لطفا منتظر باشید

جلسه دوم جمعه (18-7-1399)

(قم جلسه مجازی)
صفر1442 ه.ق - مهر1399 ه.ش
18.55 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

تجلی قرآن بر قلب رسول خدا(ص)

-تعبیر پروردگار از قرآن به قول ثقیل

قرآن کریم، تجلی علم الهی بر سینهٔ مبارک رسول خداست و تنها قلب و سینهٔ او بود که تحمل قبول این علم بسیار سنگین را داشت. خودِ پروردگار از قرآن به «قولِ ثقیل» یعنی سخن سنگین تعبیر فرموده است؛ البته نه سنگین از نظر کمیت و جرم، بلکه سنگین از نظر کیفیت. در خود قرآن می‌فرماید: کیفیت سنگینی قرآن تا جایی است که «لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا اَلْقُرْآنَ عَلیٰ جَبَلٍ لَرَأَیتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیةِ اَللّٰهِ»(سورهٔ حشر، آیهٔ 21) اگر این قرآن را بر کوه نازل می‌کردم، کوه در همان لحظهٔ نزول متلاشی می‌شد. تحمل این تجلی در این عالم، فقط با قلب مبارک پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام بود. 

 

-متلاشی شدن کوه با جلوه‌ای از نور الهی

شما می‌دانید یا شنیده‌اید یا اکنون بشنوید؛ آیه در سورهٔ مبارکهٔ اعراف است. موسی‌بن‌عمران(ع) در کوه طور از پروردگار عالم درخواست رؤیت کرد و گفت: خدایا! خودت را به من نشان بده تا من تو را ببینم. البته موسی‌بن‌عمران(ع) عالِم، نبی، کلیم‌الله و آگاه به حقایق است و یقین دارد که پروردگار با چشم سر دیده نمی‌شود. پس این چه تقاضایی است؟ این تقاضای او عالمانه بود، جاهلانه نبود. موسی(ع) درخواست رؤیت قلبی کرد و گفت که من وجود مقدس تو را با چشم دل ببینم. پروردگار هم به او خطاب کرد: «انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 143) این کوه عظیم روبه‌روی خود را نگاه کن و ببین؛ اگر این کوه با تجلی من برقرار ماند، سرپا ایستاد و هیچ‌چیزی نشد، می‌توانی من را ببینی. وقتی موسی(ع) کوه را نگاه کرد، کوه با یک جلوه(نه کل جلوه) از ریشه و بنیان و بنا متلاشی شد و هیچ‌چیزی نماند. اگر این کوه با تجلی من سر جایش بایستد، تو هم طاقت داری که مرا با چشم دل ببینی؛ اگر من به قلب تو تجلی کنم، کل وجودت متلاشی می‌شود و دیگر در این عالم نیستی. 

 

-قرآن، تجلی علم‌الله

البته این یک جلوه در کوه بود؛ اما در قرآن مجید می‌فرماید که روح‌الامین تمام این قرآن را بر قلب پیغمبر نازل کرد. قرآن تجلی علم‌الله است و طاقت این قلب از همه‌چیز و «کل شیء» بیشتر بود. وقتی همهٔ قرآن که علم‌الله است، در قلب پیغمبر اسلام تجلی کرد، قرار و امنیت قلب، اطمینان و استقامت قلب بیشتر شد. خدا در طور به کوه جلوه می‌کند، «دَکًّا وَ خَرَّ مُوسي‏ صَعِقاً» وقتی کوه متلاشی می‌شود، موسی(ع) با همهٔ هیکل روی زمین می‌افتد، رابطهٔ وجودش با عالم می‌بُرّد و بی‌هوش می‌شود. 

 

امکان فهم قرآن در سایه‌سار واسطه‌‌های الهی

-ناچیز بودن همهٔ هستی در مقابل وزن علم پروردگار

اما در این قلب چه خبر است؟ آنجا جلوهٔ نوری بود و اینجا جلوهٔ علم‌الله بود. مگر وزن علم خدا کم است؟ همهٔ هستی در مقابل وزن کیفی علم پروردگار یک‌ذره هم نیست. علم وزن کمّی ندارد، ولی این قلب چه قلبی است که توانست تجلی علمی کامل الهی را بپذیرد؛ این تجلی علمی به‌صورت قرآن مجید بود. قرآن با این عظمتش و آن ظرفش که قلب پیغمبر(ص) است، خود قرآن با کل الفاظ، معانی، مصادیق، علوم اولین و آخرین، علوم انبیا و ملائکه، همه در قلب پیغمبر اکرم(ص) طلوع کرد. آیا با توجه به این عظمتی که قرآن دارد و علم‌الله است، ما ملت اسلام، عالمان مسلمان، اندیشمندان، دانشمندان، اصولیون، فقیهان و اهل لغت، می‌توانند قرآن را بی‌واسطه بفهمند؟ آیا می‌شود که این قول ثقیل، علم‌الله و تجلی نوری الهی بر قلب پیغمبر(ص) را با همهٔ شئونش بی‌واسطه فهمید؟ یعنی بگویم که من چند سال درس عربی، ادبیات، لغت و تاریخ خوانده‌ام و قرآن را می‌فهمم؟! 

 

-معصومین(علیهم‌السلام)، واسطهٔ بین ما و قرآن 

چنین امکانی وجود ندارد که دلیل هم دارم. حرف بی‌دلیل بی‌ارزش است. من این آیات ثقیل، شریف، کریم و عرشی سورهٔ مبارکهٔ واقعه را قرائت می‌کنم، ببینید چه کسی قرآن را می‌فهمد! این آیات به‌صورت علنی و آشکار بیان می‌کند که چه کسی قرآن را می‌فهمد! اصل فهم قرآن مجید با واسطه امکان دارد؛ نه اینکه نمی‌شود قرآن را فهمید، بلکه مستقلاً نمی‌شود آن را فهمید. کسی باید بین ما و قرآن باشد که قرآن مجید با همهٔ هویتش بر قلب او تجلی کرده باشد؛ آن‌هم پیغمبر(ص) است. رسول خدا(ص) طبق روایات مهم موجود در مهم‌ترین کتاب‌هایمان، مثل «اصول کافی»، تمام علوم خودشان را به امیرالمؤمنین(ع) انتقال دادند که امیرالمؤمنین(ع) در آن‌وقت سی‌ساله بودند. البته آن‌وقتی که جوانِ جوان بودند، طبق آیهٔ آخر سورهٔ رعد، به معارف الهیه آگاه بودند. آیه می‌گوید: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْکتٰابِ»(سورهٔ رعد، آیهٔ 43). همهٔ اهل انصاف نوشته‌اند که منظور از «عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْکتٰابِ»، علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) است. 

امیرالمؤمنین(ع) این سرمایه را داشت، اما علم تمام‌شدنی نیست؛ همه نوشته‌اند که پیغمبر(ص) در لحظهٔ ازدنیارفتنشان به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: جلو بیا و گوش خود را کنار دهان من بگذار. حرف هم نزدند و فقط چند لحظه‌ای گوش امیرالمؤمنین(ع) کنار دهان پیغمبر(ص) بود. اندکی بعد کنار آمد و پیغمبر(ص) هم ازدنیا رفتند. بعداً از امیرالمؤمنین(ع) پرسیدند که پیغمبر(ص) در لحظهٔ مرگ به شما چه گفتند؟! حضرت فرمودند: پیغمبر(ص) هزار رشتهٔ علم را به من انتقال دادند و از هر رشته‌ای هم هزار رشتهٔ دیگر به روی من باز شد. البته این عدد بر انحصار دلیل نیست و حضرت فقط می‌خواهند با عدد یک‌میلیون رشتهٔ علم، عظمت کار را نشان بدهند. این علم به حضرت مجتبی(ع) منتقل شد، بعد هم به ابی‌عبدالله(ع) تا امام عصر(عج). پس اگر کسی ادعا کند که قرآن را بی‌واسطه می‌فهمم، خلاف خود قرآن حرف زده است. محال است که قرآن مجید را بی‌واسطه فهمید. بین آن‌که مشتاق فهم قرآن است، حتماً باید واسطه وجود داشته باشد و دلیل هم باز قرآن است که واسطه می‌خواهد.

 

سوگند عظیم پروردگار در قرآن کریم

-سوگند پروردگار به ستارگان بی‌شمار

حالا این آیات را دقت کنید: «فَلاٰ أُقْسِمُ بِمَوٰاقِعِ اَلنُّجُومِ»(سورهٔ واقعه، آیهٔ 75) سوگند به جایگاه و مدار ستارگان. چند ستاره در این هفت آسمان داریم؟ اولاً تا حالا هفت آسمان کشف شده که چیست یا نه؟ ثانیاً اگر کشف شده، کل ستارگانش شمرده شده است؟! شما در این کتاب‌ها، فقط دربارهٔ کهکشانی مطالعه کنید که با چشم پیداست و اسمش راه شیری است؛ ببینید در این کهکشان، چقدر منظومهٔ شمسی مثل منظومهٔ شمسی ما که یک گوشهٔ بازویش است، وجود دارد؟ چقدر ستاره دارد؟ اصلاً قابل‌شمردن نیست! آخرین خبری که من از کتاب‌های علمی دارم، این است که سیصدمیلیون کهکشان تا الآن کشف شده و کهکشان ما در مقابل بعضی از آنها، یک دانهٔ ارزن مقابل هندوانه‌ای بزرگ است. حالا قسم را ببینید: «فَلاٰ أُقْسِمُ بِمَوٰاقِعِ اَلنُّجُومِ» به جایگاه ستارگان قسم می‌خورم که شماره‌اش معلوم نیست و مداراتش اندازه‌گیری نشده است. 

بعد به ما توجه می‌دهد و می‌فرماید: «وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ»(سورهٔ واقعه، آیهٔ 76)؛ خدا می‌گوید عظیم! این قسمی که من برایتان می‌خورم، اگر بفهمید که نمی‌فهمید؛ چون نمی‌توانید تعداد ستارگان و کهکشان‌ها، مواقع ستارگان و مداراتشان را به‌دست بیاورید! «لَوْ تَعْلَمُونَ» یعنی نمی‌فهمید؛ «لَوْ» به این معناست که بعد از آن ممتنع است. خدا می‌فرماید: «وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ» این قسمی که من خوردم، اگر بفهمید؛ چون «لَوْ» دارد، یعنی نمی‌فهمید که این سوگندی عظیم است. من قسم به این گستردگی و به گسترهٔ همهٔ جهان را برای چه خوردم؟ 

 

-قرآن کریم، ارزش محض

«إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کرِیمٌ»(سورهٔ واقعه، آیهٔ 77) قسم خوردم تا بگویم که کتاب قرآن، کتابی است ارزش محض؛ کریم یعنی ارزش؛ عرب به عقیق، زمرد و الماس، «اَحْجٰارٌ کَریمَة» یعنی سنگ‌های قیمتی می‌گوید. «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کرِیمٌ» این قرآن ارزش محض است، «فِی کتٰابٍ مَکنُونٍ»(سورهٔ واقعه، آیهٔ 78) حقیقت این قرآن، آن جلوهٔ اولی که از من صادر شد، در لوح محفوظ است؛ چون این قرآنی که روی زمین و در دست شماست، سایهٔ آن قرآنِ لوح محفوظ است و لوح محفوظ حقیقتی است که قابل‌تغییر و تبدیل نیست، این قرآن هم از تبدیل و تغییر مصون است. 

 

-دسترسی مطهرین به حقایق و معانی قرآن

این شاهد من است: «لاٰ یمَسُّهُ إِلاَّ اَلْمُطَهَّرُونَ»(سورهٔ واقعه، آیهٔ 79) به حقایق، لطایف، گنجینه‌ها، دقایق و معانی واقعی‌ این قرآن و به آنچه که در آیات از علم خدا قرار دارد، جز کسانی که دارای طهارت همه‌جانبهٔ کامل هستند، دسترسی ندارد. 

این دلیل من است که ما مستقلاً نمی‌توانیم به سراغ قرآن برویم. هرچه هم که فقیه، اصولی، لغت‌دان، تاریخ‌دان، فیلسوف، حکیم و این حرف‌ها باشیم، مگر ما دارای مقام عصمت هستیم؟! «إِلاَّ اَلْمُطَهَّرُونَ» یعنی آنهایی که طهارت عقلی، روحی، قلبی، عملی و اخلاقی دارند؛ چون چهارده معصوم این پاکی همه‌جانبه را دارند، خود قرآن هم «مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ»(سورهٔ عبس، آیهٔ 14) پاکی همه‌جانبه است و به تعبیر دیگر، قرآن نور است: «أَنْزَلْنٰا إِلَیکمْ نُوراً مُبِیناً»(سورهٔ نساء، آیهٔ 174)، پس چهارده معصوم هم نور هستند. نور می‌داند نور چیست، اما دیگران نمی‌دانند. 

 

ابی‌عبدالله(ع)، مصداق اتم «انسان» در سورهٔ احقاف

این مقدمهٔ قرآنی، قوی و استوار برای این بود که بدانید فهم قرآن جز با واسطهٔ «مُطَهَّرُونَ»، یعنی معصومین امکان ندارد. حالا به سراغ آیه‌ای برویم که در جلسهٔ قبل مطرح شد. 

«وَ وَصَّینَا اَلْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَیهِ»(سورهٔ أحقاف، آیهٔ 15) آیه ده مطلب دارد که این یک جملهٔ آیه است. طبق نُه‌ روایت که در کتاب‌های باعظمت «نورالثقلین»، «تفسیر برهان» و کتاب‌های روایی بسیار مهم وجود دارد، این آیه با وجود مقدس حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین(ع) تطبیق دارد و مصداق اتم، اکمل و جلوهٔ واقعی‌اش، ابی‌عبدالله(ع) است. این «انسان» در اول آیه یعنی چه؟ یعنی انسان کامل؛ انسان کامل کیست؟ شما باید کتاب‌ها را بخوانید تا بدانید. کسی که عقاید، اخلاق، اعمال و افکارش صددرصد درست و پاک است، یک انسان کامل است. آیا انسان کامل را می‌توان به این راحتی پیدا کرد؟

 

-حقیقت معنایی «مُسْلِمین» 

من یک نکته از خود آیه برایتان بگویم که خیلی عجیب است! شاید خیلی‌ها به این نکته توجه نکرده باشند. آخر آیه به ما نشان می‌دهد که این «انسان» در اول آیه، انسان کامل است؛ یعنی انسانی که از تمام ارزش‌ها و کمالات برخوردار است و نمی‌شود یک عیب به‌اندازهٔ سر سوزن در کشور وجودش پیدا کرد. آخر آیه را ببینید که پروردگار از قول ابی‌عبدالله(ع) نقل می‌کند: «إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ» من از مسلمین هستم. آیا این «مُسْلِمین»، یعنی امت اسلام؟ یعنی من هم جزء همین مسلمان‌ها هستم؟ 

آیه ابداً چنین معنایی را نمی‌دهد و نمی‌گوید من جزء این مسلمان‌ها هستم؟ کدام مسلمان‌ها؟! این «مُسْلِمین»، یعنی من جزء آنهایی هستم که همهٔ وجودشان تسلیم توست و مثل مردهٔ روی سنگ غسال‌خانه هستند که همه‌چیز خودشان را در اختیار غسال گذاشته‌اند. من تسلیم هستم، یعنی اراده‌ و خواست من، اراده و خواست توست. هر کاری تو بگویی، من انجام می‌دهم و از خودم هیچ‌چیز ندارم. این مقام تسلیم است. 

 

نام‌گذاران معصومین(علیهم‌السلام) به مسلم

حالا عجیب است که خدا در آیهٔ آخر سورهٔ حج می‌فرماید: چه کسی شما را به تسلیم‌شدگان در برابر خدا نام‌گذاری کرده است؟ منظورش مسلمان معمولی نیست، بلکه می‌گوید که چه کسی شما را به «مُسْلِم» نام‌گذاری کرده است. دونفر شما را به «مُسْلِم» نام‌گذاری کرده‌اند: 

 

-ابراهیم(ع)

«مِلَّةَ أَبِیکمْ إِبْرٰاهِیمَ هُوَ سَمّٰاکمُ اَلْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ»(سورهٔ حج، آیهٔ 78) چندهزار سال پیش، ابراهیم شما چهارده نفر را به تسلیم‌شدگان کامل در برابر پروردگار نام‌گذاری کرد و از او درخواست هم کرد: «رَبَّنٰا وَ اجْعَلْنٰا مُسْلِمَینِ لَک وَ مِنْ ذُرِّیتِنٰا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَک»(سورهٔ بقره، آیهٔ 128). پس ابراهیم(ع) شما را به همان مُسلمینی نام‌گذاری کرد که در آخر آیهٔ مربوط به ابی‌عبدالله(ع) آمده است. 

 

-پروردگار

نفر دیگر چه کسی بود که شما را به مسلمین نام‌گذاری کرد؟ من بودم که شما را در این قرآن به مسلمین نام‌گذاری کردم. حالا متوجه شدید که «انسان» اول آیه یعنی چه؟ یعنی انسان کامل که به‌تنهایی همه است و کتاب هستی در وجود او تجلی کرده است. دراین‌زمینه خیلی حرف دارم که زمان اقتضا ندارد؛ اگر خدا محبت کند، فردا دنبال می‌کنم.

 

کلام آخر؛ کربلا، مهماندار عترت اطهار در روز اربعین

من نمی‌دانم که از چه وقتی رسم شد، اما فکر کنم از روز اربعین اول که برای شهید و شهدا اربعین گرفتند، بعداً این اربعین گرفتن به اربعین اموات کشیده شد و عمومیت پیدا کرد. این اربعین اول به عالم آتش زد و هیچ قلب پاک و مؤمنی را نگذاشت، مگر اینکه شعله‌ور کرد. صدای این اربعین اول ماند و اگر آدم گوش داشته باشد، همین الآن صدای اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را می‌شنود. یک نفر جلسهٔ اربعین کربلا را خیلی زیبا تصویر کرده است؛ فکر کنم که خدا عنایتی به او کرد تا اربعین را تصویر کند. 

مجلسی تشکیل شد در کربلا ××××××××××× در حضور انبیا و اولیا

کربلا آن روز مهماندار بود ×××××××××××× مهمانش عترت اطهار بود

صاحب مجلس علی مرتضی ×××××××××××× ناظم مجلس امام مجتبی

صدر مجلس جای پیغمبر بود ×××××××××× با دلی خونین و چشم تر بود

میزبان مجلس پرشور و شین ×××××××××××× بود نور چشم پیغمبر، حسین

کس شنیده میزبان بی‌سر بود ××××××××× پاره‌پاره پیکر از خنجر بود

میزبان دیگرش عباس بود ××××××××××××‌نور رویش چلچراغ ناس بود

حالا خودتان هم اگر می‌خواهید روضه بخوانید، بخوانید؛ فاطمه(س) روضه‌خوان‌ها را دوست دارد.

زینت مجلس سرِ اکبر بود ×××××××××× یا که قنداق علی‌اصغر بود

مهمانش زینب بی‌خانمان ××××××××××××× اشک‌ریزان مو پریشان با فغان

بود سکینه مهمان دیگرش ××××××××××× خسته بود از جور اعدا پیکرش

مهمان دیگرش بیمار بود ××××××××××××× چشمش از جور عدو خون‌بار بود

چون که مجلس یافت ترتیب و مقام ××××××××××××× پابرهنه انبیا گریان تمام

کرد زهرا اندر این مجلس ورود ×××××××××××× جست‌وجو اطراف مجلس می‌نمود

چشم زینب چون که بر مادر فتاد ×××××××××××× صیحه زد، بر پای مادر اوفتاد

پس به زهرا گفت زینب این سخن ×××××××××××× جست‌وجو بهر چه هست، بر گو به من

گفت: من شاخه گلی گم کرده‌ام ×××××××××××× در گلستان بلبلی گم کرده‌ام

گفت زینب آن گلت پرپر شده ××××××××××× بلبلت در گلستان بی‌پر شده

گشت جسمش پایمال و چاک‌چاک ×××××××××× در دو روز و سه شب بر روی خاک...

 

قم/ دههٔ سوم صفر/ پاییز1399ه‍.ش./ سخنرانی دوم

برچسب ها :