جلسه ششم جمعه (3-8-1398)
(تهران حسینیه آیت الله بروجردی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
عظمت قرآن در کلام پیغمبر(ص)
رسول خدا(ص) که مقامی مافوق تمام موجودات عالم دارد و برتر از فرشتگان، جن و انس است و خداوند دربارۀ گستردگی و وسعت قلب مبارکش میفرماید: جبرئیل قرآن را بر قلب تو نازل کرد، از جبرئیل تقاضای موعظه کرد. قرآن چیست؟ پیغمبر اکرم(ص) در خطبهای پیرامون قرآن، مطالبی بیان فرمودهاند که عالم بزرگ اهلسنت، فاضل هندی کل آن را در کتاب شانزده جلدی خود به نام «کنز العمال» نقل کرده و شیخ کلینی(ره) نیز در جلد دوم «اصول کافی» آورده است. تنها تفاوتی که روایت نقلشدۀ ما با اهلسنت دارد، این است که فاضل هندی این سخنان را از قول امیرالمؤمنین(ع) نقل کرده است که حضرت میفرمایند من از پیغمبر(ص) شنیدم؛ اما شیخ کلینی(ره) روایت را از مقدادبناسود نقل میکند. البته متن هر دو روایت یکی است و هر دو با سند نقل کردهاند که این سند را به امیرالمؤمنین(ع) میرسانند. بنابراین، روایت از پیغمبر(ص) صادر شده و دربارۀ قلب مبارکشان است و میشود صددرصد به آن اطمینان کرد.
در ابتدای این خطبه، حضرت در دو خط مردم را موعظه و نصیحت میکنند که خود این دو خط از نظر مفهوم و معنا داستانی دارد؛ تا میرسند به اینکه قرآن مجید چه کتابی است. این روایت رسول خدا(ص) کلام کسی است که خدا قرآن را یکپارچه بر قلب او نازل کرده است. در دو جمله میفرمایند: «لَا تُحْصَى عَجَائِبُهُ» شگفتیهای این کتاب قابل شمردن نیست؛ سراغ عدد نروید!
گوشهای از عظمت قرآن در تفسیر فخر رازی
جوان که بودم، این روایت را دیدم و برایم چندان روشن نبود؛ این کتابی که شروعش با «بِسْمِ اللّه» و پایانش با ((مِنَ اَلْجِنَّةِ وَ اَلنّاسِ)) [1]است، سی جزء و 120 حزب دارد، دارای ششهزار و ششصدوشصت و چند آیه است، چطور چنین کتابی در این چهارچوب، شگفتیهایش قابل شمردن نیست؟! فهمش برایم سخت بود تا وقتی که با کتابها سر و کار پیدا کردم. «فخر رازی»، عالم اهلسنت که در قرن هفتم، در منطقۀ ری میزیسته، تفسیری 40 جلدی دارد و کشورهای مختلف اسلامی هم آن را چاپ کردهاند و تقریباً کتاب ماندگاری است؛ دیدم که ایشان در جلد اول تفسیرش، در تفسیر آیۀ شریفۀ ((اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِينَ)) [2]طرحی ارائه میکند و میگوید: اگر شما بتوانید به این شکلی که من طرح ارائه کردهام، آن را بفهمید و پیاده کنید، شما را به یک میلیون معنا راهنمایی میکند.
این تازه یک آیهاش است. اگر بخواهند آیۀ 164 سورۀ بقره را شرح بدهند، اصلاً امکان ندارد؛ نه قلمی وجود دارد که بتواند آن را بنویسد، نه عمری کفاف میدهد و نه عقلی وجود دارد که بتواند آن را بفهمد.
در کتابی که شاید پنجاه سال پیش خریدم، شخصی خارجی مقالهای دربارۀ آیۀ 90 سورۀ نحل نوشته بود که میگوید: اگر جوامع اسلامی دست به دست هم بدهند تا همین یک آیه را عمل کنند، چراغ مسیحیت، یهودیت، بوداییسم، مکتبها و فرقههای گوناگون در کرۀ زمین خاموش میشود، تمام زمین به دست مسلمانها میافتد و هیچ دین دیگری باقی نمیماند. البته نه با جنگ، بلکه به گونهای خواهد شد که تمام مردم دنیا با عمل مسلمانها به همین یک آیه، مسلمان و مؤمن میشوند. افسوس که به این آیه عمل نمیکنند! لذا نود و چند درصد دولتهای اسلامی بعد از پیغمبر(ص) مشرک، ظالم، لائیک، ستمگر و متجاوز شدند و کمکی به ملتها برای معنویت نکردند. در خود ملت اسلام نیز به قول قرآن مجید، تعداد عملکنندگان به قرآن کم است: ((وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ اَلشَّكُورُ)).[3]
«فخر رازی» میگوید: با این طرحی که من میدهم، شما میتوانید از «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِينَ» یک میلیون معنا بیرون بیاورید. این ادعا برای قرن هفتم است.
ملاقات استاد با مفتی اهلسنت ترکیه
اینجا مطلبی را بگویم که هم خیلی شیرین است، هم شما را در شیعه بودنتان پابرجاتر میکند و یقینتان را به حقانیت مکتب اهلبیت(علیهم السلام) بیشتر میکند. مطلب خیلی مهمی است. من در استانبول ترکیه به کاردار ایران در آنجا گفتم که میخواهم با مفتی اهلسنت ترکیه ملاقات کنم. گفت: زمینهاش را آماده میکنم و به شما خبر میدهم. مفتی اهلسنت همان مرجع تقلید ماست؛ یعنی کسی که در رأس علمای اهلسنت باشد. به من گفتند: این شخص، هم درس اسلامی و هم دانشگاهی خوانده و به اصطلاح، پروفسور یا فوق تخصص است و در کشور ترکیه وجهۀ بالایی دارد. به من خبر دادند که این ملاقات ساعت 9 صبح آماده است.
از حسن اتفاق، این ملاقات در سالنی انجام گرفت که دور آن کتابخانه بود و جای خالی نداشت. تمام سالن قفسهبندی و پر از کتاب بود. من و آن مفتی روبهروی هم نشستیم. نگاه کردم، دیدم بالاتر از سر من، یک دوره «تفسیر فخر رازی» با چاپ خیلی زیبایی قرار دارد.
گفتم: شما آغاز میکنید یا من صحبت کنم؟ گفت: من ابتدا مستمع میشوم، شما حرفتان را بزنید. بعد اگر بنا بود حرفی بزنم، شروع میکنم. خیلی باادب بود. صحبتم را این طور شروع کردم: میشود از من سؤال کنید که چرا شیعه شدهای، با اینکه یک میلیارد مردم در دنیا اهلسنت هستند و شما گروه اقلیت هستید؟ آیا حق با اکثریت نیست؟ آیا اقلیت باطل نیستند؟ از من بپرسید با توجه به جغرافیای عالم اسلام که همگی اهلسنت هستند، تو چرا شیعهای؟ گفت: چرا شیعهای؟ من به پشت سرم برگشتم و جلد اول تفسیر فخر رازی را درآوردم، باز کردم تا به مسئلۀ نماز رسیدم. فخر رازی قبل از تفسیر فاتحة الکتاب یا همان سورۀ حمد، بحث عالمانۀ جالبی دارد که میگوید: آیا گفتن «بِسْمِ اللّه» در نماز، واجب است یا مستحب؟ اگر «بِسْمِ اللّه» را نگوییم، عیبی ندارد؟!
در مسجدالحرام وقتی پیشنماز میخواهد نماز مغرب و عشا بخواند و تکبیرةالاحرام را میگوید، بدون گفتن «بِسْمِ اللّه»، سورۀ حمد را شروع میکند. در واقع «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» را میدزدند که امام صادق(ع) میفرمایند: عظیمترین آیهای که در قرآن به سرقت رفته، «بِسْمِ اللّه» است.
فخر رازی میگوید: آیا «بِسْمِ اللّه» جزء سوره و واجب است بخوانیم یا جزء سوره نیست و اگر نخواندیم، اشکالی ندارد؟ اگر بنا باشد «بِسْمِ اللّه» را بخوانیم، باید جهراً (بلند) بخوانیم که اگر کسی داخل اتاق یا مسجد است، صدای ما را بشنود، یا اخفاتاً (آهسته)؟ بعد قول مذاهب چهارگانۀ اهلسنت (شافعی، حنبلی، حنفی و مالکی) را در این باره نقل میکند. در ادامه میگوید: در کتابها گشتم (این حرف خیلی ظریف است و یقین ما را به تشیعمان اضافه میکند؛ چون فخر رازی آدم کمی نیست و از لحاظ علمی بین اهلسنت، خیلی قدرتمند است) و جستوجو کردم که ببینم علیبنابیطالب(علیهما السلام) در نمازهایش در مورد «بِسْمِ اللّه» چگونه عمل میکردند؛ به این نتیجه رسیدم و برایم ثابت شد که ایشان «بِسْمِ اللّه» را جهریه میگفت، نه آهسته. ایشان آن را جزء سوره میدانست، پس من نیز در تمام نمازهایم با اطاعت از علیبنابیطالب(علیهما السلام)، «بِسْمِ اللّه» را بلند میگویم.
کلامی از فخر رازی در حقانیت شیعه
البته در بحث با آن مفتی، این قسمتهایش برای من مهم نبود، بلکه این جمله مهم بود که آن را خواندم و به آن مرجع تقلید اهلسنت گفتم: دلیل شیعه بودن من این است. واقعاً نمیتوانم تعبیری از این جمله کنم؛ بگویم طلای 24 عیار است یا بگویم حورالعین باید این جمله را با قلم ملکوتی بر صفحۀ عرش بنویسد؟ هرچه فکر میکنم که قیمت این جمله چقدر است، اصلاً نمیشود فهمید.
فخر رازی میگوید: «مَن اِتّخِذ عَلَیاً اماماً لِدینه فَقَد اِستَمسَک بالعروة الوُثقی» کسی که در زندگی دنیایی و دینیاش علیبنابیطالب(علیهما السلام) را به عنوان امام و پیشوا انتخاب کند، به محکمترین دستگیرۀ الهی چنگ زده است. چقدر عالی است! کسی این را میگوید که به شاهراه وصل است.
به آن مرجع تقلید اهلسنت ترکیه گفتم: علت شیعه بودن من، این مطلب فخر رازی است. حال شما حرفتان را بزنید؛ اما او چیزی نگفت! چای و شیرینی آوردند، او هیچ چیزی نگفت؛ چون من تمام راهها را به روی خودش بسته بودم و اصلاً جای برای بحث نداشت. دقایقی همدیگر را نگاه کردیم، بعد رفتیم؛ چیزی نداشت که بگوید. این جملۀ پیغمبر(ص) را که روی منبر فرمودند، باز عنایت کنید. میفرمایند دنبال عدد نگردید که ببینید شگفتیهای قرآن پروردگار چقدر است؛ چون قابل شمارش نیست.
عظمت قرآن در کلام بزرگان
در قم از علامه طباطبایی(ره) صاحب «تفسیر المیزان» که بیست جلد است، پرسیدند: شما مفسرین تا کجای قرآن رسیدهاید و چه مقدار از این کشور را فتح کردهاید. ایشان سر خود را پایین انداخت و بعد از قدری مکث، سر را بالا آورد و گفت: اولین مفسر، البته غیر از ائمه(علیهم السلام)، ابنعباس است که شاگرد امیرالمؤمنین(ع) در تفسیر بوده است. به ابنعباس گفتند: آیا تو به اندازۀ علی(ع) قرآن را میفهمی؟ گفت: چه میگویید؟! علم علیبنابیطالب(ع) نسبت به قرآن، اقیانوس بود و از این اقیانوس، تنها یک قطره به من رسیده که آن هم باز برای ایشان است. چرا نفهمیده سؤال میکنید؟
اهلتسنن از آگاهی امیرالمؤمنین در کتابهایشان نقل کردهاند؛ برای نمونه،(ع)حدود 150 سال پیش، کتابی به وسیلۀ یک عالم سنی به نام «شیخ سلیمان حنفی بلخی» نوشته شده که وی اصالتاً اهل بلخ بوده و بعد به استانبول ترکیه هجرت میکند. کتابش چند بار در چهار جلد تجدید چاپ شده است. در جلد اول کتاب خود میگوید که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: اگر من آنچه که در سورۀ حمد است، به اندازۀ ظرفیت شما برای شما به زبان بیاورم و شما کلمه به کلمۀ حرفهای این تفسیر مرا بنویسید، چنانچه بخواهید این نوشتهها را جابهجا کنید، باید هفتاد شتر بیاورید.
پیغمبر(ص) میفرمایند که عجایب این کتاب شمردنی نیست. وقتی علامه طباطبایی(ره) پرسید: شما به کجای قرآن رسیدهاید؟ فرمود: از ابنعباس که اولین مفسر است تا اکنون که در ایران، عراق و کشورهای دیگر، از شیعه و سنی در تفسیر قرآن کتاب مینویسند (در قم تفسیری در حال نوشتهشدن است که هر جلدش حدود هفتصد هشتصد صفحه است، تقریباً نود جلد میشود و هنوز به نصف قرآن نرسیده است)، کل مفسرین یک جا جمع شویم و اگر صدها تفسیر را کنار هم بچینند، همۀ ما هنوز لب دریا هستیم و داخل آن نرفتهایم و کاممان را نیز تر نکردهایم. نمیدانیم چه خبر است!
علامه مجلسی(ره) میگوید: من در زمان خودم (پانصد سال پیش) احصا کردم، آن مقداری که به دست آوردم، بیست هزار نوع تفسیر تا زمان من نوشته شده است. از پانصد سال پیش تاکنون، چقدر به این تفاسیر اضافه شده است؟! چه میدانیم در این دریا چه خبر است؟!
جایگاه فوق تصور موعظه
این قرآن با این مقدمات که گفته شد، حال شما ببینید گنجایش قلب پیغمبر(ص) چه حد بوده که پروردگار کل قرآن را با هرچه که دارد، نه تنها الفاظ، همه را یکجا بر قلب حضرت نازل کرده است. جبرئیل قلم برنداشته که الفاظ را روی صفحۀ قلب پیغمبر(ص) بنویسد، بلکه آن قرآنی که در علم پروردگار است و نازل شده، از علم آمده و در ظرف هستی تجلی کرده، پروردگار در قلب پیغمبر(ص) جا داده و قلب حضرت ظرف قرآن شده است. پس ببینید مظروف و گنجایش قلب پیغمبر(ص) چقدر است که قرآن را بهراحتی در خودش جا داد؟
حال این پیغمبر(ص) به جبرئیل(ع) میفرماید مرا موعظه کن؛ ببینید جایگاه موعظه چقدر مهم است که شخصیتی مثل رسولالله(ص) از جبرئیل(ع) آن را طلب میکند! واقعاً عالم معنا چه عالمی است؟! مسئلۀ گوش و قبول یا زبان و موعظه چه مسئلهای است؟! آیا اصلاً جایگاه موعظه، موعظهکننده، شنوندۀ موعظه و عملکنندۀ به آن قابل درک است؟ جبرئیل(ع) نیز برای همین، بدون تعارف موعظه کرد، نه اینکه بگوید یا رسول الله! شما کجا و ما کجا؟ ما شاگرد شماییم. مگر امکان دارد که من شما را نصیحت کنم؟ این حرفها و تعارفها را بیان نکرد. اینجا جای تعارف نیست!
پرهیز از تملقگویی و تملقشنوی
گوش باید ظرف موعظه شود، نه ظرف غیبت و تهمت یا شنیدن حرفهای بیهوده، تعریفهای تملقآمیز و بیجا. پیغمبر(ص) میفرمایند: هر کس را دیدید که تملق میگوید، برای اینکه دهانش را ببندید، به صورتش خاک بپاشید؛ به این معنا که چه میگویی؟ در محضر پروردگار، چه کسی بزرگ است؟ در کنار پروردگار، چه کسی عالم است؟ از قدیم روی منبرها میخواندند:
آنجا که عقاب پر بریزد*** از پشۀ لاغری چه خیزد
جایی که امیرالمؤمنین(ع) که تجسم کل وجود پیغمبر(ص) است و آن قرآنی که به قلب پیغمبر(ص) انتقال داده شد، به قلب امیرالمؤمنین(ع) نیز منتقل شده، به پروردگار بگوید «أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الذَّلِیلُ الْحَقِیرُ الْمِسْکِینُ الْمُسْتَکِینُ»، نوبت به مراجع تقلید، اساتید دانشگاهها و کل مرد و زن دنیا نمیرسد که بگویند «من». کدام من؟ چه رسد به اینکه تملق بگوید. تملق خلاف اخلاق است. اگر متملقی را دیدید، خاک به صورتش بپاشید که مقابل شما بنشیند و بگوید شما جلد دوم پیغمبران هستی، شما نسخۀ دیگر امام زمانی و...؛ این خیلی خطرناک است! تملق انتقالدهندة تکبر به شنونده است. بنابراین، اگر کسی تملق را شروع کرد، بگویید خداوند گوش مرا ظرف تملق قرار ندهد. باید حرف را عوض کنید تا حرف عوضی نشنوید!
مسئولیت اعضای بدن
فلسفۀ خلقت گوش در قرآن چیست؟ میفرماید: ((اَلَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ))[4] گوش را به شما دادهام که زیباترین سخنان را بشنوید. این وظیفۀ شما در قبال گوش است. زبان را به شما دادهام که ((قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً))[5] با همۀ مردم، نه با مؤمنین، در برخوردها به نیکویی حرف بزنید؛ یهودی، زرتشتی، عرقخور، بیدین، فاسد و... فرقی نمیکند. قرآن مجید میگوید زبانت در حرف زدن با کل مردم باید به نیکی باز شود؛ هم حرفِ خوب بزن و هم خوب حرف بزن! همین طور قلبت ظرف ایمان است، نه ظرف محبتهای انحرافی به این و آن.
باید دید خداوند هر عضوی را برای چه به ما داده است. مبادا این عضو حرام و خراب شود. در قیامت جلوی ما را نگیرند؛ چون ((إِنَّ اَلسَّمْعَ وَ اَلْبَصَرَ وَ اَلْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً))[6] اینها برای ما نازل شده است. مسائل حق به ما عنایت شده است تا عمل کنیم.
پیغمبر(ص) میداند گوش برای شنیدن حق است، به جبرئیل(ع) میفرماید مرا موعظه کن و او که در رأس تمام فرشتگان است، موعظه کرد. در میلیاردها فرشته، چهار فرشته مقرب هستند که یکیشان جبرئیل(ع) است. قبول کرد و با پیغمبر(ص) تعارف نکرد؛ چون اینجا جای تعارف نیست، جای تسلیم است. اولین نصیحتش این بود: «عِشْ مَا شِئْتَ فَإنَّكَ مَيِّتُ» یا رسولالله! طرز زندگی در دست خودت است، هر طوری دلت میخواهد، زندگی کن؛ ولی آخرش به کوچۀ بنبستی میرسی که راه فرار و علاج ندارد و آن مرگ است. آخر زندگی همۀ موجودات مرگ است. هرچه را که بعد از مردنت به تو ارائه کنند، عکسالعمل کیفیت زندگی خودت است. پس هر طور زندگی کنی، عکسالعمل کیفیت این زندگی را نشانت میدهند.
حکایتی از تأثیر سبک زندگی در برزخ
کلاس ششم دبستان، استادی داشتیم که روحانی بود. تا منبری شدم، زنده بود. وقتی خدمتش میرفتم، میخواستم دستش را ببوسم، نمیگذاشت. گاهی پای منبرم میآمد. همیشه به او میگفتم: استاد! من تربیتشدۀ شما هستم. میگفت: این حرف را نزن، تو تربیتشدۀ خدایی. من چه کسی هستم؟! انسان بسیار متواضعی بود. یک ماه سر کلاس نیامد. واقعاً دل ما شاگردان برای ایشان تنگ شده بود؛ از بس که انسان باادب، باوقار و حرفزن عالی بود. دائمالذکر هم بود. وقتی داخل کلاس نبود، در دفتر مدرسه با معلمها حرف نمیزد و کارش ذکر گفتن بود. یک ماه نیامد. وقتی بعد از یک ماه آمد، به ما که یازده دوازده ساله بودیم، گفت: علت این یک ماه نیامدنم سر کلاس این بود که داییام که آدم خوبی بود و اگرچه اهل نماز، روزه، خمس و... بود، مدتی گرفتار کشیدن مواد مخدر شد. این دایی من مُرد و فرزندانش طبق وصیتش گفتند باید جنازه را به کربلا ببریم. این قضیه برای 65-66 سال پیش است. آن وقت گوشههای صحن کربلا قبر میدادند.
میگفت: چون همه نمیتوانستند برای تدفین به کربلا بروند، به من گفتند که شما با جنازه برو و کارهای دفن را انجام بده. من هم رفتم. در کربلا گوشۀ صحن قبری به ما دادند و ما داییام را دفن کردیم. سپس من به حرم رفتم تا به نیابت از آن مرحوم زیارتی بخوانم. وقتی زیارت وارث و امینالله را خواندم و تمام شد، به مسافرخانه برگشتم. خیلی خسته بودم. شب بدون اینکه چیزی در ذهنم باشد، خوابیدم. همان شب اول، داییام را در خواب دیدم. خیلی کسل بود. گفتم: دایی جان! چرا کسلی؟ مگر خدا لطف نکرد قبری در صحن به تو داد که با قبر ابیعبدالله(ع) چند قدم فاصله دارد؟ تو باید خیلی شاد باشی. گفت: میدانی چرا کسلم؟ چون از صبح تا این لحظه، اینجا مواد مخدر گیرم نیامده، کسل و خمارم.
هر کسی به همان سبکی که در دنیا زندگی کرده است، در برزخ و قیامت نمودار میشود؛ پس باید مواظب باشیم که درست زندگی کنیم.
این دو آیه از بین تمام آیاتی که دربارۀ مرگ انتخاب کرده بودم، مهمتر است. شب پیغمبر(ص) است و اصل مباحث این ششروزه بر محور آن حضرت گذشت. خدا در قرآن میفرماید: ((فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ))[7] کل مردم در قیامت با کل اعمالی هستند که در دنیا انجام دادهاند.
خوشا آنانکه در میزان وجدان*** حساب خویش سنجیدند و رفتند
خوشا آنانکه بر این صحنۀ خاک*** چو خورشیدی درخشیدند و رفتند
خوشا آنانکه پا در وادی حق*** نهادند و نلغزیدند و رفتند
خوشا آنانکه بذر آدمیت*** در این ویرانه پاشیدند و رفتند
روضۀ مورد علاقۀ امام زمان(ع)
جمعه است و امام زمان(ع) باید برای ما روضه بخواند. 84 زن و بچه داخل خیمهها نشستهاند و بیخبرند که در میدان چه گذشته است؛ ولی ناگاه با گوشهای الهیشان شنیدند که ذوالجناح دارد برمیگردد و پا و سر به زمین میکوبد. از بین این زن و بچه، اولین کسی که بیرون آمد، خانم سکینه(س) بود. تا چشمش به ذوالجناح افتاد، دید زینش واژگون و یالش غرق خون است. این دختر سیزده ساله چنان ناله زد که تمام 84 زن و بچه پابرهنه بیرون ریختند.
امام زمان(ع) میفرمایند: وقتی ذوالجناح را دیدند، همگی با دست بر سر و سینه میکوبیدند و به صورت خود لطمه میزدند. هیچ جا ندارد که دور ذوالجناح حلقه زده و با او حرف بزنند، امام زمان(ع) میفرمایند: ذوالجناح از جلو و زن و بچه پابرهنه از پشت سر، همه به سمت میدان کربلا دویدند. همین جایی که صحن ابیعبدالله(ع) است، میدان جنگ بود. وقتی این زنها و بچهها رسیدند، دیدند: «والشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَی صَدْرِه». کاری از دستشان برنمیآمد، همه با هم فریاد میزدند: «وَامُحَمّدا! وَاعَلیّا».
[1]. ناس: 6.
[2]. حمد: 1.
[3]. سبأ: 13.
[4]. زمر: 18.
[5]. بقره: 83.
[6]. اسراء: 36.
[7]. زلزال: 7-8.