ردّ بر كيفيت جمع صحيفة جامعة سجاديه
باري با وجود اين اتقان و استحكامي كه در «صحيفة كامله » وجود دارد، چگونه مي توان آن را با سائر أدعيه اي كه بدان پايه نمي باشند، و يا احياناً ضعف سند دارند، و يا در متن و عبارت مغلوط و مشوّش به نظر مي آيند خلط نمود؟!
روي اتقان و متانت و استواري آن صحيفه است كه علماء أعلام در هر زمان آن را با خطّ خود مي نوشته اند، و مقابله مي كرده اند، و در خصوص عبارات و حفظ عين الفاظ و كلمات آن سعي بليغي مبذول مي داشته اند، و عين آن أدعيه را در اجازات خود مي آورده اند، و به شاگردان و افراد مجاز توصيه به احتياط مي نموده اند. يعني در اجازة آن به ديگران ، و نقل و حكايت آن سبيل ملاحظه دقّت و احتياط را به نحو أشدّ و اكمل واجب است مبذول دارند، تا خداي ناكرده كلمه اي و حرفي تغيير نيابد، و تحويل و تحريف به عمل نيايد.
اين است معني احتياطي كه مرسوم است مشايخ اجازه در اجازاتشان به كساني كه اجازة روايت مي دهند، سفارش مي نمايند!
در اين حال آيا مي توان صحيفه اي را كه در تواتر سند مانند قرآن مي باشد، و آن را انجيل اهل بيت و زبور آل محمّد نام نهاده اند،[1] و اين نام در كتب ، مشهور و متداول است ، آن را با دعاهاي غير فصيحه و غير بالغه در حدّ اعلاي معارف إلهيّه ، همطراز و قرين نمود؟! و يا أدعية فصيحه و حاوي معارفي كه تا اين سر حدّ نمي باشند را با آن برابر ساخت ، و همه را در يك ريسمان كشيد؟!
آيا اين طرز عمل ، همگام قرار دادن عالم را با جاهل ، و در يك عِقْد در آوردن و در يك بند كشيدن لولو رخشنده را با خَزَف ، و فيروزه را با خرمهره نمي باشد؟!
جائي كه خود مولّف محترم در يك جا اعتراف مي نمايد كه : دعاي 201 را كه در صحيفة 5/228دعاي 67 از كتاب «أنيس العابدين »، و «بحار» و «صحيفة 4» روايت كرده است ، و صاحب «صحيفة 5» يعني آية الله سيّد محسن امين عاملي فرموده است : وَلَكِنْ فِي عِبَارَاتِهِ مَا يُوهِنُ الْجَزْمَ بِكَوْنِهِ مِنَ الإمَامِ عليه السّلام وَ يَقْوَي كَوْنُهُ مِنْ تَألِيفِ مَنْ لاَيُحْسِنُ الْعَرَبِيَّةَ[2] «و ليكن در عبارات آن ، مطالبي است كه جزم انسان را به آنكه ازامام عليه السّلام است سُست مي نمايد، و تقويت مي كند كه : آن انشاء كسي مي باشد كه عربيّت را نمي داند.» چگونه اين دعا را با طولش و مضامين باردش آورده است ، و در رديف دعاي كامله قرار داده است ؟! عول ،و ركيك العبارة ، و از شخص غيرعالم به أدبيّت وعربيّت دانسته است .
مرحوم محدّث نوري در آخر صحيفة رابعة خود دو مناجات منظومه را كه از خطّ بعضي از علماء يافته است ذكر نموده است ، كه اوّل يكي از آنها: اَلَمْتَسْمَعْ بِفَضْلِكَ يَا مُنَائي ؛ و اوَّل ديگري : إلَيْكَ يَا رَبِّ قَدْ وَجَّهْتُ حَاجَاتِي مي باشد كه اوَّلي نُه بيت و دومي يازده بيت مي باشد[80] و ما در همين كتاب ص 50 و ص 51 از آية الله امين نقل كرديم كه در «صحيفة خامسه » خود - با آنكه تمام أدعية «صحيفة ثالثه » و «رابعه » را نقل نموده است - نياورده است . و در تنبيه نهم در مقدمة صحيفة خود آنها را مجعول، و رکیک العباره، و از شخص غیر عالم به أدبیت و عربیّت دانسته است.
وليكن معذلك مُدَوِّن محترم «صحيفة سجّاديّة جامعه » هر دوي آنها را ذكر نموده است ، و شگفت آن است كه مي گويد: وَ نَحْنُ نُورِدُهُمَا كَذَلِكَ مَعَ اعْتِقَادِنَا بِعَدَمِ صِحَّةِ نِسْبَتِهِمَا إلَيْهِ عليه السّلام، لِمَا فِيهِمَا مِنْ ضَعْفٍ فِي نَظْمِهِمَا وَ لَفْظِهِمَا، وَ هُوَ عليه السّلام عَيْنُ الْفَصَاحَةِ و مَنْبَعُ البَلاَغَةِ. وَ قَدْ قَطَعَ السَّيِّدُ الامِينُ بِفَسَادِ نِسْبَتِهِمَا إلَيْهِ عليه السّلام فِي مُقَدِّمَةِ الصَّحِيفَةِ «5» وَ قَالَ: عُذْرُ صَاحِبِ الصَّحِيفَةِ «4» فِي إيرَادِهِمَا عَدَمُ كَمَالِ مَعْرِفَتِهِ بِاللِّسَانِ الْعَرَبِيِّ.[3]
«و ما با وجود آنكه اعتقاد به عدم صحّت نسبت آن دو به امام عليه السّلام داريم ، چون در لفظ و نظم آنها ضعفي وجود دارد كه از امام عليه السّلام كه چشمة فصاحت و منبع بلاغت مي باشد، صادر نمي گردد، آنها را در اينجا ذكر مي كنيم . و سيّد امين در مقدمة «صحيفة خامسة » خود، يقين به فساد استناد آنها به امام عليه السّلام نموده است و گفته است : عذر صاحب «صحيفة رابعه » در آوردن اين دو مناجات ، عدم كمال معرفت اوست به زبان عربي .»
در اينجا اگر حضرت سجّاد عليه السّلام از محدّث نوري مواخذه كنند كه : چرا اين دعاهاي ركيك و بدون سند را در زمرة أدعية من آوردي و به من انتساب دادي ؟! و مرحوم امين هم مطايبةً به دفاع برخاسته ، و عذر او را عدم كمال معرفت به زبان عربي دانند، مولّف محترم در برابر مواخذه آنحضرت كه : شما با اقرار و اعتراف به فساد استناد آن دو به من ، چرا آنها را در صحيفة جامعه ات ذكر كردي و به من انتساب دادي ، و بالاخره جزء مجموعة خود در رديف صحيفة كامله نهادي ، چه جواب خواهند گفت ؟!
آيا جز اينكه بگويند: مي خواستم صحيفة جناب شما قطورتر گردد، و حجيم تر به نظر آيد، حرف ديگري دارند؟!
نقد بر موضوعي كردن صحيفة سجّاديه
ولي اصل اشكال مسأله در اينجاست كه : چرا ما بايد دعاها را همان طور كه وارد شده است ، بيان نكنيم و ننويسيم و نخوانيم ؟! چرا «صحيفة كامله » را جدا طبع نكنيم ؟! و «صحيفة ثانيه » و «ثالثه » و «رابعه » و «خامسه » را نيز همان طور كه هست بدون اندك تصرّف به دست مردم ندهيم ، تا از تصرّف در كلام امام ، و در گفتار آن صاحبان صحائف برحذر بوده باشيم ، و صحيح و سقيم را جدا جدا معرّفي نكنيم ، و خلط و مَزْج مابين درست و نادرست ، و يقيني از مشكوك نمائيم ؟!
اصولاً كتاب دعا را همان طور كه وارد شده است بايد قرار داد، آن هم دعائي مانند «صحيفة كاملة سجّاديّه » كه به همين نَسَق و ترتيب از امام رسيده است . آيا متفرّق كردن و پراكنده نمودن آن در ميان غير آن ،در حكم مُثْله نمودن آن نمي باشد؟!
اينك مرسوم شده است كه در طبع كتب أعلام و بزرگان ، محقّق و مُعَلِّق و مُصَحِّح آن با عنوان مَزِيدَةٌ مُنَقَّحَةٌ (با زيادتيها و پاكسازيهائي ) در عبارات مصنّف تصرّفات غيرقابل توجيه به عمل مي آورد. و اين گناهي است بزرگ .
و كار به جائي مي رسد كه ديگر در اين گونه مطبوعات أبداً اعتنائي بدان تصنيف نمي گردد؛ زيرا معلوم نيست كه تصحيح كنندة آن چقدر از خود مايه گذارده است ؟ و چقدر از مطالب كتاب با گفتار مولّف تطبيق دارد؟
و لهذا در طبع اخيري كه از كتاب «وافي بِالوَفيَات » به عمل آمده است ، در پشت مجلّدات نخستين آن نوشته است : الطَّبْعَةُ الثَّانِيَةُ غَيْرُ الْمُنَقَّحَةِ[82] يعني مردم بدانند: محتويات كتاب از دستبرد متصدّيان طبع و انتشار بيرون بوده است .
مولّف محترم همة أدعيه را گرد آورده است ، و بر حسب موضوعات دسته بندي نموده ، و هر موضوعي را در باب عليحده اي نهاده است . مثلاً در ابتداي كتاب ، هشت دعا را كه در موضوع تحميد و توحيد و تسبيح و تمجيد مي باشند ذكر نموده است ، بدين ترتيب :
اوّل : إذَا ابْتَدَأ بالدُّعاء بَدَأ بِالتَّحميد للّه عزّوجلّ و الثّناء عليه :
الْحَمْدُ لِلّهِ الاوَّلِ بِلاَ أوَّلٍ كَانَ قَبْلَهُ، وَ الآخِرِ بِلاَ آخِرٍ يَكُونُ بَعْدَهُ -تا آخر.
دوم : في التَّحْمِيد للّه عزّوجلّ:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي تَجَلَّي لِلْقُلُوبِ بِالْعَظَمَةِ، وَاحْتَجَبَ عَنِ الابْصَارِ بِالْعِزَّةِ - تا آخر.
سوم : في التَّوحيد:
إلَهِي بَدَتْ قُدْرَتُكَ وَ لَمْتَبْدُ هَيْئَةُ جَلاَلِكَ، فَجَهِلُوكَ وَ قَدَّرُوكَ بِالتَّقْدِيرِ عَلَي غَيْرِ مَا أنْتَ بِهِ، شَبَّهُوكَ - تا آخر.
چهارم : في التّسبيح :
سُبْحَانَكَ اللَهُمَّ وَ حَنَانَيْكَ، سُبْحَانَكَ اللَهُمَّ وَ تَعَالَيْتَ - تا آخر.
پنجم : في تسبيح الله تعالي و تنزيهه :
سُبْحَانَ مَنْ أشْرَقَ نُورُهُ كَلَّ ظُلْمَةٍ، سُبْحَانَ مَنْ قَدَّرَ بِقُدْرَتِهِ كُلَّ قُدْرَةٍ - تا آخر.
ششم : إذَا تَلاَ قوله تعالي : «وَ إنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهِ لاَ تُحْصُوهَا:
سُبْحَانَ مَنْ لَمْ يَجْعَلْ فِي أحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ نِعَمِهِ إلاَّ الْمَعْرِفَةَ بِالتَّقْصِيرِ عَنْ مَعْرِفَتِهَا كَمَا لَمْ يَجْعَلْ فِي أحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ إدْرَاكِهِ أكْثَرَ مِنَ الْعِلْمِ بِأنَّهُ لاَ يُدْرِكُهُ - تا آخر.
هفتم : في التمجيد:
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي تَجَلَّي لِلْقُلُوبِ بِالْعَظَمَةِ، وَ احْتَجَبَ عَنِ الابْصَارِ بِالْعِزَّةِ - تا آخر.
هشتم : إذَا مَجَّدَ اللهَ و استقصَي في الثّناء عليه :
اللَهُمَّ إنَّ أحَداً لاَيَبْلُغُ مِنْ شُكْرِكَ غَايَةً وَ إنْ أبْعَدَ إلاَّ حَصَلَ عَلَيْهِ مِنْ إحْسَانِكَ مَا يُلْزِمُهُ شُكْرَكَ - تا آخر.
در اينجا اين موضوع خاتمه مي يابد، و داخل مي شود در موضوع صَلَوات كه دعاي نهمين است .[4]
و همان طور كه ملاحظه مي شود در اين أدعيه هيچ گونه ، ميزي وجود ندارد كه از هم شناخته گردند، و آنچه متيقّن الصّدور است از غير آن مشخص گردد،تا مي رسد به خاتمة كتاب در فهرست سيزدهم كه فهرست تخريجات و اتّحادات صحيفة جامعه مي باشد، در آنجا معيّن مي نمايد كه دعاي اوّل از صحيفة اوّل مي باشد.
و دعاي دوم در «صحيفة ثالثه »، و در «صحيفة ثانيه » به نقل «صحيفة ثالثه »، و در «صحيفة خامسه » موجود است .
و دعاي سوم در «ارشاد» مفيد است ، و از «مطالب السَّئُول » نقل شده است .
و دعاي چهارم در «ملحقات صحيفة اوّل »، و در «صحيفة ثانيه »، و كفعمي در «مصباح » خود آورده است .
و دعاي پنجم در «دعوات » راوندي ، و صحيفة 3 و صحيفة 5، وجود دارد.
و دعاي ششم در «تحف العقول »، و صحيفة 4 و صحيفة 5 موجود است .
و دعاي هفتم در «مُلْحَقات صحيفة اول »، و در صحيفة 2 موجود مي باشد.
و دعاي هشتم در صحيفة 3 موجود است ، و آن را از بيست و يك دعاي ساقطه به شمار آورده است و از آن در صحيفة 5 حكايت نموده است .[5]
اگر گفته شود: آخر ما مي خواهيم تمام أدعيه را بر حسب موضوعاتش دسته بندي نمائيم !
پاسخ آن است كه : أدعية مسلَّمه و متيقّنه را، يا أدعية مشكوكه و واهيه از جهت مَتن و سَنَد را؟! وآنگهي چه كسي ما را الزام به چنين عملي نموده است ؟! و أساساً بر حسب موضوع قرار دادن و كلاسيك نمودن آنها چه منافعي را در بر دارد؟! اگر اين امري درست بود چرا خود حضرت سجّاد عليه السّلام در «صحيفة كامله » دعاها را دسته بندي ننمود؟! چرا در قرآن كريم ، سوره ها و آيات ، دسته بندي نشده است ؟!
قرآن ، كتاب تلاوت و عمل و اخذ حال معنوي است . در هر سوره آيات مختلفه از مطالب عرفانيّه و معارف الهيّه و وحدت حضرت اقدس حق تعالي به صور و اشكال مختلف و متفاوت به چشم مي خورد. و بايد هم همين طور باشد. زيرا هر قاري قرآن در هر روز و شب ، در هر حال متفاوت ، نيازمند به همه گونه از نصايح و اندرز و حكمت مي باشد، و در هر لحظه بايد متوجه توحيد باشد، و هميشه بايد آيات احكام در ميان آن به طورِ دوراني گردش نمايد. قرآن اوَّل و آخر ندارد، همه اش يكسان و يك گونه مي باشد.
اين است كتاب وحي آسماني و دستورالعمل براي پيدا شدن احوال معنوي و زندگي جاوداني مملوّ از نعمتهاي باقيه و سرمديّه چه دنيوي و چه اخروي . و لهذا سُوَر و آياتش همچون طبيعت دست نخورده ، پاك و صاف و بدون دخل و تصرّف است .
ليل و نهارش متفاوت ، كوههايش مختلف ، دشتها و بيابانهايش غيرمتناسب ، شمس و قمرش گهي در اوج و گاهي در حضيض . فصول أربعه اش در هر نقطه اي از جهان حكم خاصّي دارد، رودخانه ها و درياها و اقيانوسهايش هر كدام داراي اندازه و سعه و حكم مخصوص و آب متفاوتي مي باشد.
اين اختلاف طبعي و طبيعي ، جهان را قائم و استوار نموده است ، و هر آينه همه چيز اگر بنا بود يكسان و هم شكل و هم رنگ و هم اندازه و هم حرارت و دما گردد، ديگر يك لحظه اين جهان پايدار نبود، و دو دستي با دست خود جام مرگ را مي نوشيد، و عالم در فنا و عدم و هلاكت فرو مي رفت .
قرآن و دعا و هر كتاب الهي نيز اين چنين مي باشد، زيرا از برداشت نفوس و ارواحي كه در جهان سراسر اختلاف ، و زير سپهر نيلگون ، و آسمان سپيد و قرمز و طلائي زندگي مي كنند، أخذ گرديده است .
اگر شما بخواهيد مثلاً قرآن كريم و مجيد را به صورت مباحث موضوعي و مطالب دسته بندي شده گرد آوريد! آيات احكام از ارث و نكاح و طلاق را در يك جا، آيات راجعه به عبادات همچون حجّ و صلوة و صيام را در يك جا، آيات راجع به مدنيّت از بيع و دَيْن و رهن را در يك جا، آيات توحيديّه و معارف الهيّه را در يك جا جمع آوري نمائيد، ديگر اين قرآن ، قرآن نيست . قرآن كريم و مجيد نمي باشد، داراي صفت مَجْد و كرم نمي گردد. در آن عنوان لاَ يَمَسُّهُ إلاَّ الْمُطَهَّرُونَ[6] صدق نمي كند.
كتابي كلاسيكي خواهد شد مانند سائركتب . عنوان معجزه ندارد. عنوان خلود و أبديّت ندارد. به بشر خداجو، روح نمي بخشد، جان نمي دهد، جان پرور نمي باشد.
محمّد علي فروغي مردي دانشمند بود، و از كتاب «سير حكمت » وي در اروپا و تصحيح و تعليق برخي از كتب ، مشهود است كه درس خوانده بوده است . ولي اين مرد در زمان رضاخان پهلوي علمدار و شاخص استعمار انگلستان در ايران بود و به قدري به تابع و متبوع ، به رضاخان و به استعمار انگلستان كمك كرد كه حقّاً بايد در اين موضوع بخصوص ، كتابي بلكه كتابهائي نوشته گردد. در زمان وي بود كه قرائت قرآن را از مدارس برداشتند و بجاي آن آيات منتخبه نهادند.
وي اراده داشت تا قرآن را تلخيص كند و آيات مكرّرة آنرا بردارد كه دست غيب أحديّت بر سر او كوفت ، و با وارد شدن قشون روس و انگليس در ايران ، به نزد ارباب خود آمد، و او را امر به استعفا و فرار كرد. وللّه الحَمْد و له المِنَّة آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت .
قرآن كريم و نهج البلاغة و صحيفة كاملة سجّاديّه ، هر عبارت و كلمة آن ، موضوعيّت دارد و نبايد تغيير و تبديل و تحريف در آن به عمل آيد؛ نبايد پراكنده و متفرّق و ملحق به سائر كتب شود. نبايد كتب دگري را بدانها إلحاق كرد.
اگر كسي ميخواهد مستدركي بر «نهج البلاغة » بنويسد، راه او باز است ، ولي نبايد آن را داخل در «نهج البلاغة » نمايد. نبايد بر حسب موضوعات ، آن استدراك را با خطبه هاي نهج بياميزد و درهم كند.
نهج البلاغة مِنَ البَدْءِ إلَي الخَتْم ، انتخاب سيّد رضي از خطب و مكتوبها و حِكَم اميرالمومنين عليه السّلام است كه داراي سبك خاص و معاني مخصوصه اي است كه : لَها مِنْها عَلَيْها شَواهِدُ. اگر كسي مدّعي است كه من هم بقيّة خطب را جمع ميكنم ، مباركش باد، ولي همانطور كه نوشته اند و مي نويسند، جداگانه و عليحده به عنوان مستدرك بايد نوشته و تنظيم گردد؛ و حتّي با اصل «نهج البلاغة » در يك مجلّد تجليد و صحّافي نشود؛ تا شأن و مقام هر خطبه و كتابي بجاي خود محفوظ بوده باشد.
آيا ما ميتوانيم قرآن كريم را با تورات و انجيل بطور مباحث موضوعي و مطالب علمي دسته بندي كنيم و در يك مجموعه جمع كنيم حتّي بطوريكه آيات قرآن از آن دو كتاب آسماني مشخّص نگردد و براي تميز آنها از يكديگر فهرستي بياوريم ، گرچه فرض شود آن تورات و انجيل هم ، كتب واقعي بوده و محرّف نبوده باشند؟ و يا مثلاً حتّي در سر هر صفحه براي آيات قرآن و براي تورات و انجيل علامت تعيين و تشخيص قرار دهيم ؟ اين مثال ، فرد أجلاي از مثالهاي متصوّره ميباشد كه در اينجا آورده شد. معلوم است كه ابداً اين كار صحيح نيست . قرآن كريم عقلاً و شرعاً و شهوداً داراي خواصّ و مزايا و آثار و محدوديّت هائي ميباشد كه به تمام معني الكلمه نبايد با سائر كتب گرچه احاديث قدسيّه و الواح سماويّه باشد خلط شود.
پاورقي:
[1] - علامة مجلسي اوّل : مولي محمّدتقي بنا به نقل «بحارالانوار»، طبع حروفي ، ج 110، ص 61 در پايان اجازه مفصّله خود در روايت صحيفه كامله از شيخ بهاءالدين عاملي مي فرمايد: بنا بر آنچه كه شيخ رشيدالدين محمّد بن شهر آشوب مازندراني ذكر نموده است ظاهراً علت تسميه صحيفه به زبور آل محمّد صلي الله عليه و آله و سلّم، وبه انجيل اهل بيت : آن است كه همان طور كه زبور و انجيل از خداوند تعالي بر زبان داود و عيسي بن مريم جاري گرديده اند، به همين نهج ، صحيفه از خداوند بر زبان سيدالسّاجدين علي بن الحسين زين العابدين صلوات الله عليه جاري شده است . و محتمل است آن بوده باشد كه از خداوند تعالي از آسمان بر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم نازل شده باشد امّا چون ظهور آن در دست حضرت سجّادعليه السلام بوده است به وي منسوب گرديده است .
[2] - «الصحيفة السّجّاديّة الجامعة » ص 844.
[3] - «صحيفه رابعة » محدّث نوري ص 143 تا ص 145.
[4] - «الصحيفة السّجّاديّة الجامعة » ص 516 و ص 517.
[5] - «الوافي بالوفيات » تأليف صلاح الدين خليل بن ايبك صفدي . طبع دارالنَّشر فرانزشتاينر بقيسبارن 1381 ه - 1962 م .
[6] - «الصحيفة السّجّاديّة الجامعة » ص 17 تا ص 30.
[7] - «الصَّحيفة السّجّاديّة الجامعة » ص 817 و ص 818 و ما دراينجا مختصر و اصول ارشادات و مصادر را آورديم .
[8] - آيه 79 از سورة 56: واقعه : «قرآن را مسّ نمي كنند مگر پاك شدگان ».