جلسه نهم پنجشنبه (17-11-1398)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- سردمداران شرک و فریب مردم در پرستش بتها
- -ظلم عظیم سردمداران شرک به مردم
- -نتیجۀ اعتقاد به توحید
- -روش انبیا در دعوت مشرکین به حق
- -خطاب قرآن به همۀ انسانها
- آسیه و پیوند ناگسستنی او با پروردگار
- -تهدیدهای دلهرهآور فرعون و پایداری آسیه
- -درخواست آسیه از خداوند در هنگام مرگ
- نیازمندی همهجانبۀ بندگان به خداوند
- -تهیدستی انسان در برابر قدرت پروردگار
- -قلدران تاریخ، همواره در حال تهدید ملتها
- -دست نیاز بندگان بهسوی حضرت حق
- -بافت وجودی انسان در اطاعت از فرامین الهی
- -سخنان ابیعبدالله(ع) در گودال قتلگاه با پروردگار
- اعتقاد به توحید در قلب و جان ابراهیم(ع)
- -راهنمایی بندگان به راه نیکو
- -روزیرسانی خداوند به بندگان
- -شفای بیماری در دستان خداوند
- -رفاقت حاجمیرزا حبیبالله گلپایگانی با خداوند
- -امیدواری ابراهیم(ع) به آمرزش پروردگار در روز محشر
- کلام آخر؛ درددل حضرت زینب(س) با برادر در گودال
بسمالله الرحمن الرحیم
«الحمدالله ربالعالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابیالقاسم محمد صلیالله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
سردمداران شرک و فریب مردم در پرستش بتها
کار اول انبیای الهی در هر امتی که به رسالت مبعوث شدند، درمان بیماری بسیار خطرناک شرک بود. سردمداران شرک از قدیمترین ایام، بتهایی ساخته و به مردم قبولانده بودند که این بتها نمایندگان سلسله ارواحی در این عالم هستند. شکل این بتها، شکل همان ارواح است و هر کدام از این ارواح نیز تدبیرکنندهٔ کاری یا کارهایی در عالم هستند. پروردگار در قرآن میفرماید: «أَسْمٰاءٍ سَمَّیتُمُوهٰا»(سورهٔ اعراف، آیۀ 71) اینها را اسمگذاری کرده بودند و میگفتند: کار این بت به باران، این یکی به بهار خوبی یا این به اولاد دادن مربوط است.
مجموعهٔ فرهنگ بتپرستی بر پایهٔ دروغ بود؛ نه چنان ارواحی در عالم وجود خارجی داشتند و نه اینها که جیب بزرگی با تنظیم یکمشت نذر و نیاز برای مردم دوخته بودند. اصل ارواح، دروغ بود و فرهنگسازی متولیان بتکدهها هم فرهنگ دروغی بود. رویهمرفته، عباد الهی را از وجود مقدس خدا به سه شکل دور میکردند، چنانکه در قرآن است: «فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ»(سورهٔ أعراف، آیهٔ 60)؛ «فِی ضَلاٰلٍ بَعِیدٍ»(سورهٔ ق، آیهٔ 27).
-ظلم عظیم سردمداران شرک به مردم
وقتی مردم را از پروردگار جدا میکردند، نتیجهاش باز شدن درِ هر فسادی به روی زندگی مردم بود؛ فساد در اعتقاد، اخلاق، اقتصاد و عمل. این ضررهای بسیار سنگین، همان ظلم عظیم است: «لاٰ تُشْرِک بِاللّٰهِ إِنَّ اَلشِّرْک لَظُلْمٌ عَظِیمٌ»(سورهٔ لقمان، آیهٔ 13).
-نتیجۀ اعتقاد به توحید
ولی توحید، یعنی اینکه من به حقیقت معتقد بشوم؛ اعتقادی که وحی زمینهاش را برای من فراهم کند و مبلّغ آن نیز انبیای الهی هستند. به این معنا که کلیددارِ جهان هستی، خالق، رزاق و معبود بهحق، یکنفر است و نهایتاً نتیجهاش این میشود که خیر در همهٔ امور به دست اوست: «بِیدِک اَلْخَیرُ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 26). چنین وجود مقدسی، شایستهٔ اطاعت است و هیچچیز و هیچکس غیر از او، شایستهٔ عبادت و اطاعت نیست.
-روش انبیا در دعوت مشرکین به حق
این کار اول انبیای الهی بود که بدون انجام این کار هم ارائهٔ فروعات دین بهدرد نمیخورد. طلبههای قدیم یکچیزی میگفتند: «ثَبَّتِ الأَرض ثُمَّ انقُش» اول جای نقاشی را محکم کن، بعد نقاشی کن؛ روی آب نمیشود نقاشی کرد! به مشرک هم نمیشود گفت که بیا نماز بخوان، روزه بگیر، زکات بده، حسود، بخیل و حریص نباش؛ نه عمل صالح و نه اخلاق حسنه میشود به مشرک ارائه کرد، بلکه باید زمینهٔ پاک درونی به انسان داده شود و به قول حضرت رضا(ع)، دل به وجود مقدس او گره بخورد، او به این معنا شناخته شود که اطاعت و عبادت، حق اوست و نه حق کس دیگر؛ آنوقت به او گفت: حالا برای وجود مقدسی که کلیددار هستی، همهکارهٔ عالم و کار دست اوست، نماز بخوان؛ هرچه غیر از او در عالم وجود دارد، ابزار دست قدرت اوست و خودش کارهای نیست.
-خطاب قرآن به همۀ انسانها
چند آیه دراینزمینه از سورهٔ مبارکه شعراء وجود دارد که خیلی آیات جالبی است! البته قبل از این آیات، من یک آیه برایتان قرائت کنم که آنهم خیلی آیهٔ فوقالعادهای است؛ علما میگویند: کسی که این آیه و عمق آن را بفهمد، مخ عرفان قرآنی و اهلبیتی را فهمیده است. خطاب آیه بهکل است و کاری به مؤمن، شیعه و غیرشیعه ندارد؛ آیه میگوید: «أیُّهَا النّاس» یعنی کل انسانها، هیچکس را استثنا نمیکند و با همین آیه هم بتسازی را میشکند؛ یعنی غیر از این بتهای بیجانی که برایتان عَلَم کردهاند، هر کس را هم بهعنوان بت جاندار و معبود عَلَم کردهاند، دروغ است. لذا با فهم این حقیقت، ترس آدم به کل میریزد و حالی برای آدم پیدا میشود که همهٔ قدرتهای عالم را پوشالی، پوک، پوچ، توخالی و دروغپرداز میبیند و اصلاً از هیچچیز نمیترسد.
آسیه و پیوند ناگسستنی او با پروردگار
شما، هم موحدان تکنفره و هم موحدهای چندنفره را در قرآن مجید، روایات و تاریخ اسلام میبینید که در مقابل بالاترین و قدرتمندترین قدرتمندان زمان خودشان، قدرتِ قدرتمندان را به هیچ گرفتند.
در تکنفرهها، وجود مبارک آسیه، همسر فرعون بود. شما از طریق قرآن شنیدهاید که فرعون در روزگار خودش، قدرت اولِ این منطقه بود؛ اینها هم بهخاطر مشرک بودن و پایبندیشان به شرک، اخلاق، رحم و بنای بهره بردن از اندیشه و عقل را هم نداشتند، میگفتند غارت کنید و بکشید که حکومت ما بماند. فرهنگ شرک اینگونه است.
وقتی قلب این خانم از طریق حضرت کلیمالله به پروردگار عالم گره خورد، از آن گرههایی که بازشدنی نبود؛ در سورهٔ حجرات است: «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتٰابُوا»(سورهٔ حجرات، آیهٔ 15) گره بازشدنی نبود! وقتی این ستمکارِ ظالمِ مفسد(عناوینی که قرآن برای او گفته است) پی برد که همسرش، یعنی ملکهٔ مملکت به خدای موسی(ع) ایمان آورده است، او را تهدید کرد. بیشتر مردم از تهدید میترسند و جا میزنند؛ بدن است دیگر! از تهدید «تو را میکُشم»، «شکنجهات میکنم»، «تبعیدت میکنم» یا «از زن و بچهات جدا میکنم» میترسد.
-تهدیدهای دلهرهآور فرعون و پایداری آسیه
همهٔ این تهدیدها ترسآور است و این خانم هم تهدید شد؛ البته نه به تبعید و زندان، بلکه تهدید به کشته شدن شد. وقتی تهدید شد، خیلی آرام و راحت به فرعون گفت: حقی را که یافتهام، از دست نمیدهم! فرعون دستور داد که او را بخوابانند و به زمین بدوزند. شما دیدهاید که خدا در قرآن میفرماید: «وَ فِرْعَوْنَ ذِی اَلْأَوْتٰادِ»(سورهٔ فجر، آیهٔ 10)؛ «أوْتٰاد» جمع «وَتَد» بهمعنی میخ است. آهنگرها میخهای بلندی برای او ساخته بودند و وقتی میخواستند کسی را اعدام کنند، روی زمین میخواباندند، دو پا و دو دستش را با این میخها به زمین میدوختند؛ بعد هم حالا یا میمُرد یا اگر نمیمرد، وزنهٔ سنگینی را روی بدنش میانداختند تا با زمین یکی بشود.
-درخواست آسیه از خداوند در هنگام مرگ
آسیه را به زمین دوختند، اما هیچ درخواستی از فرعون نکرد؛ چون اولاً بعد از توحید، فرعون را پوک میدید و دیگر فهمیده بود که یک قدرت، کارگردان و کلیددار در عالم است. این فرعون کیست و چهکاره هست؟! این هم خیلی مهم است؛ ثانیاً با نور ایمانش «الْمُوْمِنَ یَنْظُرُ بِنُورِ اللّه» پشت پردهٔ عالم را میدید که رحمت، مغفرت، احسان، فضل و جنت در آنجا برای او آماده است؛ اگر اینها را نمیدید، وقتی او را به زمین دوختند، طبق آیات سورهٔ تحریم، به پروردگار عرض نمیکرد: «رَبِّ اِبْنِ لِی عِنْدَک بَیتاً فِی اَلْجَنَّة»(سورهٔ تحریم، آیهٔ 11). او میدید که درخواست کرد؛ یعنی با چشم دلش بهشت را میدید و ناشناخته و مجهول را درخواست نکرد! آنچیزی را درخواست کرد که به آن یقین داشت؛ یعنی این طرف را میدید که فرعون بادکنکِ توخالی است و در این طرف هم بهشت را میدید که «عِنْدَ رَبّه» برای موحدان قرار داده شده است.
نیازمندی همهجانبۀ بندگان به خداوند
حالا بهسراغ آن آیه بروم؛ عجب آیهای است! گفتیم که هر کس عمق این آیه را بفهمد، عارف میشود، نه اینکه عرفان را میفهمد. جالبِ آیه این است که هیچکس استثنا نشده است! شما ببینید که این آیه چگونه حقیقت را به انسان انتقال میدهد: «یٰا أَیهَا اَلنّٰاسُ أَنْتُمُ اَلْفُقَرٰاءُ إِلَی اَللّٰهِ»(سورهٔ فاطر، آیهٔ 15) همهٔ شما به وجود مقدس او نیازمند و غرق در نیاز هستید، تأمین نیاز شما در دست هیچکس نیست.
اگر دست هیچکس نیست، بت بیجان، بت جاندار، شرک و قبول کردن این دروغهای شاخدار معنی ندارد. شما با همهٔ وجود به وجود مقدس او نیازمند هستید: «أَنْتُمُ اَلْفُقَرٰاءُ إِلَی اَللّٰهِ» اینجا نمیگوید «إلَی الرَّحمن» و نمیخواهد شکم مرا فقط سیر کند؛ نمیگوید «إلَی الرَّحیم» و نمیخواهد فقط رحمتش را هزینهٔ من کند؛ بلکه میگوید: «إِلَی اَللّٰهِ»، یعنی همهٔ وجود شما نیازمند وجود مقدسی است که مستجمعِ جمیعِ صفاتِ کمال است. این معنی «الله» است؛ خدا معنی «الله» نیست و ما فارسیزبانها چون در ترجمهٔ «الله» به تنگی قافیه گیر کردهایم، میگوییم «الله» یعنی خدا؛ اصلاً کلمهٔ خدا بهمعنی «الله» نیست و معنی کاملش این است: «ذات جامع همهٔ صفات کمال و اسمای حُسنا».
-تهیدستی انسان در برابر قدرت پروردگار
همهچیز که پیش اوست، من برای چه بهسراغ بت بروم؟ بعد هم، مرا که خدا میگوید: تو با همهٔ وجود نیازمند به «الله» هستی، فرعون، ترامپ و دیگران هم مثل من هستند؛ یعنی کل بشر تهیدست هستند و هیچچیز ندارند! اگر چیزی میخواهم، باید از او بگیرم؛ ببینید توحید چقدر قلب را آرام میکند و چقدر زیبا همه را به آدم میشناساند که همه تهیدست هستند؛ در نتیجه، از پیش من جای دیگری نرو و دستت را هم جای دیگری دراز نکن، هیچ خبری نیست. اینهایی هم که در این دنیا و تاریخ، امثال فرعونها، نمرودها، ترامپها، بنیامیهها، بنیعباسها و شاهان میبینی، خودشان را با تقلب و ترفند جلوی چشمِ تو بزرگ نشان دادهاند، بزرگی وجود ندارد و همه فقیر و نیازمندند. اگر آدم عمق این آیه را بفهمد، خیلی راحت زندگی میکند و اگر هم بخواهد پیش کسی دستش را دراز کند، دستش را پیش انبیا، ائمه و مؤمنین دراز میکند و اول هم در دعایش به پروردگار میگوید: خدایا! اگر من به این عبد صالحِ شایستهات مراجعه میکنم، این توفیق و لطف را به او داشته باش که مشکل مرا حل کند؛ یعنی همهجا فقط خدا در مراجعات من هست. این یعنی هیچ ثروتمندی، هیچ قدرتمندی، هیچ صاحب جلالت و شوکتی در عالم وجود ندارد و تکتک شما به ذات مستجمع جمیع صفات کمال نیازمند هستید؛ پس کسی غیر از او معبود نیست، کسی هم غیر از او کارهای نیست.
-قلدران تاریخ، همواره در حال تهدید ملتها
ساحران زمان فرعون هم این حقیقت را بهخوبی فهمیدند و وقتی فرعون تهدید میکرد، راحت بودند. آخر بیشتر قلدرها اهل تهدید هستند و میگویند اگر شانسی تهدیدمان گرفت و توانستیم ملتی را اسیر کرده، اموالشان را غارت و دینشان را هم نابود کنیم، این کار را انجام میدهیم؛ اما اگر تهدید ما نگرفت، درگیر میشویم و جنگ پیش میآید. حال اگر با موحدان جنگ پیش بیاید، قرآن جادهٔ کار را خیلی صاف کرده است و میفرماید: «فَیقْتُلُونَ وَ یقْتَلُونَ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 111) در جنگ، موحدان دشمن را میکشند و کشته هم میشوند؛ اگر بکشند، جهاد فیسبیلالله بوده و عبادت است و اگر کشته بشوند، شهیدان راه حق هستند. اینجا اصلاً نقطهٔ غصه، ترس، لرز عقبنشینی از تهدید وجود ندارد.
-دست نیاز بندگان بهسوی حضرت حق
حوزهٔ توحید عجب حوزهای است و عجب آیاتی دارد! اگر بعضیها میگفتند که بعضی از آیات قرآن مستکننده است و جنبهٔ شراب طهور دارد، راست میگفتند! خدا میفرماید: «یٰا أَیهَا اَلنّٰاسُ أَنْتُمُ اَلْفُقَرٰاءُ إِلَی اَللّٰهِ»(سورهٔ فاطر، آیهٔ 15) ما فقرای الیالله هستیم، خودش چیست؟ «وَ اَللّٰهُ هُوَ اَلْغَنِی اَلْحَمِیدُ» یعنی فقط من بینیاز، دارا، مالک، خالق، رازق، راحم، رحیم، رحمان، غفور و ودود هستم؛ همینطوری در جوشنکبیر بشمارید و جلو بروید. این من هستم و کس دیگری هم نیست، هر کس غیر از من در این عالم هست، گدای من است، حتی انبیا و ائمه!
-بافت وجودی انسان در اطاعت از فرامین الهی
قبل از اینکه آن آیات سورهٔ شعراء را برایتان بخوانم، یک جملهٔ دیگر هم بگویم که خیلی جالب است و به آدم حال میدهد. این جمله جملهٔ استغفاریهٔ کامل است؛ چقدر زیباست که بافت وجودیِ همهٔ انسانها، مرد و زن، در این استغفار بیان شده است. «أَسْتَغْفِرُاللهَ الَّذی لا إِلـهَ إِلاّ هُو» من درخواست آمرزش از کسی دارم که معبود حقی جز او در عالم وجود ندارد و به هر کس مُهر معبودیت زدم، باطل است و درست نیست. اطاعت از احدی در این عالم واجب نیست، مگر اینکه خدا راهنمایی کند و بگوید: «وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکمْ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 59) که این دو اطاعت هم به اطاعت خدا برگشت دارد و اطاعت استقلالی نیست. خدا گفته است از پیغمبرم اطاعت کن، خود این گوش دادن به حرف خداست.
نقش کردم رخ زیبای تو بر خانهٔ دل ××××××××××× خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار ×××××××××××× چه کنم، حرف دیگر یاد نداد استادم
کلمهٔ توحید همین یک کلمه است: «لا اله الا الله»؛ چه کنم که استادم حرف دیگری دراینزمینه به من یاد نداد.
-سخنان ابیعبدالله(ع) در گودال قتلگاه با پروردگار
یکی از اهل دل توضیحی با شعر بر جملات گودال قتلگاه داده که خیلی قشنگ است؛ این اهل دل میگوید که ابیعبدالله(ع) در گودال با خدا حرف میزد و میگفت:
نقش بشد، جلوهٔ نقاش شد ×××××××××× سرّ هُوَ الله ز من فاش شد
آینه بشکست و رخ یار ماند ××××××××××× ای عجب این دل شد و دلدار ماند
یعنی بدن را قطعهقطعه کردند، تنها رخ یار در آن ماند؛ چون شکستنی نیست.
واقعاً حرف اهل توحید این است:
گر بشکافند سراپای من ××××××××× جز تو نبینند در اعضای من
مرحوم حاجی سبزواری هم گفته بودند که شعری روی سنگ قبرشان بنویسند، این شعرش هم خیلی عجیب است:
به خونم نویسید لوح مزار ×××××××××× که این است شهید ره عشق یار
من فقط یکجا سر میگذارم، زیر یک پرچم و عَلَم سینه میزنم و کارهایم را به یک نفر میگویم، اگر بخواهم جای دیگر هم بروم، با اجازهٔ او میروم و میگویم که میخواهم نزد مؤمنی بروم و دردم را بگویم، دلش را نسبت به من نرم کن که اگر بتواند، درد من را دوا کند و اگر نتوانست، خودت بلد هستی که چهکار کنی!
اعتقاد به توحید در قلب و جان ابراهیم(ع)
ابراهیم(ع) هنوز جوان بود که به تمام بتپرستان قدرمند، پولدار و حاکم بابل گفت: تمام مراجعهٔ من به یکنفر است، درخواستهایم هم از یکنفر است و کارهایم هم با آن یکنفر است؛ آن یکنفر چه کسی است؟ «اَلَّذِی خَلَقَنِی»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 78) او کسی است که من را آفریده است؛ این بتها چهچیزی آفریدهاند؟ این نمرود و بتهای بتخانهها چهکاره هستند؟ من تیشه برداشتم، نردبان گذاشتم و بالا رفتم، تمام بتها را تکهتکه کردم، اما یکی از آنها یک «آخ» نگفت! اینها چهکاره هستند؟
-راهنمایی بندگان به راه نیکو
«اَلَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یهْدِینِ» من بهدنبال وجود مقدسی هستم که مرا به راهی راهنمایی میکند که در دنیا و آخرت به مصلحت من است. سر و کار من با یکنفر است. چقدر زیباست!
-روزیرسانی خداوند به بندگان
«وَ اَلَّذِی هُوَ یطْعِمُنِی وَ یسْقِینِ»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 79) سر و کار من با کسی است که روزی و آب خوردن من تا آخر عمرم در دست اوست؛ شما نه قدرت ساختن یک عدس، یک پَر تره و یک قطره آب را دارید. من بهدنبال کسی هستم که روزیساز و روزیده، آبساز من و آبده من است.
-شفای بیماری در دستان خداوند
«وَ إِذٰا مَرِضْتُ فَهُوَ یشْفِینِ»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 80) و وقتی مریض میشوم، پس او مرا شفا میدهد. شما خیال میکنید که گلگاوزبان و عناب یا این قرصها، شربتها و آمپولها مرا شفا میدهد؟ اینها بیماری را به اجازهٔ او از بدن من فراری میدهند و اگر او اجازه ندهد، هیچ اثری نمیکنند. گرانترین دواها را برای این کلهگندههای دنیا درست میکنند، اما اثر ندارد! عربستان چقدر پول داشت و چه دواهایی برای این پنجششتا از شاههای قبل از این شاه به آنها دادند؟! ولی آنها مردند و زیر خاک رفتند و متلاشی شدند.
اعتقاد ابراهیم(ع) این است که اگر من در بیماری خوب میشوم، او مرا خوب میکند، نه دارو؛ دارو اجازه میخواهد! ریه اجازه میخواهد که هوا را بگیرد، معده اجازه میخواهد که غذا را هضم کند. در حقیقت، او محیط است و ما محاط هستیم؛ خیلی جالب است! در قرآن مجید میگوید: وقتی شب میخوابید و در خواب ناز هستید، اگر خودم صبح بیدارتان نکنم، در بهشت زهرا هستید؛ حتی بیدار شدن شما هم در دست من است و من بیدارتان میکنم، خودتان بیدار نمیشوید! «وَ إِذٰا مَرِضْتُ فَهُوَ یشْفِینِ» یعنی من بهدنبال کسی میروم که وقتی مریض میشوم، او مرا درمان میکند.
-رفاقت حاجمیرزا حبیبالله گلپایگانی با خداوند
مرحوم حاجمیرزا حبیبالله گلپایگانی شخصیت فوقالعادهای بود که در مسجد گوهرشاد مشهد نماز میخواند. مریض شد، اما خوب نشد. آن زمان که ازدنیا رفت(سال 43-44)، نزدیک صدسال داشت. بیماری سختی گرفته بود، وقتی او را به بیمارستان بردند، مهمترین دکترهای مشهد هم به او ارادت داشتند و خیلی کار کردند، ولی خوب نشد. وقتی خدا به دارو اجازه نمیدهد که اثر کند، دیگر اثر نمیکند؛ حالا طرفش حتی حاجمیرزا حبیبالله باشد. هر کسی که میخواهد باشد، او باید وارد کار بشود، چون کلید در دست اوست.
خدا چقدر خوب است! رفاقت با خدا چقدر خوب است! یاد خدا چقدر خوب است! نماز خواندن برای خدا چقدر خوب است! هنوز کسانی هستند که نمازهای عاشقانه میخوانند؛ به این منبر سوگند! هنوز کسی را سراغ دارم اصلاً حالش این است که باید دهبار در سجده با حال بگوید: «سُبْحان رَبّی الْأعْلٰی وَ بِحَمْدِه» تا کمی سیر شود و سرش را بلند کند؛ اما بازهم قانع نمیشود. این عشق است دیگر! چنان وصل عشق است که هر وقت به او میگویی: حالت چطور است؟ میگوید: حال من به من چه! حال من در دست دیگری است و او مرا میچرخاند؛ به من چه که به تو بگویم. من نمیگویم حالم خوب است، میگویم خدا خوب است. کلمهٔ بد که اصلاً نمیگوید!
فکر نمیکنم کسی در جلسه باشد که حاجمیرزا حبیبالله را دیده باشد. پدر من هر وقت به مشهد میرفت، برای نماز ایشان میرفت. وقتی ایشان در مشهد بود، خیلی از متدینهای درجهٔ یک ایران به نماز ایشان میرفتند. وی کنار در ورودی حرم هم دفن است. حاجمیرزا حبیبالله میگفت: همینطوری که روی تخت افتاده بودم، تمام دردها را هم داشتم و تمام دواها هم بیاثر بود، نیمنگاهی بهطرف حرم حضرت رضا(ع) کرده و به پروردگار عرض کردم: این آقا آبرودار درِ خانهات است، من ایشان را شفیع میآورم که اگر مصلحت باشد، شفا بگیرم و اگر مصلحت نباشد، که هیچ؛ باید آماده شوم و به آن طرف بیایم. همینگونه اشکم ریخت و خوابم برد، در عالم رؤیا دیدم که درِ اتاق باز شد و امام هشتم با لبخند وارد اتاق شدند، دستهگل زیبایی کنار بسترم گذاشتند و گفتند: دیگر نخواب! نصف شب بیدار شدم، گفتم: به دکترها بگویید که مرخصی مرا بنویسند، من خوبِ خوب شدهام. «وَ اَلَّذِی یمِیتُنِی ثُمَّ یحْیینِ»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 81) مرگ من در دست اوست، حیات من هم به دست اوست.
-امیدواری ابراهیم(ع) به آمرزش پروردگار در روز محشر
حالا ببینید آخرین حرف ابراهیم(ع) چقدر عاشقانه است: «وَ اَلَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یوْمَ اَلدِّینِ»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 82) همانا او کسی است که من در روز قیامت امید قطعی به او دارم؛ همانا او مرا با آمرزش وارد محشر میکند. چه کسی است که میخواهد برای قیامت من کاری بکند؟ این بحث ادامه دارد؛ بحث توحید در قرآن و روایات بحث عجیبی است.
کلام آخر؛ درددل حضرت زینب(س) با برادر در گودال
شب جمعه شب دو نفر است: شب پروردگار و شب ابیعبدالله(ع) است.
«فَبِعِزَّتِكَ يَا سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ أُقْسِمُ صَادِقاً، لَئِنْ تَرَكْتَنِي نَاطِقاً، لَأَضِجَّنَّ إِلَيْكَ بَيْنَ أَهْلِهَا ضَجِيجَ الْآمِلِينَ، وَ لَأَصْرُخَنَّ إِلَيْكَ صُرَاخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ، وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكَاءَ الْفَاقِدِينَ، وَ لَأُنَادِيَنَّكَ أَيْنَ كُنْتَ يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ، يَا غَايَةَ آمَالِ الْعَارِفِينَ، يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ، يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ، وَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ»
زینب چو دید پیکری اندر میان خاک ××××××××××× از دل کشید ناله به صد آه سوزناک
کهای خفته خوش به بستر خون! دیده باز کن ××××××××××× احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
ای وارث سریر امامت ز جای خیز ××××××××× بر کشتگان بیکفن خود نماز کن
طفلان خود به ورطهٔ بحر بلا نگر ×××××××××× دستی به دستگیری ایشان دراز کن
برخیز! صبح شام شد ای میر کاروان ××××××××× ما را سوار بر شتر بیجهاز کن
حسین من! من از مدینه با تو، عباس(ع)، اکبر(ع) و قاسم(ع) آمدم؛ اما حالا که میخواهم برگردم، نمیخواهم عمرسعد، شمر و سنان همسفر ما باشند!
یا دست ما بگیر و از این دشت پر هراس××××××××× بار دیگر روانه بهسوی حجاز کن...
تهران/ حسینیهٔ همدانی ها/ جمادیالثانی/ زمستان 1398ه.ش./ سخنرانی نهم