لطفا منتظر باشید

سخنرانی استاد( شنبه ) 7-10-1398

(قم مدرسه امام خمینی (ره))
جمادی الاول1441 ه.ق - دی1398 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

هدف اصلی انسان

برای مطلبی که در نظر گرفته شده تا ارائه شود از جمله‌ای کمک می‌گیرم. حکمای الهی درباره علم خودشان، علم حکمت، جملۀ زیبایی دارند که می‌فرمایند: «الحکمة صیرورة الانسان عالما عقلیا مضاحیا بالعالم العینی» این تعریف درباره علم خودشان است، من به آن علم کاری ندارم، من می‌خواهم برای مطلب دیگر از این جمله استفاده کنم. می‌گویند: حکمت این است که انسان فردی آگاه و اندیشمند، مشابه جهان هستی بشود که نتیجه علم و عقل کلی عالم است که وقتی شباهت به جهان هستی پیدا کرد دیگر اشتباه نمی‌کند، همه حرکاتش مثل حرکات جهان هستی منظم می‌شود، تمام حرکاتش علمی و عقلی می‌شود، این تعریفی است که حکما از علم حکمت دارند، اما آنچه که در زندگی ما باید اصل، واقعی و حقیقی باشد، این است که ما بدانیم، بپذیریم و بفهمیم، که قرآن مجید که علم‌الله، رحمت‌الله، ذکرالله و شفاءالله است، و روایات رسول‌خدا(ص) و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) که جلوه علم و رحمت خداست و ارزش روایات صادر شده تا جایی است که پروردگار در قرآن می‌فرماید: «و من یطع الرسول فقد اطاع الله» این ارزش کلام پیغمبر(ص) است. کسی که از پیغمبر(ص) اطاعت کند مستقیما از خدا اطاعت کرده است. 

 

کلام ائمه طاهرین(علیهم‌السلام) هم عدل قرآن است، ثقل دوم است، البته ما در تقسیم‌بندی بنا به تقسیم پیغمبر(ص) می‌گوییم: دو تا تارک «فیکُمُ الثَّقَلَینِ»، اما بلافاصله پیغمبر(ص) می‌فرماید: «لَنْ يَفْتَرِقَا» اینها از هم جدایی ندارند؛ یک واحد است ولی با دو جلوه، با دو چراغ. این را باید فهمید که نزول قرآن و صدور روایات برای شدن است و این دو هیچ هدف دیگری ندارند، برای این است که انسان مصداق عینی قرآن و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) بشود، خواندن تنها در کار نباشد، یادگرفتن تنها در کار نباشد، بخواند، بفهمد و بشود. این هدف اصلی و حقیقت اصلی است.

 

زمان اثرگذاری سخنان

لذا ما در آیه صدوبیست‌ویک سوره بقره می‌خوانیم « إِنَّ الَّذينَ يَتْلُونَ كِتاب‏ َاللَّه‏ حَقَّ تَلاوَتِهِ» تنها نمی‌گوید «يَتْلُونَ كِتاب‏ َاللَّه‏»، «يَتْلُونَ كِتاب‏ َاللَّه‏ حَقَّ تَلاوَتِهِ» خب این حق تلاوت چیست؟ آن گونه که شایسته است با قرآن ارتباط برقرار بکند، این ارتباط چیست؟ یعنی شدن، یعنی من وقتی مُحرمات قرآن را بشناسم موجود ضد مُحرمات بار بیایم، یعنی جنبه دفعی بسیار شدید نسبت به مُحرمات پیدا بکنم، یعنی هر حرامی سراغم آمد به هر شکلی و در هر قیافه‌ای من به حرام بگویم من مشتری تو نیستم، این حق تلاوت است و به مسائل الهی قرآن؛ حسنات اخلاقی، عبادات، تعاون‌ها، پاکی‌ها، وقتی برمی‌خورم آن بشوم؛ یعنی اگر پروردگار عالم می‌فرماید: «مُخْلِصينَ لَهُ الدِّين‏» کار بکنم مخلص بشوم، اگر پروردگار می‌فرماید: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين‏» کار بکنم واقعا اهل گذشت بشوم، «خُذِ الْعَفْوَ» قلبی اهل گذشت بشوم نه اینکه به کسی که به من بد کرده و اشتباه هم کرده، صبر بکنم تا به من التماس بکند و خودش را بشکند بعد هم من زبانی بهش بگویم گذشتم برای این‌که می‌خواهم مزاحمم نشود، می‌گویم گذشتم، گذشتم که برود پی کارش و دیگر کاری به کار من نداشته باشد، نه اگر می‌خوانم «خُذِ الْعَفْوَ» اولاً طرف را وادار به شکستن خودش نکنم، ثانیاً قلبا گذشت بکنم، یعنی به حقیقت از او بگذرم، موجودی شبیه قرآن بشوم؛ من انسانی، قرآن مجید هم کتبی، یعنی اگر بیایند قرآن مجید را با من تطبیق بکنند ببینند من شبیه قرآن هستم، یا اگر روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را می‌خوانم برای شدن بخوانم، اول هم باید با خودم این کار را بکنم، قبل از اینکه بروم و مردم را دعوت به قرآن یا دعوت به روایات یا دعوت به عمل به قرآن یا به عمل به روایات بکنم، خودم قرآنی بشوم، تربیت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در من تجلی بکند، اگر شدم آن وقت یقیناً در دیگران اثر خواهم گذاشت.

 

عمل برتر از سخن

 به عیسی‌ابن‌مریم(ع) خطاب می‌کند: قبل از اینکه مردم را موعظه کنی خودت را موعظه کن، اول به خودت برس، اول خودت را بساز، اول خودت آراسته شو بعد سراغ مردم برو.

 یا در روایات امام صادق(ع) است که می‌فرمایند: نمی‌خواهد مردم را با زبان به اسلام دعوت بکنید، مردم را با عملتان به اسلام دعوت بکنید؛ یعنی اسلام را در شما ببیند؛ یعنی مردم قرآن را در خودتان، رفتار، عمل و اخلاقتان ببینند، روایات را در خودتان ببینند، بعد مردم را به قرآن و به روایات دعوت کنید. 

 

«كُونُوا دُعَاةً إِلَى أَنْفُسِكُمْ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِك» کمی زبان را کنار بگذارید و عمل به میدان بیاورید، شما را ببینند و با دیدن شما قرآن و روایات را را ببینند، در خودتان عملا ببینند، آن وقت دل آن‌ها برای اسلام تمایل شدید پیدا می‌کند که اگر اسلام این است که در وجود این انسان متجلی است خب من چرا دنبال مکتب‌های دیگر بروم، خب همین را قبول می‌کنم، وقتی من این آراستگی، صفا، کرامت، ارزش‌ها، گذشت، عدالت، پاکی و ترک بر گناه را می‌بینم، خب برای چه این مکتب واین آئین را قبول نکنم؟ این مهم است که بدانم نزول قرآن برای این است که من قرآن بشوم و صدور روایات برای این است که من عملاً، رفتاراً و کرداراً اهل‌بیتی بشوم، آن وقت دیگر دغدغه این‌که گنه‌کاری یا بی‌دینی، دیر به اسلام گرایش پیدا می‌کند را به هیچ عنوان نخواهد داشت، این تجربه هم شده، هم در عمل انبیا و هم در عمل ائمه‌طاهرین(علیهم السلام) یعنی خیلی‌ها بدون اینکه بشنوند، با دیدن مسلمان و شیعه شدند. 

 

مسلمان شدن با دیدن عمل

مسیحی‌ای در بیابان بود. بارَش به خاطر چموشی مرکبش و یا شل بسته بودن بندش می‌افتد و می‌بیند قدرت ندارد این صدکیلو بار را در این بیابان تک و تنها بلند کند و روی مرکب بگذارد، در بیابان می‌ماند و معطل می‌شود تا رهگذری بیاید و رد بشود و کمک بدهد تا بارش را بلند بکند. -روایت در اصول کافی، در باب عشره، در پایان جلد دوم است- که یک مرتبه می‌بیند آقایی آمد و بدون اینکه اصلا از این آقا بخواهد، این آقا خیلی مشتاقانه آمد بار را بلند کرد و روی مرکب گذاشت و بست و حرکت کردند. مسیحی به او گفت: آقا شما کی هستید؟ مرد پاسخ داد: من عبدالله هستم؛ یعنی این خود ندیدن هم در مردم خیلی اثر دارد که مردم از من خودی نبینند، مَنیّت، آقا بالاسری، گردن‌فرازی و کسی هستم را نبینند. مسیحی گفت: کجا می‌روی؟ پاسخ شنید: کوفه، دیگر هم صحبتی نشد. سر دو راهی رسیدند، مسیحی می‌خواست به دِهی برود که آنجا زندگی می‌کرد، دید این آقا دنبالش آمد، گفت: آقا مگر شما کوفه نمی‌روی؟ فرمود: چرا، گفت: پس چرا دنبال من دارید می‌آیید؟ چرا طرف ده ما می‌آیی؟ فرمود: پیغمبر ما(ص) به ما دستور داده با یکی که سلام و علیک کردی، اگر خواستید از همدیگر جدا بشوید سه، چهار قدم دنبالش برو و مشایعتش بکن، این از آداب رفاقت ماست، ما هم در این بیابان با تو رفیق شدیم و سلام و علیک کردیم، حالا داری به ده‌تان می‌روی، من وظیفه دارم طبق دستور پیغمبر(ص) چند قدم به احترام تو دنبالت بیایم، گفت: پس حالا به کوفه برنگرد، همین جا در بیابان من را مسلمان کن و من را با دین پیغمبرتان(ص) ارتباط بده. 

 

اثرپذیرفتن یا نپذیرفتن انسان ها

امیرالمؤمنین(ع) به مسیحی نگفت بیا من استدلال کنم قرآن ما چیست و حرفهای ما چیست، نبوت پیغمبر(ص) ما چیست، عمل یعنی امیرالمؤمنین(ع) قرآن، ولایت و نبوت عینی بود، یعنی شده بود، صیرورت پیدا کرده بود، آن‌هایی که اهل انصاف بودند با عملش مسلمان می‌شدند. گاهی آدم به یکی برمی‌خورد معاند است که هیچ دارویی در او اثر نمی‌کند، اما اگر آدم معاند نباشد، قرآن مجید دارو است «فیه شفاء ما هو شفاء» شفاء؛ یعنی دارو، درمان‌کننده. گاهی آدم بی‌انصاف و ابوجهل است و ده سال هم هر روز پیغمبر(ص) را می‌بیند و مسلمان هم نمی‌شود و بعد هم در جنگ با پیغمبر(ص) کشته می‌شود. اما زمانی هم انسان روح انصاف دارد، نرم، آرام و حقیقت‌جو است، بلند می‌شود از مناطق دوردست ایران حرکت می‌کند و می‌آید تا به شهر بُصری می‌رسد. از بصری هم به او آدرس می‌دهند آن شخصی که تو دنبالش می‌گردی نمی‌دانیم آمده یا نه، اگر آمده باشد یا مکه آمده یا در مدینه است، اما ما خبر نداریم. چون روابطی مثل امروز که در آن زمان نبوده، هنوز خبر به بصری نرسیده بوده بلند می‌شود و به مدینه می‌آید. اولین باری که پیغمبر(ص) را می‌بیند، اصلا از رسول‌خدا(ص) معجزه هم نمی‌خواهد، فقط گوش می‌دهد، آن قیافه، حرکات، اعمال و رفتار را میبیند و ایمان می‌آورد. یک سال هم نگذشت که مهاجر و انصار سر او دعوایشان شد، مهاجرین روی عظمت این ایرانی و آن ایمانی که پیدا کرده بود سینه سپر می‌کردند و می‌گفتند برای ماست، انصار مدینه می‌گفتند نه برای ماست، پیغمبر(ص) هم دعوای هر دو را خاتمه داد، بالای منبر آمد و فرمود: «السلمان منا اهل البیت» نه برای شماست و نه برای آنهاست؛ یعنی اینقدر این انسان آراسته به ارزشها شده است ولی با عمل، رفتار و اخلاق پیغمبر(ص).

 

اگر بشوم، مطابق قرآن؛ یعنی در حد ظرفیت خودم، بشوم عدالت، احسان، «ایتاء ذی القربی»، اگر پاک بمانم از فحشا، منکر، بغی، اگر «خُذِ العَفوَ وَامُر بِالعُرفِ» بشوم، اگر مطابق دیگر آیات قرآن و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) بشوم، اثر عجیبی در دیگران خواهم گذاشت و خداوند هم یاری شگفت‌آوری را در این زمینه بدرقه من می‌کند.

 

تاثیر نفس سالک

کار این انسان والایی که الان گرفتار حکومت نیجریه است واقعا قابل ارزیابی نیست. شیخ بزرگِ مفید، با کرامت، شیخ زکزاکی که من یک ماه در یکی از سفرها با ایشان همسفر بودم. زمانی وارد نیجریه بشود که شیعه اهل‌بیت(علیهم‌السلام) به صد نفر نرسند، ولی با کارکردش، عمل، اخلاق، رفتار و گاهی همراه با زبانش در آنجا شیعه را به بیست‌میلیون جمعیت تبدیل بکند.

 

اهل یمن وقتی که از پیغمبراکرم(ص) مبلّغ خواستند، رسول‌خدا(ص) امیرالمؤمنین(ع) را انتخاب کرد که آن وقت بیست و سه چهار سال بیشتر نداشت، امیرالمؤمنین(ع) هم‌سن بیشتر شماها بود. پیغمبر(ص) پیاده تا بیرون مدینه بدرقه‌اش آمد. پیغمبر(ص) پیاده بدرقه امیرالمؤمنین(ع) آمد! یعنی همه عالم هستی بدرقه آمد، چون پیغمبر(ص) مقام جمع الجمعی دارد؛ یعنی به تنهایی همه ملک و ملکوت است. من این را در ده جلسه در تهران با روایت و آیه ثابت کردم که رسول‌خدا(ص) به تنهایی کل ملک و ملکوت است، کل ملک و ملکوت بدرقه آمده، چرا؟ چون مبلغ دین اینقدر ارزش دارد که پیغمبر(ص) باید بدرقه‌اش بیاید. بعد بیرون مدینه به امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْكَ عَبْداً مِنْ عِبَادِهِ خَيْرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ مِنْ مَشَارِقِهَا إِلَى مَغَارِبِهَا»[1] یک نفر به دست تو هدایت بشود «خَيْرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ اَو غَرُبَت» حالا ببینید خدا برای همین یک نفر در نیجریه که شیعه شده چقدر فیض نصیبش کرده، حالا بچه‌هایش را شهید کردند و خودش هم بر فرض شهید بکنند، این‌ها بدن را شهید می‌کنند، روح را که کاری نمی‌توانند بکنند. این بیست‌میلیون نفر الان دیگر عقل و روحشان قابل اسیر کردن نیست، چرا، بدنشان را می‌توانند اسیر بکنند، حالا ده نفر هم شهید بکنند این هزینۀ بسیار اندک در مقابل آن کار عظیم اصلاً قابل مقایسه نیست که انسانی که در حد خودش شده، یعنی صیرورت پیدا کرده و آمده خود را با کتاب خدا و با روایات هماهنگ کرده یا به قول اهل دل خودسازی کرده یا باز به قول همین‌ها سالک عملی الی الله شده، خب باید نفسش این تاثیر را بگذارد. 

 

تفاوتِ شُدن در کنار قرآن و فلسفه

خب این تعریفی که حکما می‌کنند برای علم خودشان است، ولی واقعا علم خودشان کجا و قرآن‌مجید کجا، علم خودشان کجا و این روایات عظیم الهی اهل‌بیت(علیهم‌السلام) که با قرآن مجید اتحاد دارد کجا، شدن در کنار قرآن کجا و در کنار فلسفه کجا، شدن در کنار روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) کجا و در فلسفه کجا، نهایتاً یک نفر در حکمت بنا به تعریف خودشان صیرورت پیدا بکند که بشود عالما عقلیا، نهایتاً می‌شود صدر المتالهین که حرفهایش را عموم مردم نمی‌توانند بفهمند. استاد قوی باید بیاید به مغزش فشار بیاورد، سه ساعت زور بزند، شب تا صبح مطالعه بکند و بیاید یک نصف صفحه اسفار را برای مردم درس بدهد، آن علم کجا و قرآن که برای ناس آمده تبیانا للناس، آن علم کجا و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) که برای آبادی دنیا و آخرت آمده و پروردگار هم توفیق می‌دهد قرآن را همه در حد خودشان با تعلیم معلم و با کمک گیری از روایات بفهمند و بشوند، این صیرورت کجا و آن صیرورت کجا. شما تاریخ تشیّع پانزده قرن را بخوانید، ببینید آنهایی که شدند چی شدند، و بعد هم چه اثرگذاری‌های عجیبی کردند. 

 

آرزوی مرجع عالم تشیّع

من یک گوشه از این صیرورت و اثرگذاری را برایتان عرض بکنم که خیلی قابل توجه است. وجود مبارک (واقعا) آیت‌الله‌العظمی حاج میرزا‌حسن شیرازی که بعد از شیخ انصاری مرجع علی الاطلاق عالم تشیّع شد و با یک فتوا کمر استعمار را شکست، اینها همان چهره‌هایی هستند که شدند، یعنی «صیرورة الانسان عالما عقلیا عاملا تقیا نقیا دینیا» این صیرورت کجا و آن صیرورتی که حکما در حکمت خودشان می‌گویند که یک صیرورت بسیار محدود است و ملت هم حرفهایشان را نمی‌فهمند. ولی این انسان چه صیرورتی پیدا کرد که با یک نوک قلم روی یک تکه کاغذ کمر استعمار را می‌شکند.

 

روزی در سالنی که معمولا علما می‌آیند به ملاقاتش نشسته بود، دیدند شیخی از در وارد شد، با لباس معمولی و با عمامه کوچک و عبای کهنه. میرزا تا او را دید تمام قد از جا بلند شد -این را من در نوشته‌های حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی دیدم که میرزا را کاملا دیده بود- و آورد بغل دست خودش نشاند. کمی با همدیگر آهسته صحبت کردند و شیخ به میرزا گفت: من زیارت‌هایم تمام شده؛ کاظمین، سامره، نجف و کربلا، یک روز هم نمی‌توانم بمانم، به من اجازه بدهید بروم. میرزا تا درِ بیرون حیاط بدرقه‌اش کرد. وقتی برگشت همه تعجب کرده بودند، گفتند: میرزا این آقا را ما تا حالا ندیده بودیم، این احترامی هم که شما به او کردید تا حالا نسبت به کسی دیگر از شما ندیدیم، او که بود؟ میرزا فرمودند: در جوانی هم‌بحث و هم‌درس من بود، خیلی هم خوب خواندیم. یک روز به من گفت: میرزا چند روزی نجف می‌خواهد تعطیل بشود(زمان شیخ انصاری)، من قوم و خویش‌هایم، خواهر و برادرهایم در خراسان هستند، اگر به من اجازه بدهید من به ایران بروم و اقوامم را در خراسان ببینم و بر‌گردم، گفتم: برو. رفت و نیامد؛ شش ماه، یک سال، دو سال، پنج سال، ده سال، دیگر نیامد، من خیلی حسرت خوردم. یک بار آمد، به او گفتم: بابا کجا هستی؟ کجا رفتی؟ قوم و خویش‌هایت را دیدی؟ گفت: هنوز یکیشان را ندیدم، گفتم: چطور؟ مگر تو نرفتی ایران؟ گفت: من رفتم ایران، وارد غرب کشور شدم، حدودهای غروب بود به منطقه‌ای رسیدم، (من به آن منطقه رفتم، دو بار هم منبر رفتم) گفت: اول غروب به منطقه‌ای رسیدم، از یکی پرسیدم: مسجد کجاست؟ می‌خواهم بروم نماز بخوانم، گفت: نماز چیست؟ مسجد کدام است؟! گفتم: آنجایی که می‌ روند عبادت می‌کنند، گفت: پیرمردی جایی را نشان داد که مثل اینکه آنجا در قدیم مسجد بوده ولی الان پر از کودِ به اصطلاح گاو و گوسفند بود و آنجا انبار میکردند و برای زمین‌هایشان می‌بردند. هیچ کس هم به من نگفت امشب بیا به خانه ما برویم. گفت من آمدم بغل همین کودها عبایم را انداختم رویم و عمامه‌ام را هم متکا کردم و خوابیدم. صبح که بیدار شدم آمدم در کوچه‌ و محله‌های ده گفتم من معلم هستم و درس می‌دهم، بچه‌هایتان را بفرستید سواد یادشان بدهم. گفت دو سه سال به این بچه‌ها سواد یاد دادم، بعد با پدرهایشان رفیق شدم، خودم هم زحمت کشیدم آن کودها را از مسجد خالی کردم و تمیز کردم و مسجد در آنجا و مناطق اطراف برپا شد. دیدم من نه وظیفه‌ام است به نجف برگردم و نه وظیفه‌ام است دیدن خواهر و برادرانم بروم، آنجا در آن زمان نزدیک چند هزار نفر را شیعه کرده بود! این حالا سفر دومش بود که پیش میرزا آمده بود. میرزا فرمود: دوست داشتم من به جای میرزا شدن، آن می‌شدم! 

شما نمی‌دانید قیامت این آدم پیش خدا از چه ارزشی برخوردار است، این شدن است و این اثر گذاشتن است و این برای خدا و برای تبلیغ دین خدا از خود گذشتن است.

 

 من حرفم تمام البته یک متن بسیار فوق‌العاده‌ای را هم انتخاب کرده بودم از روایات بسیار ناب اهل‌بیت(علیهم‌السلام) که برایتان بخوانم که این روایت واقعا روایتی است که کنارش جای شدن دارد، چه شدنی؟ انشالله در جلسه بعد اگر خدا لطف کرد و خدمتتان رسیدم آن متن را می‌خوانم و در حدی که لازم باشد توضیح می‌دهم.

 

دعای پایانی

خدایا ما را برای قرآنی شدن و اهل‌بیتی شدن تایید بفرما.

قدرت به ما مرحمت فرما.

لطف و رحمتت را بدرقه ما فرما.

«برحمتک یا ارحم الراحمین».

 

[1] .  الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏5، ص: 28

 

قم مدرسه امام خمینی جمادی الاول 98

برچسب ها :