سخنرانی استاد انصاریان (1-12-1398)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- دارندگان زندگی گوارا در دنیا
- گناهان کبیره، بازدارندهٔ توجه قلبی به خداوند
- -خداوند، عاشق پاکان عالم
- -اعلام نفرت خداوند از ظالمین، متجاوزین و مفسدین
- نواحی گناهان کبیره در کلام رسول خدا(ص)
- الف) چهار گناه در ناحیهٔ سر
- ب) چهار گناه در ناحیه شکم
- ج) گناه دست و پا
- د) گناه غریزه جنسی
- ه) گناه سوزاندن دل والدین
- نور نظر کریمانهٔ خداوند به دل پاک
- -حکایتی شنیدنی از نظر کریمانه
- -نظر کریمانهٔ خداوند به حر
- -درخواست عیسیبنمریم(ع) از خداوند
- انعکاس منابر اهلبیت(علیهمالسلام) به عالم برزخ
- قلب ذاکر، زبان شاکر و بدن صبور
- کلام آخر؛ حسین جان، کفنت کو؟
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
دارندگان زندگی گوارا در دنیا
معراج یکبار اتفاق افتاده، آنهم برای محبوبترین عبدش و بالاترین خبرهای معنوی را از معراج به زمین آورد. سخنان بینظیری بین عاشق و معشوق رد و بدل شد و در سخنی طولانی به محبوب و حبیبش فرمود: زندگی و عیش گوارا در دنیا برای کسی است که «لَا یَفْتُرُ عن ذکری صاحبه». آنکسی که دارندهٔ زندگی گوارا، باحال، پاک از توجه قلبی به من، از یاد من و از لحاظ کردن من در همهٔ امور زندگی خسته و کسل نمیشود؛ چون کسی که از توجه قلبی به من و یاد من خسته شود، دنبال نمیکند و رها میکند. فکر میکند اگر بهدنبال زندگی دیگری برود، عیش برای او مهیّا میشود، ولی نمیشود! حافظ غزل پرمعنایی دارد که هشت نه خط است، در یک خطش میگوید:
ساقی و مطرب و مِی جمله مهیاست ××××××××× ولی عیش بییار مهیا نشود، یار کجاست؟
یقین بدانید بدون او اصلاً خوشی برای آدم نمیآید و این خوشیهایی که بیشتر مردم دنیا فکر میکنند خوشی است، قرآن مجید میگوید خوشی حیوانی است که چهارپایان هم دارند؛ اما این خوشی خوشی خاص است، این لذت لذت ویژه است. آنچه مهم است، این است که برای تابش و طلوع این ذکر، چهکار باید کرد؟ از ابتدایی که بنا شد این جلسه ماهی یکبار برپا شود، جلسه مرا مجبور کرد که کتابهای زیادی را ورق بزنم، بیش از 450 صفحه یادداشتبرداری کردهام و بهدنبال این حقیقت گشتهام. چه باید کرد که این ذکر، یعنی این توجه قلبی به حق، یاد دائم و لحاظ کردن وجود مقدس او طلوع کند؟
گناهان کبیره، بازدارندهٔ توجه قلبی به خداوند
-خداوند، عاشق پاکان عالم
من در ورقزدن کتابها به این روایت برخوردم که رسول خدا(ص) میفرمایند: یازده گناه گناه کبیره است که هر یک گناهش، چه من حس بکنم و چه حس نکنم، مرا به زمین و به مادیات و به غفلت میچسباند. در دعای کمیل میگوید: «قعدت بی أغلالی» این گناهان سنگین من را نشانده، نمیگذارد حرکت کنم و بار سنگینی بر دوشم است، چگونه حرکت کنم؟ این یازده گناه را که پیغمبر(ص) میفرمایند از کبایر است، باید از زندگی حذف کرد. البته اگر کسی عاشق ذکر و عاشق دلدادگی به او باشد، خود حذف این یازده گناه، توجه ویژهٔ پروردگار را به انسان جلب میکند. خودش پاک مطلق است و در قرآن، یکی در سورهٔ بقره و یکی در سورهٔ توبه اعلام کرده است که بهطور یقین، من عاشق پاکان هستم. در سورهٔ بقره میگوید: «إِنَّ اَللّٰهَ یحِبُّ اَلتَّوّٰابِینَ وَ یحِبُّ اَلْمُتَطَهِّرِینَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 222)؛ حب یعنی عشق و محبت. در سورهٔ توبه هم میفرماید: «فِیهِ رِجٰالٌ یحِبُّونَ أَنْ یتَطَهَّرُوا وَ اَللّٰهُ یحِبُّ اَلْمُطَّهِّرِینَ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 108) این دوتا سند برای عشق خداوند به پاکان بود.
-اعلام نفرت خداوند از ظالمین، متجاوزین و مفسدین
در مقابلش اعلام عدم محبت کرده و میفرماید: «وَ اَللّٰهُ لاٰ یحِبُّ اَلْفَسٰادَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 205﴾، من فساد را اصلاً دوست ندارم، من متجاوز را دوست ندارم، من ظالم را دوست ندارم. خدا اعلام قطعی کرده و یکجا هم در یک آیه مطلبی میگوید که امیرالمؤمنین(ع) آن یک آیه را در نهجالبلاغه در سه صفحه توضیح داده است. خلاصهٔ آن آیه و توضیح امیرالمؤمنین(ع) این است که به کرم خدا مغرور نشوید؛ چون جای مغرور شدن نیست که آلودگیها را ادامه بدهی به دلگرمی اینکه کریم است و کاری با من ندارد. اینطور نیست!
نواحی گناهان کبیره در کلام رسول خدا(ص)
الف) چهار گناه در ناحیهٔ سر
پیغمبر(ص) میفرمایند: چهارتا از این یازده گناه کبیره به ناحیهٔ سر مربوط است. عجیب هم این است که هر چهارتای آن به زبان مربوط است.
-شرک به خداوند
یکی اینکه کسی ادعا کند خدا نمیتواند زندگی ما را بهتنهایی اداره کند و شریک میخواهد. البته با جملات گوناگونی که در تاریخ گفته شده است؛ بتها نباشند؛ کار ما به سامان نمیرسد؛ قدرتها نباشند، کار ما به سامان نمیرسد. البته این که زبان میگوید، مربوط به اعتقاد قلب است و دل منحرف است. برای چه به ما یاد دادهاند که «لا اله الا الله» بگو؛ با همهٔ سلولهای وجودت، «لا حول و لا قوة الا بالله» بگو؛ «إن الله علی کل شیء قدیر» بگو؛ بهصورت واجب در هر دو رکعت نماز، «أشهد أن لا إله الله وحده لا شریک له» بگو. همه کاری دست اوست و همه کاری هم از دست او برمیآید. اول ما باید بهدنبال او قدم برداریم، تا بعد از قدم برداشتن ما، او عکسالعمل نشان دهد: «فَاذْکرُونِی أَذْکُرْکمْ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 152)، اول تو بیا تا من بیایم. همینطوری بنشینی و بگویی من کریمم و میبخشم، میآمرزم کارهایت را درست میکنم. این حرف درست نیست! شرک یکی از این چهار گناه به ردهبندی خود پیغمبر(ص) است.
-تهمت به پاکدامن
دومی که الآن در دنیا بسیار رواج دارد و در بین مردم این منطقه هم بسیار رواج دارد، تهمت زدن به پاکدامن است. چیزی که خبر ندارم و دلیل هم ندارم، عَلَم کنم و پخش کنم. امام صادق(ع) میفرمایند: یک تهمت به مرد یا زن پاکدامن، الآن که شما سنگینیاش را حس نمیکنید، اما امام معصوم که حس میکنند، میفرمایند: «اثقل من جبال راسیات» سنگینی تهمت از همهٔ کوههای سربهفلک کشیده سنگینتر است. کجا میشود با این بار سنگین بهطرف پروردگار و ذکر او حرکت کرد؟!
-سوگند دروغ
سوم سوگند و قسم دروغ است؛ هر کدام اینها هم تفسیری دارد و عکسالعملهای قیامتی سنگینی دارد.
-شهادت دروغ و ناحق
چهارم اینکه بهخاطر برادرم، پدرم، مادرم یا رفیقم، برای پایمال کردن حقی شهادت و گواهی دروغ بدهم.
ب) چهار گناه در ناحیه شکم
این چهارتا برای ناحیهٔ سر است، سهتا گناه کبیره برای ناحیهٔ شکم است: خوردن ربا یکی از مسائلی است که در قرآن بهشدت مورد حمله است. خودتان آیاتش را در سورهٔ بقره و آلعمران ببینید. من فقط یک روایت از کتاب کمنظیر و جامع احادیث شیعه برایتان میگویم که حدود پنجاه جلد است، تمامش هم روایت است و تألیف آیتاللهالعظمی بروجردی است. او شخص کمی نبوده، کتابش هم کتاب کمی نیست! ایشان نقل میکند که پیغمبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) گفتند: علی جان، گناه خوردن یک درهم ربا مساوی است با بیست زنای با محرم در خانهٔ کعبه. این یک گناه شکم است، یکخرده کلیتر کنیم، یعنی حرامخواری.
گناه کبیرهٔ دوم شکم، خوردن مشروبات الکلی است. میدانید گناه کبیره یعنی چه؟ یکی از امام صادق(ع) پرسید: اگر ما بخواهیم گناهان کبیره را بشناسیم، ملاک شناخت چیست؟ فرمودند: هر گناهی که خدا در قرآن به آن وعدهٔ آتش داده، گناه کبیره است.
گناه سوم شکم، خوردن مال یتیم است. این دیگر چه ظلم سنگینی است!
ج) گناه دست و پا
گناه هشتم گناه پا هست؛ یعنی فرار از جنگ حق علیه باطل.
گناه نهم گناه دست است و بالاترین گناه دست هم کشتن بیگناه است.
د) گناه غریزه جنسی
این گناهان چه گناهان خطرناکی هستند! گناه دهم گناه غریزهٔ جنسی، زناست: «وَ لاٰ تَقْرَبُوا اَلزِّنیٰ إِنَّهُ کٰانَ فٰاحِشَةً وَ سٰاءَ سَبِیلاً»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 32). خدا در سورهٔ فرقان سه گناه را بهعنوان گناه کبیره مطرح کرده که یکی زناست و میگوید: کسی که اهل زنا باشد، «یلْقَ أَثٰاماً»(سورهٔ فرقان، آیهٔ 68)، برای دو دقیقه شهوترانی، حتماً وارد آتش دوزخ میشود.
ه) گناه سوزاندن دل والدین
گناه یازدهم که عذابش فراگیر به همهٔ اعضا و جوارح است و قیامت نمیگذارد یک عضو راحت بماند، گناه سوزاندن دل پدر و مادر و رویگردانی از خواستههای مثبت آنهاست. عاق یعنی نافرمانی و رویگردانی از دستورات به حق آنها که اینجا قرآن مجید در سورهٔ لقمان میگوید: اگر پدر و مادر هر دو به تو فشار آوردند، در سرت زدند و اوقاتت را تلخ کردند که از توحید من و همان «لا اله الا الله، اشهد أن لا اله إلا الله وحده لاشریک له» روی برگردانی، مشرک بشوی و بگویی خدا بهتنهایی کاری از دستش برنمیآید و اگر ترامپ را کنارش نگذاریم، زندگی ما نمیچرخد. کاری که بیشتر دولتهای عربی کردند! «وَ إِنْ جٰاهَدٰاک عَلیٰ أَنْ تُشْرِک بِی مٰا لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ فَلاٰ تُطِعْهُمٰا»(سورهٔ لقمان، آیهٔ 15)، اگر فشار آوردند، گوش به حرفشان ندهید.
اما این خیلی عجیب است! خدا میگوید: پدر و مادر بتپرست، مشرک و آمریکاییمسلک به تو فشار آوردند که همعقیدهٔ آنها بشوی، تو گوش نده! «وَ صٰاحِبْهُمٰا فِی اَلدُّنْیٰا مَعْرُوفاً» ولی تا وقتی هر دوی آنها زندهاند، بهصورت پسندیده با هر دو زندگی کن، به آنها اخم نکن، در برابرشان تلخ نباش و آنها را ناراحت نکن. فقط همان چیزی که آنها میگویند، گوش نده! آنها پدر و مادرت هستند: «صٰاحِبْهُمٰا فِی اَلدُّنْیٰا مَعْرُوفاً».
نور نظر کریمانهٔ خداوند به دل پاک
اگر من این یازده گناه را نریزم و از وجودم پاک نکنم، واقعاً دلم متوجه وجود مقدس او میشود؟! دلم با او یکی میشود؟ چطوری دلم با او یکی میشود؟! وجود مقدس او در قرآن خبر داده که من چه دلی را از شما میخرم: «یوْمَ لاٰ ینْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ × إِلاّٰ مَنْ أَتَی اَللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»(سورهٔ شعراء، آیات 88-89)؛ اگر دل پاکی میخواهید، البته وقتی دلی پاک و خدایی شد، همهٔ اعضا و جوارح پاک میشوند. وقتی دلی پاک شد، نور نظر کریمانهٔ او متوجه انسان میشود.
-حکایتی شنیدنی از نظر کریمانه
یک قطعهٔ ظاهری برایتان بگویم؛ ببینید حالا مسئلهای ظاهری، گاهی چه تحولی ایجاد میکند؟ ظاهری است و هیچ معنویتی هم در آن نیست. حاکمی به شکار رفته بود و عادتش هم این بود که هر وقت شکار میرفت، هزار دینار طلا با خودش میبرد، به گمان اینکه نکند در این بیابانها و کویرهایی که بهدنبال آهو میدویم، مستحقی سر راهمان قرار بگیرد، ما ناامیدش نکنیم. این هم اخلاق خیلی خوبی است و من حالم این باشد که اگر استطاعت دارم، خواهندهای را وسط بیابان ناامید نکنم. جایی باران آمده و گِل شده بود، پیرمردی بار خاری روی مَرکبش گذاشته بود، الاغ داخل همین محل گلولای آمد که الاغ تا زانو داخل گل رفت. پیرمرد هم متحیر ایستاده بود و نگاه میکرد، قدرت نداشت که بیرون بیاورد. این حاکم رسید و پیاده شد، او را کمک داد و الاغ را نجات داد. الاغ راه افتاد و پیرمرد هم بهدنبال الاغش؛ حاکم صدا زد و گفت: پیرمرد، بایست! حاکم جلو آمد و گفت: دامنت را بگیر. پیرمرد گفت: لباس من اینقدر پاره است که دامنی برایش نمانده و من درآمدی ندارم. اگر اینجا بیایم، صبح تا شب خار بکَنم و ببرم، میتوانم بهاندازهٔ یک نان و پنیر یا نان و آبگوشتی غذا تهیه کنم. لباسم دامن ندارد! حاکم روسری بزرگ خودش را که برای جلوگیری از تابش آفتاب روی سرش انداخته بود، برداشت و هزار دینار را داخل روسری ریخت، بعد گفت: این برای توست.
این مرد هم به ده آمد، دو سه روز گذشت و یک اسب راهوار خرید، خانهاش را عوض کرد،خانهٔ خیلی خوبی خرید و اثاث لازم نو خرید. دهاتیها به او گفتند: چه شد که مرکب، خانه و اثاثت تغییر کرد؟ خوب خانهای گیرت آمده، خوب مرکبی گیرت آمده، خوب اثاثی گیرت آمده، اینها از کجاست؟ گفت: از نظر یک کریم، کریمی به من نگاه کرد و مرکبم، خانهام و زندگیام عوض شد.
-نظر کریمانهٔ خداوند به حر
من اگر بخواهم نظر کریم مطلق را متوجه خودم بکنم، باید تکانی بخورم، قدمی بردارم و دل پاکی پیدا کنم. پروردگار عالم از این نظرها بیشمار در این عالم داشته است. خدا صبح عاشورا دید که یکنفر در این سیهزار نفر لیاقت دارد گوشهٔ چشمی به او بکند. همین گوشهٔ چشم به پسرش گفت: دست مرا بگیر و بهطرف خیمههای ابیعبدالله(ع) ببر. یکمرتبه، دیگر بیمقدمه، بروم یا نروم، چه میشود؟ چه نمیشود؟ هیچچیز نمیشود! همهچیز میشود، برو! پسر گفت: پدر، مگر تو ابیعبدالله را پیاده نکردی و دست این گرگها ندادی، آیا حسین تو را قبول میکند؟ گفت: پسرم، تو حسین را نمیشناسی.
-درخواست عیسیبنمریم(ع) از خداوند
این یک نظر کریمانهٔ اوست؛ ببینید این یک نظر چهکار کرد! وقتی این نظر به انسان بیفتد، دل قلب سلیم میشود و وقتی دل قلب سلیم شد، آدم بینایی عجیب باطنی پیدا میکند. عیسیبنمریم(ع) به پروردگار گفت: خدایا! من خیلی دوست دارم یکی از آن رفیقهای صمیمیات را ببینم(حالا در روایت دارد رفیق ویژهتان، ما تهرانیها میگوییم رفیق جانجانی). خطاب رسید: آدرسی به تو میدهم، برو تا او را ببینی. مسیح راه افتاد، به محلهای رسید که وجود مقدس او آدرس داده بود، دید خانمی دوتا ساق پا ندارد، دوتا دست ندارد و دوتا چشمهایش هم کور است. اینطوری بهدنیا آمده بود. دل اگر دل الهی باشد، میگوید این بیپایی، بیدستی و بیچشمی به من چه! من مملوک او هستم، عشقش کشیده که من اینطوری بهدنیا بیایم. این برای توجه دل به پروردگار است، و الّا اگر آدم آن بار گناهان روی دوشش باشد، یک خار کف پایش برود، هزارجور از پروردگار و هستی گله میکند.
عیسی(ع) رسید؛ این را آدمهای کمی نقل نکردهاند! بزرگان دین ما نقل کردهاند. عیسی(ع) گفت: مادر، سلام علیک. زن روی زمین افتاده، گفت: «علیک السلام یا روح الله». عیسی(ع) گفت: کور مرا میبیند؟ کور میبیند، ولی با چشم خدا! تو وجودت را از خدا پر کن، خیلی چیزها گیر تو میآید. عیسی(ع) گفت: تو که چشم نداری، مرا از کجا شناختی؟ زن گفت: مسیح، آنکسی که آدرس مرا به تو داد، به من گفت تو چند دقیقهٔ دیگر پیش من میآیی. این چشم، این دل، این ذکر، این یاد، این لحاظ کردن خداست. آنکسی که آدرس من را به تو داد، قبل از اینکه تو بیایی، به من گفت عیسی به دیدنت میآید. تو خدایی بشو، پیغمبر اولوالعزم را برای زیارتت میفرستد.
انعکاس منابر اهلبیت(علیهمالسلام) به عالم برزخ
حالا انبیا و ائمه که نیستند؛ امام صادق(ع) در تفسیر آیهٔ سورهٔ یونس میگویند: مگر لازم است که ما باشیم یا انبیا باشند؟! مگر در آیهٔ شریفه نمیخوانی: «فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 22)، در این دنیا در عالم رؤیا با تو تماس میگیرم، این درست است؟ تماس میگیرم. خدایا من خیلی سختم است، میدانی چیزی که در رابطهٔ با خودم است، برای این مردم بگویم! میدانی خیلی برایم سخت است، ولی میخواهم مطلب را برای بندگانت آسان کنم. حدود سیوچند سال قبل، یک روز صبح، من نیت واقعی کردم که به تمام منبرهایم خاتمه بدهم و دیگر منبر نروم، به قم بروم و تا آخر عمرم درس بخوانم. این نیتم قطعی بود. ده سال بود که مرحوم آیتاللهالعظمی میلانی از دنیا رفته بود که یکی از علمای کمنظیر مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) بود. من همان شبی که صبح نیت کردم منبر را بهکل قطع کنم و به قم بروم؛ ایشان در زمان حیاتش خیلی به من محبت داشت و من هر وقت به مشهد میرفتم، یک زیارت حضرت رضا(ع) و دستبوسی ایشان بود. ایشان هم خیلی آدم فوقالعادهای بود. ماه رجب در زمستان بود، من به مشهد رفتم. ایشان در یکی از شبستانهای مسجد گوهرشاد نماز میخواند، من نماز مغربم را به ایشان اقتدا کردم، عشا را هم دو رکعتی به ایشان اقتدا کردم. در سفر قبل از بس ایشان به من محبت کرد، من خجالتزده شدم و گفتم دیگر این سفر پیش ایشان نمیروم. دو رکعتی نمازم تمام شد، سرم پایین بود و تسبیحات صدیقهٔ کبری(س) را میگفتم که حضرت میفرمایند ثواب این تسبیح مساوی دوهزار رکعت نماز است، چون اسم زهرا(س) در آن است؛ اگر اسم کس دیگری در آن بود، اینطوری نبود. امام باقر(ع) سخت مریض بودند، ذکر میگفت. یکی از کنار پنجرهٔ اتاق رد شد، ذکر امام باقر(ع) این بود: «یا فاطمةالزهرا، یا فاطمةالزهرا». این رونده در زد و گفت: میشود به عیادت بیایم؟ گفتند: بله بیا. آمد، گفت: آقا شما چطور ذکرتان «یا فاطمةالزهرا» است؟ فرمودند: ما از این اسم(نه از خودش) طلب شفا از خدا میکنیم. از اسمش، نه خودش؛ خودش که جای دیگری است! یا فاطمةالزهرا، امشب نیمنگاهی به ما بکن، این بارهای ما بریزد. ما هم دوست داریم بهدنبال شما بدویم.
من سرم پایین بود و تسبیح میگفتم، وسطهای تسبیح، نمازم تمام شده بود. ایشان هر شب بعد از نماز برمیگشت و از لای جمعیت میآمد، از درِ پایین به حرم میرفت. من سرم پایین بود، دیدم یکی نصفه خم شد، سرم را بلند کردم و دیدم آیتاللهالعظمی میلانی است، فرمود: این سفر هم پیش من بیا. خدایا در دل اولیای خدا چه خبر است؟! از کجا دل ما را میخوانید؟! من فردای آن روز رفتم، تنها بود؛ چیزی به من گفت که تا حالا میسوزم، به کسی نمیگویم. به من گفت: نظر امام هشتم به مسافر با نظرش به مقیم فرق میکند. گفت: ما مقیم هستیم، شما مسافر؛ آن نگاهی که به مسافر دارد، به ما ندارد. این را گفت، بعد به من فرمود: میخواهی از پیش من کجا بروی؟ گفتم: آقا اتاقی در یک حسینیه گرفتهام، آنجا میروم. فرمود: نرو! از دم در اتاق من برای من نیت کن و به حرم حضرت رضا(ع) برو، روبهروی روی حضرت بنشین، پشت به قبله و رو به حضرت زیارتت را بخوان و بعد به حضرت بگو: یابنرسولالله، هادی میلانی(خودش را گفت) از شما درخواست دارد؛ از خدا بخواهید من مسلمان از دنیا بروم. خدایا! ما هم همین را از تو میخواهیم.
ایشان ده سال بود که از دنیا رفته بود، شبی در عالم رؤیا محضر ایشان مشرف شدم، به من فرمود: از این نیتی که صبح کردی(دیگر به منبر نروی) چشم بپوش. برای اینکه منبرهایی که شما میروی، در عالم برزخ به ما منعکس میشود. بعد که بیدار شدم، فکر کردم چه چیز منبر به آنها منعکس میشود؟ آنها که اعلم عالمان، بزرگ و عارف و اهل دل هستند. من نظرم به اینجا رسید که آنچه از منبر به آن طرف منعکس میشود، مصائب ابیعبدالله(ع) است. ما میخوانیم، شما گریه میکنید، آنها میشنوند.
قلب ذاکر، زبان شاکر و بدن صبور
مسیح(ع) به این خانم گفت: حالت چطور است؟ گفت: در سه حال هستم؛ قلبم قلب ذاکر است. ذکر یعنی توجه عمیقی به صاحب این عالم دارم. صاحب این عالم عشقم است. اگر امشب نگاه کنی، همهٔ معشوقهای باطل از درون ما فرار میکنند.
زبان شاکر دارم و همهٔ اوقات برای همهچیز به پروردگار میگویم خدایا شکرت؛ یعنی من عیبی ندارم که گله کنم. نداشتن دست و پا و چشم عیب نیست، دین نداشتن و قلب خراب عیب است.
سومین نعمتی که دارم، بدنم صابر است و راحت هستم؛ میگویم محبوبم من را اینطوری خواسته است، حتماً مرا خیلی خوشگل میبیند. بله خوشگل میبیند!
مسائل بسیار لطیف دیگری را برای امشب فراهم کرده بودم که دیگر نیامد. اینها را هم فراهم کرده و نوشته بودم که برایتان گفتم، آنها برای جمعهٔ بعد میماند؛ نه این جمعه، بلکه یکی دو جمعهٔ دیگر. چون نزدیک عید میشود، یک هفته زودتر دور هم جمع میشویم. به خودش قسم، ما را نگاه میکند که یکدفعه دور هم جمع میشویم. به خودش قسم، اصلاً دست ما نیست! حاضرید این جلسه را با کل جلسات ظاهریِ لذتدار اهل دنیا عوض کنید؟! اینجا میآییم، اصلاً محبوب را حس میکنیم و دل ما به او خوش است، راحت هستیم و آرامش داریم.
خوشا آنانکه الله یارشان بی ××××××××× که حمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنانکه دائم با تو باشند ×××××××× بهشت جاودان بازارشان بی
کلام آخر؛ حسین جان، کفنت کو؟
«کُلَّ سَیِّئَةٍ أَمَرْتَ بِإِثْبَاتِهَا الْکِرَامَ الْکَاتِبِینَ الَّذِینَ وَکَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ مَا یَکُونُ مِنِّیوَ جَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَیَّ مَعَ جَوَارِحِی وَ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیَّ مِنْ وَرَائِهِمْوَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ وَ بِرَحْمَتِکَ أَخْفَیْتَهُ» مگر چقدر مرا دوست داری که خیلی از گناهانم را از دید آنها پوشاندی و گفتی آبروی بندهام پیش اینها نرود.
«وَ بِفَضْلِکَ سَتَرْتَهُ وَ أَنْ تُوَفِّرَ حَظِّی مِنْ کُلِّ خَیْرٍ أَنْزَلْتَهُ أَوْ إِحْسَانٍ فَضَّلْتَهُ أَوْ بِرٍّ نَشَرْتَهُ أَوْ رِزْقٍ بَسَطْتَهُ أَوْ ذَنْبٍ تَغْفِرُهُ أَوْ خَطَإٍ تَسْتُرُهُ یَا رَبِّ یَا رَبِّ یَا رَبِ یَا إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ مَوْلاَیَ».
فدای اسمت بشوم!
«وَ مَالِکَ رِقِّی یَا مَنْ بِیَدِهِ نَاصِیَتِی یَا عَلِیماً بِضُرِّی وَ مَسْکَنَتِی یَا خَبِیراً بِفَقْرِی وَ فَاقَتِی یَا رَبِّ یَا رَبِّ یَا رَبِ».
من کربوبلا را چون خزان دیدم و رفتم ×××××××× چون مرغ شب از داغ تو نالیدم و رفتم
ای باغ که داری تو بسی گل به گلستان ×××××××× این خرمن گل را به تو بخشیدم و رفتم
حسین جان، کفنت کو؟ به تن پیراهنت کو؟
ای کربوبلا زینت آغوش نبی را ×××××××××× آوردم و غلتیده به خون دیدم و رفتم
یاد آیدم آن دم که بگفتی جگرم سوخت ×××××××× من یاد لب تشنهٔ تو بودم و رفتم
حسین جان، کفنت کو؟ به تن پیراهنت کو؟
خدایا! چند سال است سی شب ماه رمضان با گریه و التماس از تو درخواست کردیم که مرگ ما را در حال گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) برسان.
ممکن چو نشد صورت پاک تو ببوسم ×××××××× آن حنجر پرخون تو بوسیدم و رفتم
افتاد اگر دست علمدار تو از تن ××××××××× پرچم به سر خاک تو کوبیدم و رفتم
حسین جان، کفنت کو؟ به تن پیراهنت کو؟
تهران/ حسینیهٔ هدایت/ جلسهٔ ماهیانه/ اسفندماه 1398ه.ش.