لطفا منتظر باشید

جلسه پنجم - سه شنبه (4-6-1399)

(تهران ورزشگاه آیت الله سعیدی)
محرم1442 ه.ق - شهریور1399 ه.ش
23.63 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

عظمت کاروان ابی‌عبدالله(ع) در کربلا

-تعریف امیرالمؤمنین(ع) از خاک کربلا

کاروان حضرت سیدالشهدا(ع) از نظر افراد -چه اهل‌بیت و چه اصحاب- در گذشته و آینده، کاروان بی‌نظیری است و نمونه‌اش تا زمان آدم(ع) نبود و تا برپا شدن قیامت هم نخواهد بود. این کاروان این‌قدر عظیم است که امیرالمؤمنین(ع) از خاکی که کاروانیانش روی آن خاک افتاده‌اند، تعریف کرده و در زیارتشان می‌خوانیم: «طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ» این زمینی که شما در آن دفن شده‌اید، خاک با دفن شما پاک شد. 

 

-اهمیت سجده بر تربت کربلا

وقتی امام چهارم دوسه روز بعد از اربعین به مدینه برگشتند، ظرف خاکی از کنار قبر ابی‌عبدالله(ع) با خودشان بردند و تا چهل سال، تمام نمازهای واجب، مستحب و عبادت‌های شب‌ خودشان را روی این خاک سجده می‌کردند. اگر به مهم‌ترین کتاب‌های عالمان شیعه مراجعه کنید، این روایت را می‌بینید که از ما دعوت کرده‌اند بر خاک حضرت حسین(ع) سجده کنیم تا اگر کمبود و نقصی از نظر معنوی در نمازهایمان باشد، این تربت آن کمبود و نقص را جبران بکند. 

 

کاروانیان و شهود قلبی حق 

-شرط پیغمبر(ص) برای فرار قلب از چراگاه شیطان

این خاک در پیشگاه پروردگار از احترام و ارزش ویژه‌ای برخوردار است؛ اما خود کاروانیان از چه ارزشی برخوردارند، کسی جز خدا نمی‌داند! افراد این کاروان، ابتدا به تناسب زمان‌هایشان به شهود قلبیِ حق رسیده‌اند. در روایات پیغمبر(ص) هست که انسان چهارتا چشم دارد: دو چشم در سر و دو چشم در قلب اوست. پیغمبر اکرم(ص) می‌فرمایند: اگر روش مرا دنبال کنید، گوش و دید شما عوض می‌شود. یک جمله در روایتشان است که می‌فرمایند: این عوض شدن دید و گوش شما، منوط به این است که قلب‌ خودتان را از چراگاه شیطان دربیاورید تا شیطان، ابلیس و مکتب‌های ابلیس نتوانند قلب شما را محل چراگاه وحشی‌ترین حیواناتی قرار بدهند که در اختیارشان است؛ حیواناتی مثل حسد، ریا، کبر، نفاق و از این قبیل امور. اینها حیواناتی هستند که دست شیاطین هستند، محل چریدن‌ آنها هم در تمام این عالم، فقط قلب انسان است و جای دیگری راه ندارند. 

 

-راه نداشتن شیاطین به ملأ اعلی و ملکوت

در قرآن، مثل آیات سورهٔ صافات می‌بینید که شیاطین راهی به ملأ اعلی و ملکوت ندارند و روی زمین است که با تحریک حالِ پول‌خواهی و شهوت‌خواهی مردم، می‌توانند گله‌شان را وارد قلب کنند و بچرانند، آنها را شاه‌ کنند؛ یعنی حسد، کبر، ریا، بخل، نفاق و کینه‌های ناحق را به جایی برسانند که مارک دوزخی شدن ابدی را به پیشانی انسان بزنند. اگر قلب‌ شما از چراگاه شیاطین آزاد شود، «لَوْ لا تَكْثیرٌ فی كَلامِكُمْ وَ تَمْریجٌ فی قُلوبِكُمْ» و آدم‌های پُرحرفی نشوید(پرحرفی کنایه از حرف زدن‌هایی است که با قرآن، روایات، حق و توحید نمی‌سازد)، یعنی قلب چراگاه شیطان نشد و زبان پُرگو نشد، «لَرَاَیْتُمْ ما اَری وَ لَسَمِعْتُمْ ما اَسْمَعُ» آنچه را من می‌بینم، شما هم می‌بینید و آنچه را من می‌شنوم، شما هم می‌شنوید. 

 

-دل‌بستن به معشوق ثابت، راهی برای شهود حق

وقتی این‌گونه شد، شهود حق به‌میان می‌آید که بحث شهود در کتاب‌ها خیلی گسترده است. من فقط یک روایت دراین‌زمینه از امیرالمؤمنین(ع) برایتان می‌گویم که روایت فوق‌العاده مهمی است. حضرت می‌فرمایند: «ما رَأَیْتُ شَیْئاً إلّا وَ رَأَیْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ و بَعْدَهُ» چیزی را در این عالم ندیدم، مگر خدا را پیش از آن دیدم، خدا را با او دیدم و خدا را بعد از او دیدم؛ یعنی قلب من غیر از خدا را در این عالم نمی‌بیند، فقط معشوق ثابت را می‌بیند و تمام معشوق‌های دیگر، مجازی، رهاکنندهٔ انسان، ازبین‌رفتنی و نابودشدنی هستند. چطور می‌شود که من به معشوق پوک، فانی و نابودشدنی دل ببندم؟ من به معشوق ثابت دل بسته‌ام و هرچه منهای پروردگار در زندگی‌ام است، به‌عنوان ابزار آباد کردن آخرت به من داده شده است. من به‌عنوان معشوق به آنها نگاه نمی‌کنم که همهٔ هویت و ارزش‌هایم را ببرد و غارت کند. زن و بچه برای امیرالمؤمنین(ع)، ابزار آباد کردن آخرت است؛ قرآن می‌فرماید: «وَاَلْبٰاقِیٰاتُ اَلصّٰالِحٰاتُ خَیرٌ عِنْدَ رَبِّک ثَوٰاباً وَ خَیرٌ أَمَلاً»(سورهٔ کهف، آیهٔ 46) اگر زنان‌ و بچه‌ها، مال و ثروت‌ شما ابزار آباد کردن آخرت هستند، اینها «بٰاقِیٰاتُ اَلصّٰالِحٰاتُ» می‌شود؛ اما اگر ابزار آباد کردن آخرت نباشند، از دست‌تان می‌رود و در قیامت هم به درد شما نخواهد خورد. بنابراین، من هرچه را می‌بینم، خدا را قبل از آن می‌بینم، خدا را با آن می‌بینم و بعد از آن هم می‌بینم. 

به دریا بنگرم، دریا تو بینم ×××××××× به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم

به هرجا بنگرم، کوه و در و دشت ×××××××× نشان از قامت رعنا تو بینم

 

-پاسخ حیرت‌آور صحابۀ ابی‌عبدالله(ع)

عجب ادعایی است! البته این ادعا برای انبیا، ائمه و اولیا بود؛ برای این کاروان هم به‌صورت اکمل بود. 

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار ×××××××××× چه کنم، حرف دگر یاد نداد استادم

وقتی حضرت در شب عاشورا فرمودند: اینها با من کار دارند، شما نمانید؛ چون به هیچ‌کدام‌ از شما نظر ندارند و اگر بمانید، قطعه‌قطعه می‌شوید. من بیعتم را از شما برداشتم که قیامت جلویتان را نگیرند و نگویند چرا حسین(ع) را در دست سی‌هزار گرگْ تنها گذاشتید؟! من بیعتم را برداشتم، فعلاً جنگی نشده و راه هم باز است، شما برگردید. اصلاً جواب‌هایی که اینها به ابی‌عبدالله(ع) دادند، جهان را مات کرده است! یکی‌ از آنها بلند شد و گفت: حسین جان، اگر بمانیم، فردا ما را چندبار می‌کشند؟ ابی‌عبدالله(ع) فرمودند: هر آدمی یک‌بار کشته می‌شود، دوبار که کشته نمی‌شود. گفت: حسین جان، اگر فردا مرا بکشند و بدنم را قطعه‌قطعه کنند، قطعات بدنم را در آتش بریزند و خاکستر شود، خاکسترم را به باد بدهند و خدا دوباره این خاکسترها را جمع و مرا زنده کند، دست از تو برنمی‌دارم؛ حتی اگر این کار هفتادبار تکرار شود. 

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار ××××××××××× چه کنم، حرف دگر یاد نداد استادم

سایهٔ طوبی و دل‌جویی حور و لب حوض ××××××××××× به هوای سر کوی تو برفت از یادم

 

-شعری زیبا از مرحوم ملااحمد نراقی

عشق آمد و از هستی خود بی‌خبرم کرد ××××××××× دیوانه بُدَم، عشق تو دیوانه‌ترم کرد

یقین دارم که این حرف شماست؛ چهل سال است شما را می‌شناسم و پای این منبر دیده‌ام. خیلی‌هایتان هم از دنیا رفته‌اند که حرف آنها هم همین شعر بود. شعر هم برای عالم بزرگ شیعه، مرحوم ملااحمد نراقی است و شعرهای کوچه و بازاری نیست. 

«عشق آمد و از هستی خود بی‌خبرم کرد»، شما خانم‌ها، مردها و جوان‌ها! این نیم‌بیت بعدش را همین الآن حفظ کنید و برای خودتان بخوانید: 

عشق آمد و از هستیِ خود بی‌خبرم کرد ×××××××× دیوانه بُدَم، عشق تو دیوانه‌ترم کرد

حسین جان! «عشق آمد و از هستی خود بی‌خبرم کرد» می‌بینی که به‌خاطر تو از خواب و خوراکمان کم می‌گذاریم، لباس‌های زیبای خودمان را کنار می‌گذاریم و سیاهپوش می‌شویم. به ما می‌گویند به زیر طاق مسجد و حسینیه نرو و برای ابی‌عبدالله(ع) گریه کن؛ ما هم در بیابان، خیابان و کوچه می‌آییم و روزها همهٔ ما نزدیک به سه ساعت در آفتاب برای تو گریه می‌کنیم. این چیز دیگری هم غیر از عشق هست؟! الآن به میلیاردرهای تهران، بسیاری از صاحب‌منصبان و صندلی‌دارهای تهران بگو که نیم‌ساعت زیر آفتاب بنشین و برای ابی‌عبدالله(ع) گریه کن، نمی‌آیند! این کار دیوانه‌هاست، نه کار آنهایی که خودشان را کسی می‌دانند. 

عشق آمد و از هستی خود بی‌خبرم کرد ××××××××× دیوانه بُدَم، عشق تو دیوانه‌ترم کرد

وصل تو ز فردوس، مرا کرد حکایت ×××××××× شب‌های فراقِ تو ز دوزخ خبرم کرد

صیاد گَرَم در قفس انداخت، ننالم ×××××××× فریاد از آنِ است که بی‌بال‌وپرم کرد

گفتی که تو را یار طلب کرده «صفایی» ×××××××× این است، اگر هست که آه سحرم کرد

 

ارزش گریۀ بر ابی‌عبدالله(ع)

-گریه‌، سبب عبادت و تقرب حق

حسین جان! گریهٔ بر تو عبادت است و به فرمودهٔ امام هشتم که بیشتر کتاب‌ها هم نوشته‌اند: گریهٔ بر تو واجب است. امام هشتم می‌فرمایند: «فَعَلی مِثْلِ الْحُسَینِ فَلْیَبْکِ الْباکُونَ» بر گریه‌کنندگان واجب است که بر کسی مانند حسین(ع) گریه کنند. آنهایی که گریه ندارند که هیچ، ندارند؛ اما امام هشتم می‌فرمایند: بر گریه‌دار واجب است که برای ابی‌عبدالله(ع) گریه کند. «يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ‏ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (ع)» ای پسر شبیب! اگر بنا شد که گریه کنی، برای حسین گریه کن؛ چون این گریه، عبادت و سبب تقرب به پروردگار است. این گریه شهود حق است و بعد از این شهود، نوبت به وصال حق می‌رسد. چرا تا اینجا؟ 

چون کاروان به ما یاد داده که شما باید پنج قدم بردارید تا به شهود و وصال برسید؛ تا شما به جایی برسید که جز خدا نداند به کجا رسیده‌اید. این هم با قدرت عشق به ابی‌عبدالله(ع) میسّر است. حضرت حسین(ع) در شب شهادت صدیقهٔ کبری(س) هفت‌ساله بودند؛ نوشته‌اند که نزدیکی‌های شبِ رفتنش، گاهی در را می‌بست و داخل اتاق به‌تنهایی در خلوت خود دعا می‌کرد و یکی از قسم‌هایی که به خدا می‌داد، این بود: خدایا! به حق حسین. 

 

-زیباترین، خوش‌ترین و بهترین مرگ

برادران و خواهران! شب‌های ماه رمضان و هر شبِ غیر ماه رمضان، گاهی دعا می‌کنم و می‌گویم: خدایا! به گریه‌های شب یازدهم زینب کبری(س)، مرگ ما را در حال گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) قرار بده؛ برای این است که این مرگ، زیباترین، خوش‌ترین و بهترین مرگ است.

 

-حکایتی شنیدنی از مرگ زیبای آیت‌الله میلانی

من خیلی به آیت‌الله‌العظمی میلانی عشق می‌ورزیدم و ایشان هم به من محبت داشت. چیزهایی از ایشان خبر دارم که خیلی عظیم است! دو سال پیش، نزدیک دو ساعت برای خانواده‌ و نوه‌هایش مشاهداتم را گفتم و آنها ضبط کردند. سال 1354ه‍.ش. بود و من در شهر اردکان یزد به منبر می‌رفتم که ایشان از دنیا رفت. من نرسیدم به مشهد بروم، اما بعد از تمام شدن منبرم رفتم و آقازاده‌هایشان را دیدم. به فرزند بزرگوارشان، آقا سید محمدعلی گفتم: اگر می‌شود و خودت می‌خواهی، جریان مرگ بابا را برای من بگو؛ فرزندش گفت: تابستان بود و هوا گرم بود، ایشان بیمار و خیلی بی‌حال بود، برای همین به یکی از دهات‌های اطراف مشهد منتقل کردیم که یک‌خرده از گرمای شدید تابستان مشهد در امان بماند؛ ولی به ما گفتند که دیگر زنده نمی‌ماند. 

رختخوابشان را بیرون آوردیم، حرف نمی‌زد و چشمش را باز نمی‌کرد، دیگر در مرز ازدنیارفتن بود. سه روز بود که حرف نمی‌زد و نگاه نمی‌کرد، بعد از سه روز، حدودهای ساعت هشت و نه صبح بود که یک‌مرتبه چشمش را باز کرد و گفت: محمدعلی! گفتم: آقا خدمت‌تان هستم. خیلی خوشحال شدیم و با خودمان گفتیم که خدا شفایش داد و نمی‌میرد. به من گفت: جلو بیا؛ جلو رفتم و کنار صورتشان نشستم، به من گفت: من دارم می‌روم، روضهٔ وداع ابی‌عبدالله(ع) را برای من بخوان. حرف‌های زینب(س) را در چندجور شعر منعکس کرده‌اند که من فقط یک رباعی‌اش را بخوانم. 

برادر، دعا کن که زینب بمیرد ×××××××× نباشد که بعد از تو ماتم بگیرد

یک لحظه به کنار خیمه بیایید، یک‌طرف بایستید و خداحافظی این برادر و خواهر را تماشا کنید. 

برادر دعا کن که زینب بمیرد ××××××××× نباشد که بعد از تو ماتم بگیرد

برادر به قربان خُلق نکویت ××××××××× اجازه بفرما ببوسم گلویت

فرزند آیت‌الله میلانی گفت: من این رباعی را خواندم و پدرم درحالی‌که در رختخواب بود، مثل باران بهار اشک می‌ریخت. هنوز روضه‌ام تمام نشده بود که ایشان از دنیا رفت. چنین مُردنی را در این گریه‌هایتان بخواهید.

 

پنج حقیقت قرآنی در آموزه‌های کاروانیان

کاروان پنج حقیقت را به ما یاد داده که تمام آن هم قرآنی است؛ اول، معرفت: خدا را در حدی بشناسید که توان دارید؛ نبوت، امامت، حلال و حرام خدا و مسائل اخلاقی قرآن را بشناسید. ما را دعوت‌ هم نکرده‌اند که معرفتت به‌اندازهٔ ابراهیم(ع)، پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) باشد؛ بلکه معرفت در حد گنجایش خود‌تان باشد. دوم، عبادت: فقط بندهٔ خدا باشید و سر تسلیم مقابل یزیدیان تاریخ و زمان فرود نیاورید؛ بایستید و نه بگویید! امام از وسط راه کربلا تا ساعت چهار بعدازظهر که شهید شدند، هر پیشنهادی که دشمن داد، فقط جواب دادند: «لٰا وَاللّه» قبول نمی‌کنم؛ هیجانات شهوات، مال حرام، صندلی حرام، حرف حرام و نگاه حرام را قبول نکنید. سوم، هجرت: بالاترینش این است که از خودت بیرون بیا و به‌طرف پروردگار حرکت کن؛ «سِیر إلَی اللّه» داشته باشید. چهارم، سرعت: در تمام برنامه‌هایتان سرعت داشته باشید و با تنبلی، سستی و کُندی رفیق نباشید. پنجم، سبقت: در تمام خوبی‌ها از همهٔ جهانیان جلو بیفتید.

 

سعادت انسان در گرو هزینه برای ابی‌عبدالله(ع)

یکی از رفیق‌هایم در همین سفر کربلا به من گفت(دو شب مانده به محرّم برگشتم): یک چیزی برایت تعریف کنم؟ گفتم: تعریف کن؛ من وقت دارم، هرچه می‌خواهی، به من یادم بده. من دانش‌آموز هستم، عالم نیستم و فقط گیرنده‌ام. گفت: کار سنگین و پرخرجی را برای ابی‌عبدالله(ع) می‌کردیم؛ گنبد جدید را می‌ساختیم و طلاکاری‌هایش هم دیگر نزدیک به آخر بود. ما پول هم فقط از دیوانه‌ها قبول می‌کردیم و از دولتی، تریلیاردر و... قبول نمی‌کردیم و می‌گفتیم: این‌قدر ابی‌عبدالله(ع) دوره‌به‌دوره یار دارد که نیازی ندارد دستمان را به‌طرف این و آن دراز کنیم. 

روزی نشسته بودیم که پیرزن حدوداً قدخمیده‌ای با دختر سیزده‌چهارده ساله‌ای آمد و به من گفت: آقا! عشق دارم که برای ابی‌عبدالله(ع) هزینه کنم؛ اما غیر از این دمپایی‌ها و لباس کهنه‌ای که بر تنم هست، هیچ‌چیزی ندارم. نان بخور نمیر بسیار ضعیفی گیر من می‌آید و این بچه هم یتیم است. امروز در خانه به او گفتم که دخترم، خیلی دلم می‌خواهد برای ابی‌عبدالله(ع) هزینه کنم. هزینه برای حسین(ع)، یعنی هزینه برای دین، توحید، نبوت، حفظ این مجالس و تبلیغ دین. هزینه برای ابی‌عبدالله(ع) با هزینه کردن برای غیر ابی‌عبدالله(ع) خیلی فرق می‌کند. خوش‌به‌حال آنهایی که پولشان وصل به ابی‌عبدالله(ع) است؛ به خودشان هم نگیرند که پول دادیم، امام حسین(ع) دست در جیبت می‌کند و پول درمی‌آورد، کار خودت نیست! 

این پیرزن هم گفت: من پولی ندارم؛ سر و وضع مرا ببین! در خانه‌ای کاهگلی زندگی می‌کنم که آن‌هم در حال خراب شدن است. امروز با دخترم صبح صحبت می‌کردم و می‌گفتم که خیلی دلم می‌خواهد برای ابی‌عبدالله(ع) هزینه کنم، دخترم به من گفت: مادر، بلند شو تا به آنجایی برویم که گنبد را می‌سازند. او مرا به اینجا آورده است. گوشهٔ چادرش را کنار زد، دوتا گوشواره درآورد که پنجاه‌هزار تومان نمی‌ارزید و گفت: این را قبول می‌کنید؟! دختر کوچک‌ها! گوشواره‌هایی که عصر عاشورا از گوش‌ شما کَنْدند، حالا میلیون‌ها گوشواره برایتان برمی‌گردد. 

 

حضرت زهرا(س) در مجلس عزای ابی‌عبدالله(ع)

جای بلندی نشسته‌اید! مجالس ابی‌عبدالله(ع)، ملکوت و عرش است، محل رفت‌وآمد ملائکه است. ارزش این مجالس را هم برایتان بگویم و چندجمله هم این مصیبت دل‌سوز آتشی را برایتان بخوانم. نصفه شب نشسته‌ام و مصیبت را یادداشت کردم که درست بخوانم، اضافه نخوانم و واقعیت را بخوانم. مصیبت این بچهٔ یتیم ده‌ساله را بیش از 84 کتاب نوشته است. روحانی‌ها و علمای بزرگی که در جلسه شرف حضور دارند، می‌دانند یکی از بالاترین راویان شیعه، «فُضیل‌بن‌یَسار» است. او خیلی مورد اعتماد امام صادق(ع) و امام باقر(ع) بود و درباره‌اش نوشتند: «أقام فُضَيل بن يَسَار مأتماً لِلْحُسين وَلَم يُخبر بِه إمٰامَنا الصّادق» در خانه‌اش جلسهٔ عزاداری برای ابی‌عبدالله(ع) گرفت، ولی به امام صادق(ع) خبر نداد که من روضه دارم. «فَلَمّا كٰان اليومَ الثّاني أقْبَلَ إلى الْإمٰام-رُوحي فِدٰاه- فَقٰالَ لَهُ: يٰا فُضيل! أيْنَ كُنت الْبٰارِحة» امام نزد فضیل آمدند و فرمودند: فضیل! دیشب پیش من نیامدی، کجا بودی؟ «قٰال: سيّدي شُغْلٌ عٰاقَني» کاری پیش آمده بود که مانع شد پیش شما بیایم. امام فرمودند: «يا فُضيل، لا تُخْفِ عليّ، أمَا صَنَعْت مٰاتِماً وَأقَمْتَ بِدٰاركَ عَزاءً فِي مُصاب جدّي الْحُسين» کار خودت را از من پنهان و مخفی نکن! از تو سؤال می‌کنم: آیا دیشب برای حسین ما در خانه‌ات جلسه داشتی و اقامهٔ عزا کرده بودی؟ «فقال: بلى سيّدي» بله آقاجان، جلسه داشتم؛ من عاشق هستم و دائم در خانه‌ام جلسه دارم. «قٰالَ عَلَيْهِ السّلام: وَأنَا كُنْت حٰاضِراً» من دیشب در مجلس تو بودم. چقدر ائمهٔ ما عاشق این مجالس هستند! «قٰال الْفُضیل: سيّدي إذاً مٰا رَأيْتُك، أيْنَ كُنْتَ جالساً» فضیل گفت: من همهٔ عزادارها را در خانه‌ام دیدم، اما شما را ندیدم؛ شما کجا نشسته بودید؟ «فقال عَلَيْهِ السَلام: لَمّا أرَدْت الْخُروج مِنَ الْبَيْت أمَا عَثَرْتَ بِثُوبِ أبْيَض» تو وقتی می‌خواستی از اتاق بیرون بروی، چشمت به پارچه‌ای سفید نیفتاد؟ «قٰالَ: بَلٰى» گفتم: بله دیدم که پارچهٔ سفیدی آنجاست. «قٰالَ عَلَيْهِ السّلام: أنَا كُنْت جٰالِساً هُنٰاك» امام فرمودند: من دم در نشسته بودم. «فَقٰالَ لَه: سيّدي! لِمَ جَلَسْت بِبٰابِ الْبَيْت ولِمَ لَمْ تتَصَدّر المَجْلِس» پس فضیل گفت: مولایم! به روضهٔ من آمدی، چرا دم در نشسته بودید که کفش‌ها را درمی‌آورند و بالای جلسه نرفتید؟ «فَقٰالَ الْإمٰامِ الصّادق عَليْهِ السّلام: كٰانَت جَدّتي فٰاطِمَة جٰالِسة بِصَدْرِ الْمَجْلِس، لِذا مٰا تَصدّرْتُ إجْلٰالاً لَها» امام صادق(ع) فرمودند: فضیل! من نمی‌توانستم به بالای اتاق بروم؛ چون مادرم زهرا(س) بالای مجلس نشسته بود و من برای احترام به او بالا نرفتم و دم در نشستم.

 

کلام آخر؛ دست‌وپا زدن عبدالله در آغوش عمو

اما از این یتیم بگویم؛ اولاً امام مجتبی(ع) در وقت شهادتشان به ابی‌عبدالله(ع) فرمودند: هر سه‌ بچهٔ مرا ببر، من هم می‌خواهم در کربلای تو شریک باشم. «فَلَبِثُوا هُنَيْئَةً ثُمَّ عَادُوا إِلَيْهِ وَ أَحَاطُوا بِه» لشکر مختصری درنگ کرد، جنگ و حمله نکرد، تیر و نیزه نزد، بعد از استراحت‌ مختصری، کنار گودال برگشتند. امام افتاده بودند، قدرت حرکت نداشتند و نمی‌توانستند بلند شوند تا بنشینند! بارک‌الله به شما! در مجلس امام صادق(ع) و روضه خواندن، آرام‌آرام شروع به گریه کردند، امام ششم فرمودند: مثل وقت‌هایی که خودتان با هم هستید و داد و فریاد می‌زنید و ناله می‌‌کنید، آن‌طور پیش ما ناله بزنید. دشمن بعد از مقداری استراحت برگشت. چطوری بگویم و چه بگویم! ابی‌عبدالله(ع) را دوره کردند؛ امام نمی‌توانستند بلند شوند، برای چه راه‌ها را به او بستید؟ «فَخَرَجَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ» یک‌مرتبه این بچه از خیمه‌ها بیرون آمد، «حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَيْنِ» دید که لشکر عمو را احاطه کرده‌اند، آمد و کنار ابی‌عبدالله(ع) ایستاد. «فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ» دختر علی به‌دنبال این بچه تا کنار گودال دوید. 

حالا دوتا مصیبت است: یکی ابی‌عبدالله(ع) را می‌بیند که دارد از حال می‌رود و یکی هم این بچه را می‌بیند. «فَقَالَ الْحُسین: إحْبِسِیه یٰا أخْتی» امام فریاد زدند: خواهر، او را نگه دار تا داخل گودال نیاید! «فَأَبَى وَ امْتَنَعَ امْتِنَاعاً شَدِيداً» نمی‌گذاشت عمه او را نگه دارد و شدیداً مانع عمه بود. به عمه گفت: «لَا وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي» عمه به والله قسم! من عمویم را رها نمی‌کنم. بچهٔ ده‌ساله قسم خورد که من حسین را رها نمی‌کنم، مرد و زن ایران، مواظب باشید که حسین را تا آخر عمر رها نکنید! 

«فَأَهْوَى بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ إِلَى الْحُسَيْنِ بِالسَّيْفِ» ابن‌کعب از بالای گودال با شمشیر برهنه به داخل گودال پرید. «فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّي» این بچهٔ ده ساله به او گفت: ای آدم ناپاک! آیا می‌خواهی عموی من را بکشی؟ «فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ» او شمشیرش را بالا برد «فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِيَدِهِ» و بچه دستش را بالای سر عمو سپر کرد. فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدِ فَإِذَا هِيَ مُعَلَّقَةٌ» شمشیر را پایین آورد و دست بچه به پوست بند شد. وای، داخل گودال هم عجب مصیبتی دیدی! «فَنَادَى الْغُلَامُ يَا أُمَّاهْ» بچه است دیگر، صدا زد: مادر، دستم را بریدند! «فَأَخَذَهُ الْحُسَيْنُ وَ ضَمَّهُ إِلَيْهِ» ابی‌عبدالله(ع) بچه را گرفتند و به خودشان چسباندند. امام افتاده بودند، وقتی بچه را گرفتند، با دو دستشان پشت بچه گذاشتند و بچه را آرام روی بدن خودش نگه داشتند، «وَ قَالَ يَا ابْنَ أَخِي اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ» پسر برادرم، صبر کن به این مصیبتی که به تو رسید و پاداش جدا شدن دستت را از خدا توقع کن، الآن خود پروردگار تو را پیش پدران شایسته‌ات می‌برد. 

ابی‌عبدالله(ع) در حال صحبت کردن بودند، «فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ بِسَهْمٍ» حرمله از لشکر بیرون آمد، چون اگر می‌خواست از وسط لشکر تیر بزند، از بالای گودال رد می‌شد، سر گودال آمد و به بچه نزدیک شد، آن‌وقت تیر سه‌شعبه را زد. این عبارت در کتاب‌های ماست: «فَذَبَحَهُ وَ هُوَ فِي حَجْرِ عَمِّهِ الْحُسَيْنِ» سر بچه با تیر او جدا شد و درحالی‌که سر جدا شد، در بغل عمو دست‌وپا می‌زد. بچه بال‌بال می‌زد، ابی‌عبدالله(ع) به پروردگار گفتند: ببین با ما چه می‌کنند...

 

تهران/ ورزشگاه آیت‌الله سعیدی/ دههٔ اول محرم/ تابستان1399ه‍.ش./ سخنرانی پنجم 

برچسب ها :