جلسه هفتم شنبه (4-8-1398)
(تهران حسینیه آیت الله بروجردی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- حقیقت مرگ و شناخت آن
- جواب قرآن به شبهۀ چگونگی زندهشدن مردگان
- اثر و کارکرد اعتقاد به معاد
- حکایتی عجیب از پسر شیخ عباس قمی(ره)
- اعتقاد به حسابرسی دقیق در قیامت
- حکایت زن بلخی و آهنگر
- رذالت بیاعتقادان به قیامت
- کاسبی بر اساس اعتقاد
- پیرمرد نزولخور و فرزندان متدین
- جسارت منکران قیامت به اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
حقیقت مرگ و شناخت آن
کلام در موعظههای جبرئیل(ع) به پیغمبر اکرم(ص) بود که بنا به درخواست حضرت، جبرئیل(ع) پنج مطلب عرض کرد: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) لِجَبْرَئِيلَ: عِظْنِي، فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ! عِشْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ وَ أَحْبِبْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ وَ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مُلَاقِيهِ وَشَرَفُ الْمُؤْمِنِ صَلَاتُهُ بِاللَّيْلِ وَ عِزُّهُ كَفُّهُ عَنْ أَعْرَاضِ [الأذی] النَّاس»[1] این متنی است که بیش از هزار سال قبل، عالم بزرگ مکتب اهلبیت(علیهم السلام) «حسنبنشعبه حرانی» در کتاب یک جلدی «تحف العقول» نقل کرده است. معنی جملۀ اولش روشن است: هرگونه میخواهی، زندگی کن و به هر شکلی که میخواهی، در این دنیا رفتار نما؛ ولی یقیناً پایان این جادۀ رفتار و کردار تو، مرگ است.
باید این جمله توضیح داده شود و اینکه مرگ چیست؟ خارجیها فکر میکنند مرگ پایان راه، خاموشی همیشگی و فرو رفتن در عدم و نیستی است؛ اینها چون نسبت به حقیقت مرگ جاهل هستند، به فکر مردن و بعد از آن نیز نیستند. از نظر روانی، کسی که اعتقادش چنین باشد که مرگ پایان کار است و انسان با مردن به کلی تمام میشود، اثر منفی و بدی روی او دارد و هر کاری دلش میخواهد، میکند و هر گناهی را مرتکب میشود؛ چون اعتقادش این است که بعد از مردن خبری نیست، لذا به پاداش هم فکر نمیکند که تشویق شود و عمرش را در کار خیر به سر ببرد. همچنین معتقد به جریمهای نیست و به قول قرآن مجید، جادهاش برای هر گناهی باز است.
جواب قرآن به شبهۀ چگونگی زندهشدن مردگان
این مطلب در قرآن است: وقتی شخص معتقد است که بعد از مردن خاک میشود (این اعتقاد تمام مشرکین دورانهای تاریخ بوده است) و انبیا(علیهم السلام) اولین بار به آنها میگفتند بعد از مردن زنده میشوید، میگفتند: ((أَإِذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَإِنّا لَمَبْعُوثُونَ))[2] آیا بمیریم و خاک بشویم، دوباره زنده میشویم؟ این چه حرفی است میزنید؟! از بس که شرک ارزشهای وجودشان را کشته بود، باورشان نمیشد. حتی وقتی پیغمبر اکرم(ص) مسئلۀ معاد را در مکه مطرح کردند و زندهشدن مردگان را در قیامت بیان فرمودند، شخصی از درون قبر خرابشدۀ کهنهای، تکهای از استخوان مردهای را برداشت، در دست گرفت و خدمت پیغمبر اکرم(ص) آمد، مشتش را باز کرد و با تعجب این پرسش را مطرح کرد: ((مَنْ يُحْيِ اَلْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ))[3] چه میگویی که مرده در روز قیامت زنده میشود؟ چه کسی میتواند این استخوان را زنده کند؟ بعد با انگشتهایش استخوان را فشار داد تا پودر شد و گفت: چگونه این خاکستر را دوباره تبدیل به یک انسان زنده میکند که تمام اعضا و جوارح را دارد؟
اگر در آیه دقت کنید، معنی حرفش آن است که هیچ کس نمیتواند مرده را زنده کند؛ اما پروردگار چقدر دقیق جواب این شخص را داده است که مرگ را پایان زندگی میدانست. خدا جواب این فرد عصبانی که از آیه برمیآید شبههاش را با مسخره بیان کرد، چقدر نرم و عالی داده است! این آیه برای ما نیز خیلی عالی است؛ چراکه اعتقاد ما را به زندهشدن مردگان قویتر میکند. خداوند میفرماید: ((قُلْ يُحْيِيهَا اَلَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ)) حبیب من! به او بگو: این استخوان روزی انسان زندهای بوده که سرپا و سالم بوده؛ اما قبلش چه بود؟
او قبل از به دنیا آمدن، یک جنین داخل رحم بود و قبل از جنینی، هنوز پدر و مادرش با هم ازدواج نکرده بودند، خاک بود. بعد روی آن خاکها گیاه کاشتند. حیوانات آن علفهای بیرونآمده را چریدند. پدر و مادر صاحب این استخوان با هم ازدواج کردند و از آن سبزیها و میوههایی خوردند که از خاک درآمده بود و گوشت حیوانی که از علف تولید شده بود. من آن غذاها را به نطفه تبدیل کردم و نطفۀ مرد را در رحم زن پروریدم و تربیت کردم تا بهصورت انسانی کامل درآمد، سپس بیرونش آوردم. من که یک دفعه خاک مرده را به انسان زنده تبدیل کردهام، آیا برای بار دوم ناتوان و عاجزم؟ من که یک بار این کار را کردهام، برای بار دوم هم عاجز و ناتوان نیستم.
اثر و کارکرد اعتقاد به معاد
بگو پروردگار من به آفریدن هر آفریدهای توانایی دارد و میداند چگونه خاک دوم را مانند خاک اول به انسان تبدیل کند. چقدر این آیه جالب و دقیق است! اعتقاد به بعد از مرگ را که 124هزار پیغمبر راستگو در 114 کتاب نازلشدۀ بر حق پشتوانۀ آن هستند، به مردم انتقال دادند. قرآن نزدیک به هزار آیه راجع به زندهشدن مردگان دارد. این اعتقاد را به هر کس که توانستند، انتقال دادند تا تمام مردان و زنان باورشان شد که بعد از مرگ زنده میشوند و زندهشدنشان نیز در سرزمینی به نام قیامت است. آنجا بخشی به نام بهشت برای نیکوکاران و مؤمنان و بخش جهنم نیز برای مجرمان است. آنهایی که باور و قبول کردند، پایشان برای گناه جلو نمیرفت و برای عبادت و کار خیر کسل نبودند. کارکرد و اثر این اعتقاد به زندهشدن مردگان در باورکنندگان، خیلی مهم است.
حکایتی عجیب از پسر شیخ عباس قمی(ره)
چند سال با فرزند حاج شیخ عباس قمی(ره) همسایه بودیم. ایشان دو پسر داشت که یکیشان در تهران جزء منبریهای رده اول بود و عمر زیادی نکرد. دیگری نیز چند سال پیش از دنیا رفت که داماد عالم بسیار بزرگواری داشت. من از پسر دوم شیخ که همسایۀ ما بود، بدون واسطه شنیدم. آن روزها هنوز خانۀ پدرم زندگی میکردم و ازدواج نکرده بودم. گاهی در مغازه یا کوچه او را میدیدم و ایشان به من مطالبی میگفت.
شیخ عباس(ره) روی «بحار الأنوار» علامه مجلسی(ره) کار بسیار زیبایی کرد که میشود اسمش را فهرست جامعی بر بحارالأنوار گذاشت. نوشتن «سفینة البحار» بیست سال طول کشید. زمان ایشان دو جلدش چاپ شد و تاکنون به هشت جلد رسیده است که مرحوم حاج شیخ علی نمازی، از علمای بزرگ مشهد، آن را خیلی خوب چاپ کرده است. ایشان روی سفینة البحار حاج شیخ عباس(ره) کار کرد، تکمیلش نمود تا ده جلد و حدود پنج هزار صفحه شد. حاج شیخ عباس(ره) این کتاب را در مشهد نوشت و یکی از کسانی که در نوشتن این کتاب به ایشان کمک میداد، مرحوم حاج محقق خراسانی(ره) بود که در تهران زیاد منبر میرفت.
پسر حاج شیخ عباس(ره) میگفت: بحار الأنوار به چاپ تقریباً اواخر قاجاریه، 24 جلدی بود؛ خیلی بزرگ و پر ورق. بعد مرحوم شیخ محمد آخوندی (من پیش او خیلی میرفتم) زحمت کشید و همۀ 110 جلد را در ایران چاپ کرد. ایشان میگفتند: پدرم در نجف به یک جلد از بحار الأنوار احتیاج پیدا کرد که آن کتاب نوشته شده و تمام شده بود. کتاب را امانت گرفت و ما هم خبر نداشتیم که این کتاب را از یکی از علمای نجف امانت گرفتهاند. عمر ایشان کفاف نداد و از دنیا رفت. بعد از دفن پدرم، مثلاً یکی دو شب بعد، پدرم را در خواب دیدم.
این را که دیگر نمیشود انکار کرد. چیزی است که اتفاق افتاده است. کمونیستها این مسائل را هیچ طوری نمیتوانند هضم کنند؛ چون اعتقادشان این است که بعد از مرگ هیچ خبری نیست. خبرهایی که شیعه از بعد از مرگ بهصورت آیه، روایت و خوابهای بزرگان شیعه دارد، نمیتوانند حل کنند.
گفت: در خواب پدرم گفت: یک جلد بحار الأنواری که روی طاقچه است، برای فلان عالم میباشد. آن را به او بده که من در برزخ نگران نباشم. نگفت گیرم، گفت نگران نباشم؛ چون خدا که به امثال حاج شیخ عباس گیر نمیدهد، بلکه زمینه را فراهم میکند که به خواب پسرش بیاید و بگوید این کتاب مردم را پس بده. خدا به کافر و مشرک گیر میدهد. یقیناً به من و شما خیلی گیر نمیدهد.
ایشان میگوید: صبح بیدار شدم و روی طاقچه را نگاه کردم، دیدم یک جلد بحار الأنوار آنجاست. هنوز آن 24 جلدیها در کتابخانۀ آستان قدس هست. چند جلد به خط خود مجلسی(ره) در کتابخانۀ آیتالله مرعشی(ره) در قم موجود است. چه زحمتی برای حفظ این دین کشیدهاند. 110 جلد بحار الأنوار تنها یکی از کتابهای علامه مجلسی(ره) است. 69 کتاب دیگر نیز دارد که یکی از آنها، سی جلد است. ببینید چه جانی برای حفظ این دین کندهاند که امروز ما با خیال راحت در مسجد و حسینیه بنشینیم و مسائل الهی را از طریق این کتابها بشنویم. نمیشود شکر علمای شیعه را انجام داد. نعمتی هستند که محال است بشود از عهدۀ شکر وجودشان برآمد.
میگفت: این کتاب بزرگ را زیر بغلم گرفتم و بیرون آمدم. در راه زمین خوردم و کتاب از دستم افتاد. برخاستم، کتاب را برداشتم و خاکهای روی آن را با عبایم پاک کردم، بعد به خانۀ آن عالم بردم و به او گفتم: ما نمیدانستیم این کتاب در خانۀ ماست. دیشب پدرم در خواب به من گفت. ایشان گفت: اگر نمیآوردید هم، من راضی بودم. این قضیه تمام شد. همان شب دوباره پدرم را در خواب دیدم. گفت: علی جان! وقتی آن کتاب را گرفتم، جلدش سالم بود. صبح که بر زمین خوردی و کتاب پرت شد، روی جلدش خراش افتاد. برو و از صاحبش رضایت بگیر. این قرآن است که خبر از آن طرف میدهد: ((فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ...)). یک ذره خراش؟ دوباره به درِ خانۀ آن عالم رفتم و جریان را گفتم و رضایت گرفتم.
اعتقاد به حسابرسی دقیق در قیامت
اگر معتقد به قیامت باشیم که یک خراش روی کتاب را حساب میکنند، چطور توان دارم که رو به گناه بروم؟ چگونه میتوانم ظلم کنم یا به ریختن آبروی مردم اقدام نمایم؟ چطور توان دارم از بیتالمال مسلمین دزدی کنم؟ یقین بدانید گنهکاران حرفهای که در بدنۀ دولت دزد و اختلاسچی هستند و حقوق مردم را میبرند، به آیات قرآن قسم، ذرهای به خدا و قیامت ایمان ندارند و از این اعتقادات خالی هستند؛ اما آن کسی که به قیامت ایمان دارد، با ((فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ)) نمیگذارد هیچ خیری از او فوت شود و بر اساس ((وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ)) نمیگذارد پروندهاش با گناه پر شود و هرگز پایش برای گناه جلو نمیرود.
وزن اعتقاد به معاد و باور کردن زندگی بعد از مرگ، به اندازۀ اعتقاد به توحید است. چطور مرد و زنی که خدا را باور دارند، در این فضای باور، مواظب خودشان هستند؟!
حکایت زن بلخی و آهنگر
این داستان را که میخواهم بگویم، در چند کتاب دیدهام. در شهر بلخ، خانم جوان زیباچهرهای شوهرش میمیرد و با دو سه بچه یتیم، از نظر اقتصادی در مضیقۀ کامل قرار میگیرد. آن کسی که به خدا و قیامت اعتقاد دارد، وقتی خبردار شود که کسی در قوم و خویشها، محله یا همهیئتیهایش مشکل دارد یا اینکه در تهیۀ جهیزیۀ دخترش ناتوان است، ایمان به خدا و قیامت، او را به طرف خیر میکشد و از شرّ نگه میدارد؛ چون این اعتقاد مانند ترمز و گاز است که هم با سرعت به طرف کارهای نیک میبرد و هم نمیگذارد در شر و فساد و گناه بیفتد.
این خانم در بازار بلخ نزد آهنگری رفت که وضع مالی خوبی داشت. به او گفت: شوهرم از دنیا رفته است و چند بچۀ یتیم دارم. احتیاج مالی دارم، به ما کمک کن! آهنگر وسوسه شد، گفت: اگر یک روز با من باشی، به تو حسابی کمک میکنم. زن که متدین بود؛ اما از ناچاری گفت: قبول است، کجا برویم؟ آهنگر گفت: من دو خانه دارم؛ یکی زن و بچهام در آن زندگی میکنند و خانه دیگرم که برای کارها، مهمانیها و رفت و آمدهاست، خالی است. این آدرس خانهام است. فردا به آنجا بیا.
فردا آن خانم رفت. آهنگر گفت: این اتاق و تختخواب، آماده شو! دید بدن زن به لرزه افتاد. گفت: چه شده است؟ زن گفت: دیروز جلوی مغازه من و تو با هم قرار گذاشتیم که این کار را در جای خلوت انجام بدهیم. تو چرا عهدت را شکستی؟ گفت: من چه عهدشکنی کردم؟ گفت: داخل خانۀ تو پنج نفر هستند. گفت: مگر دیوانه شدهای؟ کدام پنج نفر؟! زن گفت: دو فرشتۀ کرامالکاتبین که اعمال تو را مینویسند، با تو و دو فرشتۀ من نیز با من هستند. پنجمین نفر خود پروردگار است. من حاضرم خودفروشی کنم؛ اما ابتدا تو این پنج نفر را از خانهات بیرون کن. آهنگر گفت: خانم! من خواب بودم، تو مرا بیدار کردی. بیرون آمدند. آهنگر به آن خانم گفت: نصف ثروتم را به نام تو و بچههای یتیمت میکنم. ایمان به خدا و باور به قیامت، اینگونه کار میکند.
رذالت بیاعتقادان به قیامت
هیتلر نه خدا، نه قیامت را قبول داشت. در جنگ جهانی دوم، خیلی راحت دوازده میلیون انسان را کشت. دوازده میلیون انسان بیگناه در این جنگ بهخاطر خواسته، شهوت، کبر و فرعونیت یک نفر کشته شدند که با کسی جنگ نداشتند. هیتلر در آلمان بود؛ اما به اتریشیها، لهستانیها تا مردم شوروی که در مملکت دیگری بودند، هجوم آورد و همه را قتل عام کرد. تا مسکو بیست میلیون نفر را کشت. نوشتهاند: هفده میلیون لیتر خون از گلوی مردم بدون گناه روی زمین ریخت؛ چرا؟ چون قیامت را قبول نداشت. نظرش این بود که مرگ آخر جاده است. این حرف ضد نظر خدا، 124 هزار پیغمبر، ائمه(علیهم السلام) و ضد عقل و وجدان است. چطور باید زیر بار این حرف خرابِ خلاف خرافی رفت که ضد همۀ ارزشها است؟ چطور باور کنم که حرف انبیا(علیهم السلام) و کتابها دربارۀ اینکه میگویند انسان بعد از مردن زنده میشود، دروغ است؛ ولی حرف فلان رقاصۀ خارجی یا فلان فرعون را که میگوید قیامت دروغ است، باور کنم؟ این مسئله، وجدانی و عقلانی نیست.
چه کسانی میگویند قیامت وجود ندارد؟ هر کس که آدم کثیف و گنهکاری است. در منکرین قیامت یک آدم حسابی پیدا نمیکنید؛ اما این طرف چه افرادی هستند؟!
کاسبی بر اساس اعتقاد
بعضی از شما در بازارها دیدهاید و شاید یادتان باشد. من شاگرد مدرسه بودم که به قم رفتم. یک بار هم زمانی که دبیرستان بودم، دو سه شب با دوستان همکلاسی به اصفهان رفتم. شیراز را 45-46 سال پیش دیدم. شاید بازار تهران را یادتان باشد؛ کسانی که جنس میفروختند، ناچار بودند داخل پاکت بریزند. آن زمان پلاستیک نبود، پاکت کاغذی بود. وقتی جنسی از مغازۀ عطاری در بازار تهران میخواستی، ابتدا پاکتی خالی این طرف ترازو میگذاشت، بعد پاکت دوم را از جنسی میریخت که میخواستی و روی ترازو میگذاشت تا به اندازۀ وزن یک پاکت مدیون مشتری نشود.
در همین میدان شوش تهران، از انبار گندم به پایین، میدان ترهبار بود. شخصی میدانی به نام شیخ اسماعیل در محلۀ ما بود. آیتالله لنگرودی(ره) که مدتی در تهران بود و با اینکه مرجع بود و رساله داشت، در مسجد حاج ابوالفتح نماز میخواند؛ هر وقت میخواست به سفر برود، به این شخص میدانی میگفت: من چند روز نیستم. به جای من در محراب نماز بخوان! من چند سال از نمازهایم را نه به طور مرتب، بلکه هر وقت پیش میآمد، با یقین به اینکه این نمازم قبول میشود، پشت سر این میدانی به جماعت خواندم. من و تعدادی از رفقایم که از اولیای خدا بودند، چندین سال نمازمان را به یک راننده اقتدا میکردیم. راننده بود، ولی چه رانندهای! در نماز چنان از حال خودش خارج میشد که نزدیک بود بمیرد. وقتی اسم پروردگار یا ابیعبدالله(ع) را میبرد، کل صورتش از اشک خیس میشد.
این شیخ اسماعیل میدانی فقط پیاز و سیبزمینی میفروخت، چیز دیگری نمیفروخت. با یک کامیون پر از سیبزمینی و پیاز میآمد، به شاگردانش میگفت: تمام گونیهای سیبزمینی و پیاز را خالی کنید. وقتی کامیون را خالی میکردند، میگفت: سیبزمینیهای درشت و پیازهای گندیده را جدا کنید و دور بریزید و با دستمال خاکهای سیبزمینیها و پیازها را بتکانید؛ چون مردم از من پیاز و سیبزمینی میخرند، نه گل خشکشده و پیاز گندیده. من میخواهم با پول این پیاز و سیبزمینی پیراهن بخرم و با آن نماز بخوانم و غسل کنم. اگر خدا فردای قیامت به من بگوید در پولت حرام وجود داشته و عباداتت را قبول نمیکنم، چه جوابی بدهم؟
اینها نتیجۀ باور به قیامت است؛ اما آن کسی که قیامت را باور ندارد، با رفقایش در وزارتخانه یا اداره سندسازی میکند و صدها میلیارد را در روز روشن میدزدد. کسی که قیامت را باور دارد، دزد نمیشود، عابد و زاهد میشود و تقوا پیشه میکند.
پیرمرد نزولخور و فرزندان متدین
در نوجوانی، شخص نزولخوری در محلۀ ما بود که خیلی بد و سختگیر بود؛ به طوری که به او حاجی سگی میگفتند و به سگ تشبیه میکردند که در پول نزول دادن هار است (البته صحیحش ربا است؛ در زبان مردم نزول است؛ اما نزول کم کردن است و ربا اضافه گرفتن). 80 ساله بود که مرد. خدا میداند چقدر نزول و ربا به گردن داشت. وقتی مرد، کسی تشییع جنازهاش نیامد. دو پسر داشت که با آن دو رفیق بودم. آنها جداگانه کاسب بودند و کاری با پول پدر نداشتند. خیلی عجیب بود که فرزندان یک نزولخور این طور مقدس، متدین و پاک باشند. وقتی پدر را دفن کردند، دفترهای پدر را از اول جوانیاش آوردند و تمام آنهایی که پدرشان از آنان نزول گرفته بود، شناسایی کردند و به نوعی آنها را راضی کردند و حلالیت طلبیدند. اگر مرده بودند، به ورثهشان مراجعه کردند و تا ریال آخر پول مردم را دادند و از بقیۀ اموال پدر نیز هیچ چیزی برنداشتند. میگفتند ما پولها را پس دادیم، شاید خدا هم در عالم برزخ و قیامت به پدر ما رحم کند. این اثر ایمان به قیامت است که میلیاردها پول از پدر میماند؛ اما یک ریالش را برنمیدارد و میگوید من پول نجس نمیخواهم.
به روایت برگردیم. جبرئیل عرض کرد: «عِشْ مَا شِئْتَ فَإنَّكَ مَيِّتُ» یا رسولالله! هر طوری دلت میخواهد، زندگی کن؛ یعنی در عالمی به نام برزخ و قیامت میافتی، آنگاه تو میمانی و اعمالت. خدایا! به حقیقت پیغمبر اسلام(ص) که عظیمترین و محبوبترین بندۀ توست، ایمان به خودت و قیامت را در ما پابرجا و ابدی قرار بده. ایمان به خدا مانند گاز ماشین است که آدم را به طرف خوبیها میبرد و ایمان به قیامت همانند ترمز است که آدم را از افتادن در پلیدیها نگه میدارد.
وای آن روزی که قاضیمان خدا بی*** به میزان و صراطم ماجرا بی
به نوبت میروند پیر و جوانان*** وای آن ساعت که نوبت زان ما بی
جسارت منکران قیامت به اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)
روز شنبه متعلق به رسول خدا(ص) است. خوش به حال شما که هفتهتان را با گریه بر اهلبیت(علیهم السلام) و شرکت در مجلس علم شروع میکنید. یقین بدانید که هفتۀ پر برکتی خواهد بود.
رسول خدا(ص) در زد. در زدنش این طور بود که روبهروی در میایستاد، با یک دنیا ادب و محبت میگفت: «السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِکَةِ»[4] تا حضرت زهرا(س) صدای پدر را میشنید، دوان دوان میآمد، در را باز میکرد.
روزی فرمود: عزیزدلم! امروز آمدهام نزد شما بمانم. داخل اتاق شد، چهار نفری روبهروی حضرت نشستند: امیرالمؤمنین، زهرا، حسن و حسین(علیهم السلام). مقداری چهرههای این عزیزانش را نگاه کرد، سپس بلند شد و در گوشۀ اتاق دو رکعت نماز خواند. سر به سجده گذاشت و سجده را طولانی کرد. بعد از سلام نماز، زار زار گریه میکرد. حضرت زهرا(س) میفرماید: از بین ما چهار نفر حسین بلند شد و کنار پیغمبر(ص) رفت، عرض کرد: یا رسولالله! مگر مهمانی نیامدهاید، چرا گریه میکنید؟ فرمود: حسین من! نشسته بودم و چهرۀ شما را میدیدم. جریان بعد از خودم را دیدم که بین در و دیوار صدای نالۀ مادرتان بلند میشود. در محراب مسجد فرق پدرتان را میشکافند. به بدن برادرت در کنار حرم من جسارت میکنند؛ اما «لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ» حسین من! هیچ روزی در این عالم مانند روز مصیبت تو نیست که بین دو نهر آب، 72 نفر را با لب تشنه سر میبرند، سپس سرهای شما را بر نیزه میزنند و زن و بچهها را به اسیری در شهرها میگردانند.
[1]. خصال صدوق، ج 1، ص 7؛ البته در نقل «من لا یحضره الفقیه»، ج 1، ص 472 و بعضی نسخ «وَ عِزُّهُ كَفُّ الْأَذَى عَنِ النَّاس» آمده است.
[2]. صافات: 16.
[3]. یس: 78.
[4]. قسمتی از زیارت جامعه کبیره.