لطفا منتظر باشید

جلسه پنجم سه شنبه (8-11-1398)

(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))
جمادی الاول1441 ه.ق - بهمن1398 ه.ش
18.85 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

نَفَس اولیای الهی، ماندگار در جهان هستی

صدیقهٔ کبری(س) خواسته‌های بسیار باارزشی از پروردگار مهربان عالم درخواست کرد. خوشبختانه اهل‌بیت(علیهم‌السلام) آنچه که از این آگاه و عالم بی‌نظیر شنیدند، یادداشت کردند که بعداً به کتاب‌ها منتقل شد و برای همیشه محفوظ ماند. 

از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر ×××××××× یادگاری که در این گنبد دوار بماند

معلوم نیست در تاریخ، چند میلیارد کلمه از دهان مردمِ قرن به قرن بیرون آمده است! تمام آن از بین رفته و نابود شده است؛ ولی نَفَس اولیای الهی از زمان آدم(ع) تاکنون باقی مانده و باقی هم می‌ماند. شما ممکن است بگویید حرف‌های 124هزار پیغمبر کجاست؟ مقداری از حرف‌ها به‌وسیلهٔ پیغمبر(ص) و ائمه نقل شده و موجود است و کلیات سخنان همهٔ انبیای الهی در قرآن است. شما در سورهٔ هود، سورهٔ اعراف، سورهٔ طه و سورهٔ یس دقت کنید؛ این سوره‌ها پر از سخنان نورانی انبیای الهی است. 

 

مصداق اتم هدایت در خواستۀ حضرت زهرا(س)

-هدایت قرآن به حقایق هستی

یک درخواست صدیقهٔ کبری(س) این بود که «اللهم انی اسئلک الهدی» خدایا برای من هدایت قرار بده. معنی واقعی هدایت چیست؟ آن مصداق اتم هدایت و مفهوم الهی هدایت چیست؟ شما وقتی صفحهٔ اول قرآن کریم را باز می‌کنید، سومین آیهٔ قرآن در سورهٔ بقره(بسم الله یک آیه، «الف لام میم» آیهٔ دوم است) می‌گوید: «ذٰلِک اَلْکتٰابُ لاٰ رَیبَ فِیهِ هُدی» کل قرآن هدایت است. عزیزانی که مقدار با ادبیات عرب آشنا هستند، کلمهٔ «هدی» الف و لام ندارد و نکره است، از نظر ادبی هم مصدر است و معنی‌اش این می‌شود که تمام این 114 سوره، 120 حزب و شش‌هزاروششصدوشصت‌وچند آیه راهنمایی و هدایت می‌کند. به چه چیزی هدایت می‌کند؟ به همهٔ حقایق هدایت می‌کند. 

 

-تدبر در آیات خلقت، راهی برای رسیدن به خالق

هفتصد آیه‌اش شما را به گوشه‌هایی از ساختمان خلقت -گیاهان، نباتات، حیوانات، آب، ابر، باد، کوه‌ها، معدن‌ها و حیوانات- هدایت می‌کند؛ یعنی شما را آگاه می‌کند و بعد از آگاهی هم دعوت می‌کند که در آنچه به تو فهماندم، تدبر و فکر کن که با فکر کردنت، به صاحب خلقت می‌رسی. «إِنَّ فِی خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلاٰفِ اَللَّیلِ وَ اَلنَّهٰارِ لَآیٰاتٍ لِأُولِی اَلْأَلْبٰابِ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 190)، به آفرینش آسمان‌ها فکر کن، بالاخره به این نتیجه می‌رسی که این هفت آسمان با میلیاردها کهکشان، سحابی، ستارگان و نجوم، سازنده‌ای دارد. حالا به این زودی هم نمی‌خواهد اسمش را بدانی! همین که فکر بکنی، به این حقیقت می‌رسی که این میلیاردها کهکشان، ستاره‌ها، خورشیدها و قمرها، خودشان خودشان را نیافریده‌اند و اگر بگوییم خودشان خودشان را به‌وجود آورده‌اند، دیگر به‌وجود‌آوردن نمی‌خواهد. خودشان بوده‌اند و دیگر به‌وجودآوردن نمی‌خواهد! این برای فکر من و شماست که خودشان خودشان را به‌وجود نیاورده‌اند، اما قرآن مجید می‌گوید؛ این خیلی آیهٔ جالبی است! یک‌بار مجتهدی در قم که محل درسش کنار من بود. 

 

-پرسش از متخصص و آگاهان به علوم

من در یک مَدرَسی نهج‌البلاغه درس می‌دادم و ایشان تفسیر قرآن می‌گفت. آدم بسیار عالم، بزرگوار و خوش‌فکر بود، به من گفت: من وقتی به این آیات خلقت می‌رسم، برای طلبه‌ها چه بگویم؟ خداوند متعال که توضیح نداده و فقط گفته در آفرینش آسمان‌ها و زمین و رفت‌وآمد شب و روز، نشانه‌هایی بر قدرت، حکمت و رحمت است برای آنهایی که اهل فکر هستند. آن‌کسی هم که اهل فکر نیست، شما حقیقت را مثل خورشید جلوی چشمش بیاور، می‌گوید برو بابا، این حرف‌ها چیست! ارزش برای اهل فکر و دانایان است. این یک خط شعر را نمی‌دانم برای چه کسی است! من تک‌بیتی‌های خیلی خوبی از مدرسه حفظ کرده‌ام که یکی همین است و خیلی زیباست! 

 

یک دوبیتی وقت مردن گفت افلاطون و مُرد ××××××××× حیفْ دانا مردن و صد حیفْ نادان زیستن

حیف که آدم فهمیده‌، دانا، عالم و چیزفهم بمیرد و صد حیف هم که آدم نفهم زنده بماند! در تمام آیات مربوط به خلقت، یا می‌گوید: «قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»(سورهٔ أنعام، آیهٔ 97)؛ یا می‌گوید: «لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یعْقِلُونَ »(سورهٔ رعد، آیهٔ 4)؛ یا می‌گوید: «لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَکرُونَ»(سورهٔ رعد، آیهٔ 3)؛ چقدر فکر ارزش دارد! فکر سفر عجیبی است که آدم را به خدا می‌رساند.

 

گفت: من چطوری دربارهٔ آسمان‌ها، زمین، کوه‌ها و دریاها برای طلبه‌ها بگویم؟ گفتم: شما این آیه را در قرآن یادت است که پروردگار عالم می‌گوید: اگر چیزی را گسترده بلد نیستید، «فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً»(سورهٔ فرقان، آیهٔ 59)، از متخصص و آن‌کسی بپرس که آگاهی دارد. گفت: این آیه را می‌دانم، حالا چه کار کنم؟ گفتم: من در رابطهٔ با عالم بالا، گیاهان، حیوانات، ماهیان، پرندگان و درختان، ده‌تا کتاب به تو آدرس می‌دهم؛ اینها را بخر(خیلی بیشتر است، حالا من ده‌تایش را به ایشان گفتم آدرس می‌دهم). نویسندگان اینها مثل مترلینگ، پنجاه‌شصت سال از عمرشان را هزینهٔ شناخت همهٔ امور موریانه، همهٔ زندگی مورچه یا هزینهٔ شناخت زندگی زنبور عسل کرده‌اند. 

 

-زندگی زنبور، نشانۀ قدرت، رحمت و هدایت پروردگار

خدا دو آیه در قرآن راجع‌به زنبور دارد و بیشتر نیست؛ روی همدیگر سه خط است: «وَ أَوْحیٰ رَبُّک إِلَی اَلنَّحْلِ أَنِ اِتَّخِذِی مِنَ اَلْجِبٰالِ بُیوتاً»(سورهٔ نحل، آیهٔ 68)، من زنبور را هدایت کردم؛ اگر خدا هدایت‌کنندهٔ زنبور نبود، این کارها را از کجا بلد بود که انجام بدهد؟ 

اینها همه محصول هدایت الهی است. از کجا می‌دانست چه‌چیزی بخورد و چه‌چیزی نخورد؟ از کجا می‌دانست در کندو هشتصدتا، هزارتا، پنج‌هزارتا لانه بسازد و یک‌دانه‌اش هم یک‌هزارم میلی‌متر با هم پس‌وپیش نباشد؟ از کجا می‌دانست و این دانش را از کجا آورده است؟ از همین «اوحی»؛ من یادش دادم. اگر او یادش نداده بود، حشرهٔ بی‌خاصیتی بود. من یادش دادم اینهایی که کنار سوراخ کندو هستند، فقط مأموریت دارند زنبورهایی که بیرون رفته‌اند، وقتی برمی‌گردند، اینها را بو بکشند که اگر آشغال یا جنس آلوده‌ای خورده باشند، همان‌جا دم در کندو محاکمه می‌کنند؛ از کمر هم نصفشان می‌کنند و هر دو نصف را دم کندو می‌اندازند که بقیهٔ زنبورها حساب کار دستشان باشد. خدا برای شما پاکیزه قرار داده است تا نجاست‌خور نشوید. چه کسی یادش داده است؟ 

 

من در یک مجله علمی خواندم که زنبور از وقتی به‌دنیا می‌آید و شروع به کار می‌کند تا وقتی تولید عسل می‌کند، 470 رشتهٔ علمی را به‌کار می‌گیرد. این دانشمند دانشش را از کجا آورده؟ آیا تولید خودش است؟ چرا بقیهٔ حشرات این کار را نمی‌کنند؟ معلوم است که دانش برای کس دیگری است؟ «وَ أَوْحیٰ رَبُّک إِلَی اَلنَّحْلِ أَنِ اِتَّخِذِی مِنَ اَلْجِبٰالِ بُیوتاً»، به زنبور یاد دادم و هدایتش کردم که به کوه‌ها برو و لانه بگیر، «وَ مِنَ اَلشَّجَرِ» روی درخت‌ها برو و لانه بگیر، «وَ مِمّٰا یعْرِشُونَ» روی داربست‌هایی لانه بگیر که مردم در باغ‌های انگورشان می‌زنند. لانه‌ات را درست کردی؟ حالا زیر نظر منِ خدا که تو را ساخته‌ام، راه بیفت؛ «ثُمَّ» بعد از درست کردن لانه که عسل حرام نشود. «ثُمَّ» یعنی بعد از درست کردن لانه. ادیبان عرب می‌گویند: «ثُمّ» برای تراخی و بَعْدیت است. لانه‌ات ساخته شد؟ حالا جایی داری که خودت را از سرما و گرما حفظ کنی، تخم‌ریزی کنی و عسل را ذخیره کنی؟ الآن جای تو درست است؟ حالا راه بیفت؛ «ثُمّ» یعنی بعد از به‌وجودآمدن لانه. «ثُمَّ کلِی مِنْ کلِّ اَلثَّمَرٰاتِ» حالا برو و از هر میوهٔ پاکی که ساخته‌ام، بخور. این هدایت الهی است! برو و بخور: «مِنْ کلِّ اَلثَّمَرٰاتِ».

 

کار دومت هم تمام شد؟ لانه‌سازی یک کار و کار دوم هم که از شیرهٔ ثمرات خوردی؛ حالا بعدش کار من است تا اینهایی که خورده‌ای، من در شکمت تبدیل کنم: «یخْرُجُ مِنْ بُطُونِهٰا شَرٰابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوٰانُهُ فِیهِ شِفٰاءٌ لِلنّٰاسِ إِنَّ فِی ذٰلِک لَآیةً لِقَوْمٍ یتَفَکرُونَ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 69). زنبور نشانهٔ قدرت، هدایت، رحمت و کرم من است؛ تو راجع‌به زنبور فکر کن تا به من برسی. با زنبور به من برسی! خیلی جالب است که پروردگار، عالم بی‌نهایت، کرم بی‌نهایت، رحمت بی‌نهایت و عظمت بینهایت می‌گوید: اگر می‌خواهی من را بفهمی و بشناسی، این زنبور را که از بند انگشتت کوچک‌تر است، بشناس تا مرا بشناسی.

 

-خداوند، نزدیک‌تر از رگ گردن به انسان

به آن آقا گفتم: قرآن بیشتر از این دو آیه را ندارد؛ حالا می‌خواهی برای طلبه‌ها بگویی، نهایتاً یک‌خرده چربش کنی و شاخ‌وبرگ به آن بدهی، می‌توانی یک‌ربع بگویی و بیشتر نمی‌شود؛ اما قرآن در جای دیگری می‌گوید: «فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً»(سورهٔ فرقان، آیهٔ 59)، از آگاهان بپرس که داستان حشره و پرندگان چیست؟ داستان ستارگانی که میلیون‌ها تُن و بعضی‌هایشان میلیاردها تُن وزن دارد و اینها را شش‌میلیارد بالا نگه داشته؛ هم می‌چرخند و هم طولی راه می‌روند، تصادف نمی‌کنند و روی کله‌تان هم نمی‌افتند. تو یک‌دانه عدس را بالا بینداز، اگر ایستاد! میلیاردها سیاره را بالا آورده که حرکت هم دارند، تصادف هم ندارند، نظم هم دارند و پایین هم نمی‌افتند. این خداست؛ خدا کجاست؟ قرآن می‌گوید پیش خودتان است: «وَ فِی أَنْفُسِکمْ أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ»(سورهٔ ذاریات، آیهٔ 21)؛ «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِیدِ»(سورهٔ ق، آیهٔ 16)، من دور نیستم و از رگ گردن به شما نزدیک‌ترم. 

یک شب ده‌دقیقه فکر کن، مرا پیدا می‌کنی. من گم نشده‌ام، تو گم شده‌ای! ماهواره‌ها تو را از دست من گرفته‌اند و گم داده‌اند؛ فساد تو را از من دور و گم کرده است. من هستم و آغوشم هم برای پذیرفتن تو باز است. 

 

این درگه ما درگه نومیدی نیست ×××××××××× صدبار اگر توبه شکستی باز آ

گفتم: شما نهایتاً می‌توانی دربارهٔ این دو آیه یک‌ربع صحبت بکنی؛ حالا می‌خواهی این دو آیه را دو سال صحبت کنی؟ گفت: چطوری؟ گفتم: دربارهٔ زندگی زنبور عسل تا الآن که من با شما صحبت می‌کنم، آماری که داده شده، بیست‌میلیون نوع کتاب نوشته شده است؛ برای مورچه هم همین‌طور؛ برای آسمان‌ها که قفسه‌های کتابخانه‌های مهم جهان پر است! 

 

-دو عامل مهم فرورفتن در لجنزار گناه

من دوازده روز در لندن بودم، به منبر می‌رفتم. به حضرت عباس، کار دیگری نداشتم و بیرون هم نمی‌آمدم، فقط ماشین وقت منبر دنبالم می‌آمد و مرا به منبر می‌برد و بعد از منبر هم برمی‌گشتم. مشتری‌های خوبی هم آن منبر داشت؛ پاکستانی، افغانستانی، هندی، عرب و ایرانی. اینها شیعیان با‌ارزشی هم بودند. ساعت ده‌ونیم، به قول خودمان، شب منبرم تمام می‌شد؛ تازه اذان مغرب و عشا شروع و صف نماز جماعت بسته می‌شد. شبی در صف جماعت ایستاده بودم که به امام جماعت(عالم بزرگی بود) اقتدا بکنم، یک‌نفر کنار من ایستاده بود که من بعد از نماز، یواشکی از یکی پرسیدم این شخص کجایی است؟ گفت: من نمی‌دانم اهل کجاست، ولی سی‌چهل سال است که در لندن است. لندن می‌دانید یعنی چه؟! یعنی بستر تمام فسادهای عالم! به خود خدا قسم، من که نماز خودم را اصلاً نفهمیدم چه شد و حواسم در نماز خودم نیامد! این که کنار دست من بود، توجه هم نداشت که من به او توجه دارم. در قنوت، رکوع و سجود نماز جماعت، کف دستش در قنوت، جای مهرش در سجده و پیراهنش وقت رکوعش از گریه تر می‌شد. چه کسی می‌تواند فردای قیامت بگوید که من نتوانستم مؤمن بشوم؟! چه کسی می‌تواند بگوید! 

 

روزی شخص بزرگواری در لندن به من گفت: یک مادر و دختر که ذاتاً انگلیسی هستند(پدر در پدر)، شنیده‌اند که شما به لندن آمده‌اید و می‌خواهند شما را ببینند. گفتم: من خدمت این مادر و دختر می‌آیم، این دوتا نیایند. بعد به این آقا گفتم: این مادر و دختر باحجاب هستند؟ حالا ما برای دین، سؤال و جواب می‌رویم، به گناه نیفتیم! گفت: من نمی‌توانم تعریف کنم، اما وقت گرفته‌ام، خودتان می‌روید و می‌بینید که حجاب مادر و دخترِ ذاتاً انگلیسی از خواهر و مادرهای متدین ما بهتر است. رفتم، دو ساعت هم طول کشید. این خانم به تمام سوره‌های قرآن آگاه بود و آیات قرآن مجید را خیلی خوب فهمیده بود. دخترش هم مثل خودش بود. من از این خانم یک سؤال کردم و به او گفتم: خانم، چرا این جامعهٔ انگلیس، آلمان، نروژ و سوئد(اینجاهایی که دیده بودم)، هم دولت‌ و هم ملتشان به هر فسادی آلوده هستند؟ گفت: علتش را نمی‌دانی؟ گفتم: نه! گفت: این آیهٔ سورهٔ حشر را بخوان، می‌فهمی در غرب چه خبر است! این آیه را آن خانم برای منِ طلبهٔ قم خواند: «وَ لاٰ تَکونُوا کالَّذِینَ نَسُوا اَللّٰهَ فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ»(سورهٔ حشر، آیهٔ 19). گفت: فهمیدی چرا اینها در لجن هر گناهی فرو رفته‌اند؟ برای اینکه اینها دو چیز را به کل یادشان رفته است: یکی خدا و یکی خودشان را یادشان رفته است.

 

من اگر یاد خودم باشم که من آفریده شده‌ام؛ اگر یاد خودم باشم که آفریدگارم مرا حیوان نیافریده و رها نکرده است؛ من اگر یاد خودم باشم که انسان هستم؛ من اگر یاد خودم باشم که موجود برتر هستم؛ در فساد غرق نمی‌شوم و با کله به‌طرف شیب زمین نمی‌روم، بلکه با کله به‌طرف عرش حرکت می‌کنم. چون پروردگار زیباترین و پرمنفعت‌ترین اعضای وجود مرا در کف پایم نگذاشته! چشم را که برای دیدن و فهمیدن است، گوش را که برای شنیدن و فهمیدن است، زبان را که برای پرسیدن و فهمیدن است، عقل را که برای اندیشه کردن است، در این یک‌تکه سر گذاشته و کف پایم نیست. 

 

اگر خودم و خدا را یادم برود، من در این دوتا فراموشی، شمر، یزید، فرعون، شداد، نمرود، یک رباخوار حرفه‌ای، یک زناکار و دلال زنا، دزد، رشوه‌خوار و غاصب می‌شوم؛ اما اگر یاد خودم و یاد او باشم، خیلی آدم خوبی می‌شوم؛ یاد خودم باشم که من مالک نیستم و مملوک هستم؛ یاد خودم باشم که من مربوب هستم و رَب دارم؛ یاد خودم باشم که من حقیر هستم و عظیم دارم. اینها را که شنیده‌اید، علی(ع) نصف‌شب در مسجد کوفه می‌خواندند و مثل مادر داغ‌دیده گریه می‌کردند: «انت العزیز و انا الذلیل، انت العظیم و انا الحقیر، انت المالک و انا المملوک»؛ یعنی یاد خودت باش که کیستی و چیستی؛ اگر یاد خودت باشی، خودساز می‌شوی؛ اگر یاد خدا هم باشی که عناصر خودسازی را از خدا می‌گیری و خودت را با آن می‌سازی. گفت این جواب شما؛ دو فراموشی در غرب آمده است: یکی خدا و یکی هم خودشان را از یاد بردند و به این بلا دچار شدند.

 

چهار هدیۀ خداوند به جویندگان علوم دینی

به اول حرف برگردم؛ چقدر زیبا، پرقیمت و پرارزش است! برادرانم و خواهرانم! من دلم برای شما شور می‌زند و اصلاً به ذهنم نمی‌آید که بالاتر از شما هستم. من یک خادم کوچک برای شما ملت ایران هستم و بزرگی هم ندارم، دلم می‌خواهد به هر منبری می‌روم، خدا مرا کمک و هدایت کند که بار گناه مردم کم شود و بار ثوابشان آسمانی شود. دلم می‌خواهد مرد و زنی که پای منبر می‌آیند، وقت مردنشان طبق پنجاه‌ شصت‌ روایت که همه از آنها دست می‌کشند و دکتر هم می‌گوید دیگر فایده ندارد، من می‌توانم جواز دفن بدهم؛ در آن لحظه، من و شما چشم‌ خودمان را باز کنیم و ببینیم که پیغمبر(ص)، علی(ع)، فاطمه(س)، حسن و حسین(علیهما‌السلام) بالای سر ما ایستاده‌اند و به ملک‌الموت می‌گویند: با او مهربان باش. من اصلاً هیچ‌وقت روی منبر هیچ توقعی نداشته‌ام! 

 

گاهی به من می‌گویند: این جلسه(یعنی همهٔ جلسات، منظورم این جلسه نیست؛ ماه رمضان، شب احیا، دههٔ عاشورا و دهه‌های محرّم) با این‌همه جمعیت، چقدر به شما می‌دهند؟ می‌گویم: به خدا نمی‌دانم! به من چه! قلم دست یک نفر دیگر است. قلم ما منبری‌ها و مداح‌ها (این‌طور که تا حالا ثابت شده است) دست قمربنی‌هاشم(ع) است. تعیین قیمت دست قمر‌بنی‌هاشم نیست و فقط قلم در دستش است؛ ابی‌عبدالله(ع) در اول محرم، ماه رمضان و فاطمیه، به قمربنی‌هاشم(ع) می‌گویند: بنویس این آقا کل محرّم و صفر، این‌قدر. اصلاً به ما چه! گرسنه و لَنگ هم نمی‌مانیم. آنچه برای من مهم است، اثرگذاری این آیات و روایات در مرد و زن بزرگوار، پرقیمت و باکرامتی است که در این جلسات شرکت می‌کنند. اصلاً تعریف از بانی هیچ مجلسی را به من یاد نداده‌اند و بلد نیستم، فقط می‌گویم خوش‌به‌حال آنهایی که خانه‌شان، مسجدشان، حسینیه‌شان، اثاث‌هایشان و پولشان را در اختیار می‌گذارند که مرد و زن یک‌ساعت بیایند و حقایق الهیه را بفهمند. من این‌قدر می‌دانم، سنی و شیعه نوشته‌اند که پیغمبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: علی جان، اگر یک‌نفر(دوتا هم ندارد) به دست تو(یعنی به زبانت، پولت، زحمتت و به خانه در اختیار گذاشتن تو) هدایت بشود، برای تو بهتر است از آنچه خورشید بر او می‌تابد و غروب می‌کند. بانی مجلس دیگر چه می‌خواهد؟! مثلاً بیست‌سی میلیون برای چای، قند، شکر، غذا، مداح و واعظ خرج می‌کند، در مقابلش چه‌چیزی می‌گیرد؟ برای تو بهتر است از آنچه خورشید بر او می‌تابد و غروب می‌کند؛ این برای بانی مسجد، مجلس و حسینیه. شما چه‌چیزی گیرتان می‌آید؟ 

 

شما چهارتا چیز گیرتان می‌آید؛ من اینها را از کتاب‌های کوچه و بازار برایتان نمی‌گویم، بلکه از کتاب‌های اصیل، ریشه‌دار و فوق همهٔ کتاب‌ها می‌گویم؛ کتاب‌هایی مثل «اصول کافی». شما چه‌چیزی گیرتان می‌آید؟ پیغمبر(ص) می‌گویند: یکی از افراد امتم؛ حضرت شما را می‌گویند و کس دیگری را نظر نداشته‌اند. پیغمبر(ص) 23 سال به امیرالمؤمنین(ع) می‌گفتند: «یا علی، انت و شیعتک»؛ به بیگانه‌ها و غریبه‌ها نظر نداشت. آنها ارباب دارند و خودشان در قیامت با ارباب‌هایشان می‌دانند که سه‌تایشان برای سقیفه بودند، بقیه‌شان هم برای بنی‌امیه و بنی‌عباس هستند. اصلاً پیغمبر اینها را بیگانه می‌دانند! کم نیست، 23 سال می‌گفتند: «یا علی، انت و شیعتک». گیر شما چه می‌آید؟ 

 

یک هدیه‌ای که گیر شما می‌آید، من از «اصول کافی» بگویم؛ کتاب کافی برای 1200 سال پیش است. سه‌تای آن را هم از کتاب «کامل‌الزیارات» بگویم که عجب کتابی است! من به پروردگار گفته‌ام و اول ترجمهٔ این کتاب هم نوشته‌ام که من در قیامت فقط امیدم به این کتاب است که ترجمه‌اش کرده‌ام و به نماز و روزه و هیچ چیزم امید ندارم. یک‌چیزی که گیر شما مرد و زن می‌آید، پیغمبر(ص) می‌فرمایند: وقتی از خانه‌تان راه می‌افتید، اگر به جلسه نرسید و سکته کردید یا زیر ماشین رفتید، کسی که در طلب دانش و دین حرکت می‌کند، وقتی مرگش برسد، «مات شهیداً». 

این یک هدیه بود؛ اما سه‌ چیز دیگر هم امام صادق(ع) می‌فرمایند: اگر توانستید در این جلسات شرکت کنید، سه‌ چیز گیرتان می‌آید: 

اول اینکه، هنوز از جا بلند نشده‌اید که هرچه گناه بین خودتان و خدا دارید، پاک می‌شود. خدا که دستش بسته نیست و می‌گوید: من هر کس را بخواهم، به بهشت ببرم و باکی ندارم، کسی هم نمی‌تواند به من ایراد بگیرد. 

 

دوم اینکه، هنوز از جا بلند نشده‌اید، نزول رحمت خدا بر شما واجب می‌شود. 

سوم اینکه، تا وقتی ما در روز قیامت ما را نگیریم، به بهشت نمی‌رویم و باید شما را هم ببریم. 

این به‌دنبال آگاهی رفتن و هدایت الهی است. خیلی بحث گسترده‌ای است و فکر نمی‌کنم آیات و روایات هدایت را بشود در طول پنج‌سال، هر شب پشت‌سر هم بیان کرد؛ «این زمان بگذار تا وقت دگر». 

گر بماندیم زنده، بردوزیم ××××××××××× جامه ای کز فراق چاک شده

«شاید هم نماندیم» 

ور بمردیم عذر ما بپذیر ×××××××××× ای بسا آرزو که خاک شده

 

کلام آخر؛ دود بود و دود بود و دود بود

دود بود و دود بود و دود بود ×××××××××× گل میان آتش نمرود بود

دست گلچین هیچ پروایی نداشت ×××××××××× داغ گل را بر دل بلبل نهاد

شعله می‌پیچید بر گرد بهار ×××××××××× خون دل می‌خورد تیغ ذوالفقار

یک‌طرف گلبرگ، اما بی‌سپر ×××××××××× یک‌طرف دیوار بود و میخ در

بالاخره زهرایت را کشتند! امشب خودت، حسن و حسینت، زینب و کلثوم، دور بدن را یک‌ساعتی در اتاق گرفتید. بچه‌ها مادر را صدا می‌زدند و مادر جواب نمی‌داد. چاره نداشت! بدن را جلوی چشم بچه‌ها داخل حیاط آورد. حسن‌جان، حسین‌جان، آب بیاورید تا من مادرتان را غسل بدهم. سفارش کرده بود که من را از زیر لباس غسل بدهید، نمی‌خواست علی(ع) کبودی‌های بدنش را ببیند. نمی‌دانم با چه طاقتی، با دست خودش قبر کَند! می‌گویند: وقتی قبر آماده شد، میّت را دفن کنید؛ اما هر کاری کرد، دید زورش نمی‌رسد! فدایت بشوم! کنار قبر دو رکعت نماز خواند، دستش را بلند کرد و گفت: خدایا! علی را برای دفن این بدن کمک کن.

 

وارد قبر شد و بدن را در قبر گذاشت؛ حالا باید مراسم دینی را اجرا کند. بدن را در قبر حرکت داد، همهٔ بدن را رو به قبله کرد و بند کفن را باز کرد. یک‌مقدار خاک نرم، نه خاک زبر! صورت سیلی‌خورده طاقت خاک زبر را ندارد. صورت را رو به قبله گذاشت، بیرون نمی‌آمد. بچه‌ها به همدیگر اشاره کردند، دوتا پسر(پسر بزرگ‌تر تازه هفت‌ساله است) یک‌طرف قبر، دوتا دختر کوچولو یک‌طرف قبر، چهارتایی با این دست‌های کوچکشان خم شدند و زیر بغل بابا را گرفتند. 

 

یک کفن کردن، یک دفن کردن و یک صورت روی خاک گذاشتن بود؛ حالا با اجازهٔ زهرا(س)، همه‌مان به سراغ دفن ابی‌عبدالله(ع) برویم. زین‌العابدین(ع) اول نگاهی به بدن کرد، دید هر جای بدن را بلند کند، یک‌جای دیگر ممکن است جدا شود! صدا زد: بیابان‌نشینان از خیمه‌های ما یک‌قطعه حصیر بیاورید؛ البته نه برای کفن، شهید که کفن ندارد! حصیر را آوردند، آرام‌آرام حصیر را زیر بدن کشید که عضوی یا جایی از بدن قطع نشود. خودش سر حصیر را گرفت و نزدیک قبر کشید، وارد قبر شد و دستش را زیر حصیر کرد، بدن قطعه‌قطعه را آرام روی قبر خواباند. حالا می‌خواهد صورت میّت را رو به قبله بگذارد، بابا سر در بدن ندارد! گلوی بریده را روی خاک گذاشت...

 

تهران/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل/ دههٔ سوم جمادی‌الاول/ زمستان1398ه‍.ش./ سخنرانی پنجم

برچسب ها :