لطفا منتظر باشید

شب هشتم چهارشنبه (24-7-1398)

(سمنان مهدیه اعظم)
صفر1441 ه.ق - مهر1398 ه.ش
18.16 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله ربِّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّد الانبیاءِ و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.

 

 

امام حسین(ع) الگو و معیار برای مؤمنان

هیچ سفر و هجرتی در طول تاریخ بشر پربارتر، سودمندتر، با منفعت‌تر و اثرگذارتر از سفر و هجرت حضرت سیدالشهدا(ع) از مدینه به کربلا نبوده است. جایگاه و آثار این هجرت آن‌قدر عظیم است که طبق روایات، مخصوصاً روایاتی که در کتاب باارزش «کامل الزیارات» نقل شده، خداوند متعال خبرش را به تمام پیغمبران داده است. واسطۀ خبر، از زمان حضرت آدم تا روز تولد امام حسین، جبرئیل(علیهم السلام) بود. تنها پروردگار عالم در کوه طور، خودش خبر حادثۀ کربلا را مفصل و مستقیم در اختیار حضرت موسی(ع) گذاشت.

امام نرسیده به کربلا مطلبی اعلام کردند که باید مورد توجه تمام انسان‌ها قرار بگیرد. آن مطلب این بود که فرمودند: «لَکُم فِیَّ أُسوَة»[1] من برای همه شما یک سرمشق، میزان و معیار هستم. ایمان، اندیشه، اخلاق، منش، اعمال و جهاد و ظلم‌ستیزی حضرت برای تمام مردم دنیا معیار و میزان الهی است.

 

بیعت با خدا در پی بیعت با امام حسین(ع)

اهل سنت از «ابن عباس» نقل کرده‌اند که می‌گوید: در آن سفر مکه که منتهی به سفر کربلا شد، در طواف مستحب کعبه بودم (چون هنوز وقت حج واجب نرسیده بود؛ امام قبل از حج واجب از مکه خارج شدند؛ یعنی هنوز مُحرم نشده بودند. این‌که بعضی‌ها می‌گویند حج را به عمره بدل کردند، حج واجب از روز نهم ذی الحجه شروع می‌شود و ظهر روز نهم باید حج تمتع را از عرفات شروع کنند؛ اما امام روز هشتم از مکه خارج شدند. بنابراین، حرف «ابن عباس» مربوط به طواف مستحب است. می‌گوید: من در حال طواف بودم)، این صدا را شنیدم؛ ولی گوینده را ندیدم. می‌گفت: هر کسی می‌خواهد با پروردگار عالم بیعت کند، با حسین بن علی(علیهما السلام) بیعت کند!

در قرآن مجید نمونه‌اش را داریم. خداوند به پیغمبر (ص) می‌فرماید: ((إِنَّ اَلَّذِينَ يُبايِعُونَكَ))[2] آن‌هایی که با تو بیعت می‌کنند؛ بیعت به ایمان، اسلام، ترک گناه، انجام واجبات، اینان مستقیماً: ((يُبايِعُونَ اَللّهَ)) با خدا بیعت می‌کنند. قرآن علناً می‌فرماید که دست پیغمبر(ص) همان دست قدرت و رحمت خداست. همین معنا را ابن عباس می‌گوید که من از منادی آسمانی شنیدم؛ ولی صاحب صدا را ندیدم. اعلام کرد: هر کس می‌خواهد با خدا بیعت کند، با حسین بن علی(علیهما السلام) بیعت کند؛ چون امام تجلی صفات، اخلاق، رحمت، عدالت و کرامت پروردگار عالم است. بر این اساس، برای تک تک مردم جهان میزان، سرمشق، الگو و معیار است، یعنی هر کس در تمام امور حیات، افکار، اعمال و اخلاقش به حضرت اقتدا کند، تمام درهای سعادت و نجات را به روی خودش باز کرده است.

 

شرط اقتدا به امام حسین(ع)

امام در فرمایشاتی که دارند، خط سیر حیات و زندگی خود و یاران و اهل‌بیت‌شان را در چند جملۀ نورانی بیان فرمودند که اگر کسی بخواهد به حضرت اقتدا کند، باید عمق این چند جمله را بفهمد. در ابتدای سخنان نورانی‌شان، در حالی که در محاصرۀ مصائب، سختی‌ها، بلاها و مشکلات بودند و هیچ راه بیرون‌رفتی وجود نداشت، جز این‌که تسلیم حکومت یزید شوند که تسلیم حکومت ظالمان شدن، از محرمات شدید الهی است، یعنی یک مؤمن به هیچ شکل نباید رنگ ستمگران را به خودش بگیرد. امام در جمله‌ای اعلام کردند: «فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَة»[3] برایم روشن است من که ایستادگی می‌کنم و با ظالم کنار نمی‌آیم، این کنار نیامدن، این سازش نکردن با ظالم، به شهادتم منتهی می‌شود؛ اما من مرگ با این کیفیت را برای خودم خوشبختی ابدی می‌دانم: «وَ لَا الْحَيَاة مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَما» و زندگی کردن کنار ستمگران و قبول حکومت‌شان و فریاد نزدن و مبارزه نکردن برای این‌که زنده بمانم، این زنده ماندن را ننگ می‌دانم.

حمد الهی در کل حال

حضرت خط سیر زندگی‌شان را این طور بیان کردند. این خیلی قابل دقت است؛ در حالی که در محاصرۀ دایره‌وار تمام سختی‌ها، مشکلات و محدودیت‌ها بودند، این طور شروع کردن، انسان از این روحیۀ عظیم شگفت‌زده می‌شود: «نَحمَدهُ عَلَی السَّرَّاء وَ الضَّرَّاءِ»[4] من پیوسته و دائم ستایش کنندۀ پروردگار هستم؛ چه در محاصرۀ خوشی‌ها باشم و یک ذره رنج، سختی و مشکل نداشته باشم، چه در محاصرۀ سختی‌ها، بلاها، طوفان‌ها و تلخی‌ها باشم. یعنی روحم در خوشی‌ها، بلاها، رفاه و سختی‌ها آزاد است و فقط با پروردگار پیوند دارد. ذره‌ای خوشی‌ها، ناراحتی‌ها و رنج‌ها در من نسبت به ارتباطم با پروردگار اثر منفی ندارد. خوش باشم یا ناخوش، راحت باشم یا ناراحت، در رفاه باشم یا در طوفان مشکلات، ستایشگر خدا هستم. برای من مهم پروردگار است. هم خوشی‌ها اثری به حال من و زندگی و روحیاتم ندارند، هم سختی‌ها و مشکلات. من فقط از یک کانون اثر مثبت می‌گیرم، آن هم توحید و پروردگار است. این روحیه، روحیۀ خیلی شگفت‌آوری است:

موحد چو در پای ریزی زرش

وگر تیغ هندی نهی بر سرش

بیایند خروارها طلا و نقره جلوی پایش بریزند، بگویند همۀ این‌ها برای تو و یا خنجر بگیرند، اتفاقاً آن خنجری که با آن سر حضرت را جدا کردند، ساخت هند بود. خنجری بسیار سنگین و بُرنده‌ای بود.

موحد چو در پای ریزی زرش

وگر تیغ هندی نهی بر سرش

امید و هراسش نباشد ز کس

بر این است آیین توحید و بس

 

حمد از سر رضا

من کسی را دیدم که خبر شده بودم غرق در مشکلات است؛ اما از ایمان و توحیدش، در حد ظرفیت وجودی‌اش، خبر نداشتم. وقتی او را زیارت کردم، بعد از خبردار شدن از مشکلاتش که دیدن داغ سخت تنها فرزندش با نوه‌اش که در یک تصادف با هم از دنیا رفتند، با این داغ مشکل شدید دیگری برای خودش پیش آمده بود که تا وقتی از دنیا رفت، حل نشد، وقتی با او برخورد کردم، گفتم: حالت چطور است؟ جواب این احوال‌پرسی را کم یادم می‌آید (آخر بعضی الحمدلله می‌گویند؛ اما این الحمدلله، این خدا را شکر، از روی اکراه است؛ اما) ایشان با چهره‌ای شاد و پرنشاط گفت: «ندانم که خوش یا که ناخوش کدام است؟» همین سخنی که امام حسین(ع) فرمود: من ستایشگر حقم. می‌خواهد غرق در خوشی‌ها باشم یا غرق در بلاها و مصائب. این دو هیچ اثری در من ندارند. آن چیزی که من از آن اثر می‌گیرم، فقط پروردگار و خواسته‌های اوست.

ندانم که خوش یا که ناخوش کدام است

خوش آن است بر من که او می‌پسندد

در دوبیتی‌های باباطاهر، این عارف بزرگ شیعه و عالم و دانشمند و متفکر نیز داریم:

یکی درد و یکی درمان پسندد

یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

این‌که توجه انسان در تمام حالات زندگی به یک کانون و یک منبع نور باشد، خوشی‌ها او را منحرف نکنند و سختی‌ها او را از پا درنیاورند، بالاترین روحیه است: «نَحمَدُهُ عَلَی السّرّاء و الضّرّاء» من دائم ستایشگر پروردگارم؛ چه این‌که غرق در خوشی‌ها باشم یا غرق در بلاها و گرفتاری‌ها. البته در خوشی‌های مثبت. حرف ابی‌عبدالله(ع) معلوم است. «أحمَدُکَ اللَّهُمَّ» خدایا! من و اهل‌بیتم و اصحابم تو را می‌ستاییم.

اینجا خیلی جالب است؛ چون از ضمیر جمع در می‌آید که خودش و 18 نفر اهل‌بیتش و پنجاه و چند نفر یارانش هستند که جمعاً 72 نفر می‌شدند.

 

مقام فوق تصور امام حسین(ع)

پیغمبر اکرم(ص) می‌فرمایند: آقای تمام مردم، از اولین و آخرین جهان، شهیدان هستند (یعنی شهیدان مقامی فوق تمام مقامات آدمیان دارند) و این 72 تن شهیدان کربلا، آقای شهیدان عالم «من الاولین و الآخرین»[5] هستند. این حرف برای قبل از حادثۀ کربلاست. شاید آن وقتی که پیغمبر(ص) این مطلب را فرمودند، از این 72 نفر فقط خود ابی‌عبدالله(ع) به دنیا آمده بود؛ چون حرف برای زمانی است که تقریباً ابی‌عبدالله(ع) سه یا چهار ساله بود. (فرمود) آقای تمام مردم عالم، شهیدان هستند و آقای تمام شهیدان عالم، شهدای کربلا می‌باشند و آقای شهدای کربلا، حسین من است.

در این ترتیب اندیشه کنید که پیغمبر(ص) چگونه ابی‌عبدالله(ع) را فوق العاده، عظیم العظما و بزرگ همۀ بزرگان عالم معرفی کرده‌اند؟ این جمله را در حق هیچ کس نفرمودند: «حُسینُ مِنِّی وَ اَنَا مِن حُسَینِ»[6] حسین(ع) تمام وجود من است و من از حسینم. اهل علم می‌دانند که مسئلۀ «حسین منی و انا من حسین» را باید با قاعدۀ فلسفی اتحاد عاقل و عقل و معقول حل کرد و هیچ راه دیگری ندارد، یعنی فهم «حسین منی و انا من حسین» جز با این قاعدۀ فلسفی، امکان ندارد. باید بنشینیم اتحاد عاقل و عقل و معقول را بفهمیم تا معلوم شود که پیغمبر اکرم(ص) چه فرموده‌اند.

 

ارزشمندی متصلان به نبوت

«احمدک اللهم» خدایا! دائم تو را با تمام وجود ستایش می‌کنم، به چه دلیل؟ «عَلَی اَن اَکرَمتَنَا بِالنُّبوَّة»[7] که من و 18 نفر اهل‌بیتم و پنجاه و چند نفر یارانم را با نبوت ارزش دادی، پس تمام ارزش ما به خاطر تسلیم بودن ما به نبوت پیغمبر (ص) در تمام شئونات نبوت است. به عبارت عرفانی‌تر: من و هجده نفر اهل‌بیتم و پنجاه و چهار نفر یارانم فانی در نبوت هستیم. اگر کسی بخواهد نبوت، شئون نبوت، وحی به نبوت، نور نبوت، حقیقت نبوت و ارزش نبوت را بفهمد، بیاید ما هفتاد و دو نفر را بنگرد. ما جلوه‌گاه کامل نبوت پیغمبریم و تمام ارزش‌های نبوت را از افق وجودمان طلوع داده‌ایم.

به سراغ قرآن برویم. اگر کسی با نبوت ارتباطی نداشته باشد، هرچند ثروتمند، استاد، مخترع یا دانشمند باشد نیز عیبی در وجودش هست. سورۀ انفال را بخوانید: ((يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ))[8] بدون ارتباط با نبوت، دین و قرآن پیغمبر(ص) هر کسی باشد، مرده است. میّتی که به درد دفن کردن و زیر خاک رفتن می‌خورد. این ارزش نبوت است.

نبوت، یعنی حیات، زنده بودن، حیات ملکوتی و الهی. پیغمبر(ص) با این مطلب می‌خواهند بفرمایند که زنده‌ترین زندگان عالم، حسین و اهل‌بیت و یارانش(علیهم السلام) هستند؛ چون شهیدان آقای تمام عالمیان هستند و آقای تمام شهیدان، شهدای کربلا و آقای شهدای کربلا نیز حسین من است. انسان با این آیۀ سورۀ انفال و «حسین منّی و انا من حسین» کاملاً درک می‌کند که این‌ها زنده‌ترین زنده‌های عالم هستی هستند. از ملائکه، موجودات روحانی غیب و تمام عالمیان زنده‌ترند. اگر مرده بودند، دیگر اسمی در این عالم نداشتند. زنده هستند که جهان را پر کرده و حیات‌شان از هستی فراتر رفته است. این هفتاد و دو نفر بر تمام عالم احاطۀ هستی دارند و همۀ عالم ملک و ملکوت در احاطۀ آن‌هاست. آن‌ها محیط هستند و جهانیان محاط. این یک جمله که ای مردم! اگر ارزش می‌خواهید، ما را ببینید. ما ارزش خود را از نبوت گرفته‌ایم. منهای ارتباط با نبوت، زندگی مرگ و میّت بودن است. انسان در هر جایگاهی که می‌خواهد، باشد. این‌ها طبق همان جمله در راه مکه و کربلا را فرمود که ما او را سرمشق، میزان و معیار قرار بدهیم.

 

الگوگیری «گاندی» از امام حسین(ع)

دقیق یادم نیست، روزی که هند از استعمار پلید، آلوده و ستمگر انگلیس به وسیلۀ گاندی که دانشمند بود و دکترای حقوق داشت و با کارهایی که کرد، هند را از دست انگلستان که 600 میلیون نفر را در آن زمان در اسارت اقتصادی و سیاسی داشت، آزاد کرد. این 600 میلیون نفر پای رادیو نشستند تا ببینند کسی که کمر استعمار انگلیس را شکسته و بیرونش کرد و استقلال سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به دست آورد، در اولین سخنرانی بعد از پیروزی انقلابش چه می‌خواهد بگوید. گاندی مسلمان نبود، مذهبش هندو بود. آنچه را که خیلی مقدس می‌دانست، گاو بود. 600 میلیون نفر پای رادیو هستند، ببینند گاندی چه می‌خواهد بگوید. شاید 50 سال است که من متن آن سخنرانی را نگهداشته‌ام. وقتی گیر آوردم، نگهش داشتم. سخنرانی گاندی پنج دقیقه طول نکشید، گفت: ای جامعۀ هند! من کار جدیدی نکردم و در ظلم‌ستیزی قدم جدیدی برنداشتم. برای آزاد کردن هند هیچ چیز تازه را کشف نکردم و عمل بدیع، نو و تازه‌ای را برای هند نیاوردم. کاری که من کردم، درسی بوده که از ابی‌عبدالله‌الحسین(ع) گرفتم. بعد هم سخنرانی‌اش تمام شد. اینجاست که امام می‌فرمایند من برای تمام مردم عالم سرمشقم، البته باید او را بشناسند تا از او سرمشق بگیرند.

«علی ان اکرمتنا بالنبوّة و علّمتَنا القرآن»[9] خدایا! چه لطف عظیمی به ما 72 نفر کردی که با رحمت و لطفت باعث شدی که ما قرآن را فهمیدیم. فهم قرآن نعمت کمی نیست. خیلی جالب است. می‌فرماید معلم ما 72 نفر در فهم قرآن، تو بودی، یعنی با پروردگار ارتباطی صاف، آینه‌وار و خالص پیدا کن تا به قول خودش در قرآن: ((لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا))[10] همۀ راه‌های خیر را به رویتان باز کند.

 

رسیدن به درجۀ شاکرین با فهم قرآن و دین

«و علّمتَنا القرآن و فقَّهتَنا فی الدِّین» خدایا! نعمت دیگری که به ما 72 نفر در این دورۀ عمر دادی، دین‌فهمی بود. نه دینداری، بلکه ما دین را فهمیده‌ایم که اکنون دینداریم. نه دینداری که دین را نفهمیده: «فقّهتَنا فِی الدِّین» ما دین را با لطف و رحمت تو فهمیده‌ایم که در راه توحید و حق و حقیقت آمده‌ایم و تمام بلاها را مثل شربت با جان چشیده و لذت برده‌ایم. بعد از نعمت نبوت، فهم قرآن و دین، به سه نعمت دیگر اشاره می‌کنند: «وَ جَعَلتَ لَنَا اَسمَاعَاً وَ اَبصَاراً وَ اَفئدة فَاجعَلنَا مِنَ الشَّاکِرینَ» خدایا! به ما نعمت گوش و چشم عنایت کردی. خدایا! به ما نعمت ابزار شناخت دادی، اکنون که این سه نعمت را به ما عنایت کردی، به ما توفیق بده «فاجعلنا من الشّاکرین» که ما نعمت گوش، چشم و درک را در آنجایی که خودت می‌خواهی، هزینه کنیم.

شکر در اینجا به این معنا نیست که نگاه کنم گوش دارم، چشم دارم، قدرت درک دارم، پس بگویم: الهی شکر! نه. این شکری که امام می‌فرمایند، همانی است که در قرآن می‌فرماید: ((اِعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً))[11] ای خاندان داود! به خاطر این‌که شکر مرا انجام داده باشید، به دین عمل کنید. اینجا کلمۀ «شکراً» به قول طلبه‌ها «مفعولٌ لاجله» است، یعنی اگر می‌خواهید شکر مرا به‌جای آورید، این به‌جا آوردن شکر، با عمل به دین من میّسر است.

 

رفعت مقام اصحاب امام حسین(ع)

این شش مسئله را که فرمود، بعد دو مطلب اضافه کردند که خیلی عجیب است، فرمود: «فَاِنِّی لا اَعلَمُ اَصحَاباً خَیراً مِن اَصحَابِی»[12] من در این عالم، از زمان حضرت آدم(ع) تا قیامت، بهتر از یاران خودم سراغ ندارم. اگر بود، علم من شامل حال‌شان می‌شد. اگر بهتر از اصحابم در جهان بود، یقیناً من می‌دانستم، ولی نیست. هیچ پیغمبر؛ امام، رهبر، فقیه و عالمی مانند یاران مرا در این عالم ندارد.

بعد معرفی فرمود، ببینید چه کسانی با من هستند که در خوبی در عالم نمونه ندارند: «وَ لا اَهلَ بَیتٍ اَبرَّ وَ لا اَوصلَ مِن اَهلِ بَیتِی» و در تمام عالم خانواده‌ای نیکوکارتر و صلۀ رحم کننده‌تر از خانوادۀ من وجود ندارد. این هم گوشه‌ای از اندیشه، عمل، اخلاق، فکر و روش امام و خانواده و یارانش(علیهم السلام).

 

حضرت سکینه(س) در مقام انسلاخ از خلق

با کدام فرصت از عظمت این خانواده بگویم؟ با کدام فرصت از این پنجاه و چهار نفر یارانش حرف بزنم؟ آن‌قدر می‌دانم که وقتی حضرت سکینه(س) دختر این خانواده، وقت ازدواجش شد، فرزند بزرگوار حضرت مجتبی(ع) (برای خواستگاری) به منزل عمویش امام حسین(ع) آمد، حضرت فرمودند: عزیزدلم! برای ازدواج با کدام دخترم آمده‌ای، فاطمه یا سکینه؟ عرض کرد: عموجان! سکینه. (خدایا! به من فهم بده) امام فرمودند: من سکینه را شوهر نمی‌دهم؛ زیرا او به مقام انسلاخ رسیده است، یعنی تمام وجود این دختر از غیر پروردگار بیرون آمده و من هم‌کفوی برای او در دنیا نمی‌بینم. سکینۀ من هم‌وزن ندارد که شوهرش بدهم. حضرت زهرا(س) هم‌وزنی مثل حضرت علی(ع) داشت. امام حسین(ع) فرمودند این دختر در عالم هم‌وزن ندارد. این یکی از افراد خانواده‌اش است.

وقتی امام می‌خواست به میدان برود، سفارش حضرت سکینه(س) را به حضرت زینب(س) جداگانه کرد و فرمود: «فَانَّها خَیرة نِسوانِی» با این‌که 13 ساله بود، ولی ابی‌عبدالله(ع) از او به زن تعبیر کردند، نه دختر و فرمودند: زینب من! او بهترین زن خانوادۀ من است.

اما یاران حضرت که در زیارت‌شان می‌خوانیم: «السّلامُ عَلَیکُم یَا أَولِیاءَ اللهِ وَ أَحِبَّائَهُ السَّلامُ عَلَیکُم یَا أَصفِیاءَ اللهِ وَ أَوِدَّائَهُ یَا أَنصارَ رَسُولِ اللهِ... یَا اَنصَار ابی‌عبدالله» شما شخصیت یارانش را ببینید چگونه‌اند.

 

نوشتۀ روی ساق عرش

یک روایت نیز بگویم که این روایت خیلی عجیب است. اتفاقاً امروز یکی از علمای شیراز به من زنگ زد، گفت: من در نوار شما این روایت را شنیدم و اکنون که برایتان می‌گویم، دومین بار است؛ چون اصلاً برایم قابل درک نبود و نمی‌دانستم چگونه این روایت را بپرورانم و به مستمعم برسانم. می‌گفت: خیلی سنگین بود. معلوم است که خیلی سنگین است. در قرآن کلمۀ «عرش» داریم، یعنی تخت، حکومت، صندلی حکومت؛ اما در قرآن مجید به معنی صندلی نیست که پروردگار عالم روی صندلی نشسته باشد و بر عالم حکمرانی کند. معنی عرش چیست؟ وقتی من به این لغت نیاز پیدا کردم، به سراغ روایات اهل‌بیت(علیهم السلام) رفتم و آن‌ها را بررسی کردم. حدود 30-40 روایت است. نهایتاً به این نتیجه رسیدم که عرش یعنی جهان هستی خدا: ((اَلرَّحْمنُ عَلَى اَلْعَرْشِ اِسْتَوى))[13] یعنی حاکم بر جهان هستی. عرش جهان هستی که طول و عرض و حجمش برای احدی معلوم نیست. برای هیچ کس معلوم نیست که عرش چیست؛ چون طول و عرض و حجمش معلوم نیست.

هم شیعه و هم اهل سنت نقل کرده‌اند که پیغمبر(ص) می‌فرمایند: در شب معراج، وقتی عرش را به من ارائه کردند (تمام هستی را دیدم) بر روی آن نوشته بود: «انَّ الحسُینَ مِصبَاحُ هُدَیً وَ سَفِینَة نَجَاة»[14] درک این مطلب خیلی مشکل است:

بس که هست از همه سو و همه رو راه به تو

به تو برگردد اگر راهرویی برگردد

 

روضۀ گودی قتلگاه

حسین جان! دارند به کربلا می‌رسند. بعداً آمدن اسرا به کربلا را - اگر خدا بخواهد - مفصل می‌گویم. نزدیک کربلا حضرت سکینه با عمه‌شان‌(علیهما السلام) گفتگویی دارند که اهل دلی خیلی وقت پیش، شاید 100 سال قبل در کنار حرم حضرت رضا(ع) این گفتگو را به نظم درآورده و خیلی دلسوزانه به عمه می‌گوید:

شمیم جان فضای کوی بابم

مرا اندر مشام جان برآید

گمانم کربلا شد عمه نزدیک

که بوی مشک ناب و عنبر آید

به گوشم عمه از گهوارۀ گور

صدای شیرخواره اصغر آید

دمی ای ساربان محمل نگهدار

که استقبال لیلا اکبر آید

حسین را ای صبا برگو که از شام

به سویت زینب غم پرور آید

ولی ای عمه دارم التماسی

قبول خاطر زارت گر آید

که چون اندر سر قبر شهیدان

تو را از گریه کام دل برآید

مکن عمه در این صحرا تو منزل

که ترسم شمر دون با خنجر آید

این زن و بچه به فرمودۀ امام زمان(ع) روز عاشورا دیده بودند که شمر با آن بدن سنگین چگونه روی سینۀ ابی‌عبدالله(ع) نشست و بعد از گفتگوی کمی شمر عصبانی شد و از روی سینه برخاست، بدن را به صورت روی خاک برگرداند، زانو روی شانۀ ابی‌عبدالله(ع) گذاشت و سر مبارک را از پشت سر از بدن جدا کرد. امام زمان(ع) می‌فرمایند: این زن و بچه با پای برهنه در بیابان فریاد می‌زدند: «وا محمدا! وا علیّا!» موهای خود را می‌کندند و با دست به سر و صورت خود لطمه می‌زدند، ولی در مقابل چشم زن و بچه سر بریده را بالای نیزه زدند.

اللهم اشف مرضانا و استر عیوبنا و اهلک اعدائنا و انصر قائدنا و أیّد واحفظ امام زماننا.

 


[1] . وقعة الطف، ص 172.
[2] . فتح: 10.
[3] . تحف العقول، النص، ص 245.
[4] . ر.ک: اللهوف، ترجمه فهری، النص، ص 200.
[5] . منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة (للخوئی)، ج 13، ص 5.
[6] . کامل الزیارت ابن قولویه، النص، ص 52.
[7] . وقعة الطف، ص 197.
[8] . انفال: 24.
[9] . وقعة الطف، ص 197.
[10] . عنکبوت: 69.
[11] . سبأ: 13.
[12] . وقعة الطف، ص 197.
[13] . طه: 5.
[14] . عیون اخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 60.

برچسب ها :