جلسه دهم جمعه (18-11-1398)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- عامل فساد، زاییدهٔ بت درونی انسان
- اهل خدا، تحت مراقب خداوند
- خط پنهانی شرک در وجود انسان
- -شمار اندک اهل توحید پس از رحلت رسول خدا(ص)
- -وجود امیرالمؤمنین(ع)، غرق در توحید
- -محال بودن صدور خیر از مشرکین
- -کاسهای زیر نیمکاسهٔ خیر رسانی مشرکین
- حکایتی شنیدنی از اهالی توحید
- آثار توحید
- -باریکبینی و دقت زیاد اهل توحید در امور زندگی
- -لطافت روحی اهل توحید
- -ترس از روز قیامت و حسابرسی
- حقیقت کلمهٔ «لا اله الا الله»
- کلام آخر؛ امام زمان(عج)، مهماندار و پناه شیعیان
- -اشکهای امیرالمؤمنین(ع) در تولد قمربنیهاشم(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
عامل فساد، زاییدهٔ بت درونی انسان
اگر همهٔ امتها و جامعهها یکتانگر بودند و فقط دل در گرو پروردگار میدادند، طبق آیات و روایات، فساد قابلتوجهی پیدا نمیشد. کسانی که با وجود مقدس او ارتباطی ندارند، اهل توحید نیستند و اسیر بتهای خطرناک بیجان و جاندار هستند. از طرفی، به مراقبی برای خودشان اعتقاد ندارند و از طرف دیگر، طغیانهای درونی آنها جلوگیر ندارد؛ چون مراقب واقعی برای خودشان قبول ندارند و به فرمودهٔ قرآن، پیش روی خودشان را باز میبینند تا به هر طرف که بخواهند، بتازانند. اینها میتازانند و امکان ایستادن در برابر طغیانهای باطنی خود را هم ندارند؛ چون طغیانهای باطنی، قوی و پرقدرت هستند و طبع طغیانهای باطنی، فسادخواه است.
اما آنهایی که تبلیغ انبیای الهی را باور کردند و هیچ بتی در میدان زندگی باقی نگذاشتند؛ نه برای بتهای جانداری مثل نمرود، فرعون، امویها، عباسیها، غربیها و شرقیها، نه برای بتهای بیجان، مثل بتهای قدیم که تعدادی مجسمه بودند، میدان درست کردند. حقیقت این مسئله را هم دو سه روز قبل توضیح دادم. اینها برای درونشان هم بتی باقی نگذاشتند؛ چون مادر بتها بت نفس شماست. این بت درون است که بتهای بیرون را میسازد، و الّا بیرون هیچ خبری نیست. بیرون، جهان منظم هستی است که کارگردانش پروردگار مهربان است و هیچچیز دیگری نیست. همهٔ اینهایی که ساخته شده و بیاثر و عامل فساد است، زاییدهٔ بت درون خود انسان است.
اهل خدا، تحت مراقب خداوند
اهل خدا خودشان زیر نظر مراقبت خدا دارند و پایشان برای فساد جلو نمیرود. آیهای در قرآن هست که البته ترجمهها نوشته اند: «شایسته نیست که پیغمبری خیانت کند». آیهٔ شریفه این است: «وَ مٰا کٰانَ لِنَبِی أَنْ یغُلَّ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 161) سزاوار و شایسته نیست که پیغمبری وارد خیانت شود؛ ولی معنای حقیقی آیه این است: جان هیچ پیغمبری، قدم هیچ پیغمبری و فکر هیچ پیغمبری نمیتواند بهسوی خیانت حرکت بکند. چنین قدمی برای انبیا نیست که بهطرف خیانت حرکت کنند. چرا نمیشود؟ چون همهٔ وجود انبیا در محاصرهٔ توحید تام است. آنها خدا میگویند، ولی او را مراقب و حسابگر خودشان میدانند، قیامت را در کنار توحید میبینند و با همهٔ وجود به «فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیراً یرَهُ × وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»(سورهٔ زلزلة، آیات 7-8) اعتقاد دارند. هیچ قدرتی هم غیر از توحید، جلوگیر انسان در برابر فسادهای باطنی و ظاهری نیست. بتهای زنده و بیجان، نه اینکه جلوگیر نیستند، بلکه برای فساد راه بازکن هستند.
خط پنهانی شرک در وجود انسان
شما برادران و خواهران، بهنظر میآید که از فرهنگ بتپرستی و بهعبارت قرآن، از فرهنگ شرک خیلی خبر ندارید. داستان شرک داستان بسیار گستردهای است و گاهی هم خط شرک در وجود انسان خیلی پنهان است. یک متخصص باید به آدم بفهماند که دچار شرک هستی. خط شرک خیلی پنهان است! امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: شدت پنهانی خط شرک، مانند رد پای مورچه در شب تاریک روی سنگ صاف است. چه کسی میتواند بفهمد؟! آنهایی که آگاهی کامل به شرک و آثارش، همچنین آگاهی کامل به توحید و آثارش دارند.
-شمار اندک اهل توحید پس از رحلت رسول خدا(ص)
تعجب نیست که بعضی از اصحاب پیغمبر(ص) به مسائل عجیب و غریب شیطانی وارد شدند که وقتی در کارهایشان دقت میشود، انسان میبیند اینها مسلمان مشرک بودند؛ یعنی زبانشان «لا اله الا الله» میگفت و قلبشان به بت -بت درون یا بیرون- سجده میکرد. امام محمد غزالی، عالم قرن چهارمِ اهلسنت، کتابی به نام «التصفیه» دارد که این کتاب را حدود هزار سال پیش نوشته است. غزالی داستانی را در این کتاب از یکی از همینهایی نقل میکند که مارک صحابی پیغمبر داشتند. اصحابی که امام هشتم میفرمایند: بعد از دفن پیغمبر (حضرت اسم هم میبرند)، دوازده نفر اهل توحید بودند. سلمان، مقداد، عمار، ابوالهیثمبنتیهان و چندنفر دیگه بودهاند؛ بقیه در زمان پیغمبر(ص) روپوش اسلامی داشتهاند و با مرگ پیغمبر(ص)، آن روپوش هم کنار رفت. شما هزار بار شنیدهاید چهکار کردند! حالا هیزم آوردن به در خانه، ظلم و ستم، کتک و تازیانه و غلاف شمشیر، اینها کوچکترین کارشان بوده است. بزرگترین کارشان، ایجاد انحراف در احکام خدا و حلال و حرام الهی بود. این از آثار شرک است. ادعا میکرد من جانشین پیغمبر هستم، ولی در جلسات(خود غیرشیعه نوشتهاند) بهصورت علنی، یک لیوان آب در آبجو میریخت که مستکننده بود و میگفت: اگر آب داخل آبجو بریزید، خیلی مست نمیکند و این حلال است. در مدینه اجازه نمیداد خانمها و دخترهایی که کنیز هستند، با حجاب بیرون بیایند و میگفت: باید پیراهنتان تا زیر زانویتان باشد، رو و مویتان هم نباید گرفته باشد. شما باید با زنان آزاد فرق داشته باشید! هزار انحراف دیگر هم بود که در یازده سال حکومتش در دین مردم ایجاد کرد. اینها نتیجهٔ چه بوده؟ نتیجهٔ شرک بود.
-وجود امیرالمؤمنین(ع)، غرق در توحید
اما کسی که مثل امیرالمؤمنین(ع) همهٔ وجودش غرق در توحید است، قسم «والله» میخورد که اگر هفت آسمان با هرچه زیر هفت آسمان است، هیچکس نمیداند چیست! حتی دانش جدید هم نمیداند که یک آسمان سیصدمیلیون کهکشان دارد و هر کهکشانی هم چندمیلیارد ستاره دارد. چه کسی میتواند اینها را در ترازو بگذارد و قیمت کند؟ امکان ندارد؛ ولی قسم «والله» میخورد که اگر هفت آسمان و آنچه زیرش است، به ملکیت من دربیاورند و بگویند بیا تا سند هفت آسمان را و هرچه زیرش است، به نامت محضری کنیم و تو یک پوست جو (نه خود جو) را از دهان مورچه بگیر که به لانهاش میبرد. من زیر بار این معامله نمیرم که هفت آسمان و هرچه زیرش است، ملک من شود و این پوست جو را از دهان مورچه بگیرم. من با چنین قیمتی چنین ظلمی نمیکنم! این توحید است.
-محال بودن صدور خیر از مشرکین
اما بقیهٔ آنهایی که در مدینه حکومت تشکیل دادند؛ ادب منبر و شما مردم اقتضا نمیکند که خیلی از کارهایشان گفته شود و فقط باید در کتابها بخوانید که چه مفاسدی از شرک بروز میکند. خود ما هم اگر نسبت به پروردگار شل بیاییم، حرامخور، رشوهگیر، دروغگو، اختلاسچی، بیعبادت و ظالم میشویم. اینها از آثار شرک است؛ یعنی کسی که دچار فرهنگ شرک و بتپرستی است، حالا یا بت هوای نفسش یا بت هوای دیگران یا مانند دولتهای عربی بت زندهای مثل ترامپ را میپرستد یا بت مجسمهای را میپرستد، محال است که از او خیری صادر شود. اگر خیری هم انجام بدهد، خیرش به قول گذشتگان یا این ضربالمثل ایرانی، کاسهای زیر نیمکاسه است. خیر نیست، ولی ظاهرش نقش خیر دارد.
-کاسهای زیر نیمکاسهٔ خیر رسانی مشرکین
در روایاتمان داریم که ابلیس پیش موسیبنعمران(ع) آمد و گفت: با این زبان پاکت که من بشنوم، یکبار «لا اله الا الله» بگو. کلیمالله غرق توحید است، گفت: «لا اله الا الله» گفتن ثواب دارد، اما من به خواست تو نمیگویم؛ چون کاسهای زیر نیمکاسهٔ این مسئله است؛ این که تو از من میخواهی، صاف نیست و چیزی زیرش هست. بلال هم حاضر نشد که بعد از مرگ پیغمبر(ص)، برای حکومت سقیفه اذان بگوید. حالا بهنظر عدهای، گفتن «الله اکبر» یا «لا اله الا الله» عیبی دارد؟ این اذانی که تمام کلماتش مقدس است، وقتی تأیید شرک باشد، این اذان هم مشرکانه است و ثواب ندارد، بلکه گناه دارد. بلال میفهمید که میگفت نمیگویم، اما یکمشت آدم احمق در مدینه میگفتند چرا اذان نمیگویی؟ مگر «الله اکبر»، «لا اله الا الله» عیبی دارد؟ بله که عیب داشت! تأیید کفر، تأیید شرک و تأیید آتش زدن درِ خانه بود؛ یعنی اینها مسلمان هستند و کارشان درست است. بلال گفت: من اذان نمیگویم و فقط یک اذان به خواست صدیقهٔ کبری گفت که آنهم نیمهکاره ماند، بچهها دویدند و گفتند ادامه نده! بعد از آن اذان هم یک ساعت در مدینه نماند و به شام رفت، همانجا هم مرد.
حکایتی شنیدنی از اهالی توحید
اهل توحید آدمهای خیلی مواظب، خیلی درست و پرخیری هستند و لطایفی در زندگیشان است که وقتی خود ما میخواهیم روی منبرها بگوییم، خیلی باور نمیکنیم؛ چه برسد به اینکه برای مردم گفته شود. توحید، لطیفترین حقیقت در این عالم است که جای آن هم در قلب سلیم است.
میرزای شیرازی، صاحب تحریم تنباکو، در یک بعدازظهر از دنیا رفت، خبر فوتش هم همهجا پخش شد. قبر او کنار امیرالمؤمنین(ع)، در یکی از این حجرههای وصل به حرم است. اهل خدا در نجف، بیست، سی، چهلتا بودند؛ اهل خدا، نه اهل صندلی و ریاست. صندلی برای اهل توحید بر باد است. صندلی برای اهل شرک، دین و معبود است، اصلاً همهچیز است و همه پولی هم میدهند، همه دروغی هم میگویند تا به صندلی برسند. ولی برای اهل توحید، صندلی واقعاً چیز پوک و پوچی است؛ اگر هم صندلی گیر آنها بیاید و حس کنند باید بپذیرند، یعنی حس کنند که اگر بپذیرند، در قیامت مسئول نیستند، صندلی را میگیرند و با قدرت صندلی هم کلی برای مسلمانها و اهل خدا کار میکنند.
حالا میرزا درگذشته و صندلی مرجعیت خالی است، باید یکی روی این صندلی قرار گرفته و ادارهٔ امور شیعه را دست بگیرد. همهٔ اهل خدا که هر کدام اینها لیاقت مرجعیت داشتند، در اتاقی دور هم جمع شدند و به نظر شریف و پاکشان گفتند: امروز، اعلم علمای شیعه بین ما چه کسی است؟ همه یک نظر دادند و گفتند: امروز، سید محمد فشارکی اعلم علمای شیعه بعد از میرزا است. به محضر ایشان برویم، خیلی نرم و راحت بگوییم: آقا، شما علمدار شیعه بعد از میرزا هستید. این ریاست هم با ریاست افراد مادی خیلی فرق میکند. مسادل ریاست معنوی قابلمقایسه با ریاست مادی نیست.
به در خانهٔ آقا سید محمد فشارکی آمدند و گفتند: حضرت آیتالله، آیا ما را قبول داری؟ گفت: بله، چرا قبول نداشته باشم؟ گفتند: آیا ما را عادل میدانی؟ گفت: بله، عالم میدانی؟ گفتند: نظر ما این است که شما اعلم علمای شیعه هستید. میرزا را هم که دیروز دفن کردند، شما از امروز مرجع و رئیس شیعیان جهان هستید. ایشان فرمود: عَلَم مرجعیت را ببرید و روی دوش فرد دیگری بگذارید. گفتند: چرا؟ گفت: برای اینکه من لیاقتش را ندارم. گفتند: برای چه لیاقتش را ندارید؟ گفت: من دیشب به کلیددار حرم امیرالمؤمنین(ع) گفتم به من اجازه بده که وقتی ساعت نُه ده(آن زمان رسم بود) درهای حرم را میبندی، من در حرم بمانم. کلیددار هم گفت بمان.
من دیشب تا نماز صبح کنار ضریح امیرالمؤمنین(ع) بودم، نماز خواندم و عبادت کردم. وقتی در نماز نبودم، برای میرزا گریه میکردم که شیعه چه نیروی عظیم معنوی را از دست داده است. در حالی که گریه میکردم، ته دلم بگویینگویی احساس میکردم خوشحال هستم که مرجعیت به من میرسد. من دلم صاف نیست و نمیتوانم قبول کنم؛ من اگر آدم درستی بودم، ته دلم شاد نمیشد از اینکه میرزا مرده است، حالا من رئیس میشوم. هر کاری کردند، گفت: من لیاقتش را ندارم و در قیامت هم نمیتوانم جواب بدهم، بهدنبال کارتان بروید و یکنفر دیگر را پیدا کنید که شایسته و لایق باشد. این مراقبت خداست؛ یعنی موحد خدا را مراقب خودش میداند. همینطور که آیه فرمود: اصلاً پای نبی برای خیانت، تقلب، حیله، خوردن مال مردم و ظلم کردن جلو نمیرود.
آثار توحید
-باریکبینی و دقت زیاد اهل توحید در امور زندگی
من رفیقی داشتم که در رفیقهایم واقعاً کمنظیر بود یا بینظیر بود؛ یعنی میشود گفت بینظیر بود! داستان برای حدود سال 46-47 است؛ آن زمان، یعنی سال 46-47 است که من جوان بودم، دوست من محاسنش سفید بود. اسمش هم حسین بود و به او حاج حسین میگفتند. خودش همهٔ کارهایش را میکرد. حالا من آن وقت در حدی نبودم که از او بپرسم؛ اولاً زیر طاق نمیخوابید! تابستانها که یا داخل حیاط یا روی پشتبام بود، زمستانها هم لحافی درست کرده بود و خودش پلاستیک داخلش دوخته بود، زیر برف و باران میخوابید. اصلاً زیر طاق نمیخوابید! سالی یکبار هم، تابستان فقط یکبار(به دوبار نمیکشید)، یک ناهار من را دعوت میکرد که آن غذا را هم خودش درست میکرد. بعد از ناهار، حدوداً آخرهای خرداد، آن روز حرکت میکرد و پیاده به مشهد میرفت، کل راه را پیاده هم برمیگشت. دوبار هم پیاده به مکه رفت، آنهم بیگذرنامه، هیچکس هم جلویش را نگرفت. دو سهبار هم پیاده به کربلا رفت.
دوستان دیگرم که خدا آنها را به من لطف کرده بود، دورش را گرفتند و گفتند: حاج حسین، تو که تمام مسائل الهی را عمل میکنی، بیا این سنت ازدواج را هم عمل کن. گفت: من حرفی ندارم؛ اما حالا دیگر من 45-46 سال دارم، با چه کسی ازدواج کنم؟ دوستان گفتند: ما به خانمها میگوییم تا یکی را برای تو پیدا کنند. دخترخانم 27-28 سالهای را در کرج پیدا کردند که برای خانوادهٔ متدینی بود. به او گفتند: دلت میخواهد برو، او را ببین؛ یک نظر برای قصد ازدواج حلال است، بعد عقد بخوانند و با او زندگی کن. گفت: نه نیازی ندارد او را ببینم. حالا چرا میگفت هیچ نیازی نیست؟ میگفت: با چشم خدا جهان را نگاه کن، کلِ جهانْ احسن و زیباست. عالمی این دو را عقد کرد، بنا بود که با هم زندگی را شروع کنند. بعد از عقد، ده دقیقهای پیش آن خانم بود، کاری هم نکرد، بیرون آمد و گفت: طلاق جاری کنید. گفتند: چرا آقا؟ این خیلی خانم خوبی است و آراسته هم هست. گفت: او 27-28 سال دارد و کپسول غرایز و عواطف است؛ اما من پنجاهساله هستم و دو برابر سن این خانم را دارم، من دیگر قدرت پاسخ دادن به همهٔ عواطف و غرایز او را ندارم. اگر بخواهم با او زندگی کنم و نتوانم همهٔ غرایز و عواطفش را جواب دهم، در قیامت گیر هستم. احتمال میدهم خدا به من بگوید: تو که نمیتوانستی عواطف و غرایز بندهٔ مرا تأمین کنی، برای چه او را عقد کردی؟! میگذاشتی یک جوان عقدش میکرد. اهل توحید اینقدر باریکبین و دقیق هستند.
-لطافت روحی اهل توحید
من با یکی همسفر مکه بودم، خیلی در عبادت حال داشت. راه ما به مسجدالحرام خیلی دور بود. آنوقت شاید پنجشش کیلومتر دور بود! آن جلوتر به ایرانیها ساختمان نداده بودند. معمولاً تا سهونیم صبح مشغول عبادت بود. یک شب آمد، لباسش را درآورد و روی جالباسی انداخت. همین که نشست و منتظر بود نماز صبح بشود، از جا بلند شد و دوباره لباسش را پوشید. به او گفتیم: آقا کجا؟ گفت: مسجدالحرام. گفتیم: تو ساعت یازده به مسجدالحرام رفتهای، ساعت سه برگشتهای. گفت: واجب است، باید بروم. گفتیم: چرا؟ گفت: آنجایی که نشسته بودم و دعا میخواندم، نماز میخواندم، مورچه رفتوآمد داشت، الآن یک مورچه را به لباسم دیدم، برای آنجایی است که نشسته بودم. این مورچه اگر الآن بخواهد لانهاش را پیدا کند، نمیتواند برود؛ چون شش کیلومتر به مسجدالحرام مانده است. این مورچه را به مسجدالحرام ببرم و آنجایی بگذارم که نشسته بودم، بعد برگردم. توحید خیلی عجیب لطافت روح برای انسان میآورد.
-ترس از روز قیامت و حسابرسی
از نظر فقه شیعه، خریدوفروش نسیه عیبی ندارد و شرعی است؛ ولی آن اهل توحیدی که من میشناختم، اصلاً نسیه نمیخریدند. گاهی به آنها میگفتند: گوشت را بردار و به خانه برو، غروب پول ما را بیاور. میگفت: ممکن است من در راه بمیرم، هیچکس نیست پول گوشت تو را بدهد. زن و بچهام هم که با من نیستند، وقتی مُردم، چه میدانند من پول دادهام یا ندادهام. من گُردهٔ جواب دادن قیامت را ندارم.
حقیقت کلمهٔ «لا اله الا الله»
این کلمه عجب کلمهای است؛ نه کلمهاش، بلکه حقیقت، نور و واقعیتش. امام هشتم مطلب عجیبی دربارهٔ حقیقت توحید دارند! یک نصف خط است: «کلمة لا اله الا الله»؛ کلمه در اینجا بهمعنی «لام» و «الف» و «ه» نیست که چهار بار تکرار شده و «لا اله الا الله» شده است. «لا اله الا الله» از سه حرف ترکیب شده است: یک «لام»، یک «الف» و یک «ه»؛ چهار بار در همدیگر تکرار شده، دوازده حرف میشود. «لا اله الا الله» دوازده حرف است که اصل آن سه حرف است، ولی چهار دفعه تکرار شده است. «محمد رسول الله» دوازده حرف است، «علی ولی الله» دوازده حرف است، ماههای اصلی خلقت دوازده ماه است، ائمهٔ طاهرین دوازده امام هستند. خدا ارتباط اینها را میداند که چه خبر است! ارتباط باطنیِ نبوت و توحید و ولایت که اصلاً باید نشست و خیلی دربارهٔ آن حرف زد. امام هشتم میفرمایند: من از پدرم موسیبنجعفر، ایشان از امام صادق، همینطوری میگویند تا پیغمبر و پیغمبر از پروردگار نقل میکند(کلمه در اینجا بهمعنی حقیقت است، نه بهمعنی لغت): «کلمة لا اله الا الله حصنی» توحید قلعهٔ من است، «فمن دخل حصنی» هر کس وارد این قلعه شود، «امن من عذابی» از هرچه علت عذابِ قیامت است، محفوظ میماند. این توحید است.
دیگر خیلی باریکتر حرف نزنم؛ هم به خودم فشار میآید و هم به شما. موسیبنجعفر(ع) از بازار رد میشدند، قبل از ورود به بازار یک نم کمی باران زد؛ آبی راه نیفتاد، زمینها هم خیس نشد. از در دکان یک علاف رد شدند، دو سهتا گونی گندم و جو بیرون مغازه بود که آن نم باران یکخرده روی گندمها زده بود و بگویینگویی کمی نم گرفته بود. موسیبنجعفر(ع) فرمودند: اگر مشتری بیاید و یک کیلو گندم بخواهد، همین را به او میدهی؟ عرض کرد: بله. امام فرمودند: به او میگویی که یک نم باران خورده است؟ گفت: نه! حضرت فرمودند: جواب خدا را در قیامت چه میدهی؟ این یک کیلو گندم نیم مثقال آب دارد، خدا که گندم با آب نمیخرد. اهل توحید اینطور دقیق بودند و اینطور سالک راه الی الله بودند.
کلام آخر؛ امام زمان(عج)، مهماندار و پناه شیعیان
روز جمعه است؛ ما در زیارت امام زمان(عج) میخوانیم. خیلی زیارت عجیبی است، همینطور زیارت روز جمعهاش. بعد از منبر بخوانید، آخر زیارت به امام زمان میگوییم: «أنت مأمور بالضیافة و الإجارة». یابنرسولالله! تو از طرف خدا مأمور هستی به اینکه مهماندار ما باشی و از ما پذیرایی کنی، از طرف خدا مأمور هستی که به ما پناه بدهی. ای مهماندار و پناهدهندهٔ روز جمعه! به حقیقت مادرت زهرا(س)، از خدا بخواه که قلب ما را چراغدان توحید الهی قرار بدهد تا ما هم لطیف، دقیق و ظریف بشویم و کمترین گناه برای ما از زهر عقرب تلختر باشد؛ نه اینکه بهراحتی آلوده بشویم، ناراحت هم نشویم. عجب جملهای است: «انت مأمور بالضیافة و الإجاره».
از خودی ای خدا نجاتم ده ××××××××××××× ز این محیط بلا نجاتم ده
یکدم از من مرا رهایی بخش ××××××××××× از غم ماسوا نجاتم ده
دلم از وحشت جهان بگرفت ×××××××××× ز این دیار فنا نجاتم ده
نفس اماره قصد من دارد ×××××××××××× از بلای هوا نجاتم ده
غرقهٔ بحر غم، شدم چون فیض ××××××××××× میزنم دست و پا نجاتم ده
-اشکهای امیرالمؤمنین(ع) در تولد قمربنیهاشم(ع)
همه میدانید امروز چه روزی است! شما از عظمت فرزندش پی میبرید که مادر چه مادری بوده است. لحظات اول است که بچهاش بهدنیا آمده و خوشحال است؛ اما دید شوهرش علی آستینهای این بچه را بالا زد، بازویش را میبوسد و زارزار گریه میکند. گفت: علی جان، مگر دستهای بچهام عیبی دارد؟ فرمودند: نه عیبی ندارد. روزی را میبینم که چه بلایی سر این دوتا دست درمیآید! چنان ساقی نمود از باده مستش ×××××××× که داد از فرط مستی هر دو دستش
در آن مستی که حالی اینچنین داشت ×××××××××× زبان حال با معشوق این داشت
الهی عاشقم عاشقترم کن ××××××××××× سرم را غرق خون چون پیکرم کن
اگر دستم ز دستم رفت، غم نیست ××××××××××× سرم را میدهم که از دست کم نیست
بزن تیری به چشم نازنینم ××××××××××× که غیر از دوست چیزی را نبینم
با عجله کنار بدن آمد، به زنده بودنش نرسید، سر عمودخورده را روی دامن گذاشت و گفت:
دیده بگشا که طبیبت سر بالین آمد
دیده بگشا که حسین با دل غمگین آمد
دیده بر هم منه ای سرو به خون غلتیده
تا نگویند حسین داغ برادر دیده...
تهران/ حسینیهٔ همدانیها/ دههٔ اول جمادیالثانی/ زمستان 1398ه.ش./ سخنرانی دهم