدم، چهل شبانه روز مرا از خدا دور کردی. چه جانی باید بکنم دوباره خودم را به حالت اول برگردانم. نکنید، به صلاح دین، قرآن، مرجعیت و حوزه نیست. با کلنگ زبان این بنای هزار سالۀ شیخ طوسی(ره) را تخریب نکنید که بخشی از آن حوزۀ قم شده است. نکنید، این گناه از کبیره هم آن طرف‌تر است: ((قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً)) این یکی از وظایف زبان.

 

زبان دعوت کننده به خدا

دوم: ((وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اَللّهِ))[10] کدام گفتار زیباتر از گفتار کسی است که وقتی شروع به حرف زدن می‌کند، مردم را به خدا دعوت می‌کند؟ کدام گفتار؟ 

 

زبان مبلّغ دین

سوم: ((اَلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اَللّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اَللّهَ))[11] زبان در مسیر تبلیغ دین، مزدش ((كَفى بِاللّهِ حَسِيباً)) پای خودم است؛ چون هیچ کس نمی‌تواند مزد او را حساب کند. این گوشه‌ای از آیات زبان. چشم و گوش و... در قرآن بماند. الله اکبر از این معارف الهیه که اقیانوس بی‌ساحل است. چقدرش را می‌توان گفت؟ به ناچار باید بگویم حرفم تمام.

 

عظمت اربعین

ایام اربعین چه ایام با عظمتی است! هر کس این کاروان‌ها و این جوان‌ها را می‌بیند، قلبش می‌شکند که چرا توفیق ندارد در ایام اربعین در پیاده‌روی شرکت کند. ائمه(علیهم السلام) فرموده‌اند اگر نمی‌توانی به زیارت بروی، رو به قبله بایست و به ابی‌عبدالله(ع) سلام بده، زائر حساب می‌شوی. ایام اربعین، دهۀ آخر صفر، بار بخشی از منبر را روی مصیبت‌های ابی‌عبدالله(ع) بگذارید و خودتان زودتر از مستمعین گریه کنید؛ چون گریه‌های شما اثر دیگری در مستمع دارد. «کامل الزیارات» را با خودتان ببرید و مسئلۀ گریه و زیارت را از این کتاب برای مردم بیان کنید. من این کتاب را ترجمه کرده‌ام. متأسفانه نرسید که قبل از عاشورا چاپ شود. افتاد به سه چهار ماه دیگر، ولی ایام عجیبی است. یک نفر در این عالم اربعین دارد. هیچ پیغمبر و امامی اربعین ندارد، فقط ابی‌عبدالله(ع) اربعین دارد. پایه‌گذارش اهل‌بیت(علیهم السلام) بودند. امام زین العابدین، زینب کبری(علیهما السلام) و بقیۀ کاروان اربعین را پایه‌گذاری کردند.

امام حسن عسکری(ع) می‌فرمایند: مؤمن پنج علامت دارد، یکی زیارت اربعین است. جمله‌ای از حضرت زینب کبری(س) بگویم که بار معنوی آن خیلی سنگین است. می‌فرماید: من و برادرم سی و شش و هفت سال با پدرم امیرالمؤمنین(ع) معاصر بودیم. هر وقت پدرم می‌خواست برادرم را صدا کند، اگر نشسته بود، ابتدا از جا بلند می‌شد، حالت ادب به خود می‌گرفت، اسم برادرم را نمی‌برد، بلکه وقتی می‌خواست صدا کند، ایستاده و آرام به او می‌گفت: «الیّ یا ابا عبدالله» احترام می‌گذاشت.

در «کامل الزیارات» است: هر وقت امیرالمؤمنین، ابی‌عبدالله(علیهما السلام) را می‌دید، می‌فرمود: «یَا عَبرَةَ کُلِّ مُؤمِن» حسین من! تو باعث گریۀ هر مؤمنی. گریه برای ابی‌عبدالله(ع) خیلی عجیب است. امیرالمؤمنین دل‌خوشی دادند که شما مؤمن هستید.

 

ملاک توثیق از نظر حاج آقاحسین قمی(ره)

مطلب دیگر هم بگویم که خیلی جالب است و شاید خیلی‌ها نشنیده باشید. مرحوم آیت الله العظمی حاج آقاحسین قمی(ره) هرگاه جایی می‌رفتند، برای مسجدشان پیش‌نماز می‌خواستند، دو نفر باید آن عالم را توثیق می‌کرد که شما برادران روحانی می‌دانید توثیق یعنی چه. چند متدین از تهران با آخوندی به نجف رفتند، به حاج آقا حسین گفتند ایشان را از جانب خودتان منسوب کنید که در مسجد ما نماز جماعت بخواند؛ چون پیش‌نماز ما مرده است. ایشان به آن روحانی فرمود: من تا با این‌ها حرف بزنم، شما برو حرم امیرالمؤمنین(ع) زیارت بخوان، فردا بیا. به آن افراد فرمود: شما ایشان را کاملاً می‌شناسید؟ گفتند: عالم است دیگر. انسان خوبی است. گفت: بروید فردا بیایید. دید کسی نیست آن عالم را توثیق کند، در خلوت، در اتاق هیچ کس نبود، به آن عالم گفت: من سؤال از تو می‌کنم؛ چون کسی در نجف نیست تو را توثیق کند، این سؤال مرا راست جواب بده. گفت: چشم. فرمود: محضر امیرالمؤمنین(ع) است. راست بگو، آیا شما برای ابی‌عبدالله(ع) گریه می‌کنی؟ گفت: بله آقا. وقتی آن افراد آمدند، حاج آقاحسین گفت: این شخص عادل است، او را برای امام جماعتی ببرید. چه نگاهی بزرگان دین ما می‌کردند؟! چگونه آبروی مردم را با یک حرف می‌بریم؟

 

روضۀ اربعین حسینی

کاروان از شام درآمده است، من و شما با گوش دل زبان حال حضرت سکینه(س) را بشنویم:

شمیم جان‌فزای کوی بابم*** مرا اندر مشام جان برآید

گمانم کربلا شد عمه نزدیک*** که بوی مشک ناب و عنبر آید

به گوشم عمه از گهوارۀ گور*** در این صحرا صدای اصغر آید

حسین را ای صبا بر گو که از شام*** به سویت زینب غم پرور آید

ولی ای عمه دارم التماسی*** قبول خاطر زارت گر آید

که چون اندر سر قبر شهیدان*** تو را از گریه کام دل برآید

در این صحرا مکن منزل که ترسم*** دوباره شمر دون با خنجر آید

مهار ناقه را یک‌دَم نگهدار*** که استقبال لیلا اکبر آید[12]

همۀ ما می‌دانیم شتر بلند است. ساربان‌ها شتر را می‌خوابانند تا راکب پیاده شود. امام زین العابدین(ع) می‌فرمایند: تا چشم این زن و بچه از دور به قبور شهدا افتاد، مثل برگ درخت خود را از روی شترها به زمین ریختند. قبر ابی‌عبدالله(ع) را بغل گرفتند. رسم است جوانی که می‌میرد، آن چیزی که به آن علاقه داشته بر سر قبرش می‌برند. بچه‌ها تا به قبر بابا رسیدند، هریک دویدند ظرف آبی از فرات برداشتند، آمدند روی قبر ابی‌عبدالله(ع) چیدند: بابا بلند شو! ما دیگر از تو آب نمی‌خواهیم.

الهی! ما را بپذیر. الهی! ما را از پیشگاهت محروم نکن. الهی! علم ما را علم نافع قرار بده. الهی! ما را قرآنی قرار بده. به حقیقت ابی‌عبدالله(ع) تمام گذشتگان ما، از عالم و عامی و مرد و زن و واعظ و مداح و مرجع، علی الخصوص آیت الله العظمی بروجردی را امشب سر سفرۀ امام حسین(ع) مهمان قرار بده. خدایا! نفرت از گناه را در ما زیاد کن. شوق به طاعت را در ما قوی کن. این کشور، این ملت، این محراب و مسجد، این ماه رمضان و محرم و صفر، این حوزه‌ها، رهبری، خدمتگزاران، همه را در پناهت از شرور زمان حفظ بفرما. خدایا! به حقیقت حضرت زینب کبری(س) امام زمان(ع) را دعاگوی ما، زن و بچه‌ها و نسل ما قرار بده!

 


[1]. یوسف: 53. 
[2]. شمس: 10.
[3]. مجموعه ورام، ج 2، ص 118.
[4]. سبا: 13.
[5]. قسمت‏هایی از زیارت امین الله است که در مفاتیح الجنان نیز ذکر شده.
[6]. بقره: 25. 
[7]. همان: 125. 
[8]. محجة البیضاء، ج 5، ص 194. 
[9]. بقره: 83. 
[10]. فصلت: 33. 
[11]. احزاب: 39. 
[12]. شعر از عبدالجواد جودی خراسانی. 

برچسب ها :