يکي از وظايفي که بر عهده شيعيان نهاده شده، «شناخت پيشوا و رهبر» مي باشد. در يک نگاه کلّي دو راه براي شناخت امام وجود دارد: از ديدگاه احاديث اهل تشيّع و از ديدگاه احاديث اهل تسنّن. در اين نوشتار سعي شده از ديدگاه اهل سنّت گوشه اي از شخصيت ممتاز امام زين العابدين عليه السلام به پيشگاه شما سروران گرامي تقديم شود.
در يک نگاه
«ذهبي» دودمان آن حضرت را اين گونه مي نويسد: علي فرزند حسين فرزند علي بن ابي طالب فرزند عبد المطلب فرزند هاشم فرزند عبد مناف مي باشد.1
کنيه ايشان ابوالحسن، ابوالحسين، ابو محمّد و ابو عبداللّه است.2
لقب ايشان زين العابدين، سجّاد، هاشمي، علوي، مدني، قرشي، علي اکبر3 و برخي ايشان را علي اصغر4 دانسته اند.
به ايشان «ابن الخيرتين» نيز مي گويند، به خاطر اين که پيغمبر فرمود: خداوند متعال از ميان بندگان خود، دو گروه را برگزيده است؛ از ميان عرب، قريش و از عجم، فارس را برگزيد.5 پدر بزرگوار امام سجّاد از قريش و مادر ايشان از ايران مي باشد، لذا به ايشان فرزند دو خير مي گويند.
«ذوالثَّفنات» لقب ديگري است که به آن حضرت داده اند. چرا که ايشان بر اثر عبادت و نماز بسيار، جايگاه هاي سجده اش همانند زانوي شتر پينه بسته بود.6
پدر بزرگوارش حسين بن علي و مادرش دختر يزدگرد سوم مي باشد. در نام مادرش اختلاف است برخي ايشان را سلاّفه، سلاّمه، غزاله و شاه زنان ناميده اند.7
آن حضرت در سال 38 هجري در مدينه به دنيا آمد و در دوران خلافت وليد بن عبدالملک به شهادت رسيده و بدن مطهّرش در قبرستان بقيع کنار قبر عموي گرامي اش امام حسن مجتبي به خاک سپرده شد.8 در سال شهادت وي ميان مورّخان اختلاف است؛ برخي سال شهادت را 929، 9310، 9411، 9512، 9913 و 10014 هجري مي دانند.
سالي که امام در آن رحلت نمود را سال «سَنَةُ الفقهاء» ناميدند به دليل اين که در اين سال بسياري از فقهاي مدينه رحلت کردند.15
امام سجاد از لحاظ طبقه رجال حديث، از تابعين بوده16 و از طبقه دوم17 مي باشد ولي برخي ايشان را از طبقه سوم مي دانند.18
جايگاه علمي و حديثي ايشان بدين صورت است که تمام صحاح ششگانه (صحيح بخاري، صحيح مسلم، جامع الصحيح ترمذي، سنن ابو داود، سنن نسائي، سنن ابن ماجه) و مسانيد اهل تسنّن از ايشان حديث نقل کرده اند. بخاري در کتاب خود در ابواب تهجّد، نماز جمعه، حج و بعضي از مسائل تاريخي19 و مُسلم نيز در کتاب خود در مباحث صوم، حج و فرائض، فِتَن، ادب و ساير مسائل تاريخي از امام سجّاد عليه السلام حديث نقل کرده اند.20
ذهبي مي نويسد: ايشان از بسياري از بزرگان حديث نقل کرده است: از پيامبر و امام علي بن ابي طالب به صورت مرسل، از حسن بن علي، حسين بن علي (پدرش)، عبداللّه بن عباس، صفيّه (امّ المؤمنين)، عايشه، ابو رافع. و متقابلاً افرادي چون: محمّد بن علي (امام باقر)، زيد بن علي، ابو حمزه ثمالي، يحيي بن سعيد، ابن شهاب زهري، زيد بن اسلم و ابوالزناد از وي حديث نقل کرده اند.21
امام سجّاد عليه السلام در کلام بزرگان
1. عبداللّه بن عباس وقتي که امام را مي ديد، چنين مي گفت: «مرحباً بالحبيب ابن حبيب.»22
2. سعيد بن مسيّب (م 93 هـ.): «ما رأيتُ قطّ افضل من عليّ بن الحسين، ما رأيتُه ضاحکاً يوماً قطّ»23 در جاي ديگر مي گويد: «ما رأيتُ اورع منه».24
3. نافع بن جُبير (م 99 ه.): «کان عليّ بن الحسين رجلاً له فضل في الدّين»25 و در جاي ديگر خطاب به امام سجّاد عليه السلام مي گويد: «انت سيّد النّاس و افضلهم».26
4. عمر بن عبدالعزيز (م 101 ه.) بعد از رحلت امام، چنين گفت: «ذهب سراج الدّنيا و جمال الدّنيا و زين العابدين».27
5. طاووس (م 106 ه..): «رجل صالح من اهل بيت الخير»، «رجال صالح من اهل بيت النّبوّة» و «رجل صالح من اهل بيت طيّب».28
6. ابوفراس فرزدق (م 110 ه.)
در يکي از ايّام، هشام بن عبدالملک (قبل از خلافت وي) به زيارت خانه خدا آمده و قصد تبرّک جستن به حجر الاسود را داشت که بر اثر ادحام جمعيت به عقب رانده شد و با همراهان خود به گوشه اي از حرم رفته و از دور نظاره گر خيل جمعيت بوده که ناگهان ديدند امام زين العابدين عليه السلام به طرف حجر الاسود مي رود و مردم به احترامِ ايشان راه را باز کرده و امام توانست حجر الاسود را استلام کند. يکي از اطرافيان هشام که از دمشق آمده بود و آن شخص را نمي شناخت، از هشام پرسيد: اين شخص کيست؟ هشام با اين که او را مي شناخت اظهار بي اطلاعي کرد. در اين هنگام فرزدق گفت: من او را مي شناسم و در وصف امام چنين سرود:
هذا الذي تعرف البطحاء و طأته | و البيت يعرفه و الحلّ و الحرم |
هذا ابن خير عباد اللّه کلّهم | هذا التّقيّ النّقيّ الّطاهر العَلَم...29 |
عبدالرّحمن جامي (898 ق .) اين جريان را چنين به نظم در آورده:
پور عبدالملک بنام هشام | در حرم بود با اهالي شام |
مي زد اندر طواف کعبه قدم | ليکن از ازدحام اهل حرم |
استلام حجر ندادش دست | بهر نظاره گوشه اي بنشست |
ناگهان نخبه نبيّ و ولي | زين عُبّاد بن حسينِ علي |
در کساء بها و حلّه نور | بر حريم حرم فکند عبور |
هر طرف مي گذشت بهر طواف | در صف خلق مي فتاد شکاف |
زد قدم بهر استلام حجر | گشت خالي زخلق راه و گذر |
شامي کرد از هشام سؤال | کيست اين، با چنين جمال و جلال |
از جهالت در آن تعلّل کرد | وز شناساييش تجاهل کرد |
گفت: نشناسمش، ندانم کيست | مدني يا يماني يا مکّي است |
بوفراس، آن سخنور نادر | بود در جمع شاميان حاضر |
گفت: من مي شناسمش نيکو | زو چه پرسي، به سوي من کن رو |
آن کس است اين که مکّه و بطحا | زمزم و بوقبيس و خيف و منا |
حرم و حلّ و بيت و رکن حطيم | ناودان و مقام ابراهيم |
مروه مسعي صفا حجر عرفات | طيبه و کوفه کربلا و فرات |
هر يک آمد به قدر او عارف | بر علوّ مقام او واقف...30 |
7. ابن شهاب زُهَري (م 123 يا 124 ه .) که يکي از شاگردان امام سجّاد عليه السلام مي باشد، در مقاطع گوناگون از آن حضرت به بزرگي ياد مي کند؛ از جمله:
«لم اُدرِک من اهل البيت افضل من عليّ بن الحسين»،31 «ما رأيت قرشيّاً افضل من عليّ بن الحسين.»،32 «کان اکثر مجالستي مع عليّ بن الحسين و ما رأيت احداً کان افقه منه»،33 «کان عليّ بن الحسين من افضل اهل بيته و احسنهم طاعة»،34 «مارأيت قرشيّاً افضل منه ولا افقه»،35 «ما رأيت قرشيّاً اورع منه ولا افضل»،36 «ما رأيت قطّ افضل من عليّ بن الحسين»،37 «ما رأيت هاشميّاً اعبد منه»،38 «ما رأيت هاشميّاً افضل من عليّ بن الحسين»39 و «عليّ بن الحسين اعظم الناس عليّ منّةً».40
8. زيد بن اسلم (م 136 ه.): «ما رأيت فيهم مثل عليّ بن الحسين».41
9. ابو حازم مدني (م 140 ه.): «ما رأيت هاشميّاً افضل من عليّ بن الحسين»42 «ما رأيتُ هاشميّاً افقه من عليّ بن الحسين».43
10. يحيي بن سعيد (م 143 ه.) نيز ايشان را يکي از فقهاي بنام مدينه مي دانست44 و درباره آن حضرت مي گفت: «افضل هاشميّاً رأيته بالمدينه»،45 «ما رأيت هاشميّاً قطّ افضل منه»46 و «کان افضل هاشميّاً ادرکته».47
11. مالک بن انس (م 179 ه.): «انَّ عليّ بن الحسين کان من اهل الفضل»48 و در جاي ديگر مي گويد: «لم يکن في اهل بيت رسول اللّه مثله و هو ابن اَمَة».49
12. محمد بن عمر واقدي (م 207 ه.): «کان من اورع النّاس و اعبدهم و اتقاهم للّه عزّوجلّ».50
13. عتبي (228 ق.) «کان عليّ بن الحسين افضل بني هاشم».51
14. علي بن مديني (م 230 ه.): «يکي از اتقيا، پرهيزکاران و پارسايان، علي بن الحسين است.»52
15. محمد بن سعد بصري (م 230 ه.): «و کان عليّ بن الحسين ثقة مأموناً کثير الحديث عالياً رفيعاً ورعاً».53
16. ابوبکر بن برقي (م 249 ه.): «نسل الحسين کلّه مِنْ قِبَلِ ابنه عليّ الاصغر و کان افضل اهل زمانه...ما رأيت هاشميّاً افضل منه».54
17. عجلي (م 261 ه.) «عليّ بن الحسين مدنيٌّ تابعيٌّ ثقةٌ و کان رجلاً صالحاً».55
18. ابن قتيبه دينوري (م 276 ه.): «و کان خيّراً فاضلاً».56
19. ابن واضح يعقوبي (م 284 ه.): «کان افضل النّاس و اشدّهم عبادةً و کان يسمّي زين العابدين و يسمّي ايضاً ذا الثّفنات لما کان في وجهه من اثر السّجود و کان يصلّي في اليوم و الليلة الف رکعة و لمّا غسل وجد علي کتفيه جُلَب کجُلبِ البعير فقيل لأهله ما هذه الآثار؟ قالوا من حمله للطعام في الليل يدور به علي منازل الفقراء».57
20. ابن عبد ربّه اندلسي (م 327 ه.): «عليّ بن الحسين کان من افضل بني هاشم»58 و در جاي ديگر، امام را به فقاهت و دانش و پرهيزکاري متّصف مي کند.59
21. ابن حبّان (م 354 ه.): «و کان من افاضل بني هاشم، من فقهاء اهل المدينة و عبّادهم، سيّدالعابدين في ذلک الزّمان»60 و در جاي ديگر مي گويد: «من فقهاء اهل البيت و افاضل بني هاشم و عبّاد المدينة».61
22. ابن شاهين (م 385 ه.): «علي بن الحسين، فردي ثقه و مطمئن مي باشد ولي از وي (در کتب صحاح) حديث کم نقل شده است.»62
23. احمد بن علي بن منجويه اصفهاني (م 428 ه.): «کان من افاضل بني هاشم و فقهاء اهل المدينة و عبّادهم».63
24. ابو نعيم اصفهاني (م 430 ه.): «زين العابدين و منار القانتين کان عابداً وفيّاً و جواداً حفيّاً».64
25. ابن ابي الحديد معتزلي (م 656 ه.): «کان الغاية في العبادة»65 و در جاي ديگر امام را از بزرگان و علماي بنام اهل بيت برمي شمارد.66
26. ابو زکريا محيي الدّين نووي (م 676 ه.): «اجمعوا علي جلالته في کلّ شي ء»67
27. ابن خلّکان (م 681 ه.): «عليّ بن الحسين احد الائمة الاثني عشر و من سادات التابعين...و کان من احسن الناس وجهاً و اطيبهم ارجاً».68
28. شهاب الدّين نويري (733 ق.): «کان رحمه اللّه ثقة و رعاً مأموناً کثير الحديث من افضل اهل بيته و احسنهم طاعتاً».69
29. شمس الدّين ذهبي (م748 ه.): «مناقبه کثيرة من صلواته و خشوعه و حجّه و فضله»70 و در جاي ديگر مي گويد: «و کان له جلالة عجيبة و حُقّ له واللّه ذلک فقد کان اهلاً للامامة العظمي لشرفه و سؤدده و علمه و تألّهه و کمال عقله».71
30. علاء الدّين مُغْلَطاي (م 762 ه.): «وله من الفضل المتعالم ما ليس لأحدٍ».72
31. يافعي (م 768 ه.): «کان من احسن النّاس وجهاً و اطيبهم ريحاً قلت بل اطيبهم و اشرفهم ذاتاً و طبعاً و اصلاً و فرعاً».73
32. ابن کثير دمشقي (م 774 ه.): «وکان عليّ بن الحسين بالمدينة محترماً معظّماً».74
33. شمس الدّين محمد بن طولون، مورّخ دمشقي (م 953 ه.): «و هو من سادات التابعين و من فقهاء و اتقياء المدينة و فضائل زين العابدين و مناقبه اکثر من أنْ تحصي».75
34. ابن حجر عسقلاني (م 852 ه.): «عليّ بن الحسين ثقة عابد فقيه فاضل مشهور».76
35. ابن عماد حنبلي (م 1089 ه.): «سمّي زين العابدين لفرط عبادته و کان ورده في اليوم و الليلة الف رکعة الي أن مات».77
36. خيرالدّين زرکلي: «رابع الائمة الاثني عشر عند الامامية و احد من کان يضرب بهم المثل في الحلم و الورع».78
گوشه اي از فضايل و احوالات
احترام به مادر
ابن خلّکان مي نويسد: با اين که مادر وي کنيز بوده، زين العابدين بسيار به ايشان محبت و نيکي مي کرد تا آنجا که به ايشان گفتند: تو برترين مردمي هستي که به مادرت نيکي مي کني ولي چرا با وي سر يک سفره نمي نشيني؟ وي در پاسخ گفت: «از آن مي هراسم که لقمه اي را برداشته و مادرم به آن نظر داشته باشد.»79
عبادت وي
مالک بن انس مي گويد: علي بن حسين در شبانه روز هزار رکعت نماز مي خواند تا اين که از دنيا رحلت کرد. لذا به ايشان «زين العابدين» مي گويند.80
ابن عبد ربّه مي نويسد: هنگامي که علي بن حسين آماده نماز مي شد، لرزه عجيبي وجودش را فرا مي گرفت. از ايشان در اين باره سؤال شد، فرمود: «واي بر شما! آيا مي دانيد که من در برابر چه کسي مي خواهم بايستم و در برابر چه کسي مي خواهم مناجات کنم؟!»81
ابي نوح انصاري مي گويد: روزي منزل علي بن حسين در حالي که وي در حال سجده بود، آتش گرفت؛ مردم به وي مي گفتند: يابن رسول اللّه! آتش. ولي ايشان سر از سجده برنداشت تا آتش را خاموش کردند. به وي گفتند: چرا خود را نجات ندادي؟ فرمود: «آتش جهنّم مرا از اين کار بازداشت.»82
ابن سعد مي نويسد: هنگام وضو گرفتن رنگ چهره اش زرد مي شد. علت امر از ايشان سؤال شد، فرمود: «آيا مي دانيد در برابر چه کسي مي خواهم بايستم؟!»83
مالک بن انس مي گويد: هنگامي که علي بن حسين احرام مي بست، لبيّک اللّهمّ لبيّک را قرائت کرد و در همان لحظه، بيهوش شده و از مرکب خود به زمين افتاد.84
امام باقر عليه السلام مي فرمايد: پدرم در شبانه روز هزار رکعت نماز مي خواند. هنگام وفات گريان بود، به او گفتم: چرا گريه مي کنيد؟ پدرم فرمود: «اي فرزند! در روز قيامت هيچ ملک مقرّبي و هيچ نبيّ مرسلي باقي نمي ماند مگر اين که خواست و مشيّت خداوند بر آنها حاکم است؛ اگر بخواهد، عذاب مي کند و اگر بخواهد، مي بخشد.»85
همچنين امام باقر عليه السلام مي فرمايد: هنگامي که سخن از مرگ و آخرت به ميان مي آمد، پدرم آنقدر گريه مي کرد که از گريه ايشان تمامي اطرافيان مي گريستند.86
طاووس مي گويد: شنيدم علي بن حسين در سجده چنين مي گفت: عُبَيدُکَ بفنائک مسکينک بفنائک فقير ياربّ سائلک بفنائک.
طاووس مي گويد: اين جملات را حفظ کردم و هرگاه به مشکلي بر مي خوردم و اين دعا را مي خواندم، مشکلم حل مي شد.87
زيد بن اسلم مي گويد: يکي از دعاهاي علي بن حسين اين است که: «خداوندا! مرا به خودم وامگذار و مرا به خلق خود وامگذار که ذليلم مي کنند.»88
کمک به فقرا
ابو حمزه ثمالي مي گويد: علي بن حسين شبانه مقداري غذا بر دوش خود گذاشته و در تاريکي شب به صورت مخفيانه به فقرا مي رساند و مي فرمود: «صدقه اي که در تاريکي شب داده شود، غضب خداوند را خاموش مي کند.»89
امام باقر عليه السلام مي فرمايد: پدرم دو مرتبه اموالش را در راه خدا داد و مي فرمود: «خداوند، مؤمن گنه کارِ پشيمان را دوست دارد.»90
محمد بن اسحاق مي گويد: مردم مدينه زندگي مي کردند و نمي دانستند معاش آنها از کجا تأمين مي شود؛ اما با رحلت علي بن الحسين غذاي شبانه آنان قطع شد.91
شيبة بن نعامة مي گويد: بعد از وفات علي بن حسين فهميده شد 100 خانوار را در مدينه اداره مي کرد.92 با اين حال، امام سجاد عليه السلام يک درهم نيز از بيت المال براي خود استفاده نمي کرد.93
عمر بن ثابت مي گويد: هنگامي که علي بن حسين رحلت کرد، روي کمر آن حضرت پينه هاي زيادي بر اثر حمل غذا براي فقرا ديده شد.94
حلم و کرم
عبدالرّزاق مي گويد: کنيز علي بن حسين در هنگام شستن دست امام، ناگهان ظرف آب از دستش به صورت حضرت افتاد. امام با حالت ناراحتي به کنيز نگاه کرد، کنيز گفت: خداوند متعال مي فرمايد: «والکاظمين الغيظ» امام فرمود: خشم خود را فرو بردم. کنيز در ادامه گفت: «والعافين عن النّاس»امام فرمود: خداوند تو را ببخشد. کنيز در ادامه گفت: «واللّه يحبّ المحسنين»امام فرمود: برو تو آزاد هستي.95
به ياد کربلا
امام باقر عليه السلام مي فرمايد: از پدرم درباره بسيار گريستن وي سؤال شد، فرمود: «مرا ملامت نکنيد، يعقوب عليه السلام يکي از فرزندانش از او دور شد، آنقدر در فراق وي (يوسف) گريست تا چشمانش سفيد شد در حالي که نمي دانست زنده است يا مرده؛ اما من ديدم چهارده نفر از اهل بيت ما را در ظهر عاشورا ذبح مي کردند، آيا ناراحتي و اندوه آنان از قلب من بيرون خواهد رفت؟!»96
نتيجه
آنچه که از ميان اقوال و نظرات گوناگون اهل تسنّن پيرامون امام سجاد عليه السلام مطرح شده، ايشان يکي از شخصيت هاي بي نظير و برجسته فقهي، اخلاقي در دوران خويش بوده که اين نکته در کلام شمس الدّين ذهبي کاملاً مشهود است. وي امام را به خاطر جايگاه والاي علمي، اخلاقي، تدبير و دورانديشي، مستحقّ امامت و زعامت امر مسلمين مي داند: «و کان له جلالة عجيبة و حُقّ له واللّه ذلک فقد کان اهلاً للامامة العظمي لشرفه و سؤدده و علمه و تألّهه و کمال عقله.»97
پي نوشت ها:
1. سير اعلام النبلاء،شمس الدين ذهبي،ج4،ص386.
2. همان؛ موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64؛ الجرح و التعديل، ابو حاتم رازي، ج 6، ص 178؛ الکني و الاسماء، دولابي، ج 1، ص 147؛ طبقات الحفّاظ، سيوطي، ص 37؛ المقتني في سرد الکني، شمس الدين ذهبي، ج 1، ص 199؛ تهذيب الکمال، مزّي، ج 13، ص 236.
3. سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 386؛ العِبَر، شمس الدين ذهبي، ج 1، ص 83؛ تهذيب الکمال، ج 13، ص 236؛ النجوم الزاهرة، ابن تغري، ج 1، ص 229؛ وفيات الاعيان، ابن خَلَّکان، ج 3، ص 266؛ تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، ج 7، ص 231؛ موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64.
4. الطبقات الکبري، ابن سعد، ج 5، ص 222.
5. قال رسول اللّه: «للّه تعالي من عباده خيرتان فخيرته من العرب قريش و من العجم فارس.» (وفيات الاعيان، ج 3، ص 267؛ اکمال تهذيب الکمال مُغْلَطاي، ج 9، ص 304.)
6. وفيات الاعيان، ج 3، ص 274؛ صبحي الاعشي، قلقشندي، ج 1، ص 516؛ مروج الذهب، مسعودي، ج 3، ص 160؛، ثمارالقلوب، ابومنصور ثعالبي، ص 226؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد،ج10،ص79.
7. سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 386؛ وفيات الاعيان، ج 3، ص 266؛ النجوم الزاهرة، ج 1، ص 293؛ تهذيب الکمال، ج 13، ص 236.
8. سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 386 و 391؛ تهذيب الکمال، ج 13، ص 238؛ طبقات الحفّاظ، ص 37؛ وفيات الاعيان، ج 3، ص 269؛ مروج الذهب، ج 3، ص 169؛البداية والنّهاية،ابن کثيردمشقي،ج9،ص119.
9. طبقات الحفّاظ، ص 37؛ تاريخ خليفة بن خياط، ص 193؛ الوفيات، ابن قنفذ، ص 100.
10. موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64؛ طبقات الحفاظ، ص 37؛سيراعلام انبلاء،ج4،ص392.
11. الکاشف، ج 1، ص 229؛ دُوَلُ الاسلام، شمس الدين ذهبي، ج 2، ص 231؛ العِبَر، ج 1، ص 183؛ وفيات الاعيان، ج 3، ص 269.
12. مروج الذهب، ج 3، ص 169؛ النجوم الزاهرة، ج 1، ص 229؛ البداية و النهاية، ج 9، ج 103.
13. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 303.
14. موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64؛ طبقات الحفّاظ، ص 37.
15. تاريخ الامم و الملوک، ابن جرير طبري، ج 4، ص 25؛ البداية و النهاية، ج 6، ص 103؛ الجامع في العلل و معرفة الرجال، عبدالله بن احمد بن حنبل، ج 2، ص 272؛ تهذيب الکمال، ج 13، ص 250؛ اکمال تهذيب الکمال، ج 9، ص 296.
16. ذکر اسماء التابعين، دارالقطني، ج 1، ص 248. «تابعي» به کسي گفته مي شود که پيامبر را نديده، ولي اصحاب پيامبر را ديده است.
17. الطبقات، خليفة بن خياط، ص 417؛ المعين في طبقات المحدثين، شمس الدين ذهبي، ص 41؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 386؛ تاريخ الاسلام، ج 6، ص 431؛ النجوم الزاهرة، ج 1، ص 293؛ طبقات الحفّاظ، ص 37؛ الطبقات الکبري، ج 5، ص 211.
18. موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64.
19. رجال صحيح بخاري، ابونصر بخاري کلاباذي، ج 2، ص 527.
20.رجال صحيح مسلم،ابن منجويه اصفهاني،ج2،ص53.
21. سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 386؛ تهذيب الکمال، ج 13، ص 237.
22. تاريخ دمشق، ج 44، ص 156؛ البداية و النهاية، ج 9، ص 111؛ الطبقات الکبري، ج 5، ص 213؛ فضايل الصحابة، احمد بن حنبل، ج 2، ص 30.
23. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 303.
24. حلية الاولياء، ج 3، ص 141؛ تاريخ دمشق، ج 44، ص 161؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 75؛ طبقات الحفاظ، ص 37؛ العِبَر، ج 1، ص 83؛ تهذيب الکمال، ج 13، ص 240؛ البداية و النهاية، ج 9، ص 121؛ تهذيب التهذيب، ج 7، ص 269؛ تاريخ الاسلام، ج 6، ص 434، سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 391.
25. تاريخ دمشق، ج 44، ص 154؛ المعرفة و التاريخ، ج 1، ص 300؛ تهذيب الکمال، ج 13، ص 238؛ سير اعلام النبلاء،ج4،ص388؛تهذيب التهذيب،ج7،ص269.
26. تاريخ دمشق، ج 44، ص 156؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 137؛ البداية و النهاية، ج 9، ص 111؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 392؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 388؛ التذکرة الحمدونية، ابن حمدون، ج 1، ص110.
27. در ادامه، اين جمله آمده است: به عمر بن عبدالعزيز گفته شد: فرزندش محمد بن علي زنده است. وي براي امتحان و آزمايش امام باقر(ع) نامه اي به او نوشت که امام در پاسخ، او را موعظه و بيم داد. ر.ک: تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 303.
28. تاريخ دمشق، ج 44، ص 164.
29. همان، ص 180؛ الاغاني، ابوالفرج اصفهاني، ج 15، ص 327؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375؛ وفيات الاعيان، ج 6، ص 95؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 392؛ مرأة الجنان، يافعي، ج 1، ص 189؛ البداية و النهاية، ج 9، ص 113؛ تهذيب الکمال، ج 13، ص 244؛ تاريخ الاسلام، ج 6، ص 438.
30. مثنوي هفت اورنگ، عبدالرحمن بن احمدجامي، ص 142 ـ 145.
31. تاريخ دمشق، ج 44، ص 157؛ الجرح و التعديل، ج 6، ص 179؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 389.
32. تاريخ دمشق، ج 44، ص 152 و 156؛ المعرفة و التاريخ،فسوي،ج1،ص300؛صفة الصفوة،ج1،ص392؛ الکاشف، ج 2، ص 37؛ تاريخ الاسلام، ج 6، ص 432؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 387؛ تحرير تقريب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، ج 3، ص 39؛ تهذيب الکمال، ج 13،ص238؛تهذيب التهذيب،ج7،ص269.
33. تاريخ دمشق، ج 44، ص 157؛ تاريخ الخميس، ديّار بکري، ج 2، ص 313؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 75؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375؛ المعرفة و التاريخ، ج 1، ص 300؛ البداية و النهاية، ج 9، ص 111؛ العِبَر، ج 1، ص 83؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 393؛ تهذيب التهذيب، ج 7، ص 269؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 389؛ تهذيب الکمال،ج13،ص239.
34. تاريخ دمشق، ج 44، ص 157؛ طبقات الکبري، ج 5، ص 215؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 75؛ تهذيب الکمال، ج 13، ص 239؛ تاريخ الاسلام، ج 6، ص 432؛ البداية و النهاية، ج 9، ص 111؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 389.
35. طبقات الحفّاظ، ص 37.
36. البداية و النهاية، ج 9، ص 110.
37. تاريخ دمشق، ج 44، ص 160.
38. اکمال التهذيب الکمال، ج 9، ص 298.
39. تاريخ دمشق، ج 44، ص 157؛ المعرفة و التاريخ، ج 1، ص 300.
40. البداية و النهاية، ج 9، ص 113.
41. تاريخ دمشق، ج 44، ص 158، تاريخ الاسلام، ج 6، ص 433؛ تاريخ الکبير، ج 6، ص 267؛ المعرفة و التاريخ، ج 1، ص 300؛ تهذيب الکمال،ج13،ص239.
42. تاريخ الاسلام، ج 6، ص 433؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 141؛ تاريخ دمشق، ج 44، ص 159؛ تهذيب الکمال، ج 13، ص 239؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375. در بعضي از نسخه ها ابو حاتم اعرج ثبت شده است. ر.ک العِبَر، ج 1، ص 183.
43. تاريخ دمشق، ج 44، ص 170؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 394.
44. اکمال تهذيب الکمال، ج 9، ص 298.
45. الجرح و التعديل، ج 6، ص 178؛ تاريخ الکبير، ج 6، ص 266 و 267.
46. موسوعة اقوال الامام احمد بن حنبل،ج3،ص35.
47. تاريخ دمشق، ج 44، ص 159؛ طبقات الکبري، ج 5، ص 214؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 136؛ البداية و النهاية، ج 9، ص 110؛ تهذيب التهذيب، ج 7، ص 269؛ تهذيب الکمال، ج 13، ص 239؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 388.
48. سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 388؛ تاريخ دمشق، ج 44، ص 154؛ الطبقات الکبري، ج 5، ص 215؛ المعرفة و التاريخ، ج 1، ص 300؛ تاريخ ابوزرعه دمشقي، ج 1، ص 406؛تهذيب الکمال،ج13،ص238.
49. تاريخ دمشق، ج 44، ص 159؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 389؛ البداية و النهاية، ج 9، ص 110؛ تهذيب الکمال، ج 13، ص 239؛ تهذيب التهذيب، ج 7، ص 269؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 389.
50. البداية و النهاية، ج 9، ص 110.
51. اکمال تهذيب الکمال، ج 9، ص 303.
52. همان، ص 304.
53. الطبقات الکبري، ج 5، ص 222.
54. تاريخ دمشق، ح 44، ص 160؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 309؛ تهذيب الکمال، ج 13، ص 240.
55. تاريخ الثقات، عجلي، ص 344؛ معرفة الثقات عجلي، ج 2، ص 153؛ تاريخ دمشق، ج 44، ص 160؛ تهذيب التهذيب، ج 7، ص 269؛ تهذيب الکمال، ج 13، ص 240.
56. المعارف، ص 215.
57. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 303.
58. عقد الفريد، ج 3، ص 153.
59. همان، ج 6، ص 128.
60. کتاب الثقات، ج 5، ص 159 و 160.
61. مشاهير علماء الامصار، ابن حبّان، ص 104.
62. تاريخ اسماء الثقات، ابن شاهين، ص 206.
63. رجال صحيح مسلم، ج 2، ص 53.
64. حلية الاولياء، ج 3، ص 133.
65. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 27.
66. همان، ج 12، ص 254.
67. تهذيب الاسماء و اللغات، نووي، ج 1، ص 314.
68. وفيات الاعيان، ج 3، ص95 و 266.
69. نهاية الارب، نويري، ج 21، ص 324.
70. العِبَر، ج 1، ص 83.
71. سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 398.
72. اکمال تهذيب الکمال، ج 9، ص 298.
73. مرآة الجنان، ج 1، ص 188.
74. البداية و النهاية، ج 9، ص 109.
75. الائمة الاثني عشر، ابن طولون، ص 75 ـ 78.
76. تحرير تقريب التهذيب، ج 3، ص 39.
77. شذرات الذهب، ج 1، ص 374.
78. الاعلام، ج 4، ص 277.
79. وفيات الاعيان، ج 3، ص 269؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375، الائمة الاثني عشر، ص 77؛ النجوم الزاهره، ج 6، ص 229.
80. العِبَر، ج 1، ص 83.
81. عقدالفريد، ج 3، ص 169؛ تاريخ دمشق، ج 44، ص 162؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 392.
82. سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 391؛ تاريخ دمشق، ج 44، ص 162.
83. الطبقات الکبري، ج 5، ص 216؛ تاريخ دمشق، ج 44، ص 162؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 133.
84. تاريخ دمشق، ج 44، ص 163؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 392.
85 و 86. تاريخ دمشق، ج 44، ص 163.
87. همان، ص 164، سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 393.
88. اللهم لاتکلني الي نفسي فاعجز عنها، فلاتکلني الي المخلوقين فيضيعوني. (تاريخ دمشق، ج 44، ص 165؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 396).
89.تاريخ دمشق، ج 44، ص 166؛ سيراعلام النبلاء، ج 4، ص 393.
90. تاريخ دمشق، ج 44، ص 166.
91. همان؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 393.
92. الطبقات الکبري، ج 5، ص 222؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 136، تاريخ دمشق، ج 44، ص 167.
1.تاريخ دمشق،ج44،ص161؛سيراعلام النبلاء،ج4،ص391.
93. تاريخ دمشق، ج 44، ص 167؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 393؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 136.
94. تاريخ دمشق، ج 44، ص 169؛ آل عمران / 134.
95. تاريخ دمشق، ج 44، ص 168.
96. سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 398.