
بخش بیست و هشتم
از گفته هاى دو جلسه ى گذشته اين سه چيز را به دست مى آوريم:
يكى اينكه روزى مقسوم است و مقدر و نزد خدا در لوح مقدر ثبت است. روزى هر كسى در ازل مقدر شده و مقدارش كه چه مقدار بايد به او برسد در علم خدا هست و مى رسد به او كم و زياد هم نمى شود.
دوم اينكه در عين حال كه روزى مقدر است گفتيم به موجب دستورات شرع و قرآن و احاديث ما بايد طلب معاش بكنيم نه اينكه بگوييم حالا كه مقدر است آنجا بنشينيم و دنبالش نرويم. بايستى تلاش بكنيم براى معاش يعنى طلب روزى بكنيم. به كار مشغول بشويم. دنبال روزى برويم.
سومى، در حالى كه تلاش مى كنيم براى معاش و طلب روزى، بايد معتقد باشيم كه كم و زياد تلاش ما در كم و زياد روزى ما، تاثير ندارد. روزى به همان اندازه مقدر به ما مى رسد. حالا خيلى خود را به زحمت بيندازيم، بيشتر كار بكنيم. در رزق ما، اثرى ندارد. رزق در ازل مقدر است. بايد معتقد باشيم كه هيچ فرقى نمى كند. همان رزق مقسوم و مقدر، هرچه باشد مى رسد. تو حال مى خواهى زياد خودت را به زحمت بينداز مى خواهى كمتر به زحمت بينداز و آن وقت از اين سه امر ما يك نتيجه ى عملى بايد بگيريم و آن اين است كه حالا كه اين طور است حالا كه اين سه امر محقق است پس ما در عمل و در طلب رزق بايد حد اعتدال را رعايت بكنيم يعنى نه زياد خودمان را به زحمت بيندازيم نه اينكه بيكاره باشيم و تنبلى و دنبال كار نرفتن. به طور عادى و معمولى دنبال كار و طلب روزى برويم، نه زياد خودمان را به زحمت بيندازيم، نه سقوط بكنيم و اصلش دنبال كار نرويم كه اين گفتيم در اخبار تعبير شده است به اجمال در طلب و بسيار سفارش شده كه نيكو بكنيد طلب روزى را، كه روزى را به نيكويى انجام دهيد، نيكويى اش هم در جلسه گذشته تفسير كرديم به موجب خبر كه نه زياد خود را به رنج و زحمت بيندازيم و كوشش و تلاش فوق العاده بكنيم و نه ضعيف باشى و سست باشى و دنبال كار نرو. اين اجمال در طلب.
حالا در مواردى كه ذكر كرديم. اخبار و آياتى ذكر كرديم در جلسه گذشته بعضى از اخبار را راجع به اين مطلب گفتيم ولى بنا بود روايتى ذكر كنيم كه تقريبا اين روايت مشتمل است بر بحثى كه اين يكى دو جلسه كرديم، در اين روايت تمام آن مطالب هست. فرمايش حضرت رسول صلوات الله عليه و على آله كه مى فرمايد:
«الا ان الروح الامين نفث فى روعى انه لا تموت نفس حتى تستكمل رزقها.»
و دنباله ى آنكه گفتيم مى فرمايد روح الامين در دل من افكنده است و به من وحى كرده است به اينكه هيچ جنبنده اى هيچ مخلوقى نمى ميرد مگر آنكه آن اندازه ى رزق مقسومش به او برسد. بعد تا مى رسد به اينجا. آن وقت مى فرمايد:
«و لا يحملنكم استبطاء شى ء من الرزق ان تطلبوه بشى ء من معصيه الله»
مى گويد اگر يك وقتى روزى رسيدن شما دير و زود شد يعنى خوب به خيال خودمان ده روز ديگر پنج روز ديگر، مثلا احتياج به چيزى دارى. حالا رنج مى كشى و مى گويى نكند روزى به من نرسد. استبطاء روزى مى كنى. حالا فكر مى كنى روزى ات به تو نرسيده است. مبادا كه اين دور تصور كردن روزى خودت باعث اين شود كه دست بزنى به معصيت خدا و از راه معصيت خدا خواسته باشى روزى تحصيل بكنى چون بايد شما صبر كنى تا وقتش بشود، از راه حلال به تو برساند و عجله و شتاب نكن كه بروى دست بزنى به معصيت خدا و از راه معصيت خدا دست به تحصيل روزى بزنى. آن وقت تعليل مى كنند. چرا كه جهت اينكه خداوند تبارك و تعالى، تقسيم كرده است روزى را بين خلقش از راه حلال، يعنى رزق حلال اين روزى كه خدا نصيب همه كرده و مقدر كرده از راه حلال نصيب كرده است. حرام نصيب نكرده است. پس هر كس كه تقوى پيشه ى خود كند، يعنى پرهيزگارى داشته باشد، خود را نگاه بدارد و صبر و تامل بكند، رزقش از راه حلال مى رسد و اگر كسى بى صبرى كند و بى تابى كند و دست به معصيت خدا بزند، روزى اش از راه حرام تحصيل كرده است.
فاخذه من غير حله قص به من رزقه الحلال و حوسب عليه روايتى كه مى خواستم بخوانم كه راجع به بحثهاى گذشته مان است اين است:
كان اميرالمومنين كثيرا ما يقول. يعنى اين مطلبى است كه اميرالمومنين به اصطلاح هميشه اين حرف را مى زد چون بعضى خطبه ها و كلمات اميرالمومنين است كه خوب آقا اين خطبه (را) خواند و فلان فرمايش را در فلان موقع فرمود. در بعضى چيزها هست كه مى گويند كثيرا ما يكى ديگر از خطبه هاى كوچك اميرالمومنين هست كه مى فرمايد كه كم وقتى بود كه اميرالمومنين روى منبر بنشيند و اين را نگويد. اين غير از آ ن است. اينجا هم مى گويد كثيرا ما روايت، البته در نهج البلاغه هست ولى روايتى كه من نقل مى كنم اولش اين را مى گويد، كثيرا ما يقول اميرالمومنين طورى بود كه غالبا اين حرف را مى زد. بيشتر اوقات اين حرف را مى زد و آن حرف چيست؟ مى فرمود
«اعلموا علما يقينا ان الله عز و جل لم يجعل للعبد و ان اشتد جهده و عظمت حيلته و كثرت مكابدته ان يسبق ما سمى له فى الذكر الحكيم.»
خداوند تبارك و تعالى اين جور قرار نداده است. اراده اش و مشيتش را بر اين قرار نداده است كه بنده اى بتواند با شدت جهدش و سختكوشى خودش و با عظمت حيله و تدبير و نقشه كشى ها و زيركى هاى خودش، يا به رنج انداختن و زحمت و تلاش زياد كردن خودش بتواند يك ذره پيش بيفتد از آن رزقى كه خدا در ذكر حكيم براى او مقرر شده است. يعنى بدانيد به طور يقين شما نمى توانيد با سعى و تدبير و حيله و زرنگى و پرتلاشى خودتان بيش از آن اندازه اى كه در لوح محفوظ و در ذكر حكيم روزى براى شما ثبت شده و مقرر شده و به اصطلاح امروزى ها سهميه بندى شده است، آن سهم روزى كه برايتان مقرر شده، امكان ندارد كه با سعى و كوشش و جهد و تلاش خود را به زحمت انداختن و مكايده و حيله و به اصطلاح زرنگى، نمى تواند بيشتر از آن چيزى كه نصيبتان شده دست بياورى و به عكسش. «و لم يخل من العبد فى ضعفه و قله حيله آن يبلغها سمى له فى الذكر الحكيم» و همين طور اگر كسى حالا بى دست و پا باشد، كم عرضه باشد، بى عرضه باشد، ناتوان باشد، ضعيف باشد كه نتواند سعى زياد بكند آن هم اثرى ندارد. همان اندازه اى كه رزقش بايد برسد مى رسد، ولو ضعيف باشد و تلاش كم كرده باشد. بعد مى فرمايد: اين روايت را كه مى خوانم چون نتيجه ى اين بحثهايمان، همين نتيجه ى عملى است كه در فرمايش اميرالمومنين است:
«ايها الناس انه لن يزداد امروا نقيرا بحذقه و لم ينتقص امرو نقيرا لحمقه»
مى گويد كه هيچ كس نمى تواند كه با نقشه كشى خودش و به اصطلاح زرنگى خودش بتواند يك پشيزى بر رزق خودش بيفزايد و به عكس اگر كسى بى دست و پا باشد و نادان شد و سفيه شد و دست و پاى كار ندارد و به اصطلاح عقل و هوش درستى ندارد، او هم اين ضعف و كم عرضگى اش باعث اين نمى شود كه يك پشيز از ذكر مقدرى كه براى او شده كمتر به او برسد. آن وقت نتيجه مى گيرد از بحث. مى گويد اگر كسى اين اعتقاد را داشته باشد و عملش را هم بر مبناى اين اعتقاد قرار بدهد، در دنيا با كمال راحتى زندگى مى كند. منفعت هم مى برد و اگر كسى اين عمل را ترك بكند، دائما در دنيا گرفتار است و آخرش هم ضرر چون نتيجه اين شد كه زيادى اش دست ما نيست- حالا بعد مى گويم كه مال زياد را نمى توانيم جزء روزى حسابش كنيم- حالا بر فرض ما خيال مى كنيم زياد چيزى پيدا كردن و به اصطلاح روزى پيدا كردن و وسعت دادن در ثروت و اينها، خيال مى كنيم كه با دست خودمان و با تلاش و كوشش خودمان مى شود. به مقتضاى اخبار حالا من يكى خبرش را نقل مى كنم. در قرآن و حديث همه ى اينها هست. به اين كيفيت و خصوصيتى كه اينجا اميرالمومنين نقل مى كند وقتى كه نباشد اين جورى باشد كه فرق نكند، هيچ وقت غم و غصه ى روى نمى خوريم تلاش نمى كنيم، به كارهاى پست دست نمى زنيم، جنايت نمى كنيم، مطمئن و آسوده خاطر مى نشينيم. خوب يك حركتى هم مى كنيم و مى گوييم رزقمان هرچه هست به ما مى رسد. همه ى اين گرفتارى هاى بشر مال اين است كه اين عقيده را ندارد، آن وقت اين جنايتها، اذيتها، ثروت اندوزى ها، از راه حرام كسب كردن، روزى حرام خوردن. اينها همه اش مال اين است كه اعتقاد ما سست است و اين مساله اينقدر در اخبار تاكيد شده و همه ى مهذب بودن انسان و سالم بودن انسان و صالح بودن انسان مبتنى بر اين است. اگر ما اين عقيده مان محكم باشد مشكلى باقى نمى ماند تمام دردهاى بشريت، دردهاى اجتماع، تمام اخلاق رذيله و اعمال ناپسند مربوط به همين است كه ما خيال مى كنيم كه به نيروى خود و به دست خود مى توانيم چيزى به دست بياوريم ولى اگر عقيده مان باشد كه ما هيچ چيز جز همينى كه خدا در ازل نصيبمان كرده است به دست نمى آوريم، هرچه جنب و جوش بيشترى بكنيم، بيشتر از آنكه خدا نصيبمان كرده است به ما نمى رسد. خوب اگر اين عقيده را داشته باشيم، انسان راحت مى شود، ديگر اصلا غصه ندارد، غم ندارد. كار بد نمى كند، كار زشت نمى كند و خوب با كمال خوشى زندگى مى كند، منفعت هم عايدش مى شود. حالا در تكميل و تتمه ى مطالبى كه در اينجا ذكر كرديم، بد نيست به يكى، دو تا نكته اشاره كنيم. آن نكاتى كه مى خواهم اشاره كنم- يكى اش همين است كه اشاره كردم- و آن اين است كه ثروت زياد و مال و منال زياد را كه زيادتر از احتياج انسان باشد ما اصلا نمى توانيم جزء روزى حساب كنيم. به جهت اينكه اگر نظرتان باشد، روزى را كه ما تعريف كرديم، اين است كه روزى يعنى آنچه را كه انسان در اين عالم و زندگى، نياز به آن دارد و بهره ازش مى برد و ازش استفاده مى كند. حالا يا استفاده ى خوراكى، يا استفاده ى پوشاكى، يا استفاده ى زندگى، سكونت. اين لوازم و ضروريات زندگى و حوايجى كه دارد، روزى عبارت است از اينها. يعنى خدا اين حوايج زندگى اش را برمى آورد. يعنى هر چى كه نياز دارد، كاريش دارد، اين را به او مى رساند و تقدير هم شده است. ولى حالا اگر من بروم مال و ثروت زيادى به هم بزنم كه اصلا كارش به زندگى من نيست. زندگى من اگر يك هزارم اين ثروت هم داشتم، حوايجم برمى آيد. از آن ثروتم من هيچ بهره نمى برم. شما بهره اى كه از دنيا مى برى چيست؟ يا آن چيزى كه مى پوشى. يا مى نوشى يا مى خورى يا درش ساكن مى شوى يا ابزار زندگى كه به كار مى بريد. روايت است به نظرم از حضرت صادق سلام الله عليه مى گويد دنيا چه چيز است؟ غير از همينهايى كه تو مى خورى و مى پوشى و در آن مى نشينى؟ غير از اين دنيا چيزى هست؟ حالا اگر شما تمام ثروت دنيا را داشته باشى، بيش از اين اندازه، اندازه ى احتياج اين روزى است. يعنى شما اگر خوب هر چى كه احتياج داريد بخوريد، گيرتان مى آيد، اين روزى است. چيزهايى كه مى پوشيد اين روزى است. خانه اى كه در آن ساك مى شوى، اين روزى است. لحافى كه بر روى خود مى اندازى روزى است. فرشى كه مى اندازى بر روى آن مى نشينى روزى است. ابزار زندگى كه با آن كار مى كنى و احتياج به آن دارى اينها روزى است. روزى عبارت است از اينها.
حالا اگر همه ى اينها جمع شد و رسيد و تو هى ثروت روى هم انباشته كنى، كه خوب دوباره از آن ثروت، عوايدش را بردارى و دوباره ثروت اضافه كنى. دوباره انباشته كنى. اينها روزى تو نيست، اصلا ربطى به تو ندارد. اينها روزى يك كسى ديگر است كه تو روزى نگاه دار آنها هستى. براى اينكه گفتيم روزى عبارت است از استفاده ى تو. در اين زندگى انسان از چيزهايى كه استفاده مى كند، يعنى به دردش مى خورد همان مثالى كه زدم. خوب خانه- اين البته روزى انسان است، بنشيند درش. خانه وسيعى هم داشته باشد، اندازه ى كفايت هم داشته باشد. لباسهايى كه مى پوشد، غذاهايى كه مى خورد، مهمانيهايى كه محتاج است بكند. ابزار زندگى، كاسه، فرش، ظرف، لحاف الى غير ذلك، اينهايى كه اسباب زندگى است. اگر اين اسباب زندگى به حد كفايت بود اين روزى انسان است ولى اگر زيادتر شد. خوب جنابعالى چند تا سهم كارخانه دارى ولى هرگز از سهمهاى كارخانه تان به درد زندگى تان نمى خورد شما گوشت و برنج و فرشت و خانه ات يا موجود دارى يا از پولهاى ديگرى كه دارى ثروت ديگرى كه دارى، هرچه كه خريدى و استفاده كردى و با آن خوردى و پوشيدى يا نوشيدى يا درش سكونت كردى، بله اينها روزى تو بوده است. اما باقى ها اصلا روزى تو نيست. خيالت مى رسد، توهم مى كنى مال توست. مال تو نيست. اين چرخهاى كارخانه اى كه دارد چه بسا اشخاصى هستند كه كلى ملك و ثروت دارند كه اصلا نديده اند هيچ وقت نرفته اند ببينند. در سهم فلان كارخانه مملكت خارج يا فلان شهر من هزار تا سهم دارم. هرگز اين كارخانه اش را نديده ام. هرگز هم پولش به درد من نخورده است به جهت اينكه پولش بر فرض كه سهم مرا هم دادند، زيادى دادند، من خرج نكردم دوباره رفتم گذاشتم يك ملك ديگرى خريدم. دوباره پولش را رفتم يك جايى به اصطلاح ذخيره كردم و خزينه دار شدم. اينها اصلا روزى نيست. بله روزى هست ولى روزى ديگران، يعنى ديگرانى كه بناست از اين مالها بعد از اين يا وارثم يا غير وارثم يا دزد يا ظالم يا عادل بيايند اين مالها را ببرند و خرج بكنند، آنهايى كه بناست خرج بكنند اينها روزى آنهاست. من كه خرج نكردم. روزى يعنى چيزى كه خرج مى كنى. پس هر چيزى كه شما بيش از مقدارى كه خرج مى كنى به دست بياورى، اين روزى نيست و اين روزى ديگران است كه تو آمدى دارى جمع مى كنى. اين است كه در روايات مى گويد تو هرچه را بگذارى و بميرى، خزانه دارى كردى براى غيره. املاك، توهم است هيچ چيز ندارى. چه ربطى به تو دارد. كارخانه است دارد مى چرخد. آن باغ يا ملك يا قنات. آنجا قنات دارد جارى مى شود و ديگران هم دارند از آن استفاده مى كنند. آن زراعى كه دارد رويش زراعت مى كند. آن كشاورزى كه دارد رويش زراعت مى كند يا ديگرى يا ديگرى در هر حال... صبر كردى و تقوا پيشه ى خود كردى. چنانكه حالا در روايت مى خوانيم. صبر كردى خدا بالاخره به تو رزق حلال مى رساند ولى تو كه پرده درى كردى و معصيت كردى و رفتى از راه حرام تحصيل روزى كردى، اين خدا آن وقت جابه جا مى كند. يعنى آن روزى حلالى كه برايت مقدر كرده بود، تقاص مى كند. تقاص يعنى جابجا كردن، تقاص يعنى مثلا وقتى شما عباى مرا بردى من هم مى آيم عباى شما را مى برم اين را مى گويند تقاص. حالا اين عوضش، بنا بوده است كه خدا، روزى همينهايى را كه تو از راه حرام به دست آوردى مقدر شده بوده كه همين جا از راه حلال به تو برسد. تو عجله كردى و به سوء اختيار خودت رفتى دست به اين كار زشت زدى، آن وقت خدا آن رزق حلالى را كه مقدرت شده بود، قطع مى كند. پس خدا مقرر كرده است ولى از راه حلال.
باز مثالى بزنم براى اينكه توضيحى داده شود اگر يك كسى بيايد متعهد بشود به اينكه روزى يك كسى را بدهد. حالا مثال مى زنم. مثلا يك كسى است كه با من گفت من لباس تو را مى دهم. ولى هر چى لباس احتياج داشته باشى به مقدار مايحتاج. من اين مقدار پارچه كه براى لباس توست مى دهم ولى برو از فلان مغازه بخر. حواله ات مى دهد و مى گويد برو از فلان مغازه بخر. حالا مغازه هاى ديگر هم هست كه طرف حساب هستند. گفت از اين مغازه بخر و از آن مغازه نخر. شما رفتى و از مغازه اى كه به اصطلاح گفته بود نرو بگير، از آنجا گرفتى. خوب اين معلوم است ديگر تو پارچه ات را گرفتى، ولى برايت حرام است به جهت اينكه او گفت از اين راه نرو. خدا مى گويد من روزى ات را از حلال مقدر كردم. راه روزى هم راههاى مختلف دارد. از اين راه مى توانى بروى تا برسى به آن روزى مقدر، از اين راه هم مى توانى بروى تا برسى به آن روزى مقدر ولى از اين راه نرو. هر راهى كه بروى به روزى مقدر مى رسى، همان اندازه گيرت مى آيد. چه از اين راه بروى، چه از آن راه بروى. همان اندازه اى كه من آنجا گذاشتم و هست گير تو مى آيد ولى اين راه حرام است. پس روزى را خدا از راه حلال مقدر كرده است، تو از راه حرام رفتى به دست آوردى. چون از راه حرام به دست آوردى، خدا هم روزى حلالش را از شما قطع مى كند. اين روايت از حضرت رسول (ص) است كه:
«و لا يحملنكم استبطاء شى ء من الرزق ان تطلبوه بشى ء من معصيه الله.»
مى گويند كه مبادا براى خاطر روزى دلتان بجوشد و عجله و شتاب كنيد و از ترس اينكه روزيتان نرسد، شما برويد از راه حرام كسب كنيد.
الان بعضى ها مى خواهند وارد زندگى بشوند، تا ديد چند روزى كار حسابى، كار حلال گيرش نيامد، مى گويد عجب، زندگى كه نمى شود بكنى. خوب برو يك كار حرامى، مثلا العياذ بالله مى رود مشروب فروشى مى كند يا آلات قمار مى فروشد و يا كارهاى حرامى مى كند مى گويد دورتان نشود. شما سر موقع خودتان، صبر كن مى رسد. لا يحملنكم دور فرض كردن (چيزى) از رزق را، اينكه طلب بكنى آن را به چيزى از معصيت خدا (جل و عز) چرا؟ به جهت اينكه خداى تبارك و تعالى
«قسم الارزاق- فان الله تبارك و تعالى قسم الارزاق بين خلقه حلالا و لم يقسمها حراما.»
خداوند تبارك و تعالى ارزاق را بين خلق و آفريدگانش تقسيم كرده است، از راه حلال و تقسيم نكرده است، از راه حرام.
حالا كه اينطور است
«فمن اتقى الله عز و جل و صبر آتاه الله برزقه فى حله».
كسى كه تقوا پيشه خود كند و صبر كند، دلش بجوشد، شور نزند كه من يك چيزى گيرم نيايد، صبر بكند، خدا از راه حلال رزقش را مى رساند.
«و من هتك حجاب الستر و عجل و اخذه من غير حله قص من رزقه الحلال»
و اگر كسى حجاب و پرده ى حيا را بدرد و دنبال معصيت برود و از راه غير حلال روزى كسب بكند آن وقت خدا تقاص مى كند. يعنى همان روزى حلالى كه برايش مقدر كرده بود اين را جاى آن حسابش مى كند، آن وقت نتيجه اين مى شود كه همان روزى كه بنا بود حلال و طيب به او برسد، همان اندازه بيشتر نرسيده و منتهى گناه هم كرده است، روز قيامت هم بايد حسابش را پس بدهد و عذاب بشود به خاطر اين. پس چيزى عايدت نشده است، چيزى به جيب تو نرفته است. تو به خيالت مى رسد كه حالا مثلا رفتى از اين راه، از راه قاچاق فروشى. يا از راه ديگر، فرض كنيد كه، ثروتى هم بهم زديد. نه تو اگر اين كارها را نمى كردى، اين روزى تو را خدا از راه حلال همين اندازه مى داد، ولى خوب متاسفانه تو صبر نداشتى و توكل به خدا نداشتى، رفتى به راه حرام. خدا هم آن وقت ديگر آن راه حلال را بر تو مى بندد براى اينكه ديگر تو روزى خودت را بردى. مثل اينكه يك كسى گفته من آقا ماهى ده من گندم به شما مى دهم براى زندگى تان، براى نانتان. خوب حالا متعهد هم هستم و مى رسانم به شما ولى شما وقتى العياذ بالله خداى ناكرده، همين آدم آمد دزدى كرد. ده من گندم رفت از توى انبار من دزديد. خوب معلوم است وقتى كه ده من دزديد، من ديگر نمى دهم.
خوب شما همين روزى كه دارى، همين خانه اى كه دارى، همين نانى كه مى خورى، همين لباسى كه مى پوشى، اينها همه اش قرار بوده خدا از راه حلال به شما برساند ولى شما رفتى، از راه حرام تحصيل كردى خدا هم راه حلالش را از شما قطع مى كند.
خوب اين دو مساله. حالا يك مساله ديگر داريم و آن راجع به اصل دعاى حضرت است كه «و اجعل اوسع رزقك على اذا كبرت» كه حضرت در دعا طلب وسعت رزق مى كند. حالا فى الجمله در باب وسعت رزق و ضيق رزق حرفى بزنيم. ما در زبان خودمان هم مى گوييم معمولا كه فلانى روزى فراخ است. فلانى تنگ روزى است و حقيقتا هم همين طور است مى بينيم بعضى ها كه روزيشان فراخ است، گسترده است. بعضى ها روزى شان تنگ و ضيق، اين از مسلمات هم هست و خدا، همان خدايى كه در قرآن بسيارى از مواضع اصل رزق را ذكر كرده كه بعضى آياتش را خوانديم كه خدا روزى دهنده است و خدا همه را مقدر كرده است. همين خدا در بسيارى از مواضعش دارد كه ما روزى ها را مختلف قرار داديم. بعضى ها را روزى شان را وسيع قرار داديم، بعضى ها را روزى شان را تنگ قرار داديم
(قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له و ما انفقتم من شى ء فهو يخلفه و هو خير الرازقين)
به اين مضمون آيه بسيار است مى فرمايد همانا خداى تو بسط مى كند و گسترده مى كند روزى را براى هر كس كه بخواهد و تنگ مى گيرد دايره ى روزى را براى هر كس كه بخواهد تا آخر (و ما انفقتم من شى ء فهو يخلفه) مى گويد هرچى هم كه در راه خدا انفاق كنى، خدا جايش مى گذارد يعنى خيال نكن كه ضرر كردى و حالا تو اين چيزى را كه در راه خدا دادى، خدا عوضش را نمى دهد، هرچه هم بدهى خدا عوضش را مى دهد. مقصودم اين جمله اش است كه
(و الله يبسط الرزق لم يشاء و يقدر)
خداست كه روزى بعضى ها را گسترده مى كند و روزى بعضى ها را تنگ مى كند. من به چشم خودم مى بينم كه بعضى ها واقعا روزى فراخند و بعضى ها تنگ روزى و اين البته در جاى ديگر خدا مى فرمايد
(نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياه الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا)
تا آخر. مى گويد ما هستيم كه معيشت و وسايل زندگى را قسمت كرديم بين همه ى مردم و بعضى را برتر قرار داديم از بعض ديگر. آن وقت در اين آيه حكمتش را هم مى گويد كه واقعا اين هم حكمت است (ليتخذ بعضهم بعضا سخريا) يعنى براى اينكه بعضى ها كار بكنند براى بعض ديگر. اگر واقعا همه ى مردم وسعت رزق داشتند و محتاج نبودند به اينكه بروند كمك كسى بكنند كارهاى اجتماعى مى ماند معناى غلطى است اگر همه ى طبقات مساوى باشند، اصلا امكان هم ندارد كه مساوى باشند، آنهايى همه كه ادعا مى كنند اين جور نيستند، هر فردى شان فرق دارد. اصلا اوضاع اجتماعى از بين مى رود. بايد بعضى ها روزى شان تنگ تر باشد كه بيشتر تلاش بكنند. كار بكنند، رفع حاجت ديگران بكنند، آنها هم يك جور ديگرى رفع حاجت اينها بكنند غرض اين است (نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياه الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض)
باز اينجا اشتباه نشود كه من ثروت زياد داشته باشم. چيزى گيرم بيايد، مال گيرم بيايد، دخل بكنم، فايده ببرم، اين را بگوييم روزى فراخ اگر توجه بكنيم به آن دو مطلبى كه جلوتر عرض كردم، روزى فراخ مقصود اين است كه بعضى اشخاص هستند كه حوايج زندگى و نيازهايشان خيلى به آسانى رفع مى شود يعنى سر موقع چيزى كه احتياج دارند به آنها مى رسد حالا از هر راهى كه مى خواهد باشد، هميشه آن رزقشان به آسانى بدون دلهره، بدون جوش و خروش، بدون ناراحتى، روزى شان مى رسد، يعنى احتياجشان رفع مى شود، باز توهم نكنيد كه مقصود از وسعت رزق اين است كه ثروتشان زياد شود گفتيم ثروت زياد كه مازاد نياز باشد روزى نيست بسا مى شود كه آدمى خيلى هم ثروت ندارد (به اصطلاح مى گويند آب روى لجن) خيلى مختصر است زندگى اش، دستگاهى هم ندارد اما اين آدم مى بينيد روزى فراخ است. يعنى هميشه سر موقع، زمستان شد وسايل لباسش خيلى زود درست مى شود، مثلا امرزو دلش مى خواهد فلان غذا را بخورد، اتفاقا وسايل غذايش درست مى شود حوايجش زود زود برآورده مى شود. اين معناى وسعت رزق است. يعنى نيازهاى زندگى اش به آسانى و به زودى رفع مى شود. آن وقت ممكن است يك كسى به اصطلاح ثروت هم دارد مال هم دارد ولى تنگ روزى است مثلا امروز رفته گوشت گرفته، ديگش مى سوزد، آبگوشت نمى تواند بخورد. يا مثلا دزد آمد امروز چيزى از او را برد حالا بيچاره گرفتار شده است. الان لباس ندارد ولى آن آدم مى بينى كه نه، آن آدمى كه ثروتى هم ندارد خيلى مرتب است زندگى اش و خوب و به آسانى و بدون دردسر حوايج زندگى اش برآورده مى شود اين مربوط به زياد ثروت داشتن يا نداشتن نيست.
خوب حالا وسعت رزق و تنگى رزق هم به حكم آيات شريفه و اخبار كه الى ماشاءالله هست آن هم دست خداست. هيچ من خودم نمى توانم با دست و پاى خودم روزى ام را وسيع بكنم يا روزى ام را تنگ بكنم. هيچ كس هم نمى تواند كه روزى مرا وسيع بكند يا روزى مرا تنگ بكند، مرا روزى فراخ بكند يا روزى تنگ بكند و در دعاهاى معصوم هم هست كه اين دست خداست و دستور هم به ما داده شده است كه همين طور كه در دعاها، ائمه ما طلب روزى مى كردند، طلب وسعت رزق بكنيم براى اينكه طلب روزى البته باز هم بايد با خدا بگويم عمر هم دست خداست ولى مى گويى طول عمر به من بده ولى طلب اصل روزى لازم نيست خدا به آدم مى رساند. ما ديگر نبايد بگوييم كه خدايا روزى به من بده، اين برخلاف است. بله اگر كار نكنم و دعا كنم كه خيلى روزى به من بده كار بيهوده اى است اصل روزى را با دعا نمى شود درست بكنى. ولى وسعت وضعيتش به حكم اينكه در بسيارى از روايات و در دعاها وارد شده كه ائمه ما و پيشوايان ما طلب وسعت روزى مى كردند، اين وسعت روزى ممكن است با دعا درست شود. خدايا روزى مرا وسيع كن، البته روزى همه را مى دهد ولى بعضى ها را به سختى روزى شان را مى رساند، بعضى ها را به آسانى خدايا يك كارى بكن كه روزى ام به آسانى برسد وسعت رزق به من بده، اين دعا خيلى در ادعيه ماثوره هست. ولى اينجا امام سجاد سلام الله عليه در يك مورد خاصى طلب وسعت رزق مى كند و آن طلب وسعت رزق است در هنگام پيرى، اين مطلب يك سر و نكته اى دارد، اينجا يك ظرافت ديگرى به كار برده امام كه مى گويد خدايا هنگام پيرى روزى مرا وسيع كن به جهت اينكه آدم جوان، بر فرض روزى تنگ شود. اولا اينكه با آن كوششهاى جوانى و نيروى جوانى يك قدرى زحمت بيشتر بايد بكشد، تا اينكه روزى اش را به دست بياورد. روزى اش تنگ است به اين معنا كه به آسانى روزى به او نمى رسد، آدم جوان بيشتر زحمت بكش تا اينكه به دست بياورى و به علاوه آدم جوان تحملش هم بيشتر است يعنى بيشتر مى تواند صبر كند حالا اگر تنگ روزى است، بعضى احتياجاتش درست برآورده نمى شود و يا دير برآورده مى شود يا كم برآورده مى شود، آدم جوان است مى تواند صبر بكند، لباسش مثلا نازك است، تنگ روزى است يعنى لباس خوب گيرش نيامده است. جوان است مى تواند سرما بخورد يا غذا گيرش نيامده يا اتاق گيرش نيامده يا اتاق كم گيرش آمده يا اتاق بد گيرش آمده است مثلا روزى از اينهاست. اينها خوب براى جوان خيلى طوريش نيست. به علاوه تلاش و كوشش و صبر جوان مى تواند جبران كند تنگ روزى را. ولى پيرى «مصيبت بود پيرى و نيستى» اگر آدم هنگام پيرى، روزى تنگ هم باشد وامصيبتا. پير نه صبر مى تواند بكند مثل جوان، نه تلاش مى تواند بكند. اين است كه امام مى گويد خدايا در موقع پيرى مرا مبتلا به تنگى روزى نكن و وسعت رزق به من بده اين يك خصوصيت است. خوب بعد هم مى فرمايد:
«و اقوى قوتك فى اذا نصبت» و همچنين هنگامى كه من خسته شوم نيرو و قدرت خودت را به من عطا كن.
امام، اين دعا را مى كند طلب مى كند قوت و نيرو را هنگام خستگى و وسعت رزق را هنگام پيرى بعدش مى فرمايد و لا تبتلينى بالكسل عن عبادتك و از خدا مى خواهد كه خدايا مرا به پنج چيز مبتلا مكن. آن دو چيز را مى خواست بگويد بده (به من) وسعت رزقم بده و قوت و نيرو به من بده. اينجا مى گويد مرا به پنج چيز مبتلا مكن. «و لا تبتلينى بالكسل عن عبادتك و لا العمى عن سبيلك و لا بالتعرض لخلاف محبتك و لا مجامعه من تفرق عنك و لا مفارقه من اجتمع اليك» حالا مى گويد مرا مبتلا مكن به كسالت در عبادت. كسالت يعنى چه؟ چون ما معمولا مثل اينكه اشتباه مى كنيم. در فارسى كسالت را استعمال مى كنيم در بيمارى. مى گوييم آقا كسالتى كه نيست؟ يعنى بيمار نيستى؟ يا من مثلا يك بيمارى پيدا كردم مى گويند، كسالت داشتم. حالا همه كس در آن معنايى هم كه من مى گويم استعمال مى كنند ولى در بيمارى بيشتر استعمال مى كنند.
كسالت به معناى بيمارى نيست. بيمارى ممكن است موجب كسالت شود كسالت يعنى خستگى و بى حالى و بى ميلى و بى رغبتى به يك چيزى، اين را مى گويند كسالت. آدم تنبل مى شود، مثل اينكه مى گويى من تنبل شدم يعنى دلم نمى خواهد اين كار را بكنم مشكلم است كه اين كار را بكنم. دلم به اصطلاح، ميل و رغبت به اين كار ندارد. بى ميلى و بى رغبتى به كار، دلسرد بودن به كار، خسته بودن، و سستى به خرج دادن در كار، اينها را مى گويند كسالت، حالا در مقابلش نشاط، خيلى سرحال است براى كاركردن، خيلى چالاك و چابك است براى كاركردن. يا به اصطلاح با آغوش باز، كار را با آغوش باز استقبال مى كند ولى آدم كسل پشت پا مى زند به كار، حتى الامكان نمى خواهد زير بار كار برود، حالا يك دفعه اين است كه اين كسالت كلى است. من تنبلم به طور كلى. تنبلم نسبت به همه كار. رغبت ندارم به كار كردن به هيچ كارى، به اصطلاح بى ميلم به كار كردن. اين كسالت مطلق است يك وقت اين است كه در بعضى چيزها كسالت و تنبلى دارم ولى در بعضى چيزها ندارم. مثل خيلى ها كه اين جورند. مثلا فلان كار خيلى خوشم مى آيد يا دنبالش مى روم. انجام مى دهم ولى يك كار ديگرى اگر باشد من نسبت به آن كسالت دارم، يعنى تنبلى دارم، بى رغبتى دارم، بى ميلى دارم. حالا اينجا ممكن است اين كار، كار دنيوى باشد، كار آخرتى باشد. البته كار دنيوى مى شود بعضى ها هستند ذوقشان نمى گيرد به فلان كار، فلان كار را با دودلى انجام مى دهند. تحميل مى كنند بر خودشان ولى كار ديگرى هست كه خوب انجام مى دهند، مثلا من مى خواهم كاسبى بكنم، مثلا من از نجارى خوشترم مى آيد تا از گلكارى. نسبت به بنايى و گلكارى كسالت دارم يعنى تنبلى دارم ولى نسبت به كار نجارى دلگرم هستم و هكذا. حال يك دفعه هم هست نسبت به عبادت و غيرعبادت. كسى كه نسبت به كارهاى دنيوى اش خيلى نشاط دارد مثل غالب ماها، در كار دنيوى خيلى بانشاط است، سرحال است. هر وقت مى خواهد برود ديدن كسى، بازديد كسى، مهمانى برود يا بايد برود دنبال كار و كاسبى كه ثروت جمع كند، در اينها خيلى بانشاط است، سرحال است خيلى هم حالش را دارد كه اين كارها را بكند ولى پاى عبادت كه مى آيد حالش را ندارد، مثلا اگر به من بگويند كه بفرماييد سر سفره ناهار بخوريد خيلى بانشاط مى روم ناهار بخورم ولى اگر بايد بلند شوم نماز بخوانم يا اول وقت كه مى شود، حالا حالش را ندارم باشد يك وقت ديگر، بالاخره زوركى به قول خودمان عبادت مى كنيم. حالا عبادت هم مقصود خصوص نماز نيست. بعضى ها هستند كه نسبت به كليه ى عبادات نشاط دارند در عبادت كردن، نماز خواندن، روزه گرفتن، خمس دادن، زكات دادن، اگر كسى نسبت به بعضى عبادات نشاط نداشته باشد ولى نسبت به بعضى داشته باشد، اين ممكن است مربوط به هواى نفس باشد.
كسى بعضى عبادات را با نشاط انجام مى دهد. نماز را خيلى بانشاط انجام مى دهد ولى روزه را فرض كنيد حالش را ندارد بگيرد. يا مثلا نماز را خوب انجام مى دهد ولى خمس را حالش را ندارد كه بدهد. زكات را حالش را ندارد كه بدهد. امام در اينجا توجه به اين معنا مى كند خدايا مرا مبتلا نكن به كسالت در عبادت. يعنى طورى نباشد كه عبادت كه مى كنم رودلى انجام دهم. زوركى انجام بدهم، خستگى به خرج بدهم نسبت به عبادت كردن، مبادا مرا مبتلا بكنى به اين كه شايد كم و بيش ماها مبتلا باشيم كه عبادت بايد بانشاط خوانده بشوند با ميل و رغبت خوانده شود. عبادتى كه از روى كسالت خوانده شود، مفت نمى ارزد، اين عبادت روح ندارد كه حالا خوب ناچارى از باب عادت، از باب هرچى هست با زحمت و رودلى است كه بلند شوم و
نماز بخوانم. گاهى به زبان هم مى گوييم ما كه خودمان را خلاص كرديم نمازمان را خوانديم يعنى كار مشكلى بوده كه مى گوييم خودمان را خلاص كرديم. بعضى ها هم حتى اول وقت- من ديده ام كه مى گويم- اول وقت حالا اول وقت خيلى مستحب است، لازم هم هست يعنى نماز نماز آخر وقت كه خيلى بد است ولى هرچه زودتر باشد اول وقت، بعضى ها هم من ديدم كه مى گفتند ما كه اول وقت نماز مى خوانيم كه ديگر خلاص باشيم. آن هم اول وقت مى خواند براى خلاصى اش است نه براى شوق به عبادت. عرض كردم مثل دوا خوردن مى ماند، دوا هم مى خوريم ولى با نفرت كسالت داشتن در عبادت، تنبلى كردن نسبت به عبادت يا روى دلسردى عبادت كردن، روى خستگى عبادت كردن، اين خيلى بد است و عبادتى كه اين جور باشد روح ندارد و از اين جهت است كه امام مى فرمايد مرا مبتلا نكن به كسالت در عبادت. به خدا پناه مى بريم از اينكه ما در عبادت كسل باشيم و نشاط نداشته باشيم. و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته