جلسه ششم - چار شنبه (5-6-1399)
(تهران ورزشگاه آیت الله سعیدی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- عنایت ویژۀ خداوند به شیعیان
- -سفارش پیغمبر(ص) به ملکالموت
- -شیعه، آشنای حریم الهی و محب اهلبیت
- -ملکالموت، مهربانتر از پدر در وقت احتضار
- حکایتی شنیدنی از کیفیت مرگ علامه مجلسی
- -بیتابی مرحوم جزایری در فراق علامه مجلسی
- -درخواست مرحوم جزایری از علامه مجلسی در عالم رؤیا
- سه هشدار جدّی در مراقبت از دین
- ویژگی مهم کاروان شهدای کربلا
- -دست رحمت خداوند، گیرندۀ جان کاروان کربلا
- -بازگشت نفس مطمئنه با رضایت و خشنودی
- اشارۀ عاشقانۀ ملکالموت در وقت جان دادن مؤمنین
- -سخن امام حسین(ع) با یاران در صبح عاشورا
- -کیفیت مرگ شیعه در کلام حضرت جواد(ع)
- -قلب شیعه، صندوقی از معرفت، محبت و یقین به خداوند
- -هراس نداشتن عاشقان خداوند از مرگ
- روایتی بینظیر از روضهخوانی خداوند برای ابیعبدالله(ع)
- -درخواست مرد گنهکار از موسی(ع)
- -بسته بودن درهای رحمت الهی بر قاتلان امام حسین(ع)
- -مقام و مسند روضهخوانی نزد پروردگار
- -مصائب ابیعبدالله(ع) در کربلا
- -مرگ کودکان ابیعبدالله(ع) از عطش
- -حرام بودن آتش جهنم بر گریهکنندگان امام حسین(ع)
- کلام آخر؛ استقبال قاسم(ع) از مرگ با آغوش باز
- -قلب حزین قاسم(ع) از نرفتن به میدان
- -نامۀ امام حسن(ع) در بازوی فرزند
- -وداع جانسوز ابیعبدالله(ع) با قاسم(ع)
- -استقبال تیراندازان از قاسم(ع)
- -ابیعبدالله(ع) بر بالین یادگار برادر
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
عنایت ویژۀ خداوند به شیعیان
کاروان کربلا آراستهٔ به پنج حقیقت بود: معرفت، عبادت، هجرت، سرعت و سبقت. اینان با این پنج واقعیت، به شهود قلبی نسبت به حق رسیدند، شربت وصال محبوب را چشیدند و بین خودشان و جمال ازل و ابد، حجاب و فاصلهای نگذاشتند. من این روایت را اولینبار در کتاب عالم بزرگ، مرحوم حاج ملاهاشم خراسانی دیدم. روایت از قول امام صادق(ع) بیان شده و حضرت میفرمایند: این 72 نفر سی امتیاز ویژه داشتند. اگر کتاب در بازار نباشد، در کتابخانهها هست؛ شما میتوانید در بخش داستان کربلا ببینید.
-سفارش پیغمبر(ص) به ملکالموت
یک ویژگیشان را از قول امام صادق(ع) برایتان عرض میکنم: خداوند به ملکالموت که رئیس فرشتگان قبض روح است، چون ملکالموت این کار را بهتنهایی نمیکند. قرآن مجید میفرماید: دستهای از فرشتگان مأمور قبض روح هستند و ریاست این فرشتگان با حضرت ملکالموت، از فرشتگان مقرب و بینظیر پروردگار است. پیغمبر اکرم(ص) دربارهٔ شما هم به هنگام جان دادن به او سفارش کردهاند که جان اینان را با نرمی و آسانی بگیر. در روایاتمان داریم که ایشان به پیغمبر اکرم(ص) عرض کرد: من هنگام گرفتن جان مرد و زنی که موردتوجه تو هستند، مهربانتر از پدر هستم.
-شیعه، آشنای حریم الهی و محب اهلبیت
منظور ملکالموت، شیعه است؛ دیگران که در حریم الهی بیگانهاند و نسبت به اهلبیت(علیهمالسلام) هم غریبهاند. شما آشنای این حریم و آشنای نزدیک، عاشق، دلداده و محب به اهلبیت(علیهمالسلام) هستید. بالاخره، هم در دنیا و هم در آخرت، یک سلسله پاداش دارید. پیغمبر(ص) دهتا عنایت شمردند که از طرف پروردگار در دنیا به شما عنایت میشود. شما فکر نکنید که این روایات، روایات معمولی هستند یا در کتابهای معمولی ذکر شدهاند. اینها روایاتی است که کتاب شریف «اصول کافی»، مرحوم مجلسی در دو جلد و «بشارةالمصطفی» نقل میکند؛ همچنین روایاتی است که بزرگان دین ما به این روایات دلگرم بودهاند و علامهٔ خبیر، محدث کبیر، عالم کمنظیر، فیلسوف حکیم و عارف والا، ملامحسن فیض کاشانی نیز بخشی از آن را نقل میکند.
-ملکالموت، مهربانتر از پدر در وقت احتضار
وقتی پیغمبر(ص) سفارش شما را به ملکالموت کردند و فرمودند که با اینها در گرفتن جانشان با نرمی رفتار کن، ملکالموت پاسخ داد: یا رسولالله! من نسبت به اینهایی که تو میخواهی، در گرفتن جانشان از پدر مهربانتر هستم؛ یعنی محبت من را بالای سر اینها نمیشود با محبت پدرانشان مقایسه کرد!
حکایتی شنیدنی از کیفیت مرگ علامه مجلسی
بیست سال کم نیست؛ عالم بزرگ، مرحوم سید نعمتالله جزایری، برای استفادهٔ از علوم مجلسی شبانهروز با ایشان در سفر و حَضَر بود. من در نوشتههای خود ایشان دیدم که برادران اهل علم میتوانند به «روضاتالجنات» هشت جلدی مراجعه کنند و ببینند. ایشان میگوید: وقتی استادم از دنیا رفت، من بیقرار و بیتاب شدم(وقتی شدت دلبستگی به درد فراق میخورد، واقعاً بیتابی و بیطاقتی میآورد) و کنار قبرش میآمدم. قبر او همینجایی است که الآن در اصفهان معروف شده و حرم و ضریح دارد؛ سه قبر هم داخل ضریح در کنار هم هست: مرحوم مجلسی، پدرش و شوهر خواهرش، ملاصالح مازندرانی.
وی صاحب دوازده جلد «شرح اصول کافی» است؛ البته نه همهٔ اصول کافی، بلکه شرح دو جلد اصول آن. عالمان میدانند که هنوز شرحی به این زیبایی و استواری بر محور روایات در این پانصدساله نوشته نشده است. اصول کافی بر محور حکمت و فلسفه شرح دارد، ولی مسئلهٔ مهم بر مبنای روایات است.
-بیتابی مرحوم جزایری در فراق علامه مجلسی
مرحوم جزایری آدم فوقالعادهای است و تألیفات مهمی هم دارد، وی میگوید: اینقدر کنار قبر استاد گریه میکردم که خسته میشدم، اما اشباع نمیشدم. شبی بیتاب و بیطاقت کنار قبر از گریهٔ زیاد و خستگی وارد عالم رؤیا شدم و دیدم که قبر مرحوم مجلسی(ملا محمدباقر) باز شد، استاد از قبر بیرون آمد و کنار قبر نشست. مطلبی در قلب من بود که به کسی نگفته بودم و حتی به مجلسی هم نگفته بودم. مرحوم مجلسی همینطور که سر قبر خودش نشسته بود، آن مسئلهٔ قلبی مرا برایم گفت؛ ایشان گفت: تو چنین حالتی داری و جریان حالت تو هم این است. این عقدهٔ قلبی که بیست سال در من بود، با یک نگاه مرحوم مجلسی و دو کلمه حرفش حل شد.
-درخواست مرحوم جزایری از علامه مجلسی در عالم رؤیا
بعد به او گفتم: استاد، میشود کیفیت مردنت را برای من شرح بدهی؟! گفت: بله میشود؛ من وقتی در 73 سالگی، نزدیک به مرگ بودم، درد بر تمام بدنم حاکم شد. دردی که صبرم را لبریز میکرد! خانوادهام هم کنار بسترم بودند که دیدم جوان بسیار باوقار، باادب و بامحبتی پایین پای من ایستاده، فکر کردم دکتر است که ما تا حالا او را در اصفهان ندیدهایم. این جوان خیلی عاشقانه به من گفت: مجلسی، چه شده است؟ گفتم: تمام بدنم در اوج درد است! کف دستش را روی انگشتهای پایم گذاشت و تا روی زانویم کشید، بعد گفت: درد هست؟ گفتم: نه خنک و راحت شدم. از زانو تا سینهام دست کشید و گفت: درد هست؟ گفتم: نه هیچ دردی نیست. از سینه تا پیشانی، محل سجده کشید(نماز را دستکم نگیرید؛ یکی از عوامل نجات ما در وقت مرگ و عالم برزخ، نماز است) و وقتی دستش به پیشانی من رسید، او رفت و من دیدم تمام آنهایی که کنار بسترم هستند، ناله میزنند و گریه میکنند. من هرچه بامحبت به آنها میگفتم که من خوب شدهام و یکذره درد هم ندارم، چرا گریه میکنید؛ دیدم جنبوجوشی در خانهمان برپا شد و دهانبهدهان در محله پیچید که مجلسی مرده است.
مغازهها تعطیل شد، دستهٔ عزاداری راه افتاد و به خانهٔ ما آمدند، جنازهٔ مرا از داخل اتاق به بیرون بردند و هرچه من به آنها میگفتم که من نمردهام و سلامت عجیبی پیدا کردهام، مرا کجا میبرید؛ دیدم هیچکس به حرف من گوش نمیدهد! برای من نماز خواندند و من را به همینجایی آوردند که الآن میبینی، مرا دفنم کردند.
سه هشدار جدّی در مراقبت از دین
یک، خودتان را دستکم نگیرید؛ دوم، مواظب باشید که دادههای الهی را از دست ندهید؛ سوم، گول امواج فریبندهٔ غرب و شرق را نخورید که ما دوستی جز خدا، انبیا، ائمهٔ طاهرین و اولیای الهی نداریم و بقیه طبق صریح قرآن، دشمن شما هستند و خیر شما را نمیخواهند. اگر خیر شما را میخواستند، حجاب را از این مملکت غارت نمیکردند؛ غارت کردهاند، نه اینکه بردارند! حدود هفتاد سال است که بردهاند و هنوز پس ندادهاند، نمیخواهند پس هم بدهند. حداقل شما خانمها و دختران امام حسینی، حجاب مادرش، مادربزرگش خدیجه(س)، زینب کبری(س)، دختر سیزدهسالهاش سکینه و دختر سهسالهاش رقیه(س) را نگه دارید؛ آیا به جایی برمیخورد؟! این مقداری که در مملکت مانده، نگذارید که داخلی و خارجی غارت کنند و به زمزمههای «عیبی ندارد»، «طوری نیست»، «یکذره مو بیرون باشد، به جایی برنمیخورد» یا «چادر نباشد، مشکلی نیست»، گوش ندهید و با این حرفها فریب نخورید!
چطور موی مریم، مادر مسیح(ع) و خدیجه(س) بیرون نبود؟ چرا یکتار موی زهرا(س) را یک نامحرم ندید؟ چرا وقتی ابیعبدالله(ع) به میدان میرفتند، به زینب کبری(س) فرمودند که هرگاه به شما هجوم کردند، به بیابانها فرار کنید و در چالهها و پشت تپهها پناه بگیرید که دشمن قد و قامت شما را در راه رفتن و چهرهتان را نبینند. حجاب کم است؟ مگر حجاب، امر ضروری دین و واجب الهی نیست؟! حجاب واجب پیغمبران نیست، بلکه فریضهٔ الهی است! انبیا به مردم نگفتهاند که به خانمهایتان بگویید باحجاب باشند، بلکه این دستور پروردگار مهربان عالم است.
ویژگی مهم کاروان شهدای کربلا
پیغمبر(ص) سفارش شما را خیلی به ملکالموت کرده و دیدید جان مرحوم مجلسی را چطور گرفت که متوجه نشد؛ با دست کشیدن به بدن، تمام دردها را فراری داد و با رسیدن دست به محل سجده، روح بدن را رها کرد. حالا از آن سی امتیازی که امام صادق(ع) میفرمایند این 72 نفر داشتند، یکی این است:
-دست رحمت خداوند، گیرندۀ جان کاروان کربلا
وقتی حادثه شروع و جنگ شعلهور شد، حدود پنجاه نفر از یاران ابیعبدالله(ع) در حملهٔ اول شهید شدند و حدود بیست نفر هم در جنگ تنبهتن شهید شدند. خداوند صبح عاشورا به ملکالموت فرمود: برای گرفتن جان این 72 نفر به زمین نرو و کاری به جان اینها نداشته باش! این همان شهود قلبی، وصال، نتیجهٔ معرفتالله در حد کمال، عبادتالله، هجرت الیالله، سرعت الیالله و سبقت از همهٔ مردم عالم در نیکیهاست. خدا به ملکالموت میفرماید که خودم جان این 72 نفر را میگیرم. شما 72 نفر، نیستید که برای ما تعریف کنید کیفیت جان دادنتان چه لذتی به شما داد؟! دست رحمت خدا جان شما را گرفت، چه لذتی بردید، چه حسی داشتید و چه مشاهدهای کردید؟!
-بازگشت نفس مطمئنه با رضایت و خشنودی
«یٰا أَیتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ × اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّک رٰاضِیةً مَرْضِیةً × فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی × وَ اُدْخُلِی جَنَّتِی»(سورهٔ فجر، آیات 27-30) امام هشتم میفرمایند: پَرِ این آیه شما را هم میگیرد. روایتش مفصّل است و اگر برادران اهل علم خواستند، به تفسیر باعظمت «نورالثقلین» در پنج جلد و «تفسیر برهان» در ده جلد مراجعه کنند. پَر و شعاع این آیه در وقت مُردن بهسراغ شما هم میآید. کجای پر این آیه شما را میگیرد؟ حضرت میفرمایند: وقتی شما به جان دادن رسیدید، نه جان کَندن.
اشارۀ عاشقانۀ ملکالموت در وقت جان دادن مؤمنین
حالیام میشود که چه میگویم. جان کندن برای من و شما نیست، بلکه جان دادن برای من و شماست؛ یعنی با یک اشارهٔ عاشقانهٔ ملکالموت، روح ما از بدن خداحافظی میکند و میرود، بدن را به قبر و روح را به برزخ میدهند، صبح قیامت هم خدا به روح میگوید: به بدنش برگرد تا مانند وجود دنیاییاش وارد محشر شود. عاشق اهلبیت(علیهمالسلام) جان کَندن ندارد و معنی هم ندارد! شما که دینتان اسلام الهی، اسلام پیغمبر(ص) و اسلام اهلبیت(علیهمالسلام) است، عمل شما هم عمل صالح است، نسبتاً هم از اخلاق حَسَنه برخوردار هستید(چون ما در مسئلهٔ اخلاق یک مقدار نمره کم داریم)، به واجبات الهی و حلال و حرام اهمیت میدهید، جان کندن برای شما نخواهد بود، بلکه جان دادن برای شما خواهد بود.
-سخن امام حسین(ع) با یاران در صبح عاشورا
امام در صبح عاشورا به یارانش فرمودند: یارانم، ای انسانهای کِرام و باارزش! الآن که همه بهطور یقین بهسوی مرگ میرویم، مرگ برای ما یک پل است(این مطلب در کلمات روز عاشورای حضرت است و همه هم نوشتهاند) که یک سرِ پل، دنیا و یک سر پل هم آخرت است. حسین جان! چه تعبیر عجیبی کردهاید! یعنی یاران من، مرگ بالای سر یا روبهروی شما نیست، بلکه مرگ زیر پایتان است و پلی است که وقتی میخواهید رد بشوید، پا روی کلهٔ مرگ میگذارید. از آیات، روایات و دقایق کلمات ابیعبدالله(ع) لذت میبرید؟! مرگ برای شما هیولا نیست و چهرهٔ عبوس و تلخ ندارد و اصلاً آن را نمیبینید. مرگ پل است و شما پا روی این پل میگذارید؛ آن مرگ از شما لذت میبرد که پا روی سرش گذاشتهاید. برای شما جان دادن است، نه جان کندن؛ من از همهٔ شما تقاضا میکنم، طبق روایات بسیار مهمی که بخشی از آن را فیض کاشانی نقل کرده؛ از مرگ نترسید! اگر بیدین، رباخوار و پایمالکنندهٔ حق مردم هستی، بترس؛ زن بزرگوار و خواهر عزیزم، اگر بیحجاب هستی و محرم و نامحرمی را رعایت نمیکنی، بترس؛ شما برای چه بترسید؟!
-کیفیت مرگ شیعه در کلام حضرت جواد(ع)
مرحوم فیض کاشانی این روایت را در «محجةالبیضاء» نقل میکند که یکی از سیصد جلد کتاب اوست. پانصد سال پیش در خانهای کاهگلی در شهر کاشان و گرمای پنجاه درجه نوشته است که اگر کتابهایش را به سبک امروز چاپ کنند، پانصد جلد میشود. ایشان کمکی هم نداشته و خودش مینوشته است. چه جانی برای حفظ این دین کَندهاند! ایشان میگوید: یکی از عاشقان حضرت جواد(ع) بیمار بود، امام جواد(ع) به عیادتش آمدند. جوادالائمه(ع)، ابنالرضا، چقدر به شیعه احترام میکنند و چقدر شما را دوست دارند! به عیادت میآیند و احوالپرسی میکنند.
وقتی حضرت جواد(ع) درِ اتاق را باز کردند و وارد شدند، مریض بلندبلند شروع به گریه کردند. امام جواد(ع) کنار بسترش نشستند و فرمودند: برای چه وقتی چشمت به من افتاد، گریه کردی؟ گفت: لحظات آخر من است و به قول ما، دستم خالی است، عمل من کم است و نمیدانم چه میشود، نمیدانم چه بلایی میخواهد سرم بیاید! این امام شماست که به شما نوید و مژده میدهد؛ امام فرمودند: خبر بیماری پوستی کسی را شنیدهای که از پیشانی تا نوک پا تاول زده، زخم و چرکین شده باشد؟ گفت: بله شنیدهام. حضرت فرمودند: اگر به این بیمار بگویند که حمامی افتتاح شده، اگر داخل آن حمام بروی و آب آن حمام را روی خودت بریزی، پوست تو مثل روزی میشود که از مادر متولد شدهای؛ اگر مریض این خبر را بشنود، چه حالی پیدا میکند؟ گفت: یابن رسولالله! به قول ما، از خوشحالی سکته میکند. فرمودند: مردن برای شیعیان ما، همان حمام است؛ مردن برای شما دارو و دواست، آب خنک است و همهٔ دردهایتان را از بین میبرد. حالا مردن ترس دارد؟
-قلب شیعه، صندوقی از معرفت، محبت و یقین به خداوند
یک نصفه آیه هم بخوانم؛ اول هم از شما بپرسم: خدا را دوست دارید؟ معلوم است که همهٔ شما خدا را دوست دارید؛ چون خودش باور نسبت به خودش را به ما داده و قلب ما صندوق خودش است که گوهر شناخت، محبت و یقین به خودش را در این صندوق گذاشته است. دوستش دارید، چقدر میگیرید تا همین امروز از خدا دست بردارید؟ همه به من جواب میدهید: ما نسبت به خدا، میثم تمار هستیم و اگر ما را به دار بکشند، دست و پایمان را هم با ساطور قطع کنند، ما از خدا جدا نمیشویم. راست است و من هم همینطور هستم. حالا یکی دم در ایستاده و وقتی میخواهید به بیرون بروید، به تکتک شما مردان و زنان بگوید که در این اوضاع پیچیده و سخت اقتصادی به هر کدام از شما میلیاردی نقد میدهم؛ اما از فردا، یعنی پنجشنبه و شب جمعه، جمعه، تاسوعا و عاشوراست، دیگر نیا! شما را به ابیعبدالله(ع)، کدامیک از شما حاضر هستید که این پول را قبول کنید و نیایید؟! به او خواهید گفت: دیوانهٔ عقلی، کجا نیایم؟! پیغمبر(ص) فرمودهاند: اینگونه جلسات، «رَوضهٌ مِن رِیاضِ الجَنَّة» باغ بهشت است.
-هراس نداشتن عاشقان خداوند از مرگ
یک آیه بخوانم، حرفم تمام میشود؛ خدا میفرماید: «أَلاٰ إِنَّ أَوْلِیٰاءَ اَللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لاٰ هُمْ یحْزَنُونَ»(سورهٔ یونس، آیهٔ 62) عاشقان خدا از مرگ نمیترسیدند و غصه هم نمیخوردند. غصهٔ زن و بچهتان را هم نخورید؛ اگر زن و بچهتان خوب هستند، به سورههای رعد و مؤمن(جزء بیستوسوم) مراجعه کنید؛ پروردگار میفرماید: زن و بچه و ذریهٔ خوبتان را هم در قیامت به خودتان تحویل میدهم و فراقی در بهشت برای شما نیست.
وقتی میمیرم، تا وقتی قیامت بشود، فراق زن و بچهام را چهکار کنم؟ امام صادق(ع) میفرمایند: ملکالموت گُلی بهنام «مَنْسیه» در وقت مردن به کنار بینیات میآورد، تو مغازهات، خانهات و زن و بچهات را با بو کشیدن آن گل فراموش میکنی تا در برزخ راحت راحت باشی و در قیامت، همه را داخل بهشت تحویلت میدهند. این حرف علیاکبر(ع) به پدرش بود:
مرگ اگر مرد است، گو نزد من آی ××××××× تا در آغوشش بگیرم تنگتنگ
من ز او عمری ستانم جاودان ××××××××× او ز من دَلقی ستاند رنگرنگ
برادران و خواهران شیعه! از مرگ نترسید، غصه هم نداشته باشید و امروز از این مجلس، به لطف ابیعبدالله(ع)، راحت بیرون بروید.
روایتی بینظیر از روضهخوانی خداوند برای ابیعبدالله(ع)
-درخواست مرد گنهکار از موسی(ع)
یک روایت هم برای وضع شما بخوانم و حرف را پایان بدهم؛ چه روایت عجیبی است! روایت در صفحهٔ 308، جلد چهلوچهارم «بحارالأنوار» آمده که ایشان هم از کتابهای قدیمیمان نقل کرده است. من عربیاش را نمیخوانم که طول بکشد. موسیبنعمران(ع) مردی را دید که چهرهاش زرد شده و بدنش ناتوان بود، عضلاتش میلرزید، بدنش رنجور بود، چشمهایش فرو رفته و خیلی لاغر بود. او را شناخت. «وَ هُوَ مِمّنْ آمَنَ بِه» از آنهایی بود که به موسی(ع) ایمان آورده بود؛ به موسی(ع) گفت:ای پیغمبر خدا! «أذْنَبْتُ ذَنْباً عَظیماً» من گناه سنگینی را مرتکب شدهام، «فَأسْأَل رَبُّک أنْ یَعْفُو عَنّی» از خدا بخواه که از من گذشت کند و آرامش باطن به من بدهد.
-بسته بودن درهای رحمت الهی بر قاتلان امام حسین(ع)
موسی(ع) به کوه طور رفت و مناجات کرد، بعد گفت: یا ربالعالمین! سوالی دارم و تو به سؤال من هم آگاه هستی، قبل از اینکه سؤالم را مطرح کنم. خداوند فرمود: موسی! هرچه میخواهی، بخواه؛ من عطا میکنم؛ هرچه که دلت میخواهد، من به آنکه میخواهی، تو را میرسانم. موسی(ع) گفت: پروردگارا! فلان بندهات گناه سنگینی مرتکب شده و از تو گذشت میخواهد. حالا اینجا را ببینید: «يٰا مُوسىٰ! أعْفُو عَمَّن إسْتَغْفَر لِي إلاّ قٰاتِلَ الْحَسَيْن» هر کس در این عالم از گناهانش عذرخواهی و طلب گذشت کند، من قبول میکنم؛ اما همهٔ درها را به روی قاتل حسین بستهام. «این حسین کیست که عالم همه دیوانهٔ اوست»؛ ببینید خدا دست دل شما را در دست چه کسی گذاشته است؟! موسی(ع) گفت: «يا ربّ! وَمَنِ الْحُسَين» خدایا! حسین کیست که اینقدر پیش تو مهم است؟ قاتلش کیست؟
-مقام و مسند روضهخوانی نزد پروردگار
خدا از اینجا به بعد، مستقیماً روضه خوانده است؛ روضهخوانی عجب مسندی و مقامی است! گاهی در خانههایتان اگر شد، برای زن و بچهتان با چهرهٔ غمگین، دو کلمه روضه بخوانید؛ مثلاً اگر بچهٔ کوچک دارید، به بچههای بزرگتر بگویید که این بچهٔ شیرخواره چه گناهی دارد؟
-مصائب ابیعبدالله(ع) در کربلا
موسی(ع) گفت: حسین را چه کسی میکشد؟ خدا فرمود: عدهای طغیانگرِ متجاوز در فی سرزمین کربلا. خدا جای کشته شدن ابیعبدالله(ع) را به موسی آدرس داد وگفت: موسی! وقتی روی زمین میافتد، اسبش رَم میکند؛ یعنی از حال طبیعی درمیآید، «وَتَحَمْحَمَ وَتُصَهِّلَ» شیهه میکشد و داد میزند. «فَيَبْقِى مُلْقَاً عَلَى الرِّمٰال» بدنش روی رملهای بیابان میافتد، «وَيُنْهَبُ رَحْلُه» هرچه در خیمههایش دارد، غارت میکنند، «وَيُسْبىٰ نِسٰاؤُه فِي الْبُلْدان» دختران و خواهرانش را شهر به شهر به اسارت میبرند. موسی! تمام افرادش را در آن بیابان سر میبرند و سرهای بریده را هم داخل بیابان رها نمیکنند، بلکه از بزرگ و کوچکشان، سرها را به نیزه میزنند.
-مرگ کودکان ابیعبدالله(ع) از عطش
بچهدارها، خانمها و آقایانی که بچهٔ کوچک دارید، خدا به موسی میفرماید: «صَغِيرُهُم يُمِيتُهُ الْعَطَش»، بچههایش از تشنگی میمیرند. نمیدانم چقدر دقت کردید؛ یک اصغرش را تیر زدند، بقیهٔ بچههای کوچک داخل خیمهها مردند! «وَكَبيرُهُم جِلُدُه مُنْكَمِش» اما بزرگهایش، پوست بدنشان از شدت تشنگی جمع میشود. او ناله میکند، اما هیچکس نیست که یاریاش کند.
-حرام بودن آتش جهنم بر گریهکنندگان امام حسین(ع)
موسی! «وَ اعْلَمْ أَنَّهُ مَنْ بَكَى عَلَيْهِ أَوْ أَبْكَى أَوْ تَبَاكَى» یقین کن که هر کس برای حسین من گریه کند یا بگریاند یا اگر اشک ندارد، خودش را به شکل گریهکنها دربیاورد و غمزده دست به صورت باشد، «حَرَّمْتُ جَسَدَهُ عَلَى النَّار» بدنش را به آتش جهنم حرام میکنم. حسین جان، چقدر اشک برای تو قیمت دارد!
کلام آخر؛ استقبال قاسم(ع) از مرگ با آغوش باز
من دیشب مسئلهٔ یتیم امام مجتبی(ع) را از مهمترین کتابهایمان جمع کردم که چیزی از آن را یادم نرود و همه را برایتان بگویم. در کتابها متن عربی است و من فقط ترجمهاش را برایتان میگویم.
-قلب حزین قاسم(ع) از نرفتن به میدان
قاسم گفت: عمو! اجازه بده که بروم، امام فرمودند: «یَا بْنَ أخِی! أنْتَ مِنْ أخِی» تو بچهٔ برادر و نشانهٔ برادر من هستی؛ من دلم میخواهد که تو بمانی و من به تو آرامش داشته باشم. حضرت به قاسم اجازه ندادند که به میدان برود، قاسم روی زمین نشست، «مَهموماً مَغموماً باکیَ العَینَینِ حَزینَ القلب » غصهدار، ناراحت، گریهکننده و دلشکسته، «وَ وَضَعَ رَأسه عَلَی رِجلُیه» سرش را بهطرف دوتا پایش آورد و گفت: حالا که عمو میگوید نرو، من چهکار کنم!
-نامۀ امام حسن(ع) در بازوی فرزند
یادش آمد که پدرش چیزی را به خط خودش نوشت و بهحالت بازوبند درآورد، به بازویش بست و به او گفت: اگر روزی خیلی ناراحت(آنوقت سهساله بود که پدرش این حرفها را با او زد)، غصهدار و رنجیده شدی، این نوشته را باز کن و بخوان، هرچه برای تو نوشتهام، به آن عمل کن. نوشته را از بازویش درآورد، جلدش را پاره کرد و خط پدر را درآورد؛ چه نوشته بود؟ نوشته بود: «يٰا وَلَدي، يٰا قٰاسِم! أوُصِيكَ أنّكَ إذٰا رَأيْت عَمّك الْحُسين فِي كَربلاء وَ قَدْ أحٰاطَتْ بِهِ الْأعْدٰاءِ فَلٰا تَتْرُكِ الْبراز وَ الْجِهاد» پسرم به تو وصیت میکنم هرگاه عمویت را در کربلا دیدی که دشمن محاصرهاش کرده است، جنگ را کنار نگذار!
از جا بلند شد و پیش ابیعبدالله(ع) آمد، نامهٔ پدرش را به دست عمو داد، «فَلَمّا قَرأ الْحُسین العوذة بَکٰی بُکٰاءً شَدِیداً» وقتی ابیعبدالله(ع) نامه را خواندند، بلندبلند گریه کردند و مانند آدمی که جان میدهد، به نفسنفس افتادند. امام اجازه دادند و گفتند: حالا اگر میخواهی بروی، برو!
-وداع جانسوز ابیعبدالله(ع) با قاسم(ع)
وقتی دید دارد میرود، صدا زد: «یٰا وَلَدی! أتَمْشی بِرِجْلک إلى الْمُوت» میوهٔ دلم! با پای خودت بهطرف مرگ میروی. قاسم گفت: عمو، چطوری نروم، درحالیکه تو بین اینهمه دشمن تنها ماندهای و دیگر یار نداری.
ای که در کربوبلا بیکس و یاور ماندی ×××××××××× خیز از جا و ببین خلق جهان یاور توست
ببین که مردم شش روز است از شش صبح تا ده صبح در آفتاب گرم مینشینند و برای تو ناله میزنند!
عموجان، چطوری نروم؟! امام فرمودند: چند لحظه برگرد، بغلش را باز کرد و قاسم را بغل گرفت. در کتابها ندیدم که امام این کار را با کس دیگری کرده باشند. دوتایی اینقدر گریه کردند که غش کردند و روی زمین افتادند! همه میگویند: کسی که غش کرده، بدو یک لیوان آب بیاور و به صورتش بپاش، اما زینب(س) آب نداشت. همینطوری این دوتا را نگاه میکرد و زارزار گریه میکرد، آب نبود که به صورتشان بپاشد. مدتی بعد به هوش آمدند و قاسم رفت.
-استقبال تیراندازان از قاسم(ع)
متن روایت این است: تمام تیراندازان به استقبال این بچهٔ سیزده ساله آمدند و به او تیر زدند، آنهایی هم که تیر نداشتند، با قلوهسنگ به او حمله کردند. «فَوَقَعَ الْقٰاسِم عَلَی الْأرض» با اینهمه تیر و سنگ توانش تمام شد و روی زمین افتاد. «فَضَرَبَهُ شَیبة بْن سَعْد الشّامي بِالرُّمْح عَلَی ظَهْرِهِ فَأخْرَجَهُ مِنْ صَدْرِهِ» بالای سر قاسم آمد و همینطوری که قاسم روی دستش افتاده بود، یک نیزه به پشت قاسم زد، نیزه از سینه بیرون آمد، نیزهاش را برای جاهای دیگر لازم داشت، بیرون کشید. بعد از آن، عمر اَزُدی آمد و فرقش را با شمشیر زد. دیگر توان به آخر رسید و صدا زد: «یٰا عَمّاه أدْرِکْني» عمو مرا دریاب!
-ابیعبدالله(ع) بر بالین یادگار برادر
در متن دارد که ابیعبدالله(ع) مثل باز شکاری از این یک مقدار خیمه تا میدان با اسب آمد. وقتی رسید، دید که آدم سنگینی روی سینهٔ این بچهٔ سیزده ساله نشسته است. چقدر مثل عمویت جان دادی! خنجر را بالا آورده که سر قاسم را جدا کند؛ ابیعبدالله(ع) به او حمله کرد، دستش را جلوی حملهٔ ابیعبدالله(ع) آورد، شمشیر آمد و دستش را قطع کرد. صدا زد: یاران من، به دادم برسید! گروهی از لشکر حمله کردند و جنگ درگرفت که یکمرتبه ابیعبدالله(ع) شنید صدای ضعیفی میآید: عمو، استخوانهایم زیر سُم اسبها شکست...
تهران/ ورزشگاه آیتالله سعیدی/ دههٔ اول محرم/ تابستان1399ه.ش./ سخنرانی ششم