جلسه دهم سخنرانی دوشنبه (16-4-1399)
(قم حرم حضرت فاطمه معصومه(س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
گذری بر مباحث گذشته
بهخاطر اینکه در زیارت حضرت معصومه(س)، کلمهٔ «وَلیّ اللّه» سهبار بهکار گرفته شده است، بحث به این جا رسید که ویژگیها و خصلتهای اولیای خدا چیست؟ البته بحث بسیار مهم و مفیدی برای همهٔ ما -مردان، زنان و جوانانمان- است. پروردگار عالم شش مسئله را در رابطهٔ با اولیائش در سورهٔ مبارکهٔ یونس مطرح کرده که دو مسئلهاش این است: «أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»(سورهٔ یونس، آیهٔ 62). خوف و حزن بیان شد؛ اینکه اولیای خدا خوف و غصهای ندارند، چه خوف و غصهای است؟ در این زمینه هم نکاتی بیان شده است.
مطلب سومی که پروردگار عالم فرموده است: «الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ»(سورهٔ یونس، آیهٔ 63)، این فعل فعل ماضی است. ما در قرآن مجید، فعل مضارعِ ایمان هم زیاد داریم: «یُؤمِنِون»؛ اما دربارهٔ اولیائش فعل را بهصورت ماضی مطرح کرده است که با نکات مهمی از قرآن و روایات، علت ماضی بودن فعل ایمان را دربارهٔ اولیای خدا در یک جلسه شنیدید. ایمان به چهچیزی است؟
حقیقت ایمان در کلام معصومین(علیهمالسلام)
-گره قلب با حقایق بیانشده
اولاً باید بدانیم که ایمان چیست. پیغمبر اکرم(ص)، امیرالمؤمنین(ع) و حضرت رضا(ع)، هر سه در فرمایشاتشان دربارهٔ ایمان فرمودند: «اَلْإِيمَانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ» ایمان گره خوردن به قلب است؛ یعنی وقتی قلب به حقایق بیانشده گره بخورد، گرهی که باز نشود و ثابت بماند، این ایمان بتونآرمه و استوار است. ایمانی که حوادث تلخ و شیرین زخمیاش نکند و ثروت هم کاری نکند که شخص به ثروتش مغرور شود، از جادهٔ عمل صالح بیرون برود و خوشگذران با انواع گناهان بشود. ایمانی که خوشیها، ثروت و مقام یا مشکلات، بلاها و پیشامدها به آن ضربه نزند، ایمان «عَقْدٌ بِالْقَلْبِ» است. اگر مشکلی پیش آمد و توانست بفهمد که خطا، گناه و معصیت خودش علت مشکل بوده است؛ اگر این را بفهمد و مؤمن باشد، توبه میکند، از خدا فاصله نمیگیرد، به پروردگار بدبین نمیشود و آن حالت ایمان، عشق، علاقه و گره باقی میماند.
-نگاهی آزاد از دو سو با وجود ایمان
به تعبیر دیگر، ایمانی که ثروت و خوشی صاحبش را مست نکند، بلا و مصیبت هم صاحبش را پَست نکند و از دو طرف آزاد باشد؛ اگر ثروت و خوشی میآید، بهخاطر آن ایمانش میگوید که «من الله» است، پروردگار برای من خواسته که این مال در اختیار من قرار بگیرد و دیگر مثل قارون داوری نمیکند. وقتی به قارون گفتند که حق مالت را بپرداز؛ چون پروردگار در قرآن فرموده است: «وَفِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ»(سورهٔ ذاریات، آیهٔ 19) این پولی که به بندگانم میدهم، مِلک ششدانگ بندهام نیست. بندهٔ من از ثروتش به فرمودهٔ پیغمبر(ص)، میتواند با زن و بچهاش چهار استفاده بکند: خوراک، لباس، مسکن، و مرکب؛ اگر اضافه آمد، «لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ» برای آنهایی است که آبرو میگذارند و به آدم میگویند ما مشکل مالی داریم، آدم هم میتواند حل کند.
محرومی که میشناسم و فهمیدهام که الآن با این گرانی و مشکلات سنگین، نمیتواند هفتهای یکبار هم نیمکیلو گوشت بخرد. این شخص محروم است و اضافهٔ مال من، بعد از هزینهٔ خودم در مسکن، مرکب، لباس و مَطعم، حق اوست؛ اگر حق او را نگه دارم، بخل کردهام و اگر با این بخل بمیرم، پروردگار در آیهٔ 180 سورهٔ آلعمران میفرماید: آن اضافهٔ ثروتت را در قیامت به گردنبندی از آتش تبدیل میکنم و به گردنت میاندازم که تا ابد هم نمیتوانی آن را دربیاوری.
اما مؤمن در کنار ثروتش مست نمیشود، خیلی آرام و باوقار است؛ یعنی در آن حدی که خدا فرموده است، از مالش استفاده میکند و اضافهاش هم که خدا جای آن را معلوم کرده، به همانجا میبرد. مؤمن در برخورد به گناه هم پست و ذلیل گناه نمیشود. مؤمن است و دلش هم به حقایق گره خورده است؛ ولی اگر لغزشی برای او پیش بیاید، نمیگذارد که آن لغزش به ایمانش زخم بزند.
پنج حقیقت متعلق به ایمان
پنج حقیقت در آیهٔ 177 سورهٔ بقره بیان شده که این پنجتا مَتَعَلَّق ایمان است؛ یعنی موضوعاتی است که قلب انسان باید با فکر، دلیل، کمک قرآن و عالم ربانی به این پنجتا گره بخورد؛ آنهم گرهی که باز نشود. گرهی سنگین و دائمی که صاحبش بتواند آن را تا روز قیامت ببرد و بکشد. خدا در این آیه میفرماید: یک: «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ»؛ دو: «وَالْيَوْمِ الْآخِرِ»؛ سه: «وَالْمَلَائِكَةِ»؛ چهار: «وَالْكِتَابِ»؛ پنج: «وَالنَّبِيِّينَ» یعنی 124هزار پیغمبر.
الف) ایمان به خدا
دل مؤمن، اول باید به خدا گره بخورد؛ ممکن است یکی هنوز خدا را نشناخته باشد یا خدا پیش او گم باشد، اگر ما بخواهیم آن بزرگوار را به پروردگار راهنمایی کنیم و خدا را با چشم دل به او نشانش بدهیم، باید چهکار بکنیم؟ یک کلاس دوساله یا هشتاد نود جلسه درس لازم است؟ نه لازم نیست؛ بهصورت کلی میشود خدا را در سهچهار دقیقه بهدست آورد، پیدا کرد و به او گره خورد، راحتترین راه، این روایت است: شخصی که خدا را قبول نداشت، پیش حضرت صادق(ع) آمد. حضرت صادق(ع) یعنی معدن علم، معرفت، عرفان و حقیقت، دریای بینش و اقیانوس دانش. علمی که پیش امام صادق(ع) است، علم افاضی است. خدا این علم را در قلب مبارک حضرت صادق(ع) بهصورت وراثت از پیغمبر(ص) و امامان قبل از خودش گذاشته و بهصورت الهام بهدست آورده است. حالا این آقایی که خدا را قبول نداشت، به امام صادق(ع) گفت: چه دلیلی بر وجود خداست؟ امام صادق(ع) فرمودند: خودم دلیل بر وجود خدا هستم و این آسانترین راه یافتن پروردگار است. خودم دلیل بر وجود خدا هستم، چطوری؟
-آسانترین راه یافتن خداوند
دربارهٔ وجود خودم فکر میکنم و میبینم که من خودم خودم را نساختهام؛ چون من در دنیا نبودهام و وقتی نبودهام، نمیشود خودم خودم را ساخته باشم! پدرم و مادرم هم مرا نساختهاند؛ چون اگر میخواستند من را بسازند، باید گِل وجودم را بیرون شکل میدادند و به من میدمیدند تا زنده میشدم. من چند ساعتی بهصورت نطفه در صُلب پدر و نهماه هم در رحم مادر مهمان بودهام، نه آنها به من شکل دادهاند، نه گوش و استخوان رگ و پی دادهاند. رحم مادرم مرا نساخته و رحم خالق من نیست، پدر و مادرم هم مرا نساختهاند، این درختها، کوهها، خورشید و ستارگان هم مرا نساختهاند؛ پس به این نتیجه میرسم یکی بوده که مرا ساخته و سازندهٔ من مافوق همهٔ موجودات عالم است. خودش ساختهشده نیست و سازنده است.
-صفات خداوند در آیات قرآن
حالا این خدایی که در پنج دقیقه پیدا کردم یا یافتم یا فهمیدم، چه صفاتی دارد؟ صفات خدا در قرآن است و نزدیک دوهزار آیه در قرآن دربارهٔ پروردگار است. امیرالمؤمنین(ع) به امام مجتبی(ع) فرمودند که روزی ده، بیست یا پنجاهتا آیه بخوان. در این آیات دقت کنید: «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»(سورهٔ مائده، آیهٔ 39)، «إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»(سورهٔ عنکبوت، آیهٔ 62)، «وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطًا»(سورهٔ نساء، آیهٔ 126)، «إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا»(سورهٔ زمر، آیهٔ 53) و «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم»؛ من نود جلسه دربارهٔ این «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم» در تهران سخنرانی کردهام. خود «الله» آن، دریایی از حقایق است. این صفات خدا در قرآن بود.
-دعاها، شناسنامهٔ معرفی خداوند
صفات خدا در روایات و دعاها هم آمده است؛ جلد اول و دوم اصول کافی در روایات و در دعاها هم(خیلی عجیب است)، دعای عرفهٔ سیدالشهدا(ع)، دعای بعد از زیارت حضرت رضا(ع)، دعای ابوحمزهٔ ثمالی و مفصّلتر هم در دعای جوشنکبیر. اینها شناسنامههای خداست. جوشنکبیر هزار صفت خدا را بیان کرده و کم مایهای نیست! جوشنکبیر از معجزات اسلام در ضوء تشیّع است؛ یعنی ما در مذاهب مختلف اسلامی، نه نمونهٔ جوشنکبیر، نه دعای کمیل، نه ابوحمزهٔ ثمالی و نه دعای بعد از زیارت حضرت رضا(ع) را داریم. اگر واقعاً بخواهید خدا را عاشقانه بشناسید، امشب که به خانه رفتید، دعای بعد از زیارت حضرت رضا(ع) را در مفاتیح بخوانید، از پیغمبر(ص) تا امام زمان(عج)، هیچکدام از معصومین ما، نمونهٔ این دعا را بعد از زیارتشان ندارند. این یک دعای عاشقانه، عارفانه و حال کامل است؛ دعایی است که اگر آدم خودش عربی خوانده باشد یا ترجمهاش را بفهمد یا ترجمهاش را در مفاتیحی بخواند که ترجمهٔ درستی دارد، به قول تهرانیها، این دعا خیلی دیوانهکننده و فوقالعاده است.
اگر میخواهی خدا را بشناسی که کیست، میشود بهراحتی پیدا کرد؛ امام صادق(ع) خدا را در دو سه دقیقه به آن بیدین شناساند و نشان داد، او هم ایمان آورد؛ یعنی چارهای نداشت و گفت: درست است، این عالم، خدا دارد. پس این یک حقیقت که قلب باید به آن گره بخورد.
ب) روز قیامت
«وَالْيَوْمِ الْآخِرِ» وقتی خدا را پذیرفتی و قبول کردی، بدان عدالت، رحمت و احسان خدا اقتضا کرده است که دنیای دیگری را بعد از این دنیا سرپا بکند. آن دنیا از دل همین دنیا بیرون میآید و قیامت نام دارد. در این دنیا ظرفیت نبوده که خوبیهای خوبان عالم را پاداش بدهد و بدان عالم را عذابشان بکند؛ برای همین هم در آن دنیا که با ظرفیت ابدی و دائمی ساخته میشود، تمام عبادات و خدمات خوبان عالم را با بهشت پاداش بدهد و تمام ستمکاریهای ستمکارانِ بیرحمِ ظالم را با جهنم پاسخ میدهد.
اگر خدا میخواست مزد شهادت ابیعبدالله(ع) و 72 نفر را بدهد، آنها دیگر در دنیا نبودند و شهید شده بودند که خداوند مزد آنها را بدهد؛ امیرالمؤمنین(ع) با آن عبادات و خدماتشان، در شب نوزدهم ضربت خوردند، شب بیستویکم شهید شدند و در دنیا نبودند که خداوند مزد 63 سال زحماتشان را برای دین، توحید و خدا بدهد؛ یا هیتلر که در زمان خودش، حدوداً دوازدهمیلیون نفر به فرمانش در دنیا کشته شدند؛ یا استالین در روسیه(شوروی سابق) که فقط مخالفانش را کشت، آنهم نه در جبهه! روی صندلی متکبرانهاش نشسته بود، هر کسی را گزارش میدادند که مخالف توست، دستور کشتن او را میداد. رئیس دفتر استالین کتابی دارد که خیلی خواندنی است؛ چون این شخص دائماً با استالین بود. من این کتاب را خواندهام. این کتاب قبل از انقلاب چاپ شده و بعد از مرگ استالین منتشر شده است. استالین دستور کشتن بیستمیلیون نفر را داد! حالا خدا میخواهد این فرد را در دنیا جریمه کند، چطوری در این دنیا جریمه کند؟ مثلاً استالین را میکشت و میگفت این جریمهات؟! این جریمهٔ کشتن یکنفر است، بیستمیلیون دیگر چه میشود؟! صدام بالای نیممیلیون نفر از مردم عراق و ایران را کشت، کارخانهها و نفت را بمباران کرد، فرزندان فاطمه(س) را در زندانهای عراق قطعهقطعه کرد؛ حالا زنده میماند و خدا میخواست جریمهاش کند، آیا جریمهاش در این دنیا جا داشت؟ یعنی صدام را به دست یکی میداد و میگفت که گوشت او را زندهزنده با قیچی بِکَن؛ این جریمهٔ نیممیلیون شهید و کشته و بهباد دادن اینهمه ثروت مسلمانها نمیشود! پس قیامتی باید باشد. اینهم گره خوردن مؤمن به قیامت است.
ج) ملائکه
«وَالْمَلَائِكَةِ» قلب انسان مؤمن باید به فرشتگان هم گره بخورد، چرا؟ چون در قرآن مجید میبینیم که فرشتگان مواظب ما هستند، حافظ اعمال ما و کرام کاتبین هستند. من اگر توجه داشته باشم که به دستور خدا پای من مینویسند، بازی درنمیآورم، تقلب نمیکنم، رشوه نمیگیرم، رشوه هم نمیخورم و دزدی نمیکنم؛ اگر بدانم و یقین داشته باشم که پای من مینویسند، گرانفروشی بیعلت، احتکار و فرار از زیر بار مسئولیت نمیکنم.
-حکایتی شنیدنی
پسری تازه چهاردهپانزده سالش شده بود که پدرش به او گفت: از فردا شب باید بیایی و کمک کاری به من بدهی. کار پدر چه بود؟ کار او دزدی بود. وقتی اهل خانه خواب بودند، از دیوار خانهها بالا میرفت و طلا، نقره و جواهرات را میدزدید و میآمد. پسر به او گفت: بابا، من چه کمکی به تو بدهم؟! گفت: فعلاً در کوچه بایست، وقتی من از دیوار بالا میروم، اگر دیدی که پاسبان، ژاندارم یا شبگردی وارد کوچه شد، نفس بلندی بکش که من پایین بپرم و فرار بکنیم. پسر گفت: باشد.
پدر بچه را با خودش برد؛ وقتی از دیوار بالا رفت، یکمرتبه پسر در تاریکی کوچه گفت: بپا! پدر پایین پرید و به خانه آمدند. پدر گفت: آنجا چه کسی بود؟ پسر گفت: یکی تو را میدید که به دزدی میروی، هیچکاری نمیشد بکنی؛ بعد هم قلم و دفتر در دستش است و ثبت میکند. پدر گفت: چه کسی؟ گفت: خدا تو را میدید که من بلند گفتم بپا! پدر از دزدی توبه کرد. من(خودم را میگویم) اگر بدانم که ملائکه مرا احاطه کردهاند و همهٔ کارهایم را مینویسند، آدموار زندگی میکنم.
د) قرآن
«وَالْکِتٰاب» گره قلب به قرآن است؛ یعنی من قرآن را واقعاً بهعنوان دستور زندگیِ خدا قبول داشته باشم.
ه) رسولان
«وَالنَّبِيِّينَ» گره قلب به 124هزار پیغمبر است.
ایمان پخته اینگونه میشود: «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ». انشاءالله فردا شب یک بخشِ دورنمایی از آثار ایمان را برایتان عرض میکنم.
من خسته و ناتوان و زارم ××××××××× جز تو ره دیگری ندارم
با اینهمه نامرادی و غم ××××××××× بر رحمت تو امیدوارم
دانم که تو دست من بگیری ×××××××× زیرا که تویی تویی امیدم
کلام آخر؛ وداع جانسوز امام حسین(ع) با سکینه(س)
دختر موسیبنجعفر! همهٔ برنامههای شما تا زمان دفن، طبیعی بود؛ اما عمهٔ بزرگوارتان، حضرت سکینه(س) چه حوادثی دیدند! یکی این بود: آخرین لحظهای که ابیعبدالله(ع) میخواستند به میدان بروند، آرام با رکاب به شکم ذوالجناح زدند، اما ذوالجناح حرکت نمیکند؛ ذوالجناحی که با یک نهیب پرش داشت. چهچیزی جلوی ذوالجناح را گرفته است؟! حضرت پیاده شدند، دیدند که دختر سیزدهسالهشان جلوی اسب را گرفته است. ابیعبدالله(ع) روی زمین نشسته و عزیزشان را به دامن گرفتند. اول اجازه دادند دختر صحبت کند؛ خیلی باید به دختر ارزش داد، احترام کرد و محبت خاصی خرج دختر کرد. سکینه گفت: بابا از صبح تا حالا، هر بار که به میدان رفتهای، برگشتهای؛ آیا اینبار هم برمیگردی؟ فرمودند: نه عزیزدلم، دیگر برنمیگردم! سکینه گفت: بابا، حالا که میخواهی بروی و برنگردی، میشود من تقاضایی از تو داشته باشم؟ فرمودند: آری عزیزم. سکینه گفت: بابا، قبل از اینکه بروی، خودت ما را به مدینه برگردان تا گرفتار این اشرار و مردم پست نشویم. حضرت ضربالمثلی برای او زدند و فرمودند: «هَیْهاتَ، لَوْ تُرِکَ الْقَطا لَنامَ» یعنی دخترم، همهٔ راهها را در این دنیا بر من بستهاند و نمیتوانم شما را به مدینه برگردانم. عزیزدلم! تو از من درخواستی داشتی که من نتوانستم انجام بدهم؛ حالا من از تو درخواستی دارم. سکینه بلند شد، دست در گردن ابیعبدالله(ع) انداخت، صورت بابا را به سینه گرفت و گفت: بابا، چه درخواستی از من داری؟ حضرت فرمودند:
لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَة ×××××××× مَا دَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جُثْمَانِی
سکینه جان! اینقدر جلوی چشم من اشک نریز، این گریههای تو قلب من را آتش میزند. این خواستهٔ من است.
سکینه دیگر بابا را ندید؛ تا وقتی که دید عمهاش بدن قطعهقطعهای را روی دامن گذاشته است، به عمه گفت: «عَمَّتِي! هَذَا نَعشُ مَن» عمه این نعش کیست؟ زینب(س) گفت: عزیزدلم، این بدن پدرت حسین است.
-دعای پایانی
خدایا! به آبروی ابیعبدالله(ع)، این بیماری را از کرهٔ زمین بردار.
خدایا! ما آدمهایی نیستیم که فقط برای خودمان بخواهیم، ما برای همهٔ بندههایت میخواهیم؛ به سوز دل این دختر، دل مردم دنیا را با نابودی این ویروس خوش کن.
خدایا گناهان ما را ببخش، ایمان ما را قوی کن، پذیرش حقایقت را به ما عنایت فرما.
خدایا! کشور ما، این جامعه و ملت بزرگوار ما، دین ما، محراب و منبر ما، محرّم و ماه صفر و ماه رمضان ما، مرجعیت و رهبری ما را حفظ فرما.
خدایا! وجود مبارک امام زمان(عج) را در همین لحظه دعاگوی ما، زن و بچهها و نسل ما قرار بده.
قم/ حرم حضرت معصومه (س)/ دههٔ کرامت/ تابستان 1399ه.ش./ سخنرانی دهم