شب سوم شنبه (1-6-1399)
(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- محبت شدید مؤمنین به پروردگار و قیامت
- -تعبیری زیبا از محبت شدید مؤمنین
- -روشنایی ضعیف عشقهای مجازی
- حال عاشق نسبت به معشوق
- -کلمۀ عشق در روایات
- -نگاه مؤمن به مال و ثروت
- سفارش پروردگار به رسول خدا(ص) در شب معراج
- -گفتوگوی پروردگار با رسول خدا(ص)، مهمترین خبر شب معراج
- -دلیل تنهاخوری در کلام پروردگار
- -امر پروردگار به زمینهسازی ازدواج جوانان
- -نجات از دوزخ با انفاق در راه خدا
- علت گستردگی مباحث مربوط به رحمت پروردگار
- -رحمت و محبت بینهایت پروردگار به بندگان
- رحمت پروردگار در سورۀ حمد
- -آغوش رحمت پروردگار در روز قیامت برای مؤمنین
- روایتی عجیب از رحمت پروردگار در روز قیامت
- حکایتی شنیدنی از امتحان الهی و مرد عابد
- -نطق و شعور حیوانات در قرآن کریم
- دلخوشی گنهکاران به رحمت پروردگار
- بشارت خداوند به بندگان گنهکار
- کلام آخر؛ آمدی بابا کنج ویرانه
- -دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
محبت شدید مؤمنین به پروردگار و قیامت
بهطور یقین، یکی از گستردهترین مباحث قرآن، روایات و دعاها، بحث رحمت پروردگار است. چرا اینقدر گسترده است؟ برای اینکه وجود مقدس حضرت حق اراده کرده که دل مردم مؤمن را در این دنیا با اعلام رحمت و مهربانیاش شاد کند و نسبت به آخرت هم به مردم مؤمن آرامش و اطمینان بدهد. وقتی مردم او را با این رحمت گسترده بشناسند، دلشان به او خوش شده و به وجود مقدس او دلگرم میشوند. اگر مقدار ظرفیت معرفتیشان نسبت به او بالا برود، دیگر کار دلشان به عشق میکشد. شما دربارهٔ کسانی که مؤمن واقعی هستند، یعنی مؤمن تقلبی و سست نیستند و باور قابلقبولی نسبت به پروردگار و قیامت دارند، در قرآن مجید میخوانید که این حال را نسبت به حضرت حق دارند: «وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّٰهِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 165). «آمَنُوا» از نظر عربی، فعل ماضی است و دلالت بر گذشته دارد؛ یعنی آنهایی که کلاس ارتباط با خدا، ایمان و اعتقاد به خدا را طی کردهاند، «أَشَدُّ حُبًّا لِلّٰهِ». قرآن نمیگوید «یُحِبّونَ اللّه»، آیات لطایف عجیبی دارد!
-تعبیری زیبا از محبت شدید مؤمنین
قرآن مجید میتوانست بگوید: «وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا یُحِبّونَ اللّه» اینهایی که کلاس ایمان را طی کردهاند، محب پروردگار هستند و خدا را قلباً دوست دارند؛ ولی ترکیب ادبی آیه، ترکیب عجیبی است: «وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّٰهِ». من یادم نیست چه وقتی و چند سال پیش، در کتاب اهل دلی(خدا رحمتش کند) خواندم که آدم فوقالعادهای از نظر علم و دانش بود؛ ایشان این آیه را به مناسبتی مطرح کرده و نظر داده بود، چون حکیم و کارکشتهٔ دانش و دین بود، نوشته بود: «أَشَدُّ حُبًّا لِلّٰهِ» یعنی عاشق، «وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّٰهِ» هم یعنی اینان گرفتار خدا هستند. این خیلی تعبیر جالبی است!
-روشنایی ضعیف عشقهای مجازی
در عشقهای مجازی میگویند گرفتارش شدهام و نمیتوانم او را رها کنم؛ البته عشقهای مجازی، عشق نیست و اسمش را به غلط عشق گذاشتهاند، چراکه این یک رابطهٔ شهوانی و محصول تحریک غریزهٔ جنسی است. لذا مدتی که بگذرد، چراغ آن ضعیف و معمولی میشود، گاهی هم به طلاق میکشد. درحالیکه اگر عشق باشد، عشق فراق و جدایی ندارد و مردم متدین هم نباید از این کلمه بترسند.
حال عاشق نسبت به معشوق
-کلمۀ عشق در روایات
کلمهٔ عشق یکبار در جلد دوم «اصول کافی» از قول رسول خدا(ص) آمده که میفرمایند: «مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ» کسی که عاشق عبادت است، با بدنش وارد کار میشود و با قلبش هم لمس میکند. پیغمبر(ص) میفرمایند: برای این عاشق فرقی نمیکند که در دنیای مادیاش با مشکل یا راحتی زندگی کند، فرقی نمیکند که پولدار باشد یا نباشد، فرقی نمیکند که سفرهاش گسترده باشد یا بهاندازهٔ مخارج خودش و زن و بچهاش دربیاورد.
-نگاه مؤمن به مال و ثروت
این حال عاشق است که توجهش به معشوق است و به پول، دنیا، صندلی و خانه نیست. اگر دنیا از طریق حلال به او رو کند، طبق آیات و روایات، میخورد و میخوراند. اگر مال، ثروت و رزق فراوان به او رو کند، بخیل نیست. مؤمن نمیتواند بخیل باشد و نگاه مؤمن به مال، نگاه جانشینی است؛ همینطور که قرآن میفرماید: «أَنْفِقُوا مِمّٰا جَعَلَکمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ»(سورهٔ حدید، آیهٔ 7) من شما را در ثروت و مال، جانشین خودم انتخاب کردم؛ شما مالک واقعی نیستید، من مالک واقعی هستم و ثروت را به این عنوان در اختیار شما گذاشتهام که جانشین من در هزینه کردن مال باشید. شاید دوستان مسنتر یادشان باشد؛ اینکه میگویم، برای شصت هفتاد سال پیش است و نمیدانم الآن هم هست یا نه! پشت بعضی از کامیونها، اتوبوسها و ماشینهای سنگین نوشته بود:
در حقیقت، مالک اصلی خداست ×××××××××× این امانت بهر روزی دست ماست
هیچکس مالک نیست، قرآن میفرماید: «وَ لِلّٰهِ مُلْک اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 189)؛ «وَ لِلّٰهِ مِیرٰاثُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 180). نگاه مؤمن عاشق به تمام امور مادی، این نگاه قرآنی است که من مالک نیستم، خدا مرا در این ثروت، جانشین خودش انتخاب کرده و به منِ جانشین هم گفته «أَنْفِقُوا» هزینه کنید و بخورانید. این «أَنْفِقُوا» دربارهٔ هزینهٔ انسان نسبت به مردم است؛ اما در آیات دیگر میگوید: «کلُوا مِمّٰا فِی اَلْأَرْضِ حَلاٰلاً طَیباً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 168)، یعنی از روزی حلال بخورید.
سفارش پروردگار به رسول خدا(ص) در شب معراج
عجیب است که پیغمبر(ص) میفرمایند: شبی که از مکه به معراج برده شدم؛ داستان معراج در دو سورهٔ قرآن مطرح شده که یکی در سورهٔ «إسراء» است. خیلیها اسم این سوره را به غلط سورهٔ «اَسراء» میگویند؛ اما لغت صحیحش، «اِسراء» از باب افعال، بهمعنای حرکت دادن است. چه کسی پیغمبر(ص) را حرکت داده است؟ خود پروردگار حرکت داده است: «سُبْحٰانَ اَلَّذِی أَسْریٰ بِعَبْدِهِ لَیلاً مِنَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ إِلَی اَلْمَسْجِدِ اَلْأَقْصَی»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 1). بعد در سورهٔ نجم میگوید که او را از اینجا بالاتر و بالاتر بردم «لِنُرِیهُ مِنْ آیٰاتِنٰا»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 1) تا کارهای من، یعنی آفرینش و خلقت مرا ببیند؛ سماوات، ملائکه، بهشت و جهنم را ببیند که وقتی برمیگردد، خبرهای بسیار مهمی را با خودش بیاورد.
-گفتوگوی پروردگار با رسول خدا(ص)، مهمترین خبر شب معراج
این خبرها را در کتابها نوشتهاند که مهمترین خبر پیغمبر(ص) از شب معراج، گفتوگوی پروردگار با وجود مقدس اوست؛ این گفتوگو نزدیک شش صفحه است و بهراستی چه گفتوگویی است! من اینقدر علاقه داشتم که این گفتوگوی خدا با پیغمبر(ص) در شب معراج را یکبار در این دورهٔ عمر منبرم برای مردم توضیح بدهم. البته اگر بخواهد بهطور دائم توضیح داده بشود، دو سال طول میکشد؛ اما اگر فقط ماه رمضان و وقت دیگر باشد، به عمر من کفاف نمیدهد!
-دلیل تنهاخوری در کلام پروردگار
متن عجیبی است و خدا در این متن، سفارشاتی در شب معراج به پیغمبر(ص) دارد که یکی این است: به مردم بخورانید؛ یعنی بندگان من، تنها تنها نخورید، خوب نیست! علت تنها تنها خوردن، بخل، امساک، قبض روحی و بسته بودن است؛ علتش این است که بندهٔ من نیستید، و الّا اگر بندهٔ من بودید، من به شما مأموریت دادم که بخورانید و فقط خودتان نخورید.
-امر پروردگار به زمینهسازی ازدواج جوانان
این خیلی جالب است؛ شما آیهٔ نکاح را در قرآن مجید بخوانید. یکجا میگوید ازدواج کنید، اما در سورهٔ نور میگوید: «وَ أَنْکحُوا اَلْأَیٰامیٰ مِنْکمْ وَ اَلصّٰالِحِینَ مِنْ عِبٰادِکمْ وَ إِمٰائِکمْ»(سورهٔ نور، آیهٔ 32) خودت ازدواج کردهای، حالا زمینهٔ شوهر کردن دخترانی را فراهم کن که شوهر نکردهاند یا زمینهٔ همسر گرفتن جوانهایی را فراهم کن که زن نگرفتهاند؛ یعنی ازدواج کن و آنهایی هم که ازدواج نکردهاند، برای آنها هم زمینهٔ ازدواج کردن فراهم کن.
بهواقع، ما باید مقداری در کلمات و جملات قرآن کریم دقت کنیم! این آیه میگوید: «أَنْکحُوا» بیزنها و بیشوهرها را زن یا شوهر بدهید؛ نه فقط به جوانها، زنها و دخترهایی کمک کنید که دستشان به دهانشان میرسد، «وَ اَلصّٰالِحِینَ مِنْ عِبٰادِکمْ وَ إِمٰائِکمْ» بلکه دخترها و جوانهای کارگرتان را هم زن یا شوهر بدهید. این خیلی جالب است که قرآن مجید میگوید: به فکر کارگرهایتان هم باشید. صاحبان ثروت و کارخانه، بیتفاوت نباش! جوانی که از شانزده هفده سالگی پیش تو آمده و پای کورهٔ آتش، پای پُتک، پای تبر، پای ساختن، پای بهوجودآوردن تیرآهن، میلگرد و یخچال جان میکَنَد، بیتفاوت نباش و او را زن بده؛ اگر دختر است و از شدت فقر در خانههایتان کار میکند که خانوادهاش گرسنه نمانند، دختر را شوهر بده و خرج او را بده.
-نجات از دوزخ با انفاق در راه خدا
این امر خداوند در آیهٔ شریفه است، در مسئلهٔ ثروت و مال هم همین است و میفرماید: خودت بخور، داشته باش و بخوران، بگذار دیگران هم داشته باشند و ثروت را نگه ندارید؛ چون در قیامت نمیتوانید از عهدهٔ نگهداشتن ثروت نگاهداشتهشده بربیایید و نهایتاً قرآن میگوید: ثروت تو مانده و خودت به قیامت رفتهای که باید به جهنم بروی. این صریح آیه است که یکی در آیهٔ 180 سورهٔ آلعمران و یکی هم در اوایل سورهٔ مبارکهٔ توبه آمده است. این آیات را مخصوصاً شما پولدارها بخوانید که این مطالب را میشنوید؛ یک بار این آیات را نوبر کنید که اگر دوزخی هستید، تا وقتی نمردهاید، به دست خودتان، خودتان را از دوزخ نجات بدهید.
علت گستردگی مباحث مربوط به رحمت پروردگار
رحمت الهی چرا اینقدر گسترده بیان شده است؟ 276 بار در قرآن آمده و در روایات هم بیان شده است؛ شاید آدم ده آیه از آیات رحمت یا پنجتا روایت و دعای مربوط به رحمت را بفهمد، حالش عوض شده و عاشق بشود. حالا چرا رحمت اینقدر گسترده است؟ من باید این نکته را بفهمم و بدانم گستردگی بحث رحمت، برای این است که مؤمن را به خودش، دنیای خودش و قیامت دلخوش کند و به مؤمن بگوید: یقین کن که من هم در دنیا و هم در آخرت با تو هستم، یقین کن که من تو را نه در دنیا تو را رها میکنم و نه در آخرت.
این طبع محبت است؛ ما که بچه داریم، به چه قیمت حاضر هستیم که بچههایمان را رها کنیم؟ به هیچ قیمتی حاضر نیستیم! ما اروپایی و غربی کافر، مشرک، تاریکدل، زمخت و سخت نیستیم که در شانزدههفده سالگی به پسر یا دخترمان بگوییم: دیگر به ما ربطی نداری، بیرون تشریف ببرید و خودتان خودتان را اداره کنید. ما وابستگان به خدا اینطور نیستیم و نسبت به وابستگانشان هم رعایت میکنند؛ یعنی محبت دارند و رها نمیکنند. پدر مادر نمیتوانند اولادشان را رها کنند؛ ممکن است پدری صد سال و بچهاش هشتاد سال داشته باشد، اگر خبر به او بدهند که بچهات سرش درد گرفته و او را به بیمارستان بردهاند، این پدر صدساله با اضطراب و هیجان میدود که بچهاش چه شده است! وقتی به بیمارستان میرسد و میبیند بچه روی تخت است، بچهاش هشتادساله و قدخمیده است، به دکتر التماس میکند که هرچه پولش میشود، موردی ندارد، به مریض من برس.
-رحمت و محبت بینهایت پروردگار به بندگان
مگر این محبت نسبت به محبت خدا از نظر کیفیت چقدر است؟ صفر است؛ پروردگار که محبت و رحمتش بینهایت است، آیا بندهٔ مؤمنش را رها میکند و میگوید پی کارت برو؟ چنین چیزی بر خدا روا نیست، لذا در روایت آمده(این هم روایت خیلی جالبی است) که وقتی بندهٔ مؤمن را در قبر میگذارند یا به فرمودهٔ امام صادق(ع)، وارد برزخ میشود و درِ قبر را میبندند، زن و بچه، خواهر و برادر، نوه و دوستان مقداری میایستند، نمیتوانند بمانند و برمیگردند؛ وقتی همه رفتند، این شخصی که وارد برزخ شده و مؤمن است، پیغمبر(ص) میفرمایند که صدای پروردگار را میشنود: «تَرَکُوک» بندهٔ من، تو را رها کردند و رفتند؟ تمام شد؟ دیگر کاری به کار تو ندارند و رهایت کردهاند؟ نترس و غصه نخور، من تا قیامت با تو هستم. این محبت الهی است! امکان ندارد که پروردگار از بندهٔ مؤمنش دست بردارد، چون اقتضای رحمتش است. خداوند این رحمت را بیان میکند که مردم مؤمن در دنیا دلخوش باشند؛ در دنیا راحت باشند و امنیت خاطر داشته باشند و در آخرت هم در کمال ایمنی و اطمینان باشند که اهل نجات هستند.
رحمت پروردگار در سورۀ حمد
-آغوش رحمت پروردگار در روز قیامت برای مؤمنین
یک نکته هم من برایتان بگویم که شاید تا حالا خودتان توجه نکرده باشید؛ گوش بدهید که نکتهٔ خیلی فوقالعادهای است! اولِ سورهٔ حمد را میخوانم: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیم». در همین «بِسْمِ اللّهِ» چندبار مسئلهٔ رحمت مطرح است؟ دو بار مطرح شده است: «رَحْمٰن» که ریشهاش «رحم» است، «رَحِیم» که ریشهاش «رحم» است؛ معنی هر دوی آنها هم مهربانی و محبت است. حالا سوره را میخوانم: «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ × اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ»(سورهٔ فاتحه، آیات 2-3). دوباره از رحمت خداوند سخن گفته شده و فقط یک جمله فاصله است که آن هم «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ» است. این «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ »یعنی پرورشدهنده و مالک کل موجودات. اول میگوید: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیم»، دو سه ثانیهٔ بعد: «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ» و دوباره: «اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ × مٰالِک یوْمِ اَلدِّینِ»(سورهٔ فاتحه، آیات 3-4) بندهٔ مؤمن من! من در ابتدای سورهٔ حمد، چهاربار مسئلهٔ رحمتم را مطرح کردهام که بفهمی منِ «مٰالِک یوْمِ اَلدِّینِ»، تو را در روز قیامت در آغوش رحمتم قرار خواهم داد. این دلخوشی مردم مؤمن است: در روز قیامت، با ارحمالراحمین و اکرمالأکرمین سروکار داری.
روایتی عجیب از رحمت پروردگار در روز قیامت
یک روایت هم بخوانم؛ تو معصوم نبودی، ولی مؤمن بودی و لغزشها و گناهانی داشتهای؛ نگاه به نامحرم کردهای، خدایناکرده دروغ یا کار بدی داشتهای، یکبار عمداً نمازت را نخواندهای؛ ولی تو مؤمن هستی. من رحمتم را چهاربار در اول نماز آوردهام که بفهمی من چه کسی هستم. خودت میدانی که در پروندهات گناه هست، اما چون پنجاه سال رو به قبله ایستادهای و صبح، ظهر و شب، «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیم» گفتهای؛ این ملکهٔ تو شده است و حالا وقتی وارد قیامت میشوی، تو را مؤمن از قبر درمیآورند و طبق عادت پنجاهسالهات میگویی: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیم». حضرت میفرمایند: وقتی پروندهاش را میدهند که کیفیت پرونده هم خاص است و مثل پروندههای دنیا نیست، میبیند همهٔ خوبیهایش در پروندهاش است، ولی گناهان که در دنیا مرتکب شده و لغزشهایی که داشته، در پروندهاش نیست، عرض میکند: خدایا! این پرونده برای من است؟ فکر میکند که اشتباهی به دست او دادهاند و میگوید: من گناه هم داشتهام، اما داخل پرونده نیست، حتماً این پرونده مال من نیست! خطاب میرسد: بله پرونده برای خودت است. میگوید: تو میدانی من گناهانی داشتم که مردم هم خبر نداشتند، چطور آنها را در پروندهام ننوشتهای؟ خطاب میرسد: بندهٔ من، من تمام ریز گناهانت را ثبت کردهام و هیچچیز هم از قلم نیفتاده است؛ اما الآن که میبینی در پروندهات نیست، تو در ورودت به قیامت، مرا به رحمانیت و رحیمیت خواندی. همین که «اَلرَّحْمٰن الرَّحِیم» بر زبانت جاری شد، گناهان پروندهات هم فرار کردند و هیچچیز نماند. این رحمت خداست؛ چرا اینقدر گفته شده است؟ برای اینکه دل مردم مؤمن را هم در دنیا و هم در آخرت خوش کند.
حکایتی شنیدنی از امتحان الهی و مرد عابد
چطوری دل ما در دنیا خوش میشود؟ خدایی که مهربان و بامحبت است و مؤمن را دوست دارد، چنانکه دهبار در قرآن اعلام محبت کرده است. من کتابی ششصد صفحهای دربارهٔ این ده آیهای که خدا اعلام محبت کرده، نوشتهام؛ خدا چطور محبّش را در دنیا وامیگذارد و رها میکند؟!
شیخ بهایی داستان جالبی را نقل میکند و میگوید: قبل از اسلام، عابدی در یکی از کوههای لبنان زندگی میکرد که هر روز رزق او میرسید. لبنان منطقهٔ خیلی سرسبزی است و میوههای خوبی دارد؛ چند درخت نزدیک این کوه بود که این عابد از همانها بهره میبرد و گاهی هم چندتا نان برای او میرسید. پروردگار یکبار روزیاش را برای امتحان قطع کرد؛ یک روز نان نیامد، روز دوم نیامد، روز سوم هم نیامد و گرسنگی به او فشار آورد.
صبر کن و بهخاطر فشار گرسنگی، یک مشکل مالی یا مشکل اداری که بعضی اداریها واقعاً مشکلسازند، فرار نکن و بمان؛ نه از خدا فرار کن، نه از پیغمبر(ص) و نه از ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام). خدا وعده داده است: «فَإِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ یسْراً»(سورهٔ شرح، آیهٔ 5) بعد از مشکل، آسانی است؛ «إِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ یسْراً»(سورهٔ شرح، آیهٔ 6) دو بار تکرار کرده است.
گرسنگی به این شخص فشار آورد، از کوه سرازیر شد و به روستا آمد. درِ خانهای را زد. صاحب آن خانه، گبر(زرتشتی) بود؛ یعنی وابسته به آتش بود. گبر در خانه را باز کرد، عابد گفت: ما خیلی گرسنه هستیم، آیا میتوانی به ما کمک کنی؟ گفت: بله. خانمش تازه نان پخته بود، سهتا نان خیلی خوب آورد و به این عابد داد، عابد هم نان را تا کرد و زیر بغلش گذاشت، میخواست برود که سگ این گبر با پارس کردن بهدنبال عابد آمد. عابد ترسید و یکی از این سهتا نان را لقمهلقمه کرد، جلوی سگ انداخت و سگ خورد. سگ دوباره با پارس کردن آمد، دیگر نزدیک پای کوه بود که یکی دیگر از نانها را هم لقمهلقمه کرد و جلوی سگ انداخت. سگ باز هم دنبالش کرد و عابد باز هم نان سوم را لقمهلقمه کرد، جلوی سگ انداخت و سگ خورد. سهتا نان تمام شد، این هم گرسنه بود، سگ با پارس کردن دنبالش کرد، عابد به سگ گفت: بیحیا! صاحب تو سهتا نان به ما داد و تو همهاش را خوردی، من چیز دیگری ندارم که دنبالم میآیی. خداوند قفل زبان سگ را باز کرد.
-نطق و شعور حیوانات در قرآن کریم
میدانید که حیوانات، هم نطق و هم شعور دارند و این در قرآن است؛ در دنیای امروز ما هم برای علم ثابت شده که حیوانات نطق و شعور دارند. سلیمان(ع) در قرآن میگوید: «عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ اَلطَّیرِ»(سورهٔ نمل، آیهٔ 16) خدا زبان حیوانات را به ما یاد داده و آنها با ما حرف میزنند، ما میفهمیم چه میگویند. قرآن میگوید: سلیمان در وادی مورچگان با مورچهها صحبت کرد، آنها هم جواب دادند. قرآن میگوید: سلیمان در بارگاهش با هدهد صحبت کرد. اینها دیگر قرآنی است و قابلانکار نیست! گاهی هم خدا برای بیدار کردن بندگانش، یک حیوان، پرنده یا بادی را مأمور میکند.
قفل زبان این سگ هم باز شد و گفت: بیحیا من خستم یا تو؟! من چند سال است که در خانهٔ این گبر هستم، گاهی یادش میرود که غذای من را بدهد، گاهی هم استخوانهای سنگین و سختی به من میدهد و من نمیتوانم آن را بخورم؛ ولی بهخاطر نمکی که از این گبر خوردهام، از پیش او هیچ جای دیگری نرفتهام. خدا تو را سه روز بر گرسنگی امتحان کرد، خدا را رها کردی و بهدنبال دشمن خدا آمدی؟! کدامیک از ما بیحیا هستیم؟
آیا خدا بندهٔ مؤمنش را رها میکند؟ این محال است! خدا بندهٔ مؤمنش را در دنیا رها نمیکند، در حال مرگ رها نمیکند، بعد از مرگ رها نمیکند و در قیامت هم رها نمیکند؛ چون بندهٔ مؤمنش را دوست دارد. کسی که محبتش بینهایت است، چطوری محبوبش را رها کند؟!
دلخوشی گنهکاران به رحمت پروردگار
این برای مردم مؤمن بود؛ اما گستردگی بحث رحمت در قرآن، روایات و دعاها، یک دلخوشی هم به گنهکاران میدهد که از این خدای مهربان ناامید نباشید! مبادا در فکر خودتان بگویید که آب از سر من گذشته، چه یک نی و چه صد نی، فایدهای ندارد! من که باید به جهنم بروم و آخرتم ازبین رفته است، حالا دنیایم را برای چه ازدست بدهم؟! تا وقتی هستم، از همهچیز لذت ببرم و هر گناهی را مرتکب بشوم.
رحمت الهی به گنهکار میگوید: ناامید نشو! دلت به من خوش باشد و توبه کن، بعد از توبه کردن هم خودت را اصلاح کن، من تمام گناهانت را میبخشم، دم مُردن هم به تو کاری ندارم، در برزخ و قیامت هم به تو کاری ندارم و تو را با گروه مردم مؤمن به بهشت میبرم.
گستردگی بحث رحمت برای این است که گنهکار را درمان و معالجه کند. مریض نباید در بیماریاش -بیماری روحی، فکری و عملی- بماند تا سرطان معنوی بگیرد و مارک جهنمی شدن به او زده شود. برای این اینهمه از رحمتش سخن گفته است که مؤمنان دلخوش و گنهکاران امیدوار شوند. مؤمنان با آرامش زندگی کنند و اگر به مشکلی هم خوردند، بدانند که خدا رهایشان نمیکند؛ گنهکاران هم در لجن گناه دستوپا نزنند و بدانند که او نسبت به آنها طبیب است. این اسمی است که ما در دعای جوشنکبیر میبینیم: «یٰا طَبِیبَ مَنْ لٰا طَبِیبَ لَه» ای دکتری که دکتر آنکسی هستی که دیگر هیچ دکتری نمیتواند او را معالجه کند و او میتواند معالجه کند. گنهکار باید بداند که طبیب دارد و بیماری گناهش هم قابلعلاج است، پروندهاش هم قابلپاک شدن است.
بشارت خداوند به بندگان گنهکار
من این روایت را در هفت هشتتا از کتابهای مهم خودمان دیدم؛ پیغمبر(ص) با چندنفر به جایی میرفتند، یکمرتبه به کنار قبرستانی رسیدند. حتماً قبرستان بقیع بوده، چون مدینه قبرستان دیگری نداشته یا بیرون مدینه رفته بودند و بین چادرنشینها بودند، آنها چندتا قبر جلوی چادرهایشان بوده است. وقتی از کنار قبرستان رد میشدند، به یارانشان فرمودند: قدمهایتان را تند بردارید، خودشان هم تند برداشتند و بهسرعت از قبرستان رد شدند. کسی هم چیزی نگفت!
مدت اندکی گذشت، حضرت برگشتند و باز مسیرشان از کنار این قبرستان بود، این بار فرمودند: آرام راه بیایید! آنها با قدم کوتاه و آهسته راه آمدند و از قبرستان عبور کردند. یکی از اصحاب گفت: یا رسولالله! داستان تند رفتن چند روز پیش و کند رفتن امروز را برای ما میگویی؟! پیغمبر(ص) فرمودند: وقتی چند روز پیش از کنار این قبرستان رد میشدیم، کسی در عالم برزخ دچار عذاب بود و من طاقت دیدنش را نیاوردم. چشم پیغمبر(ص) باز است؛ اگر باز نبود، مثل ما بود! ما صدتا قبرستان میرویم، اصلاً درونش را نمیدانیم که چه خبر است؛ ولی پیغمبر(ص) میبینند، برای همین فرمودند که کسی در برزخش دچار عذاب بود و من طاقت نیاوردم. وقتی امروز رد شدیم، دیدم که عذاب از او برداشته شده و در حال خوبی است. از جبرئیل پرسیدم که چه شد؟ آیا کسی در دنیا به داد او رسید؟ جبرئیل به من گفت: در این چندروزه بچهٔ این شخص مدرسهای شده و بچه را به مدرسه بردهاند. اولین درسی که معلم به او یاد داده، این بود که «بِسْمِ اللّه الرَّحْمٰنِ الرَّحِیم» بگوید. وقتی این بچه «بِسْمِ اللّه الرَّحْمٰنِ الرَّحِیم» گفت، خداوند فرمود که بچهاش مرا به رحمانیت و رحیمیت خواند و من حیا میکنم پدرش را عذاب کنم. عذاب این شخص هم برداشته شد.
این روایت به گنهکار مژده میدهد که ناامید نباش، فکر هم نکن که گناهانت حتماً تو را جهنمی کرده است. تو هنوز نمردهای و در دنیا هستی؛ آرامآرام از گناهانت دست بکش، گناهانت را جبران کن و رو به عبادت، اصلاحِ حال اخلاق و عملت بیا. این رحمتالله است و بزرگان دین ما با تکیهٔ بر روایات نوشتهاند که خدا دو جلوهٔ رحمت دارد: رحمت عام و رحمت خاص. حالا این دوتا یعنی چه، انشاءالله با لطف و توفیق خدا، در جلسهٔ بعد برایتان بیان میکنم.
کلام آخر؛ آمدی بابا کنج ویرانه
مسئلهٔ دختر سهساله از مسائل شکننده برای اهلبیت(علیهمالسلام) بود. شما میدانید که بچه هرچه کوچکتر باشد، فوران عاطفهٔ آدم نسبت به بچه بیشتر است. وقتی بچهها بزرگتر میشوند، آدم در فکر خودش است که بالاخره میتواند خودش را از آب و گل دربیاورد؛ اما بچهٔ کوچک سهساله، آنهم دختر که دنیای عاطفه و محبت است، پدر و مادر میخواهد. مادر این بچه هنگام زایمان از دنیا رفته بود، هم مادر و هم پدر نداشت. فکر کنید بچهای که دو طرفش را ندارد، چقدر به او سخت میگذرد! لذا در این خرابه، نهایتاً بهانهٔ بابا را گرفت و عمهها، خواهرش سکینه و حضرت رباب نتوانستند او را آرام کنند. هرچه با او حرف میزدند، میگفت: من بابایم را میخواهم!
نمیدانم این ستمگران بیرحم، چرا سر بریده را فرستادند؟! مگر سر بریده به بچه آرامش میدهد؟! بچه سر را بغل گرفت و با پدر سخن گفت؛ حرفهایش را با سر بشنوید:
آمدی بابا کنج ویرانه
باصفا کردی این عزاخانه
ای پدر، امشب یاد ما کردی
بیکسان را یاد از وفا کردی
بزم ما ای شه، باصفا کردی
از رخ خوب و لطف شاهانه
آمدی بابا کنج ویرانه
باصفا کردی این عزاخانه
ای سر، احمد را جسم و جانی تو
میزبانم من، میهمانی تو
مهمان من، تاجداری تو
که مرا نیست فرش و کاشانه
بابا! من میخواهم از تو پذیرایی کنم، اما نه خانه دارم و نه فرش.
ای پدر جانم، من به قربانت
من به قربان لطف و احسانت
از کرم کردی یاد طفلانت
شمع ما گشتی، ما چو پروانه
آمدی بابا کنج ویرانه
باصفا کردی این عزاخانه
آفتاب من، گو کجا بودی؟
در دل این شب، یاد ما بودی
روزی آخر، تو آشنا بودی
گشتهای بابا، از چه بیگانه
دیدید که وقتی مهمان میآید، ایرانیها دم در میگویند صفا آوردید، حالا بچه به پدرش میگوید:
آمدی بابا کنج ویرانه
باصفا کردی این عزاخانه
رفتی ای بابا، خوش به مهمانی
گه تنور و گه دِیر نصرانی
ای پدر، دور از ما یتیمانی
منزل ما شد کنج ویرانه
آمدی بابا کنج ویرانه
باصفا کردی این عزاخانه
-دعای پایانی
خدایا! گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) را از ما و نسل ما نگیر.
خدایا! دنیا و آخرت ما را حسینی قرار بده.
خدایا! تمام گذشتگان ما، شهدای حرم، شهدای اولین تا الآن را با حسینت محشور کن.
خدایا! اگر اموات ما گرفتارند، به گل روی ابیعبدالله(ع) نجاتشان بده.
خدایا! دنیا و آخرت ما را دنیا و آخرت محمد و آلمحمد قرار بده.
تهران/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل(ع)/ دههٔ اول محرم/ تابستان1399ه.ش./ سخنرانی سوم