
شرح دعای بیست و چهارم
اشراق: و چون حضرت سجاد ذوالثفنات فارغ شد از خواستن آثار تحليه و تخليه، شروع نمود در طلب رحمت از براى بعضى از علل وجود و تربيت كه مادر و پدرند، و همچنان كه بر آباء و اجداد و امهات واجب است شفقت بر اولاد و تربيت ايشان همچنين بر اولاد واجب است اطاعت آباء و اجداد و امهات و دعا براى ايشان، و آيا جائز است دعا براى آباء و اولاد و امهات و ساير خويشان كه كافر باشند و يا نه؟ علما اين را تجويز كرده اند براى تخفيف عذاب، و لهذا حضرت دعاى آباء را مقدم كرده است بر اولاد و خويشان و همسايگان، از جهت آن كه اول واجب است و ثانى مستحب، و فرمود:
«اللهم صل على محمد و آله عبدك و رسولك» خداوندا، رحمت فرست بر محمد كه بنده توست و رسول توست، «و أهل بيته الطاهرين» و بر اهل خانه او كه پاكانند، «و اخصصهم بأفضل صلواتك و رحمتك و سلامك» و مخصوص ايشان را يعنى آل را به فاضلترين صلوات تو و رحمت تو و سلام تو؛ و صلوات و رحمت و سلام به يك معنى اند
«و اخصص اللهم والدى بالكرامة لديك» و مخصوص كن خداوندا، پدر و مادر مرا به كرامت و بزرگى نزد تو، «والصلوة منك يا أرحم الراحمين» و رحمت از جانب تو، اي رحمت كننده ترين رحمت كنندگان.
«اللهم صل على محمد و آله وألهمنى ما يجب لهما على الهاما» و در دل من بينداز دانش آنچه را كه واجب و لازم است براى ايشان يعنى پدر و مادر بر من در دل انداختنى؛ كه مفعول مطلق است براى تأكيد، چون ضربت ضربا نه براى نوع چون جلست جلوسا، و احتمال عدد نيز دارد به تاويلى؛ «و اجمع لى علم ذلك (فى نسخة: علم ذلك كله تماما) تماما» و جمع كن براى من علم اين را بالتمام؛ كه مفعول مطلق است به غير لفظ فعل خود.
«ثم استعملنى بما تلهمنى منه» پس استعمال مرا به آنچه الهام كردى مرا ازو؛ و ضمير ارجع است به موصول در «ما يجب» و يا به علم مضاف به موصول؛ «و وفقنى للنفوذ فيما تبصرنى من علمه» و توفيق ده مرا براى اجرا كردن حكم در آنچه بينا كرده اي مرا از علم او، «حتى لا يفوتنى استعمال شى ء علمتنيه» تا آن كه فوت نشود مرا استعمال چيزى كه دانا كرده اي مرا او را، «و لا تثقل أركانى عن الحفوف فيما ألهمتنيه» و سنگين نكنى اركان مرا از تقصير و تفريط كردن در اداى آنچه الهام كرده اي تو مرا او را يعنى حق ايشان را.
«اللهم صل على محمد و آله كما شرفتنا به» همچنان كه مشرف كردى مرا به او «و صل على محمد و آله كما أوجبت لنا الحق على الخلق بسببه» همچنان كه واجب كردى براى من حق را بر خلق به سبب او.
«اللهم اجعلنى أها بهما هيبة السلطان العسوف» خداوندا، بگردان مرا هيبت كنم و ترسم ايشان را همچو سلطان ظلم كننده؛ و عسوف فعول براى مبالغه است؛ «و أبرهما بر الام الرؤف» و نيكو كنم ايشان را همچو نيكويى مادر بسيار مهربان؛ رؤف نيز صيغه ى مبالغه است.
«و اجعل طاعتى لوالدى بهما أقر لعينى» و بگردان طاعت مرا براى والدين من و نيكويى من به ايشان سرد كننده تر براى چشم من، «من رقدة الوسنان» از خواب پينكى زنندگان؛ اقر يعنى اسر و راحت؛ «و أثلج لصدرى من شربة الظمآن» و سردتر براى سينه من از شربت تشنه؛ و ثلج برفست ثلج گفته و لازم او را اراده كرده؛ «حتى أوثر على هواى هواهما» تا آن كه اختيار كنم بر خواهش من خواهش ايشان را، «و اقدم على رضاى رضاهما» و مقدم كنم به رضاى من رضاى ايشان را، «و استكبر برهما بى و ان قل» و بسيار شمرم نيكويى ايشان را به من اگر چه كم باشد، «و أستقل برى بهما و ان كثر» و كم شمرم نيكويى مرا به ايشان اگر چه بسيار باشد.
«اللهم خفض لهما صوتى» خداوندا، آهسته كن براى ايشان آواز مرا، «و أطب لهما كلامى» و خوش كن براى ايشان سخن مرا، «و ألن لهما عريكتى» و نرم كن براى ايشان سليقه و نخوت مرا، «و اعطف عليهما قلبى» و مهربان كن بر ايشان دل مرا، «و صيرنى بهما رفيقا» و بگردان مرا با ايشان رفيق، «و عليهما شفيقا» و بر ايشان شفقت دارنده.
«اللهم اشكر لهما تربيتى» خداوندا، شكر كن براى ايشان در تربيت من؛ و شكر خدا عبارت است از قبول شكر عباد، و از اين جهت گويند كه نسبت شكر و رحمت و غيره به خدا به اعتبار غاياتست كه افعالند نه حصول مبادى كه انفعالند؛ «و أثبهما على تكرمتى» و ثواب ده ايشان را بر اكرام من، «واحفظ لهما ما حفظاه منى فى صغرى» و حفظ كن براى ايشان آنچه را كه حفظ كردند ضد كبر است، به كسر كاف و فتح ضاد آمده.
«اللهم و ما مسهما منى من أذى» خداوندا، آنچه مس كرد ايشان را از من از آزار را، «أو خلص اليهما من مكروه» و يا رسيده است به سوى ايشان از ناخوشى، «أوضاع قبلى لهما من حق» يا ضايع شد در جانب من براى ايشان از حقى، «فاجعله حطة لذنوبهما» پس بگردان او را سبب برطرف كردن براى گناه ايشان؛ و گناه نسبت به ارباب عصمت ترك اولى است و از اين است قول خداى تعالى: (ليغفر لك الله ما تقدم ذنبك و ما تأخر) (فتح: 2) و عصيان (و عصى آدم ربه و غوى) و غيره؛ «و علوا فى درجاتهما» و بلند كردن در مراتب ايشان؛ و آيا در درجات ايشان ترقى هست يا نه خلافست؛ «و زيادة فى حسناتهما» و زياده كردن در حسنات ايشان، «يا مبدل السيئات بأضعافها» اي بدل كننده ى سيئات به چند برابر او از حسنات.
«اللهم و ما تعديا على فيه من قول» خداوندا، آنچه تجاوز كردند بر من درو از سختى، «أو أسرفا على فيه من فعل» و يا اسراف كردند بر من درو از كارى، «أو ضيعاه لى من حق» يا ضايع كردند براى من درو از حقى، «أو قصرا بى عنه من واجب» و يا كوتاهى كردند به من ازو از واجبى، «فقد وهبته لهما» پس به تحقيق كه بخشيدم او را براى ايشان، «و جدت به عليهما» و بخشيدم او را بر ايشان. از جاد يجود جودا و جواد است و باء زائده است. «و رغبت اليك فى وضع تعبته عنهما» و رغبت كردم به سوى تو در بر طرف كردن و بال و نكال او از ايشان.
«فانى لا أتهمهما على نفسى» پس به درستى كه من تهمت نمى كنم ايشان را بر نفس خود به اين كه گويم كه ايشان تقصير كرده اند در باب من، «و لا أستبطئهما فى برى» و طلب بطؤ و كاهلى نمى كنم ايشان را در نيكويى كردن من به اين كه گويم كاهلى كردند در نيكويى كردن من، «و لا أكره ما تولياه من أمرى» و ناخوش نمى دارم آنچه را كه متولى شده اند از كار من.
«يا رب» اي پروردگار من
«فهما أوجب حقا على» پس ايشان واجب ترند از روى حق از همه كس بر من، «و أقدم احسانا الى» و پيش ترند از روى احسان از همه كس به سوى من، «و أعظم منة لدى» و بزرگ ترند از روى منت از همه كس نزد من، «من أن أقاصهما بعدل» از اين كه حساب كنم ايشان را به عدلى؛ و من تفصيليه تعلق «باعظم» دارد. «أو اجازيهما على مثل» يا جزا دهم ايشان را بر مثلى.
«أين اذا يا الهى طول شغلهما بتربيتى» كجا است درين وقت اي پروردگار من، درازى شغل ايشان به تربيت من؟ «و أين شدة تعبهما فى حراستى» و كجا است شدت آزار ايشان در حمايت من؟ «و أين اقتارهما على أنفسهما للتوسعة على» و كجا است تنگ كردن ايشان بر نفسهاى خود از براى توسعه من؟
«هيهات ما يستوفيان منى حقهما» دور است آنچه استيفا كنند از من حق خود را، و يا گوييم استيفا نمى كنند از من حق خود را، كه «ما» نافيه و مناسب فقرات آتيه نيز گردد؛ «و لا ادرك ما يجب على لهما» و در نمى يابيم آنچه واجب است بر من براى ايشان، «و لا أنا بقاص وظيفة خدمتهما» و نيستم من حساب كننده وظيفه خدمت ايشان را.
«فصل على محمد و آله و أعنى يا خير من استعين به» و اعانت كن مرا اي بهترين كسى كه استعانت كرده مى شود به او، «و وفقنى يا أهدى من رغب اليه» و توفيق ده مرا اي راه نماترين كسى كه رغبت كرده مى شود به او، «و لا تجعلنى فى أهل العقوق للاباء و الامهات» و مگردان مرا داخل در طائفه ى اهل عقوق مر پدران و مادران؛ و مى تواند بود كه «فى» به معنى «من» باشد و اين انسب است همچنان كه در نسخه ى كفعمى (مصباح كفعمى، ص 162) واقع شده؛ و اقل مراتب عقوق آنست كه در جواب ايشان و بر روى ايشان اف گفته شود، لقوله تعالى: (فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما)، (اسراء: 23) نعوذ بالله من عقوقهما.
و پدر حضرت سجاد ذوالثفنات، حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام بود، و نام مادرش شهربان و شهربانو و شهربانويه بنت يزدجرد بن شهريار بن خسرو پرويز بن هرمز بن نوشيروان العادل، و نام آن حضرت على و كنيتش ابومحمد و ابوالحسن و ابوالقاسم نيز گفته اند و لقبش سيدالعابدين و زين العابدين و سجاد و ذوالثفنات. ولد يوم الجمعة و يقال الخميس، فى النصف من جمادى الآخر و قيل لتسع خلون من شعبان، سنة ثمان و ثلاثين من الهجره و قيل سنه ست و ثلاثين و قيل سبع و ثلاثين و قيل سنه ثلث و ثلاثين. در كتاب البر والصلة از زهرى روايت شده كه: كان على بن الحيسن لا يأكل مع أمه و كان أبر الناس بأمه، فقيل له فى ذلك فقال أخاف أن آكل معها فيسبق عينها الى شى ء من الطعام و أنا لا اعلم فآكله فأكون قد عققتها. (در كتاب ربيع الابرار مسطورست كه أميرالمؤمنين عليه السلام حديث جابر حنفى را به حكومت بعضى از بلاد شرق فرستاد و دو دختر يزدجرد را بدست آورده و به خدمت آن حضرت روان كرد و حضرت مقدسه شهربانو را به حسين داد و ديگرى را كه مسماه به كيهان بانو بود به محمد بن ابى بكر داد. از حسين، زين العابدين عليهماالسلام و از آن خواهر ديگر، قاسم بن محمد متولد شد) و گفته اند كه مادر آن حضرت در وقت وضع حمل فوت شد، پس مراد از مادر تربيت خواهد بود نه مادر توليد، همچنان كه صدوق در كتاب عيون از رضا عليه السلام روايت نموده كه مادر سجاد در نفاس خود مرد و پدر او را ام ولدى بود كه آن حضرت را شير مى داد و تربيت مى كرد.
«يوم تجزى كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون» در روزى كه جزا داده مى شود هر نفسى به آنچه كسب كرده است در حالتى كه ايشان ظلم كرده نمى شوند.
«اللهم صل على محمد و آله و ذريته» خداوندا، رحمت كن بر محمد و بر آل او بر ذريت او. در حديث آمده مراد به ذريت او أميرالمؤمنين است و اولاد او و فاطمه.
«و اخصص أبوى بأفضل ما خصصت به ابآء عبادك المؤمنين» و مخصوص كن پدر و مادر مرا به افضل آنچه مخصوص كرده اي به او پدران بندگان مؤمنين ترا، «و امهاتهم يا أرحم الراحمين» و مادران ايشان را اي ارحم الراحمين؛ و پدران و مادران او به طريق تعميم بر اجداد نيز صدق دارد، و اين دعا بر بعضى از جدات و امهاتى كه كافر بوده اند نيز صدق دارد، و دلالت دارد بر تجويز دعا بر كافر، و اين ظاهر است و فائده اش تخفيف عذابست يا اعم و فيه سر.
«اللهم لا تنسنى ذكرهما فى أدبار صلواتى» خداوندا، فراموش نفرما مرا ياد ايشان را در عقب نمازهاى من، «و فى انا من آناء ليلى» و در آنى از آن هاى شب من؛ و مراد از آن، زمان قصير است كما فى قوله تعالى: (و من آناء الليل فسبح و اطراف النهار) (طه: 130) و الا امر غير مستقيم موجود نيست خواه جوهر و خواه عرض، و در اينجا سخنها است در اينجا موضع ذكر آن نيست. «و فى ساعة من نهارى» و در ساعتى از روز من.
«اللهم صل على محمد و آله و اغفر لى بدعائى لهما» و بيامرز مرا به دعاى من براى ايشان، «و اغفر لهما ببرهما بى» و بيامرز براى ايشان به نيكويى ايشان به من، «مغفرة حتما» آمرزش واجبى. «مغفرة» مفعول مطلق است براى تأكيد و «حتما» صفة اوست «واغفر» در موضعين تنازع كرده اند بر سر مغفرت، و رفع او ظاهر است و اين دلالت دارد كه تنازع در مفعول مطلق نيز جايز است، و منافى اين در كلام نحاة به نظر نرسيده.
«و ارض عنهما بشفاعتى لهما رضى» و راضى شو از جانب ايشان به شفاعت كردن من براى ايشان راضى شدن، «و بلغهما بالكرامة مواطن السلامة» و برسان ايشان را به كرامت در جاهاى سلامت.
«اللهم و ان سبقت مغفرتك لهما فشفعهما فى» خداوندا، اگر سبقت گرفته است مغفرت تو براى ايشان پس شفاعت كن ايشان را در باب من، «و ان سبقت مغفرتك لى فشفعنى فيهما» و اگر سبقت گرفته است مغفرت تو براى من پس شفاعت مرا در باب ايشان، «حتى تجتمع برأفتك فى دار كرامتك» تا آن كه جمع شويم به مهربانى كردن تو در سراى كرامت تو، «و محل مغفرتك و رحمتك» و موضع مغفرت تو و رحمت تو، «انك ذو الفضل العظيم» به درستى كه تو صاحب فضل عظيمى، «والمن القديم» و صاحب نعمت قديمى، «و أنت أرحم الراحمين».