جلسه پنجم پنجشنبه (19-10-1398)
(تهران حسینیه اهل بیت (گلپور))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- رحمت الهی برای هر زن و مرد مؤمن
- -رذایل اخلاقی، مانع رسیدن به فیوضات الهی
- -صبر ملامهدی نراقی در سختیهای کسب علم
- -لزوم پاکی قلب و نفس در کنار پاکی ایمان
- عاقبتبهخیری، نتیجۀ طی کردن مسیرهای اخلاقی
- قطع شدن دست با دعای مادر
- حقیقت معنایی حسن فاعلی و فعلی
- -حسن فاعلی
- -حسن فعلی
- پاداش دنیوی و اخروی مؤمنین
- -حیات طیبه، مزد دنیایی مؤمنین
- -خرید عبادات به گرانترین قیمت، پاداش اخروی مؤمنین
- کلام آخر؛ شب جمعه، شب رحمت و مغفرت الهی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
رحمت الهی برای هر زن و مرد مؤمن
-رذایل اخلاقی، مانع رسیدن به فیوضات الهی
کلام از جلسات گذشته در حسن فاعلی و حسن فعلی بود. بهطور یقین، براساس آیات قرآن مجید، هر مرد و زنی که دارای حسن فاعلی و حسن فعلی باشد، مورد رحمت خدا و بندهٔ واقعی الهی است. فاعل کلمهٔ عربی است و فارسی آن، کنندهٔ کار است. کنندهٔ کار، یعنی کنندهٔ عبادت و کار خیر، باید حسن داشته باشد؛ نه حسن ظاهری، بلکه حسن باطنی. حسن باطنی هم به این است(من حداقلش را عرض میکنم): ایمان به خدا، ایمان به قیامت، ایمان به انبیا، ایمان به قرآن و ایمان به فرشتگان. البته این باطن باید از بخل و حرص و کینه و حسد خالی باشد؛ چون امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: هر کدام از رذایل اخلاقی، مانعی در برابر رسیدن فیوضات الهیه به انسان است.
-صبر ملامهدی نراقی در سختیهای کسب علم
اسم ملااحمد نراقی را زیاد شنیدهاید، اما اسم پدرش، ملامهدی را کمتر شنیدهاید. این پدر و پسر در علم، عمل و خدمت به مردم، دو انسان کمنظیری بودند. ملامهدی متولد نراق بود و پدرش هم درآمد خیلی کمی داشت. وقتی این پسر سیزدهچهارده ساله شد، به پدرش گفت: من خیلی عاشق علم و دانش هستم، آیا به من اجازه میدهی که به اصفهان بروم و تحصیل بکنم؟ آنوقت حوزهٔ اصفهان حوزهٔ بسیار پرباری بود. پدر گفت: من مانع رفتنت نمیشوم، اما نمیتوانم خرج تحصیلت را بدهم. میبینی که ندارم و صبحانه، ناهار، شام و این لباسی که تأمین میکنم، خیلی به زحمت تأمین میکنم. ملامهدی گفت: من از شما خرج تحصیل نمیخواهم. گفت: اگر نمیخواهی، من نگرانی ندارم و غصهات را نمیخورم. این خیلی به درد شما جوانها میخورد! از ما برای عبرتگیری خیلی گذشته است و خیلی هم ضرر کردهام. پیاده به اصفهان آمد. معمولاً ما طلبهها در غیر وطن جا نداریم و باید در همین مدرسههایی برویم که اهل خیر ساختهاند. حجرهها پر بود. خیلی گشت! مدرسهای قدیمی را پیدا کرده بود که بخشی از مدرسه خراب شده بود و حجرههایش هم جای زندگی نبود؛ ولی یک حجرهٔ آنجا را انتخاب کرد. کتابهایی هم که لازم داشت، میتوانست از کتابخانه بگیرد و درس را شروع کرد. روزها راحت بود، اما شب چراغی نداشت. دستشویی مدرسه چراغ کوچک فتیلهایِ حلبیِ بدون پوشش داشت، شبها کنار آن دستشویی میآمد و با نور چراغ آنجا مطالعه و حفظ میکرد. برای تأمین غذا هم دوتا کوچه را دور میزد که ببیند چه کسی نان خشک بیرون گذاشته، چه کسی پوست هندوانه و خربزه را بیرون انداخته است. نان خشکها را برمیداشت، پوست هندوانه و خربزه را هم میآورد و میشست، مدتی با همینها زندگی میکرد. صبر در سختیها بعداً میوهٔ مهمی دارد.
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیماند ×××××××× بر اثر صبر نوبت ظفر آید
بالاخره این جادهٔ بسیار سخت را طی کرد و در همان اصفهان به یکی از چهرههای فوقالعادهٔ علمی تبدیل شد. حالا من میتوانم برایتان بشمارم و حفظ هستم؛ در یازده رشتهٔ علمی استاد کل شد. از آنجا به نجف رفت و به تحصیلاتش افزود، بعد به وطنش، کاشان برگشت و حوزهٔ علمیهٔ مفصّلی تشکیل داد. غیر از خدمت به مردم و درس دادن در حوزه، کتابهای خیلی مهمی هم نوشته است که من کتابهایش را دارم. داستانی دربارهٔ همین کتاب جامعالسعاداتش دارم که بهتآور است، اما در ردهٔ بحثم نیست. در این کتاب جامعالسعاداتش که میگویند و من هم از یکی از مراجع تقلید بزرگ شنیدهام: در اسلام، یعنی از زمان پیغمبر(ص) تا زمان خود ملامهدی، کتابی به این پرمایهای در اخلاق نوشته نشده است.
-لزوم پاکی قلب و نفس در کنار پاکی ایمان
ایشان این روایت را در این کتاب نقل میکند: پیغمبر(ص) در حال طواف بودند، کسی دعا میکرد، پیغمبر(ص) دعایی یادش دادند، مقداری توقف کرد، پیغمبر اکرم(ص) فرمودند: چیست؟ مرد گفت: من مقداری بخیل هستم. پیغمبر اکرم(ص) راهشان را در مسجدالحرام در طواف ادامه دادند و آرام فرمودند: «البخل فی النار». حاجی هم بود، طواف هم میکرد، اهل نماز هم بود، اما پیغمبر(ص) فرمودند: بخیل در دوزخ است. من اگر بخیل باشم، حسن فاعلی ندارم و به خدا راه پیدا نمیکنم؛ من اگر حسود باشم، حسن فاعلی ندارم. نمیدانم افرادی که حسود هستند، برای چه حسود هستند. علامهٔ مجلسی میگوید: حسود از خدا راضی نیست؛ یعنی حسد در باطنش این معنا را میدهد که چرا به این آدم، پول، خانه، زن و بچهٔ خوب و آبرو دادهای؟! وقتی راحت میشود که نعمتهای الهی از دست آنکسی که به او حسد میبرد، گرفته شود. این چه اخلاقی است؟! این چه حال آلوده و پلیدی است که انسان از پروردگار مهربان عالم نسبت به کاری که برای بندگانش کرده است، ناراضی باشد؟! بنابراین در کنار ایمان قلبی، پاکی جان، پاکی نفس و پاکی قلب هم در حد خودمان لازم است.
عاقبتبهخیری، نتیجۀ طی کردن مسیرهای اخلاقی
شما اگر مسیرهای اخلاقی را هم غیر از ایمان طی کنید، درهای عجیبی از فیوضات الهی به روی شما باز میشود. این برای من ثابت، یقینی و عینی شده است؛ یعنی با چشمم دیدهام و حس کردهام. داستانی در این زمینه برایتان بگویم؛ البته داستانهای دیگر هم دارم که خیلی باارزش است. مرا در تهران نمیشناختند؛ مرا به یک جلسهٔ مهم در بازار تهران، روز شهادت موسیبنجعفر(ع)، با سفارش کسی دعوت کردند، من هم اولین بار بود که آن جمعیت را میدیدم و تا حالا ندیده بودم. یک منبر رفتم، همان تکمنبر هم بود. چهرههای برجستهٔ بازار و چندتا هیئت در آن جلسه بودند که بعداً فهمیدم به همدیگر میگفتند: این برای کجاست؟ این کیست؟ اینکه هنوز محاسنش خیلی خوب درنیامده! از کجا آمده؛ شهرستانی است یا تهرانی؟ مرا دنبال میکردند. یکی از مدیران جلسات بسیار مهم تهران که هنوز هم آن جلسه هست، من را پیدا کرد و به من گفت: ما سی سال است که صبحهای جمعه جلسه داریم. جلسهٔ معروفی هم بود و همین چند ساله هم، من سالی دو دهه در آن جلسه به منبر میرفتم. ایشان اصرار کرد که صبحهای جمعه برای ما سخنرانی کنید. من به او گفتم: من طلبهٔ قم هستم؛ آنوقت هم ماشینها خیلی خوب نبود و از تهران تا قم سه ساعت طول میکشید؛ درس دارم و نمیتوانم بیایم.
دیدید کسی یکمرتبه به آدم مُصر میشود و آدم را در رودربایستی میاندازد، ششتا قسم به آدم میدهد و گردنش را کج میکند، انسان در مقابلش شکست میخورد؛ البته در کار مثبت، در کار منفی که نباید شکست بخوریم. گفتم: آقا میآیم. حالا من خبر ندارم که واعظ این جلسه چه کسی است! هفتهٔ اول جمعه، مثل اینکه دهان به دهان پخش شده بود(آنوقت اطلاعیه، اعلامیه، بنر و این حرفها نبود)، جلسه را ته کوچهٔ دَردار، داخل خیابان ری، در خانهای هفتصدمتری انداخته بودند که اتاقهای بزرگ پشتسر هم داشت. گفتند: آقا وقت برای شماست، من به منبر رفتم. یادم است که دربارهٔ وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع)، بحث جالبی را از روایات مطرح کردم. خیلی خوب بود؛ حالا واقعاً خیلی به منبر، آیات و روایات وارد نبودم و همان مقدار درسی که خوانده بودم، بلد بودم، آن درسها هم به درد منبر نمیخورد!
از منبر پایین آمدم، گوشهای نشستم که مثلاً چای بخورم، بیرون بیایم و به قم بروم؛ ناگهان دیدم که واعظ همیشگی خودشان، یک سید محاسن سفید، بلند شد که به منبر برود، بیش از دو سوم جمعیت رفتند و من دردم آمد! به مدیر هیئت گفتم: من دیگر نمیآیم! اولاً ایشان کیست که به منبر رفت؟ معلوم شد ایشان آدمی خوشبیان و مجتهدشدهٔ از نجف است که به ایران برگشته است. کمپانی علم بود، ولی همه رفتند! من هم برای مردم نو بودم، اما او مدتها(سی سال) بود که در تهران به منبر میرفت و برای آن جلسه نو نبود. مردم بعد از منبر بلند شدند و رفتند؛ یعنی پیش خودشان گفتند: منبر ایشان را سالها دیدهایم. به مدیر هیئت گفتم: من از هفتهٔ دیگر نمیآیم. گفت: چرا؟ گفتم: مگر ندیدی چه اتفاق زشتی افتاد؟! اینهمه جمعیت برای منِ طلبهٔ 22-23 سالهٔ بیسواد آمد(حالا هنوز همان هستم و بیسوادم؛ ولی دیگر 22-23 ساله نیستم و عمرم زیاد شده است)؛ آنوقت این مردِ مجتهد، سید و محاسنسفید! گفتند: آقا مشکلی نیست! معمولاً هیئتهای تهران همین است؛ یکی میآید، شلوغ است؛ یکی میآید، خلوت است؛ یکی میآید، بعدش نمینشینند. گفتم: من طاقت ندارم. گفتند: پس شما هفتهٔ دیگر بعد از ایشان به منبر برو. گفتم: اینطوری خوب است. اگر ایشان از منبر پایین بیایند و همه بروند، عیبی ندارد و شکستی برای من نیست؛ چون من طلبه هستم و سوادم هم کم است، مهم نیست.
هفتهٔ دیگر از قم آمدم، دیدم جمعیت خیلی زیادی آمده است؛ فکر میکنم نود درصد برای منبر من آمده بودند. دهان به دهان گشته بود که آقای خیلی جوانی آمده و به منبر میرود، چه منبری هم میرود. خدا کند این حرفها باد در دماغ آدم نیندازد؛ چون آدم شیطانی میشود، کبر و ریا او را برمیدارد، نجس میشود و حرفش بیاثر میشود؛ برادران، خواهران و جوانها! این را به همهٔ شما عرض میکنم.
سید منبرش را کامل رفت؛ یعنی باید ساعت هشت تا نه منبر میرفت، کامل رفت و از منبر پایین آمد. حالا من باید به منبر بروم، حدوداً (یادم است مثل اینکه الآن جلوی چشمم است) هفت هشت ده نفر رفتند. من که طرف منبر میرفتم، جمعیت برای او بلند شده بود، برای من هم بلند شده بود و ما در مسیر راه باز کردن جمعیت به همدیگر برخوردیم. من سلام کردم، این مرد، این اولاد زهرا صورتش را نزدیک صورت من آورد (فهمید من چهکار کردهام) و گفت: جوان از علمت و از عمرت خیر ببینی. اخلاقی یعنی کاری بکنید همه به ما بگویند از عمرت، مالت، زن و بچهداریات، دنیایت و آخرتت خیر ببینی. این دعاها قطعاً در حق انسان مستجاب است.
قطع شدن دست با دعای مادر
این یک امر مثبت بود، حالا یک منفی هم برایتان بگویم؛ روزی با پدر همسرم در خیابان شهری میرفتیم که پدر همسرم همه را آنجا میشناخت و آنجا هم بهدنیا آمده بود، یکمرتبه دیدم آدم 64-65 سالهای دوتا دست از بیخ بدن ندارد. با پدر همسر من سلاموعلیک و احوالپرسی کرد و رد شد، من گفتم: حاج آقا، این بدون دست بهدنیا آمده است؟ گفت: نه این دست داشت، من یادم است که دست داشت. با ما هممحلهای بود. گفتم: تصادف کرده است؟ گفت: تصادفش را نمیدانم، اما اینقدر دل مادرش را سوزاند که روزی مادرش سر بلند کرد و با اشک چشم گفت: خدایا! دوتا دستش را از بیخ بدن قطع کن و قطع شد! یک تصادف کرد، ضربه فقط به دوتا دست افتاد و دکترهای مهم گفتند علاج ندارد، باید قطع بشود. سعی کنید دعای منفی دنبال شما نباشد! خدا گاهی به دعاهای منفی برحق گوش میدهد. سعی کنید دعای مثبت دنبال شما باشد. قلب با ایمان، پاک باشد و به قول علمای علم اخلاق، نفْس از رذایل پاک باشد. واقعاً بخیل چه سودی از بخلش میبرد، حسود چه سودی میبرد، متکبر چه سودی میبرد؟
حقیقت معنایی حسن فاعلی و فعلی
-حسن فاعلی
ما مرجعی ما داشتیم که پیرمردها یادشان است، من هم آنوقت نوجوان بودم. مرحوم آیتاللهالعظمی حاج سید عبدالهادی شیرازی خیلی شخصیت والایی بود. آیتاللهالعظمی وحید دو سه بار به خود من گفتند: آقا سید عبدالهادی شیرازی هموزن در تقوا و عبادت و علم و اخلاق نداشت. مرد خیلی بزرگی بود! ایشان یک سفر به ایران آمدند و خیلی بدون حاشیه به قم رفتند؛ یعنی به اهل قم و حوزهٔ علمیه خبر ندادند. به منزلی یکی از دوستان قدیمی رفت که او هم زنده بود. آمدن ایشان به گوش مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی که دیگر مرجع اول شیعه بود، نرسید. انسان با اخلاق، ایمان و سلامت درون به کجا میرسد! ایشان به یکی گفت: من منزل آیتاللهالعظمی بروجردی را بلد نیستم. شما با من بیا، من میخواهم به دیدن ایشان بروم. گفتند: یکخرده صبر کنید که خبر به ایشان برسد. شما وارد شدهاید، ایشان به زیارت شما بیاید. گفت: نه!
وقتی وارد حیاط آقای بروجردی شدند، به آقای بروجردی خبر دادند که آقای سید عبدالهادی شیرازی است. دستپاچه از اتاق بیرون آمد و خیلی ناراحت شد که چرا به من خبر ندادهاند این مرد بزرگ الهی به قم آمده است! آقای بروجردی ایشان را داخل آن اتاقی آوردند که هنوز هست. بعد از یکساعت آقای سید عبدالهادی گفت: من میخواهم از خدمت شما مرخص بشوم. آقای بروجردی خیلی عظیم بود، زودتر از اتاق بیرون آمد و کفش آقا سید عبدالهادی را جفت کرد. نباید در باطن من مانعی باشد تا فیوضات الهیه به من برسد. این حسن فاعلی است.
-حسن فعلی
اما حسن فعلی این است که من هر کاری میکنم، مثبت، خوب و درست باشد. کاری که برای کسی یا حیوانی ضرر دارد، انجام ندهم. ما بابی در اسلام بهعنوان رعایت حال حیوانات داریم که در همین کتاب وسائلالشیعهٔ بیست جلدی است. مسجد گوهرشاد را که میبینید، خانمی بهاسم گوهرشاد پول آن را داده که همسر شاهرخ میرزای تیموری است. خیلی عاشق حضرت رضا(ع) بود و خودش هم طرح داد که اینجا، کنار حرم مسجد ندارد. معمارها را آورد و نقشه کشیدند، از معمارها پرسید: شما میخواهید گچ، خاک، چوب، سنگ و آجر آن را از کجا بیاورید؟ معمارها روی کاغذ نوشتند: کورهپزخانه برای آجر، بیرونِ شهر فلانجاست؛ گچ فلانجاست؛ چوب فلان جاست. گفت: از هر کجا که میخواهید، برای این مسجد جنس بیاورید؛ هزار متر، هزار متر، ظرف کاه و یونجه و آب بگذارید، این حیوانها را که بار میکنید، زیر بار خسته و تشنه و گرسنه میشوند. یک حیوان را حق ندارید که اذیت کنید! وقتی حیوانها به این کاه و یونجه و آب رسیدند، بگذارید کاه بخورند و آب بنوشند، بعد بار را بیاورند و دم مسجد خالی کنند. من میخواهم جای عبادت بسازم، نباید اینجا به قیمت ظلم به حیوان تمام بشود. حالا میبینید مسجدش چقدر مفید است! شبانهروز چند رکعت آنجا نماز میخوانند، چندتا زیارت میخوانند و چقدر گریه میکنند! آدم باید هم حسن فاعلی و هم حسن فعلی داشته باشد.
پاداش دنیوی و اخروی مؤمنین
-حیات طیبه، مزد دنیایی مؤمنین
حالا اگر من حسن فعلی و حسن فاعلی پیدا کنم، چه میشود؟ بخشی از آیهٔ دیشب ماند که جواب «چه میشود» در بخش دوم آیه است. «مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثیٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 97). این بخش حسن فعلی و فاعلی را یکبار دیگر آرام میخوانم: «مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثیٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ». حسن فاعلی، یعنی کار شایسته است و کننده هم مؤمن و پاک است. حالا چهچیزی گیر او میآید؟
برادران! این خبر و تعهد پروردگار است: «فَلَنُحْیینَّهُ حَیٰاةً طَیبَةً» وقتی حسن فاعلی و حسن فعلی داشته باشد، در دنیا به او حیات طیبه میدهم. حیات طیبه یعنی چه؟ امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: حیات طیبه یعنی حیات قناعت؛ یعنی به خدا قناعت میکند و بهسراغ بت نمیرود؛ به عمل خیر قناعت میکند و بهسراغ گناه نمیرود؛ به مال حلال قناعت میکند و بهسراغ مال حرام نمیرود. حیات قناعت یعنی در بخش اعتقادات، بخش مادیت و بخش دنیایی قناعت دارد، به خدا قانع است و به زورمداران عالم کاری ندارد که بهسوی آنها دست دراز کند. به حلال قانع است . به حرام دست دراز نمیکند. به خوبیها قانع است و به بدیها دست دراز نمیکند.
-خرید عبادات به گرانترین قیمت، پاداش اخروی مؤمنین
این برای دنیای اوست؛ حالا چنین دنیایی چه آخرتی برای آدم میسازد؟ میگوید: «وَ لَنَجْزِینَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مٰا کٰانُوا یعْمَلُونَ» من باید این جمله را با مثال معنی کنم، ولی باز دوباره میخوانم و شما دقت بفرمایید: «وَ لَنَجْزِینَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مٰا کٰانُوا یعْمَلُونَ» یعنی حالا من میخواهم نمازهایش، روزههایش و کارهای خیرش را در قیامت بخرم و به او اجر بدهم، چطوری به او اجر میدهم؟ ملاک قیمتگذاری اعمال صالحش پیش من چیست؟ آیهٔ خیلی عجیب و شگفتآوری است! حالا برایتان مثال بزنم. کسی در تجارتخانهاش نشسته بود، آنجا هم تابلویی زده که من قطعاتی زمینفروشی دارم. یک نفر داخل مغازه میشود و میگوید: آقا پروندهٔ این زمینها را به من بده ببینم، قیمتهایش را هم ببینم. یک قطعه زمین در فرمانیه دارد، متری چندمیلیون تومان؛ یک قطعه زمین پایینتر دارد، متری دهمیلیون تومان؛ همینطوری پایین میآید، قطعات زمینی هم بین تهران و بهشت زهرا دارد که مثلاً متری پانصد تومان است. این خریدار میگوید: من کل زمینها را میخرم، ولی ملاک قیمتی که میخواهم به تو پول بدهم، گرانترین زمینت قرار میدهم. آن زمین گران متری چهلمیلیون تومان است. من کل آن را چهل میلیون تومان میخرم. خدا این را در آیه میگوید: من نماز کل عمرت را نگاه میکنم، ببینم پرقیمتترین نمازت کدام است؟ پرقیمتترین روزهات کدام است؟ پرقیمتترین کار خیرت کدام است؟ همهٔ نمازها، روزهها و کارهای خیرت را به گرانترین قیمتی میخرم که روی نماز قبولشدهات، روزهٔ قبولشدهات و کار خیر قبولشدهات است. این هم لطف الهی، رحمت پروردگار و عنایت خداوند است.
کلام آخر؛ شب جمعه، شب رحمت و مغفرت الهی
شب جمعه است، بحث تمام نشد و تمام هم نمیشود. قرآن و روایات دریای بیساحل است که آدم هرچه میگوید، میبیند گفته نشد. شب جمعه، شب رحمت پروردگار، شب مغفرت خداوند است. شبی که روایات ما میگویند: هموزن شب قدر است. امشب متعلق به پروردگار است و از طرف دیگر هم متعلق به وجود مقدس ابیعبداللهالحسین(ع) است.
«یا اِلهی وَ سَیِّدی وَ مَوْلایَ وَ مالِکَ رِقّی یا مَنْ بِیَدِهِ ناصِیَتی یا عَلیماً بِضُرّی وَ مَسْکَنَتی یا خَبیراً بِفَقْری وَ فاقَتی یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ اَسْئَلُکَ بِحَقِّکَ وَ قُدْسِکَ وَ اَعْظَمِ صِفاتِکَ وَ اَسْماَّئِکَ اَنْ تَجْعَلَ اَوْقاتی مِنَ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ بِذِکْرِکَ مَعْمُورَةً وَ بِخِدْمَتِکَ مَوْصُولَ؛ وَ اَعْمالی عِنْدَکَ مَقْبُولَةً حَتّی تَکُونَ اَعْمالی وَ اَوْرادی کُلُّها وِرْداً واحِداً وَ حالی فی خِدْمَتِکَ سَرْمَداً یا سَیِّدی یا مَنْ عَلَیْهِ مُعَوَّلی یا مَنْ اِلَیْهِ شَکَوْتُ اَحْوالی یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ».
زینب چو دید پیکری اندر میان خاک ××××××××× از دل کشید ناله به صد آه سوزناک
ای خفته خوش به بستر خون! دیده باز کن ××××××××× احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
ای وارث سریر امامت به پای خیز ×××××××××× بر کشتگان بیکفن خود نماز کن
طفلان خود به ورطهٔ بحر بلا نگر ××××××××××× دستی به دستگیری ایشان دراز کن
یا دست ما بگیر و از این ورطهٔ بلا ××××××××××× بار دیگر روانه بهسوی حجاز کن
حسین من! بلند شو و ببین همسفران من چه کسانی هستند! من از مدینه با تو و عباس و اکبر و قاسم آمدم، اما حالا که میخواهم از کربلا بروم، همسفرم شمر و خولی و سنان و عمرسعد است.
حسین من! به خودت قسم، دلم نمیخواهد بروم. میخواهم اینقدر در این گودال بمانم و گریه کنم تا بمیرم؛ اما ما را میبرند...
تهران/ حسینیهٔ اهلبیت(گلپور)/ دههٔ دوم جمادیالاول/ زمستان1398ه.ش./ سخنرانی پنجم