لطفا منتظر باشید

شب سوم سه شنبه (24-10-1398)

(تهران مسجد جامع پیامبر اعظم)
جمادی الاول1441 ه.ق - دی1398 ه.ش
21.54 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه ربّ العالمین، الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین، حبیب الهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمّد صلّی اللّه علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المعصومین المکّرمین.

 

گناه ظاهری و باطنی

-بخل

کلام در مسئله باعظمت توبه بود؛ قطع رابطه با گناهان باطنی و ظاهری. گناهان باطنی طبق آیات و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، گناهان بسیار خطرناکی هستند. اگر در آیات کتاب خدا دقت کنید، می‌بینید گناه باطنی ممکن است انسان را برای ابد از رحمت خداوند محروم کند. این معنا را شما در سوره آل عمران، توبه و اعراف می‌توانید ببینید؛ مثلاً در سوره آل‌عمران و توبه، گناه بخل را مطرح می‌کند و می‌فرماید: کسانی که من به آنها مال دنیا دادم، این «من به آنها مال دنیا دادم»، یعنی مالشان حلال است، «یبْخَلُونَ بِمٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ»﴿آل‌عمران، 180﴾ ولی نسبت به داده من بخیل هستند. همیشه مواردی هست که انسان مالش را در آنجاها بپردازد؛ البته اضافه مالش. دستور پرداخت کل موجودی را نداریم و کسی حق ندارد به خودش و به زن و بچه‌اش سخت بگیرد. البته دستور داریم که زندگی معقول داشته باشیم، نه زندگی مصرفانه و زندگی تبذیری. یک زندگی طبیعی در روایات هم بیان شده. زندگی طبیعی چیست؟ از رسول خدا(ص) می‌پرسد: چه مقدار اجازه دارم از درآمدم استفاده کنم؟ سؤال خیلی خوبی است.

 

برنامه‌های دخل و خرج

پیغمبر(ص) می‌فرماید: «چهار برنامه را از درآمدت تأمین کن: یکی مسکن، حق داری خانه ملکی داشته باشی. اما جای دیگر هم در روایات می‌گوید: «مُقبِلاً علی شأنه» شأنت را رعایت کن. خودت می‌توانی درک کنی که چه خانه‌ای مناسب توست و بستگی به افراد دارد که چه شأنی دارند. فرض کنید یک دانشمند یا یک عالم که در اختیار مردم است، آدم نرمی است، آدم بااخلاقی است، آدم دلسوزی است، آدمی است که باور کرده خدمت به مردم عبادت است و رفت‌وآمد زیادی با او اتفاق می‌افتد؛ او خانه‌ای می‌خواهد که اندرونی داشته باشد برای زن و بچه‌اش، یک بیرونی هم باشد که در آن برای مردم و عباد خدا باز باشد. حالا مثلاً در چهارصد متر، سیصد متر، بتواند چنین خانه‌ای را بنا کند. این شأن است. این کار مثبتی است. من دنیا را دوست ندارم، من دنیا را دلم نمی‌خواهد، این را دین نمی‌پسندد. شما این آیه را در سوره قصص می‌بینید که کلیم‌الله به قارون می‌گوید(خیلی جمله زیبایی است! یعنی در این جمله قرآنی، فطرت مردم، حال مردم، نیاز مردم، احتیاج مردم، مورد توجه واقع شده. چند مطلب است در آن آیه که کلیم‌الله به او می‌گوید و یکی این است. مؤمنین هم به او می‌گفتند): «وَ لاٰ تَنْسَ نَصِیبَک مِنَ اَلدُّنْیٰا»﴿القصص، 77﴾ آن مقداری که باید داشته باشی تا زندگی‌ات را اداره کند، زن و بچه‌ات را اداره کند، این را پشت سر نینداز. نمی‌خواهد خیلی زاهد باشی، دستور خدا را رعایت کن. مال را داده تا بهره ببری، بهره ببر.

 

دوم، به سؤال‌کننده فرمود: یک بخش مالت را هم هزینه مَرکب کن. حالا هر زمانی به مقتضای زمان، مرکب‌ها فرق می‌کند. آن روزگاری که پیغمبر(ص) به او فرمود، اسب و قاطر و دیگر حیوانات بودند. سوم هم فرمود: خوراکت. چهارم هم فرمود: پوشاکت. حالا این چهارتا را که در زندگی سرپا کردی، اگر دیدی اضافه داری، به این اضافه طبق سوره انفال، خمس تعلق می‌گیرد و قوم‌وخویش فقیرت حق دارند. «ذی القربی» زیاد هم در قرآن آمده و کاری به ذی‌القربای پیغمبر ندارد؛ یعنی قوم‌وخویش‌هایت: «آتَی اَلْمٰالَ عَلیٰ حُبِّهِ ذَوِی اَلْقُرْبیٰ»﴿البقرة، 177﴾. یتیم هم حق دارد، ازکارافتاده هم حق دارد، مسکین و فقیر هم حق دارد. معنی فقیر در اسلام، گدا نیست. خیلی معنی جالبی دارد؛ یعنی آن‌کسی که کاسب است، مغازه دارد، اداره‌ای است، درآمد دارد، ولی خرجش با دخلش امسال یکی نشده و کم آورده. پنج میلیون حقوق می‌گیرد، یک مریضی به بچه‌اش خورد، به همسرش خورد، حالا کم آورده، دخل با خرج جور نیست. آن‌کسی که کارمند است، کارگر است، مغازه دارد، درآمد دارد و امسال کم آورده. ده میلیون کم آورده. واجب است پولدار به او کمک کند. این واجب اخلاقی و گاهی هم واجب شرعی است: «أَنْفِقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاکمْ»﴿البقرة، 254﴾ نفق. ملاحظه کردید که بالای تونل‌های مکه نوشته «نفق»، یعنی توخالی. «انفقوا» از باب افعال است؛ یعنی کسری مردم و توخالی بودن پول مردم و خلأ مردم را پر کنید. این واجب است. لغات عجیبی را استعمال کرده قرآن، به‌کار گرفته قرآن. «انفقوا» یعنی خلأ مردم را پر کنید. الآن سیستان و بلوچستان، کلی برای مردم خلأ آمده و پر کردنش واجب است.

 

برنامه انفاق در اسلام

-موارد مصرف زکات

عجیب عبادتی است این انفاق از اضافه مال. آن‌کسی که انفاق می‌کند، دلیل بر این است که عاطفه و محبت دارد. در انفاق هم، ما را پروردگار عالم مقید به دین اشخاص نکرده. خلأ برای مؤمن است، خلأ را پر کن؛ خلأ برای شیعه است، خلأ را پر کن؛ برای سنی است، خلأ را پر کن؛ برای یهودی است، خلأ را پر کن؛ برای مسیحی است، خلأ را پر کن. اینها در قرآن است. غیر از روایات ما، در سوره بقره می‌بینیم که پروردگار عالم زکات به نُه جنس تعلق می‌گیرد) را هشت قسمت کرده و در یک قسمتش را می‌گوید: «اَلْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ»﴿التوبة، 60﴾ بده به یهودی فقیر، بده به مسیحی فقیر، بده به زرتشتی فقیر. خدا خدای محبت است، دینش دین محبت است. پیغمبرش رحمت‌للعالمین و پیغمبر محبت است، ائمه طاهرین امامان محبت هستند. در پول خرج کردن، هیچ وقت قرآن، ائمه و پیغمبر، دین مردم را لحاظ نمی‌کردند. زیاد شنیدیم از بچگی که ائمه ما در شب تاریک، خرما، نان، کفش، پارچه، پول، برمی‌داشتند در این شهر مدینه که هم یهودی زندگی می‌کرد، هم مسیحی. فقیرهایشان را شناسایی کرده بودند، وقتی آنها خواب بودند، ائمه می‌آمدند و به‌اندازه لازم در خانه‌شان پول، لباس، آرد و خرما می‌گذاشتند. 

 

خود پروردگار الآن هشت میلیارد انسان دارد که این هشت میلیارد، دو میلیاردش بودایی است، نزدیک دو سه میلیاردش مسیحی تثلیثی و مشرک هستند، شانزده هفده میلیون یهودی معاند است و بالای یک میلیارد سنی است. خدا صبحانه و ناهار و شام، همه را می‌دهد. به خاطر دین، نه وسعت می‌دهد و نه قبض می‌کند و تنگی می‌گیرد. این اضافه درآمد، چقدر از مالم را می‌توانم خودم بردارم؟ خانه، مَرکب، لباس و خوراک به‌اندازه شأن. حالا شأنم را من خودم می‌دانم. شأن من همین عبایی است که روی دوشم انداختم. عباهای دیگر هم در بازار هست؛ پنج میلیون، هفت میلیون. من خودم می‌فهمم که شأن من نیست آن عبا. یا می‌فهمم شأن من یک ماشین طبیعی ایرانی است. شأن منِ آخوند نیست که ماشین یک میلیاردی یا دو میلیاردی بگیرم. یا شأن من یک خانه دوهزار متری در فرمانیه نیست و اگر غیر از این عمل کنم، خلاف شأنم عمل کردم که خدا هم خوشش نمی‌آید. حالا در قرآن می‌گوید: «آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ»﴿آل‌عمران، 180﴾، یعنی پول حلال دادم. درباره پول حرام که خدا امری ندارد، امری به پول حرام ندارد که صدقه بده، انفاق کن، خمس بده، به قوم‌وخویشت بده، به یتیم کمک بکن.

 

-فرمان الهی نسبت به مال حرام

یک فرمان در مال حرام دارد و آن هم این است؛ پول را به صاحبانش برگردان، همین، حکم دیگری ندارد. دو روایت خیلی مهم در این زمینه نقل شده که داستانی است. چون داستانش را می‌دانید، من اشاره نمی‌کنم. یکی از این دوتا داستان را وجود مبارک مرحوم فیض کاشانی نقل می‌کند. این انسان والایی که پنج ماه اقلاً در کاشان و در گرمای پنجاه درجه، در یک خانه گلی که تمام وسیله خنک‌کننده‌اش یک بادبزن بوده و وسیله گرمایی‌اش هم هیزم بوده، سیصد جلد کتاب اصولی نوشته که الآن دارند چاپ می‌کنند و چاپش به شکل امروز، پانصد جلد می‌شود. یکی‌اش را ایشان نقل می‌کند که شخصی به حضرت صادق(ع) گفت: من می‌خواهم توبه کنم. چه شده است که می‌خواهی توبه کنی؟ توبه او توبه از زنا و عرق و ورق و شراب و شمع و شاهد نبود. گفت: من کارمند بنی‌امیه بودم، حقوق هم خوب به من می‌دادند و از این حقوقم ملک دارم، کاروان‌سرا دارم، حمام دارم، خانه دارم، سرمایه دارم و می‌خواهم توبه کنم، چه‌کار کنم؟ این فرمان مال حرام یک فرمان است و دوتا نیست. کل آن هم حرام بود. امام ششم به او فرمود: واقعاً می‌خواهی توبه کنی از مال حرام؟ سرش را انداخت پایین؛ مثلاً دو سه دقیقه. حتماً می‌خواست فکر بکند، بعد سرش را بلند کرد و گفت: یابن‌رسول‌الله! می‌خواهم توبه کنم. اقرار از او گرفت که واقعاً می‌خواهی توبه کنی؟ گفت: می‌خواهم توبه کنم. فرمود: «اُخرُج مِمّا أنتَ فیهِ» از کلّ مالی که در اختیارت است، بیا بیرون. این توبه سخت است.

 

پیغمبر اکرم(ص) فرموده: «الجَنَّةُ مَحفوفَةٌ بالمَکارِه» خدا بهشت را در معدن سختی‌ها قرار داده. سختی بکش، می‌رسی به بهشت. یک‌خرده سخت است. من از سر کار آمدم، خسته هستم، در خانه چای هم گذاشته‌اند، میوه هم گذاشته‌اند. مؤذن می‌گوید: «اللّه اکبر». می‌گویم بلند شوم به مسجد بروم، نماز بخوانم. لذتی ندارد، شادی ندارد! یا صبح زود بلند شوم و نماز بخوانم، سخت است. در گرمای ماه رمضان روزه بگیرم، سخت است. بیست‌میلیون از سال خودم اضافه آوردم، حالا می‌گویند چند میلیونش را بده بابت خمس، سخت است. سخت باشد! بندگی سخت است؛ اما این بندگی وصل به رحمت، مغفرت، رضوان و لقای الهی است. سخت باشد! کار کردن سخت نیست؟ کشاورزی سخت نیست؟ جوشکاری سخت نیست؟ چطور آنها را مردم انجام می‌دهند؟ عبادت را نباید انجام داد.

یک رفیق شیعه داشت همین آقا، گفت: او به فرموده امام صادق(ع) عمل کرد و کل اموالی که صاحب‌هایش را می‌شناخت، به آنها داد و آنهایی که دولتی بود و نمی‌شناخت، همه را رد مظالم داد. یک روز هم آمد پیش من و گفت: از کل اموالی که من داشتم و امام صادق (ع) گفت از داخلش برو بیرون، همین یک پیراهن و زیرشلواری برای من مانده. این هم سنگینی می‌کند به من، یک‌دست لباس برای من می‌آوری؟ این مال حرام یک فرمانده.

اما این مربوط به مال حلال است، کسی که در مال حلال بخل بورزد و نپردازد و بمیرد، این ثروت را خدا می‌فرماید که در قیامت تبدیلش می‌کنم به یک گردن‌بند فلزی گداخته‌شده در آتش دوزخ و می‌اندازم گردنش: «سَیطَوَّقُونَ مٰا بَخِلُوا بِهِ»﴿آل‌عمران، 180﴾ می‌گویم این ثروتی که در دنیا به تو دادم، اینجا هم برای خودت. 

 

-حسد

یک گناه باطنی گاهی آدم را دوزخی می‌کند؛ حالا بخل نباشد و حسد باشد . هیچ چیز دیگری هم کنارش نباشد. اینکه من به آبروی دیگران، مقام دیگران، منصب دیگران، روزی دیگران یا سلامت دیگران حسد ببرم و خیلی ناراحت باشم که چرا دارد! منتظر باشم به یک شکلی از دستش بیرون برود و من شاد بشوم؛ این گناه خیلی بزرگی است.

علامه مجلسی درباره حسد، تحلیلی روان‌کاوی دارد، نتیجه حرف این بزرگوار به اینجا می‌رسد که حسود با پروردگار عالم دعوا و چون‌وچرا دارد، چرا نعمت به اینها دادی؟ و ایشان می‌فرماید: این برخورد با پروردگار کفر است، واقعاً کفر است. هشام‌بن‌حکم یک روز از امام صادق(ع) پرسید: یابن‌رسول‌الله! این مردم مدینه امیرالمؤمنین را نمی‌شناختند؟ فرمود: می‌شناختند. عرض کرد: آقا! می‌دانستند علی اعلم است؟ فرمود: می‌دانستند. می‌دانستند علی ازهد است؟ فرمود: می‌دانستند. می‌دانستند علی اقضاست؟ فرمود: می‌دانستند. می‌دانستند علی اطوع لِرَبّه است؟ فرمود: می‌دانستند. عرض کرد: چرا بعد از مرگ پیغمبر(ص) این‌طور ظالمانه با او مقابله کردند و حقش را روز روشن غارت کردند؟ امام صادق(ع) فقط یک کلمه جواب هشام را داد و هشام هم قانع شد. فرمود: حسد! دیگر هم چیزی نگفت. حسد دین آدم را از بین می‌برد: «یَأکُلُ الحَسَناتِ کَما تَأکُلُ النّارَ الحَطَبَ». این گفتار پیغمبر(ص) است. آتش است حسد. کبر، تنها همین گناه باطنی در آدم باشد، نه به‌معنی اینکه جواب سلامم را درست ندادی و تکبر کردی، این کبر را نمی‌گوید آیه؛ یا محل به من نگذاشتی یا خودت را از من بهتر حساب کردی، این را نمی‌گوید. این کبری که عامل دوزخی شدن است، کبر ابلیسی است؛ یعنی نپذیرفتن دین، نپذیرفتن عبادات، نپذیرفتن اوامر پروردگار.

 

معنای توبه

توبه یعنی پاک شدن از گناهان باطن و گناهان ظاهر، اگر آلوده‌ام. یک وقت هم در باطن آلوده نیستم، در ظاهر هم آلوده نیستم؛ یعنی هفت عضو رئیسه وجودم(چشم، گوش، زبان، دست، شکم، غریزه جنسی و قدمم) آلوده به گناهان کبیره نیست؛ اما یک وقت هست. توبه یعنی اگر گناه باطنی هست، در بیا از این گناه. توبه یعنی اگر گناهان ظاهری هست، کنار بکش از این گناهان ظاهری. این توبه عبادت عجیبی است و در زندگی آثار فوق‌العاده‌ای هم دارد.

 

آثار توبه

من آثار فوق‌العاده توبه را در بعضی از گنهکاران حرفه‌ای که توبه کردند، دیدم و حس کردم. بودند افرادی تشویقشان می‌کردند، دیگران می‌آوردند پای منبر، بعد می‌آمدند با من صحبت می‌کردند که ما این‌طور بودیم، این‌طور بودیم، این‌طور بودیم، حالا راهش چیست؟ من هم راهی که قرآن هدایت کرده، در اختیارشان می‌گذاشتم. بعد از مدتی می‌آمدند و می‌گفتند: خیلی زندگی‌مان تغییر کرده، خیلی آرامش پیدا کردیم، خیلی خوب شده وضع‌مان. درست هم هست. شما این آیه را در سوره مبارکه نوح ببینید؛ در درددلی که حضرت نوح با پروردگار عالم داشت: «فَقُلْتُ» خدایا! من به این جامعه گفتم «اِسْتَغْفِرُوا رَبَّکمْ»(نوح، 10﴾ بروید دنبال مغفرت پروردگارتان. لازمه دنبال مغفرت رفتن هم توبه است. من باید توبه کنم، بعد بگویم گناهان من را بیامرز. خدایا! من به همه مردم گفتم. توبه اجتماعی، توبه یک ملت: «تُوبُوا إِلَی اَللّٰهِ» ﴿التحریم، 8﴾ أیُّها المؤمنون جمیعاً. یک توبه، توبه فردی است. یک توبه، توبه خانوادگی است. فرد گناهکار است، می‌آید توبه می‌کند. یک خانواده جمعاً گنهکار هستند، می‌آیند توبه می‌کنند. یک ملت گنهکار است، می‌آیند توبه می‌کنند. 

 

می‌گوید به ملت گفتم: «فَقُلْتُ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّکمْ إِنَّهُ کٰانَ غَفّٰاراً»﴿نوح، 10﴾ آن وقت، منِ پیغمبرِ اولوالعزم در کنار این توبه اجتماعی، ضمانت دادم به مردم، انبیا راست می‌گویند، صدّیق و صادق هستند. ضمانت دادم به مردم که اگر دنبال غفران خدا بروید، «یرْسِلِ اَلسَّمٰاءَ عَلَیکمْ مِدْرٰاراً»﴿نوح، 11﴾. «یرْسِلِ» فعل مضارع است؛ یعنی در دنبال هم، پیوسته آسمان بر شما باران مفید می‌بارد. دوتا باران داریم ما: یک باران، همین است که دیدید دو سه‌تا استان را چه‌کار کرده؛ یک باران هم داریم که نرم‌نرم، قطره‌قطره، آرام، به موقع، مفید و پربار. اسم این باران را قرآن گذاشته «مدرار». توبه کنید همه. خدایا! به ملت گفتم: باران مفید، به‌جا و به وقت می‌بارد. «وَ یمْدِدْکمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِینَ»﴿نوح، 12﴾ اقتصاد شما را کامل می‌کند و کمکتان می‌کند. پول، ثروت، فرزندانتان را هم کمک شما قرار می‌دهد. گفتم به ملت: «وَ یجْعَلْ لَکمْ أَنْهٰاراً»﴿نوح، 12﴾ تمام جوی‌ها و رودخانه‌هایتان را پر از آب می‌کند. این سود توبه واقعی است و عجیب است برادران و خواهران! یکی از یاری‌ها و کمک‌های پروردگار به گنهکار، ایجاد زمینه برای توبه‌اش است. گنهکار در غفلت و خواب و خوشی است؛ می‌خورد، می‌برد و حواسش هم به هیچ چیز نیست. پروردگار مهربان عالم زمینه‌سازی می‌کند که توبه کند و این خیلی پیش آمده است.

 

-توبه حرّ

یکی از این نوع تائبان، حرّ بن یزید است. اما توبه‌اش هم خیلی گران تمام شد؛ یعنی او از زن و بچه و مقام و حقوق و جایزه یکپارچه گذشت و توبه کرد و توبه‌اش هم منتهی به شهادتش شد. این یاری خدا علت هم داشت. برای اینکه روز دوم محرم، وقتی ابی‌عبدالله(ع) را پیاده کرد، صحبت شد، ظهر شد. امام فرمود: برو با این لشکرت نماز بخوان، من هم با یارانم نماز می‌خوانم، بعد از نماز با هم گفت‌وگویمان را ادامه می‌دهیم. خیلی مؤدبانه گفت: یابن‌رسول‌الله! با بودن شما، من امام جماعت شوم؟ یعنی من نماز شما را رها کنم؟ من با شما نماز می‌خوانم. این ادب، یک کلیدی بود که در یاریِ خدا را به رویش باز کرد. این آدم با این ادبش حیف بود برود جهنم. بین دو نماز صحبت ادامه پیدا کرد، یک‌خرده تلخ صحبت کرد، امام به او فرمود: مادرت به عزایت گریه کند. چون یک‌خرده تلخ صحبت کرد. سرش را انداخت پایین، بعد سرش را بلند کرد و گفت: هر کس دیگری اسم مادر من را برده بود، جوابش با این شمشیر بود؛ اما مادر تو...! دو خط از صدیقه کبری(س) تعریف کرده که اصلاً آدم حظّ می‌کند. دوتا ادب یاری‌اش کردند، یاری خدا را جذب کردند و شد حرّبن‌یزید ریاحی و از اولیای خدا در یک ساعت.

 

-یاری خدا برای ترک گناه

یک مورد دیگر هم بگویم، حیف است نگویم برایتان. علی‌بن‌عیسی یکی از وزرای قویّ حکومتی بود. آدم بااخلاق، نرم و دست‌ودل‌بازی بود. ایشان گفت: در این منطقه من، هرچه سیّد محتاج، افتاده و نیازمند است، صورتش را برای من بیاورید. صورت گرفتند، مثلاً گفتند این پنجاه شصت‌تا خیلی وضع زندگی‌شان بد است. گفت: اول ماه رمضان به تمام این خانواده‌ها مخارج سالشان را یک‌جا بدهید؛ لباس، کفش، کلاه، زمستانی یا تابستانی است، آرد، پول، یک‌جا بدهید. اینها محترم هستند، اولاد پیغمبر هستند، هر روز بلند نشوند و بیایند در حکومت بگویند سهمی که برای ما گذاشتید، بدهید؛ یک‌بار به آنها بدهید. می‌گوید: در اینهایی که به من صورت دادند، یکی‌شان پیرمرد بود. من یک روز زمستان از داخل کوچه می‌رفتم، این پیرمرد را در یک گناه دیدم، هیچ‌چیز نگفتم، آمدم و گفتم: نزدیک ماه رمضان است؛ اول ماه رمضان، سهم او را که پنج‌هزار درهم بود، قطع می‌کنم. گفت: سادات آمدند، سهمشان را گرفتند و بردند. پیرمرد آمد، گفتم: آقا! برو، دیگر هم نیا. من پول برای گناه کردن نمی‌دهم، برو ببینم. او هم اشک در چشمش جمع شد و رفت. در همین ماه رمضان، یک شب خواب دیدم، رسول خدا(ص) نشسته‌اند، عده‌ای هم در محضر مبارکشان هستند. این رؤیای صادق است. پنج‌ خواب هم قرآن نقل می‌کند. خواب فی‌الجمله درست است، بالجمله درست نیست. یعنی همه خواب‌ها درست نیست، اما بعضی از خواب‌ها درست است. 

 

آمدم و سلام کردم، رسول خدا(ص) روی خود را برگرداند. گفتم: آقا! این مزدم است؟ من این‌طور به اولاد تو هر سال کمک سالانه می‌کنم، حالا باید رویت را از من برگردانی؟ فرمود: برای چه به آن سیّد پیرمرد توهین کردی، بیرونش کردی، تلخی کردی؟ گفتم: آقا! او را دیدم، اهل گناه است و گفتم: این پول را برای هزینه گناه ندهم. پیغمبر(ص) فرمود: این پول را به او برای خاطر خودش می‌دادی یا برای خاطر من؟ گفتم: آقا! برای خاطر شما. فرمود: می‌خواستی به خاطر من، از گناهش چشم بپوشی و به او می‌دادی. این همه قرآن می‌گوید عفو، گذشت، چشم‌پوشی، به رخ نکشیدن، پس برای چه وقتی است؟ گفت: بیدار شدم، فرستادم دنبالش، پیرمرد آمد، گفتم: دو برابر پول سال را به او بدهید. به جای پنج‌هزار درهم، ده‌هزار درهم بدهید. دوتا کیسه آوردند و به او دادند، گفتم: آقا! در سال، اگر یک‌وقت نیاز دیگری پیدا کردید، مشکلی پیدا کردید، به من مراجعه کنید. گفت: رفت داخل حیاط و برگشت، گفت: چرا با من این کار را کردی؟ تو که من را بیرون کردی و به من گفتی دیگر نیا، چرا دنبال من فرستادی؟! حالا چرا دو برابر دادی؟ گفتم: این‌طور رقم زده شده بود. گفت: علی‌بن‌عیسی! به والله نمی‌روم تا نگویی چه شد؟ دیدم قسم می‌خورد، خوابم را گفتم. نشست و گریه کرد، بعد بلند شد و گفت: علی‌بن‌عیسی! با خدا تعهد کردم که تا لحظه آخر عمرم دیگر مرتکب گناه نشوم. این یاری خداست.

من از «لاتقنطوا» تشویش دارم/ گنه از برگ‌داران بیش دارم

چو فردا نامه‌خوانان نامه خوانند/ مو در کف نامه سر در پیش دارم

اگر دست پدر بودی به دستم/ چرا اندر خرابه می‌نشستم

اگر دردم یکی بودی چه بودی/اگر غم اندکی بودی چه بودی

به بالینم طبیبی یا حبیبی/ از این هر دو یکی بودی چه بودی

 

بی‌قراری رقیه(س) در خرابه شام

دیدید، داخل خانه‌مان هم داشتیم؛ بچه وقتی ناآرامی می‌کند، بغلش می‌گیریم، راهش می‌بریم و نوازشش می‌کنیم. زین‌العابدین(ع) بغلش کرد، راهش می‌برد در خرابه، اما می‌گفت: بابایم را می‌خواهم. خواهرش سکینه بغلش کرد و راهش برد، اما آرام نشد و گفت: بابایم را می‌خواهم. رباب بغلش گرفت و راهش می‌برد، اما آرام نشد و گفت: بابایم را می‌خواهم. عمه بزرگوارش، زینب(س) بغلش گرفت، اما آرام نشد. وقتی سر بابا را دید، سر را بغل کرد و گفت: بابا! سه‌تا سؤالم را جواب بده. سؤال اول: «مَنِ الذّی أیتَمَنی علی صِغَرِ سِنّی» بابا! من که حالا وقت یتیم‌شدنم نبود، چه کسی من را یتیم کرد؟ «مَنِ الذّی خَضبَ شَیبَک» بابا! محاسنت را چه کسی به خونت رنگ زده؟ «مَنِ الذّی قَطَعَ وَریدَک» بابا! چه کسی سرت را از بدن جدا کرد؟

 

اللّهم اغفِرلَنا و لِوالدَینا، و لِوالدی والدَینا، و لِمَن وَجبَ لهُ حقٌّ عَلَینا، اللّهم ارحَم اِمامَنا، وارحَم شُهَدائنا، واغفِر مَوتانا، و اشفِ مَرضانا، أیِّد قائِدَنا، و انصُر واحفَظ اِمامَ زمانِنا، و اجعَل عاقبةَ أمرِنا خیراً.

 

تهران، مسجد جامع پیامبر اعظم، فاطمیه 98، جلسهٔ سوم

برچسب ها :