شب دهم دوشنبه (18-6-1398)
(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- ارزش قرآن در ظاهر و باطن عالم خلقت
- -مقداد، مؤمنی کامل و جامع
- -سلام خداوند به مؤمنین و اهل بهشت در قرآن
- -قرآن دارای ظاهری زیبا و باطنی عمیق
- -شگفتیهای غیرقابلشمارش قرآن
- ابیعبدالله(ع)، عاشق و شیفتۀ تلاوت قرآن
- کیفیت جدا شدن روح امام حسین(ع) در روز عاشورا
- -وجود دو گل مَنسیه و مَسخیه در وقت مرگ مؤمنین
- -دعوت خود پروردگار از امام حسین(ع) در وقت جان دادن
- حقیقت نفس آرام ابیعبدالله(ع) در روز عاشورا
- -انگیزۀ انسان از تلاوت قرآن؛ دلباختگی یا ثواب
- -موجی از شیفتگی در شب عاشورا
- دلشیفتگی به قرآن، درسی از ابیعبدالله(ع)
- -آیات قرآن، شاقولی برای اندازهگیری پاکی و صفای قلب
- -گسترۀ بخشش و رحمت خداوند
- کلام آخر؛ سختترین لحظههای روز عاشورا
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
ارزش قرآن در ظاهر و باطن عالم خلقت
بهطور یقین و بی شک و تردید، چیزی در این عالم خلقت، هم در ظاهر و هم در باطن عالم، باارزشتر از قرآن کریم نیست. رسول خدا(ص) که قرآن یکجا و حقیقتش در قلب مطهرشان نازل شد و آگاهیشان به حقایق قرآن کامل بود، یک سخنرانی در مدینه داشتند. متن کامل این سخنرانی را هم غیرشیعه در کتاب «کنزالعمال» نوشته که شانزده جلد است و نویسندهاش هم یکی از علمای بزرگ آنها به نام «فاضل هندی» از مسلمانان هندوستان بود. وی آدم باسوادی بود و برای تنظیم این کتاب شانزدهجلدی که هر جلدش حدود هشتصد صفحه، یعنی بالای دههزار صفحه میشود، زحمت کشیده و متن این سخنرانی را هم نقل کرده است. شیعه هم متن این سخنرانی را در قرن سوم در کتاب با عظمت «اصول کافی»، باب روایات قرآنش نقل کرده است. بین نقل ما و نقل غیرشیعه یک تفاوت هست؛ چون من هر دوی آن را دیدهام و هر دو کتاب را هم دارم، تفاوتش این است: این عالم بزرگ سنّیمسلک، مجموعهٔ این سخنرانی را از قول امیرالمؤمنین(ع) نقل میکند و شیعه مجموعهٔ این سخنرانی را از قول مقداد نقل میکند.
-مقداد، مؤمنی کامل و جامع
نام مقداد را شنیدهاید؛ وی یکی از شخصیتهای بینمونهٔ زمان پیغمبر(ص) در ایمان، اخلاق و عمل صالح است؛ یعنی مؤمنی کامل و جامع است. مؤمنی بوده که در روایات ما آمده، گاهی جبرئیل خدمت رسول خدا(ص) میآمد و میگفت: یارسولالله، خدا به من سفارش کرده سلام او را به چند نفر سلام برسانم.
-سلام خداوند به مؤمنین و اهل بهشت در قرآن
خدا هم سلام دارد؛ در سورهٔ «شعراء» نگاه کنید. این سوره سلامهای خدا را به انبیا نقل کرده است. خدا در قیامت هم به مردم مؤمن سلام دارد. در سورهٔ «یس» دربارهٔ اهل بهشت میخوانیم: «سَلاٰمٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ»(سورهٔ یس، آیهٔ 58)، خدا به بهشتیها سلام میکند. البته صدا را میشنوند و خود وجود مقدس او که وجودی بینهایت است، به این دو چشم کوچک ما درنمیآید؛ علاوهٔبراین، جسم نیست. محدودهٔ دیدن چشم، اجسام است. شما کنار یک نفر نشستهاید که از دنیا میرود، دکتر هم او را معاینه میکند و میگوید روحش جدا شد؛ نه دکتر روح را میبیند و نه آنهایی که داخل اتاق نشستهاند. خیلی از اشیا قابلدیدن نیستند، ولی در عالم هستند.
-قرآن دارای ظاهری زیبا و باطنی عمیق
مقداد کل این سخنرانی را نقل کرده است. پیغمبر(ص) در جملهای از این سخنرانی دربارهٔ قرآن میفرمایند: «ظاهره أنیق» ظاهر قرآن مجید زیبا و انیق است، «و باطنه عمیق» و باطن قرآن هم دستیافتنی نیست. پیغمبر(ص) میدانند و میفرمایند: هر آیهٔ قرآن هفتاد معنا دارد که معنی اولش با دومش، دوم با سوم و سوم با چهارم فرق میکند. این علم باطن است. هر معنیاش هم که هفتاد معنی دارد، هفتاد معنا دارد. «لا تحصی عجائبه» شگفتیهای قرآن قابلشمردن نیست.
-شگفتیهای غیرقابلشمارش قرآن
فخر رازی مفسّر بزرگی است که تفسیرش چهل جلد است، اهل همین ری بوده و در قرن هفتم میزیسته است. ایشان وقتی در جلد اول تفسیرش به توضیح «اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعَالَمین» میرسد، به قول امروزیها کد میدهد و میگوید: اگر بخواهید بدانید که همین «اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعَالَمین» چند معنا دارد(کد میدهد که ما باور کنیم و فکر نکنیم حرفی را روی هوا پرانده است. وی یاد میدهد که چگونه میشود به این معانی رسید)، باید بگویم «اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعَالَمین» با یکمیلیون معنا در ارتباط است. راست هم میگوید؛ من خودم که به توفیق خدا در آیات قرآن کار کردهام، باورم است و قبول دارم. قرآن مجید ششهزاروششصدوشصتوچند آیه، 114 سوره و 120 حزب دارد؛ ولی توضیح آیات قرآن از زمان پیغمبر(ص) تا حالا تمام نشده است. دقیقاً خود من یازده سال کامل(بیشترش را بعد از نماز صبح، گاهی یادم است تا یک نصفه شب) آیات را تفسیر میکردم. با اینکه کار، فکر و علم من محدود بوده، همین تفسیر بعد از یازده سال، 35 جلد هشتصدصفحهای شده است. فکر هم نکنید که من تفاسیر قرآن را جلوی خودم گذاشتهام و رونویسی کردهام! اینکه کار نیست، اصلاً کار درستی هم نیست! تفسیر رونویسی نشده و هر آیه با رشتههای مختلف علوم الهی و علوم روز بررسی شده است؛ اما الآن که تمام شده، باز به بازبینها میگویم دائماً با من در تماس باشید. چون من در آیات قرآن، مطالبی با کمک علوم و روایات به ذهنم میآید؛ اینها را برایتان بگویم و شما بنویسید، در چاپهای بعدی تفسیر اضافه کنید.
ابیعبدالله(ع)، عاشق و شیفتۀ تلاوت قرآن
امشب شب عاشوراست و ماه رمضان نیست، پس من چرا بحث قرآن را پیش کشیدهام؟ برای اینکه امشب وجود مبارک حضرت سیدالشهدا(ع) به قمربنیهاشم(ع) فرمودند: «و الله یعلم أنی احب تلاوة کتاب الله». یعنی امام به قمربنیهاشم(ع) گفتند من نمیخواهم امشب بخوابم. خیلی هم آرامش داشتند و در اوج آرامش بودند؛ یقین هم داشتند که صبح همهٔ یارانش شهید میشوند، بعدازظهر خیمههایش را آتش میزنند و اهلبیتش را اسیر میکنند. یک سخنرانی در شب عاشورا کردهاند که سخنرانان حرفهای میفهمند امام در این سخنرانی در اوج آرامش بودهاند. ما سخنرانها از خانه بیرون میآییم که برای سخنرانی به یک جلسه برویم، همسرمان میگوید بچه دندانهایش او را میکُشد، شما که نمیتوانی با ما بیایی، به منبرت برو، ما به دندانپزشکی میرویم؛ فکر میکنید ما به جلسه میآییم و منبر میرویم، تا آخر منبر آرامش داریم؟! یکساعت، چند دقیقه و چند لحظه به چند لحظه، از وسط متن سخنرانی به مطب دکتر میرویم؛ الآن دندان بچه چه شد؟ الآن چطوری گریه میکند؟ الآن دندان بچه را چرخ میکند، دل مادرش چطور ریش میشود؟ مگر میشود آرامش داشت! اما ابیعبدالله(ع) در کمال آرامش بودند؛ چون دلشان با تمام حقایق هستی گره خورده بود و آرامش ایشان برای این بود که میدانستند بهاندازهٔ یکمیلیاردم ارزن در حادثهٔ کربلا ضرر نمیکنند و آنطرفیها خسارت کامل میکنند. کسی که خدا و قیامت را باور کرده، هیچ اضطرابی در هیچ حادثهای ندارد.
کیفیت جدا شدن روح امام حسین(ع) در روز عاشورا
من روایتی برایتان بگویم؛ اولینباری که دیدم، خیلی برایم جالب بود. روایت این بود: امام صادق(ع) به تربیتشدگان خودشان سفارش کردند که در یک رکعت از نمازهایتان(نماز صبح، نماز ظهر، نماز عصر، نماز مغرب، نماز عشا) به جای «قل هو الله احد» و «إنا اعطیناک الکوثر» سورهٔ فجر را بخوانید. یک صفحه است و خیلی هم راحت میشود حفظ کرد. امام صادق فرمودهاند: آخرین آیهٔ سورهٔ فجر دربارهٔ حسین ماست. لذا اسم دیگر سورهٔ فجر پیش خدا «سورة الحسین» است. آن آیهٔ آخر چیست؟
-وجود دو گل مَنسیه و مَسخیه در وقت مرگ مؤمنین
آنوقتی که لحظهٔ جدا شدن روح مطهر امام از بدن ملکوتیاش بود، فکر میکنید ملکالموت چطوری جان ابیعبدالله(ع) را گرفت؟ شما اسم عزرائیل و ملکالموت را خیلی شنیدهاید، در گودال قتلگاه چطوری جان ایشان را گرفت؛ مثلاً به او گل داده که بو کند؟ چون امام صادق(ع) میگویند: دو گل در وقت مرگ مؤمنهای قابلقبول کنار بینیشان میگیرند که اسم یک گل، «مَنْسیه؛ نسیان» است. همین که مؤمن این گل را بو میکند، مغازه و خانه، زن و بچه، رفیق و پول از یادش میرود و مردن برایش خیلی راحت میشود؛ چون تعلقات نیست. جان کَندن و سخت جان دادن برای آن آدمهایی است که هزارجور قلاب از جانشان به امور مادی گیر کرده، باید جان اینها را بِکِشند و بِکَنند. در قرآن نخواندهاید: «وَ اَلنّٰازِعٰاتِ غَرْقاً»(سورهٔ نازعات، آیهٔ 1)، قسم به آنهایی که کَنَندگان هستند. گل دیگری که کنار بینی مؤمن قابلقبول میگذارد، «مَسْخیه» است و همین که بو میکشد، روحش با بو کشیدن این گل بیرون میآید. آیا ملکالموت چنین گِلی را که از گلهای بهشتی است، آورد و امام بو کشید که راحت جان بدهد؟ نه!
-دعوت خود پروردگار از امام حسین(ع) در وقت جان دادن
چهار فرشتهٔ مقرب الهی هستند که حدشان به شاهراه وصل است و خیلی بزرگ و باعظمت هستند. یکی جبرئیل، یکی میکائیل، یکی اسرافیل و یکی هم عزرائیل است. اینها جزء فرشتگان مقرب پروردگار هستند و ردهشان خیلی بالاست. امام صادق(ع) میفرمایند: خدا به ملکالموت اجازه نداد که در وقت جان دادن ابیعبدالله(ع) فرود بیاید، بالای سرش برود و روحش را قبض کند. پس چطوری روح ابیعبدالله(ع) قبض و از بدن آزاد شد؟ امام صادق(ع) میفرمایند: خود پروردگار با صدای خودش در گودال به حسین ما گفت: «یٰا أَیتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ × اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّک»(سورهٔ فجر، آیات 27-28)، حسین من، پیش خودم بیا.
حقیقت نفس آرام ابیعبدالله(ع) در روز عاشورا
من که حقیقت این آیه را نمیفهمم و نمیدانم یعنی چه! «یٰا أَیتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ» را هم نمیفهمم! یعنی نه شب عاشورا، حتی در گودال که هنوز زنده بود و 71 بدن قطعهقطعه جلوی چشمش بود؛ چون همه آن دور و اطراف شهید شدند و زینالعابدین(ع) هم همهٔ آنها را پایین پای ابیعبدالله(ع) دفن کردند. معلوم میشود کشتهها نزدیک ایشان بودند و میدیدند. دو شهید یکخرده از گودال دور بودند که یکی قمربنیهاشم(ع) و یکی حر بود؛ ولی امام اشراف داشتند و آنها را هم میدیدند. از خیمهها صدای نالهٔ زن و بچه میآمد، یکنفر گرسنه و تشنه، بدن تیر بارانشده، وقتی نفس میکشد، از همه جای بدن خون بیرون میزند. خدا به او میگوید: «یٰا أَیتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ» ای نفس باآرامش! آرامشش از چه بود؟ جلوی چشم آدم هفدهتا از فرزندان و اهل بیتش را سر بِبُرّند، آرامش داشته باشد؟! آرامش ابیعبدالله(ع) این بود که تمام این کشتهها را تقدیم به پروردگار کرد و خدا هم از او قبول کرد؛ برای همین هم اضطرابی نداشت.
-انگیزۀ انسان از تلاوت قرآن؛ دلباختگی یا ثواب
در آن شب، مثل امشب، به قمربنیهاشم(ع) فرمودند: «والله یعلم انی احب تلاوة القرآن» برادر، خدا میداند که من عاشق تلاوت قرآن هستم. خیلی حرف است! واقعاً ما قرآن میخوانیم، عاشقانه میخوانیم؟ یعنی وقتی قرآن میخوانیم، دلمان با قرآن یکی است؟ وقتی قرآن میخوانیم، شیفته و دلباخته میشویم؟ یا یک صفحه عربی میخوانیم و میبندیم، میگوییم چه ثوابی کردیم؛ خدا بهخاطر این یک صفحه قرآن به ما مزد میدهد! اما فکر میکنید شیفتگان قرآن چطوری قرآن میخواندند؟ حضرت تا صبح بیدار بودند. عدهٔ دیگری از اصحاب هم بیدار بودند که بخشی از آنها(من دیشب در کتابی نگاه میکردم) در حال سجدهٔ طولانی بودند و بخشی هم در حال رکوع بودند. من سهتا «سبحان ربی العظیم و بحمده» میگویم، روی دومی میمانم و میگویم کمرم تیر میکشد، بلند میشوم. عدهای تا سحر در حال رکوع، عدهای هم در حال قیام بودند، عدهای قرآن میخواندند.
-موجی از شیفتگی در شب عاشورا
یکنفر از لشکر دشمن، امشب یواشکی و پنهانی در نیمهٔ شب که برق و چراغ نبود، خیمهها هم با نور بسیار ضعیفی روشن بود و از بیرون دیده نمیشد، سر میکشد و میگوید به خیمهها بروم و ببینم چه خبر است! اینها چهکار میکنند؟! آیا نمیترسند و ضعف ندارند، نمیخواهند جمع کنند و بروند. وقتی نزدیک میشود، چون بین لشکر و خیمهها خیلی دور نبود. خیمهگاه را در کربلا دیدهاید؛ مجموع لشکر هم همینجایی بودند که ابیعبدالله(ع) دفن است. اینجا میدان کربلا بود و هشتاد نود قدم بیشتر تا خیمه نبود. این مرد از لشکر عمرسعد پنهانی و یواشکی میآید و میبیند که این خیمهها مثل کندوی زنبور عسل پر از زمزمه است؛ زمزمهٔ قرآن، نماز و دعا. به لشکر برمیگردد. همه خواب بودند. یواشکی به 29تا از رفیقهایش میگوید بلند شوید و با من بیایید، تا پشت خیمههای ابیعبدالله(ع) برویم و فقط گوش بدهید، ببینید چه خبر است!
این سیتا میآیند و گوشهای چُمباتمه میزنند، این زمزمهها را گوش میدهند و بدون صدا، آرامآرام اشک میریزند. در این گیرودار، قمربنیهاشم(ع) که مشغول گشت بود، به این سیتا میرسد و میگوید: شما چه کسی هستید و اینجا چهکار میکنید؟! این سیتا غرق در شنیدن زمزمهها و شکل قرآن خواندن آنها با شیفتگی و عشق، با آه و گریه بودند و یواشکی به همدیگر میگفتند ما دیگر برنگردیم و پیش ابیعبدالله(ع) بمانیم. در همین گیرودار، قمربنیهاشم(ع) از آنها پرسیدند شما چه کسی هستید و اینجا چهکار دارید؟ اینجا حرم پیغمبر(ص) است، خانمها و دخترها در اینجا هستند که یکمرتبه ابیعبدالله(ع) از داخل خیمه به قمربنیهاشم(ع) گفتند: عباس جان، اینها با ما هستند، بگذار بیایند.
دلشیفتگی به قرآن، درسی از ابیعبدالله(ع)
چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن ×××××××××××× به رخت نظاره کردن، سخن خدا شنیدن
حسین جان، میشود ما هم گوشهای در عالم قلب خودمان بنشینیم و قرآن خواندن تو را گوش بدهیم. چقدر هم زیبا میخواندی، همهجا هم خواندی؛ بالای نیزه خواندی، داخل تشت در دربار یزید خواندی و با همین قرآن خواندنت هم چه تحولی ایجاد کردی؟ امشب مرد، زن، جوان، پیر، دخترخانمها همین یک کار را از ابیعبدالله(ع) یاد بگیرند؛ یعنی قرآن خواندن در حالی که دلِ شیفته به قرآن داریم. الآن هم اینقدر ترجمهٔ قرآن نوشته شده است که میشود قرآن را فهمید و نیازی ندارد آدم یکی را پیدا کند و بگوید معنیهای این قرآن را به من یاد بده. ترجمههایی زیبایی هست که میتوانید روزی دهبیست آیه، نهایت امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند پنجاه آیه بخوانید؛ اگر میتوانید، از دهتا کمتر نباشد و اگر میتوانید آن را بیشتر کنید، بیست آیه بخوانید؛ باز هم اگر میتوانید بیشتر کنید، پنجاه آیه بخوانید. علمالهدی، فرزند واقعاً دانشمند فیض کاشانی این ده، بیست، پنجاه آیه را پانصد سال پیش در جلد اول کتاب «مکاتیب الائمه« نقل میکند. این کتاب قبلاً چاپ نشده و خطی بود، خطی آن هم در کتابخانهٔ معروف وزیری شهر یزد بود. مدیر آن کتابخانه این کتاب را چاپ کرد. خیلی کتاب ناب و پرباری است! کتاب دو جلد است که پشت آن هم به خط خودش نوشت و به من هدیه کرد. آنجا نوشته است که امیرالمؤمنین(ع) فرمودهاند: روزی ده، بیست یا پنجاه آیه بخوانید؛ هر مقدار که حوصلهتان کشید، «فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ»(سورهٔ مزمل، آیهٔ 20) هر مقدار که برایتان آسان بود، صبح بعد از نماز پنج دقیقه نخواب، ده آیه بخوان، ترجمهاش هم بخوان؛ بعد مثل بنّاها که دیوار میچینند و شاقول میگیرند تا ببینند کدام آجر دیوار دو سانت جلو یا یک سانت عقب است، اگر جلو عقب باشد، تا امکان اصلاح دارد و هنوز گِل هست، ماسه و سیمان سفت نشده، درستش میکنند.
-آیات قرآن، شاقولی برای اندازهگیری پاکی و صفای قلب
این ده آیه را شاقول وجود خودت قرار بده و خودت را با آیه اندازهگیری کن؛ ببین مستقیمی یا نه. آیه به تو نشان میدهد که صاف و پاک هستی و چیزی در ساختمان وجودت عقب و جلو نیست؛ بخیل، حسود، چشمزخم، بدبین، متکبر و حریص نیستی. اینها را میشود با قرآن اندازهگیری کرد. وقتی آدم به آیاتی میرسد که خدا میگوید هر کس این آلودگیها را داشته باشد، شقی، بدبخت و اهل دوزخ است، میگوید حالا تا نمردهام و گیر جهنم نیفتادهام، خودم را با این آیات اصلاح کنم و بگویم خدایا طبق قرآنت راضی نیستی که من بخیل باشم، چشم؛ راضی نیستی من حسود باشم، از این به بعد به کسی حسادت نمیکنم؛ راضی نیستی من لقمهٔ حرام بخورم، «أَحَلَّ اَللّٰه اَلْبَیعَ وَ حَرَّمَ اَلرِّبٰا(سورهٔ بقره، آیهٔ 275)، نمیخورم؛ راضی نیستی من بهدنبال ناموس مردم بروم، «وَ لاٰ تَقْرَبُوا اَلزِّنیٰ إِنَّهُ کٰانَ فٰاحِشَةً وَ سٰاءَ سَبِیلاً»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 32)، نمیروم؛ خانمها قرآن که میخوانند، وقتی به این آیه میرسند که خدا پیغمبرش را مورد خطاب قرار میدهد و میگوید به زنان امت بگو: «یدْنِینَ عَلَیهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ»(سورهٔ أحزاب، آیهٔ 59)، پارچهای سرتاسری به بدنشان قرار بدهند تا حجم و برآمدگی بدن، زیبایی بدن، خوشگلی صورت و مو مقابل نامحرمان پیدا نباشد که آنها را به گناه تحریک کند، خود خانمها هم شریک گناه بشوند. خودت را بسنج و ببین اگر بهگونهای از خانه بیرون میروی که احدی تحریک نشود است، اهل قرآن هستی و اگر اینطوری نیست، جدای از قرآن هستی؛ پس بیا و با قرآن آشتی کن. کاری ندارد، از فردا به بعد باحجاب بشو. ممکن است بپرسید: شما که وارد به دین هستید، این هفت هشت دهسال را که بیحجاب و آرایشکرده بیرون میرفتم، چهکار کنم؟ خدا آن را هم در قرآن مجید میگوید: از من عذرخواهی کن و بگو توبه میکنم، تو را میبخشم. فکر میکنید آشتی کردن با خدا خیلی سنگین است؟! اگر آشتی کردن با پروردگار خیلی سخت و سنگین بود که توبهٔ حر قبول نمیشد! مگر گناهش کم بود یا وزن گناهش کم بود؟! اگر آشتی کردن با خدا خیلی سنگین و سخت بود، وقتی بتپرستان متعصب مکه آمدند و مسلمان شدند، مگر خدا آنها را نبخشید؟! مگر گنهکارانی که در مدینه به پیغمبر(ص) گفتند ما بد کردیم و پشیمان هستیم، خدا آیه نازل نکرد که بگو گناهتان را بخشیدم؟! توبه سخت نیست، قبول توبه هم سخت نیست. پروردگار در قرآن میگوید: «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کلَّ شَیءٍ»(سورهٔ أعراف، آیهٔ 156)، مهربانی من نسبت به کل موجودات عالم فراگیر است. شاید بعضی از جوانها، دخترخانمها و خانمهای جوان فکر کنند که یکوقتی با پسر یا مرد نامحرمی ارتباط پیدا کردهاند یا با نامحرم هم ارتباط پیدا نکردهاند و همین آرایشکرده جلوی دید مردم رفتهاند، حالا میخواهند توبه کنند؛ اگر به منبرهای ما برنخورند، پیش خودشان میگویند گناه ما خیلی سنگین است و فکر نمیکنیم خدا ما را ببخشد. به چه دلیل فکر نمیکنی که خدا تو را ببخشد؟! دلیلش را بگو، خیال که فایدهای ندارد و درست نیست. شما یک نمونه در طول تاریخ بیاور که یکنفر قهرکرده و رابطه قطعکرده، رفته با خدا آشتی کند و خدا به پیغمبر زمانش گفته باشد به او بگو: برو قبولت نمیکنم! اصلاً یک نمونه بیاورید.
-گسترۀ بخشش و رحمت خداوند
من روایتی برایتان بخوانم؛ اگر وجود مبارک علامهٔ خبیر، محدث کبیر، فقیه کمنظیر، به واقع فیلسوف، فیض کاشانی نقل نکرده بود، من سختم میآمد که روی منبر بگویم. من نمیدانم از زمان آدم(ع) تا زمان موسی(ع) چقدر فاصله است؛ چهارهزار سال، پنجهزار سال، ششهزار سال! هیچجا هم ننوشتهاند و فاصلهٔ بین آدم(ع) تا موسی(ع) معلوم نیست؛ اما باید فاصلهٔ خیلی طولانیای باشد. خیلی عجیب است! روزی ابلیس پیش موسی(ع) آمد و به او گفت: به خدا بگو من اگر توبه کنم، من را میبخشد؟ موسی(ع) هم بیواسطه با خدا صحبت میکرد، گفت: خدایا! اگر توبه کند، او را میبخشی؟ خطاب رسید: بله میبخشم. موسی(ع) گفت: گناهان چندهزارسالهاش را گذشت میکنی؟ خطاب رسید: بله، اما یک شرط دارد که هیچ خرج و هزینهای هم ندارد. الآن آدرس قبر آدم را به او بده و بگو به آنجا برود، سجدهای که آن روز نکرد، امروز کنار قبر او سجده کند؛ من کل گناهانش را میبخشم. البته ابلیس قبول نکرد و نرفت، ولی بخشش خدا گسترده است. شما ده آیه بخوان و اگر عیبی در خودت با راهنمایی آن ده دیدی، توبه کن. توبه یعنی چه؟! توبه کلمهای عربی و بهمعنی «رجع» است؛ یعنی از این کار بد خود برگرد، نمان و اصرار نکن. ما بهدنبال ابیعبدالله(ع) بیاییم و عاشقانه قرآن بخوانیم؛ دهتا دهتا، بیستتا بیستتا، پنجاهتا پنجاهتا از آیات بخوانیم، معنیاش را هم بادقت بخوانیم و خودمان خودمان را تصفیه، پاک و معالجه کنیم.
کلام آخر؛ سختترین لحظههای روز عاشورا
من خیلی کتاب دیدهام! حادثهٔ کربلا را در کتابهای مختلف سنّی و شیعه دیدهام و نظرم این است که شاید هم درست نباشد. فکر میکنید سختترین ساعت عاشورا برای کل اهلبیت(علیهمالسلام) چه ساعتی بود؟ آنوقتی که بدن شهدا را آوردند؟ آنوقتی که به آنها گفتند علیاکبر(ع) شهید شد؟ آنوقتی که قمربنیهاشم(ع) شهید شد؟ سختترینش چه وقتی بوده و سر چهچیزی بوده است؟
سختترین ساعت این روز، آنوقتی بود که همه در خیمهها مستقر بودند و صدای ابیعبدالله(ع) را شنیدند: «علیکن من السلام» خواهرانم، دخترانم، بچههایم و زنان اصحاب، من هم رفتم. زینب کبری(س) چنان صیحه زد که روی زمین افتاد. ابیعبدالله(ع) آمدند، سرش را به دامن گرفتند و گفتند: خواهر، شیطان صبرت را نبرد و به خدا توکل کن. خواهر، جدم رفت، پدرم رفت، مادرم رفت، برادرم رفت، حالا نوبت من است. گفت: حسین جان، جدم رفت، اما دلم به پدرم خوش بود؛ مادرم و پدرم رفتند، دلم به امام مجتبی(ع) خوش بود؛ محبوب من، حالا تو میخواهی بروی، من دیگر بعد از تو دلم به چه کسی خوش باشد؟! یکسالونیم بیشتر زنده نماند! بیدار که میشد، گریه میکرد تا وقتی میخوابید. روز مرگش هم هوا گرم بود، خورشید بود، حدود ده یازده صبح از دنیا رفت. یکساعت به ازدنیارفتنش مانده بود، به خانمها گفت: رختخواب مرا از اتاق بردارید و به حیاط ببرید. گفتند: خانم، آفتاب است و هوا گرم است. گفت: میخواهم مثل حسینم جان بدهم. لحظهٔ مرگ برای او آب آوردند، گفت: من آب نمیخواهم؛ من باید مثل عزیزم تشنه جان بدهم.
این یک لحظهٔ خیلی سخت بود، لحظهٔ دیگر که سختتر از آن بود، وقتی بود که با یک دنیا ادب وارد گودال شد و نشست، شمشیرشکستهها و نیزهشکستهها را کنار زد، دید دلش اصلاً آرام نمیشود( مرا قشنگ نگاه کنید) دوتا دستش را دو طرف شانهٔ ابیعبدالله(ع) گذاشت، خَم شد و صورتش را روی گلوی بریده گذاشت.
کسی چون من گل پرپر نبوسید ×××××××××× کسی گل را ز من بهتر نبوسید
کسی چون من گلش نشکفت در خون ××××××××× کسی گل را به چشم تر نبوسید
به عزم بوسه لعل لب نهادم ×××××××××××××× به آنجایی که پیغمبر نبوسید
کسی غیر از من و دل اندر این دشت ×××××××××××× به تنهایی تن بیسر نبوسید
حسین من، به خودت قسم! دلم نمیخواهد بروم؛ بلند شو و ببین دست همهمان را بستهاند، ما را به اجبار از کربلا بیرون میبرند. برادر نمیخواهم بروم، دعا کن که زینب بمیرد و دیگر نباشد که بعد از تو ماتم بگیرد...
تهران/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل(ع)/ دههٔ اول محرّم/ تابستان1398ه.ش./ سخنرانی دهم