یکشنبه (4-8-1399)
(قم جلسه مجازی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- بیماری سنگین و غیرقابل علاج مدعیان علم
- -قلب مریض عالمان غیرشیعه
- -نهایت کفر و پستی در انسان
- -کتاب عجیب عالم وهابی در مدح یزید
- عاشورا، حرکتی عظیم برای روشنی چراغ توحید
- دو فتوای شگفتانگیز از مرجعی بزرگ
- -باطل بودن عبادات واجب، بدون محبت به امام حسین(ع)
- -عبادت بدون ارتباط با امام حسین(ع)، معصیتی بزرگ
- تازیانهٔ خداوند به انسانهای دارای قلب مریض
- محاکمهٔ شدید «ابطالالباطل» توسط قاضی نورالله شوشتری
- -«احقاقالحق» در ردّ «ابطالالباطل»
- -مستدرک آیتالله مرعشی نجفی بر کتاب «احقاقالحق»
- روایتی بینظیر درخصوص امام حسن عسکری(ع)
- -حقیقت معنایی لغت سلام
- -معرفت و عبادت، هدف پروردگار از خلقت انسان
- -بازیگری، خلاف هدف پروردگار
- -آیندهنگری امام تا اعماق قیامت
- کلام آخر؛ در سوگ امام عسکری(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
بیماری سنگین و غیرقابل علاج مدعیان علم
-قلب مریض عالمان غیرشیعه
نویسندهای در هندوستان، کتابی بهنام «ابطال الباطل» در یک جلد بر ردّ مکتب الهی، عرشی و انسانی اهلبیت(علیهمالسلام) نوشت، بدون اینکه یک دلیل علمپسند و عقلپسند ارائه کند. خیلی عجیب است که یک عالم غیرشیعه یا یک شخص مدعیِ علم، چنین هجومی به مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) کند! چیزی نمیشود گفت، مگر اینکه بگوییم این شخص دشمن اهلبیت(علیهمالسلام) بوده و قلبش قبول کردن اهلبیت را نمیکشیده است؛ یعنی از آنهایی بوده که قرآن میفرماید: «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 10). «مَرَض» بدون «الف» و «لام»، اگر با «الف» و «لام» بود، به بیماری خاص اخلاقی و رذایل اخلاقی، مثلاً بیماری حسد اشاره داشت؛ اما اینکه «الف» و «لام» ندارد، معنیاش این است که دل اینان غرق در بیماریهای سنگین و غیرقابل علاجی است.
-نهایت کفر و پستی در انسان
اینکه عرض میکنم غیرقابل علاج، چون بعد از «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»، میخوانیم: «فَزٰادَهُمُ اللّٰه مَرَضاً» حالا که اینها دلشان دچار بیماری سنگینِ خطرناکِ همهجانبه است و من هم از این قلب اطلاع دارم که درمانپذیر نیست، من هم بهخاطر این دلشان، به بیماریِ آنها اضافه میکنم. «بیماری را اضافه میکنم» در اینجا، یعنی «خَتَمَ اللّٰه عَلیٰ قُلُوبِهِمْ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 7) درِ دلشان را میبندم تا دیگر صدای حق را نشنوند و هیچ حقی را قبول نکنند. اینجا دیگر نهایت کفر و پستی است و از آن جاهایی است که پروردگار عالم اسم انسان را از روی اینها حذف کرده و در سورهٔ اعراف فرموده است: «أُولٰئِک کالْأَنْعٰامِ»(سورهٔ أعراف، آیهٔ 179) کل وجود اینها مثل چهارپایان است. در آیهٔ دیگری دارد که شما معارف و حقایق را در گوش یک چهارپا بخوان، معنیاش را میفهمد؟ الفاظش را میفهمد؟ قرآن میگوید: آن حیوان فقط یک صدا میشنود، اینها هم همینگونه هستند. از این عالمان هم در مکتبهای غیرشیعه فراوان بودهاند و الآن هم هستند.
-کتاب عجیب عالم وهابی در مدح یزید
یک کتابفروشی پایین بقیع بود، من ده دوازده سال پیش که راه عمره باز بود، کنار یک کتابفروش ایستادم و گفتم عناوین کتابها را ببینم. کتابی بهنام «امیرالمؤمنین یزیدبنمعاویه» دیدم که عالم دستپروردهٔ دانشگاه مدینه نوشته بود، کتاب را برداشتم و گفتم فهرستش را ببینم که این امیرالمؤمنین چهچیزهایی دارد؟! فهرست خیلی عجیبی داشت و یعنی باور نکردنی بود! یعنی ظلمت قلب تا اینجا! پستی و حیوانیت تا اینجا! اقلاً در هزار کتاب اهلسنت و شیعه، تمام زندگی و حیات یزید را نوشتهاند که مشروبخوار دائم، قمارباز، سگباز و میمونباز بوده، بعد هم مادرش جزء مسیحیان سرزمین شامات بوده است. اصلاً معاویه با این زن ازدواج کرده، حاضر به مسلمان شدن هم نشد. حالا مسلمان هم میشد، مسلمانیاش با معاویه یکی بود. احتمال قوی هم دارد و در روایات هم مؤید دارد که اصلاً این زن را عقد هم نکرده بود! در روایاتمان داریم قاتلان انبیا و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) یقیناً زنازاده هستند. این یزید است که حضرت سیدالشهدا(ع) در راه مکه به شام فرمودند: اگر اوضاع به همین صورت باشد و کار به دست یزید و تابعینش باشد، «وَ عَلَى الاِسْلامِ، والسَّلامُ» باید فاتحهٔ دین خدا را برای ابد خواند.
عاشورا، حرکتی عظیم برای روشنی چراغ توحید
امام با مسئلهٔ عاشورا، دینی که نزدیک مردن و ریشهکن شدن بود، تا ابد به آن حیات داد. نمیدانم این جمله برای چه کسی است، ولی جملهٔ خیلی زیبایی است: «الإسلامُ نَبَوِیُّ الحُدُوث وَ حُسِينِیُّ البَقَاء» پدید آمدن اسلام با پیغمبر(ص) بوده و ماندگاری دین از حضرت سیدالشهداست؛ یعنی اگر امام حسین(ع) این کار عظیم خالصانه را انجام نداده بودند، بقایی برای اسلام نبود، همهٔ انبیا به فراموشی سپرده میشدند، چراغ توحید خاموش میشد و ولایت اهلبیت(علیهمالسلام) ازبین میرفت. اگر شما همهچیز را با مدرک از ابیعبدالله(ع) بدانید، این حرف اضافهای نیست و غلو هم نیست! اگر توحید در عالم مانده، از حضرت سیدالشهدا(ع) مانده است. اگر نبوت انبیا و قرآن مانده، از ایشان مانده است.
دو فتوای شگفتانگیز از مرجعی بزرگ
من فتوایی دیدم که این فتوا برای نزدیک 250 سال پیش و برای عالم بسیار مهمی بهنام حاجمیرزا محسن اردبیلی است. «صاحب ضوابط» که مرجع فوقالعادهای در نجف بود، «کاشفالغطا»ی بزرگ و مرحوم «صاحب جواهر» که استاد شیخ انصاری بود، برای این عالم اجازهٔ اجتهاد نوشتهاند. صاحب ضوابط در اجازهٔ اجتهادش نوشته است: اگر ایشان حکمی داد، ردّ حکم او «رَدٌّ عَلَی اللّهِ وَ عَلَی الرَّسُول» رد کردن خدا و پیغمبر است. چنین عالمی بوده است! من اجازات روایی و اجتهادی علما را خیلی دیدهام؛ مرحوم مجلسی دو جلد از «بحارالأنوار»ش همین اجازاتی است که بزرگان دین به شاگردانشان دادهاند؛ ولی من هنوز این جملهٔ «الرَّادُّ عَلَیْهِ کَالرَّادِّ عَلَیَ اللّه و رَسُوله» را در هیچ اجازهای ندیدهام!
ایشان در وصیتنامهاش نوشته است(من وصیتنامهاش را دارم): من هر جا از دنیا رفتم، مرا به کربلا ببرید و در کفشکن حرم ابیعبدالله(ع) دفن کنید. داخل حرم م حجره هم نه، جایی مرا دفن کنید که زائر از روی سینهٔ من رد بشود. بعد میگوید: اگر در اردبیل مُردم(چون آنجا زندگی میکرد و پسرانش هم چهار پنجتا از مراجع تقلید مهم بودند) و امکان حمل جنازهٔ من برایتان نبود، یعنی نشد جنازهٔ مرا به کربلا ببرید، جنازهام را مُثله کنید؛ یعنی مرا با ساطور تکهتکه کنید، داخل کیسهای بریزید و با خودتان به کربلا ببرید.
-باطل بودن عبادات واجب، بدون محبت به امام حسین(ع)
این فتوا خیلی عجیب است! اینکه عرض کردم اگر همهچیز را از ابیعبدالله(ع) بدانید، غلو نکردهاید؛ اگر توحید، نبوت 124هزار پیغمبر و امامت دوازده امام مانده است، تمام اینها در کار حضرت سیدالشهدا(ع) ریشه دارد. من فکر میکنم که حاجمیرزا محسن به این مسئله یقین صددرصد داشت و بهخاطر همین هم در وصینامهاش نوشته بود(این را دقت کنید): نماز، روزه، حج، زکات و دیگر عبادات واجب با همهٔ شرایط رسالهای انجام بگیرد، یعنی کل واجبات مطابق صددرصد فقه اهلبیت انجام بگیرد و عملکنندهٔ به این واجبات با ابیعبدالله(ع) رابطهٔ قلبی و محبتی نداشته باشد، کل آنها باطل است؛ نه اینکه وزنش کم است یا در قیامت ارزان میخرند، میگوید باطل است! یعنی بدون حسین(ع)، خودت را معطل واجبات نکن، حمالی مُفت هم نکن، چون باطل است؛ مثل نمازی که وضو ندارد، مثل روزهای که آدم به مفطرات آن توجه نمیکند.
-عبادت بدون ارتباط با امام حسین(ع)، معصیتی بزرگ
حالا این یک فتوایش است، فتوای دیگرش که کنار این فتواست؛ ایشان میگوید: هر عبادت واجبی بدون ارتباط دل و محبت به ابیعبدالله(ع)، معصیت است؛ یعنی تو یک نماز با شرایط میخوانی، یک روزهٔ با شرایط میگیری و یک حج با شرایط میروی، ولی با ابیعبدالله(ع) رابطهٔ قلبی نداری و حسین(ع) را دوست نداری، تو خدا را معصیت میکنی. بهخاطر نمازهایی که خواندهای و روزههایی که گرفتهای، مستحق عذاب هستی؛ یعنی خدا اینها را هم جزء گناهانت حساب میکند.
تازیانهٔ خداوند به انسانهای دارای قلب مریض
به اول حرف برگردیم؛ قلبی که مرض دارد، «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 10)، یعنی بیماری بسیار سنگین و دِپوشده که اصلاً قلب زیر هوار این بیماری سنگین پنهان است، نَفَس، سخن و حق به آن نمیرسد و خدا هم میداند که این قلب علاج ندارد، میفرماید: «فَزٰادَهُمُ اللّٰه مَرَضاً» لذا من هم کمک میکنم که این بیماری بیشتر بشود؛ یعنی اگر کار به اینجا برسد که خدا اینطوری به آدم تازیانه و چوب بزند؛ در مناجاتهای زینالعابدین(ع) حتماً دیدهاید که حضرت میفرمایند: «إِلَهِي لا تُؤَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ» این مناجات مقدمهٔ ابوحمزهشان است و خیلی حرف عجیبی است! خدایا اگر میخواهی مرا ادب کنی و سر جایم بیاوری، مرا با جریمه و تازیانه سر جایم نیاور. «فَزٰادَهُمُ اللّٰه» در آیه، جریمهٔ این «فِی قُلُوبِهِمْ» است که خدا میداند صاحب این قلب، خوب و انسانشدنی نیست.
من در فهرست کتابی دیدم که در مدینه نوشته بود: «زهده»، «تقواه»، «عبادته»، «کرامته» و «ادبه». همهٔ اینها را برای یزید بار کرده بود! احمق سیاهدل تاریکدل، یزید زاهد بوده؟! عابد بوده؟! کرامت داشته؟! انسان بوده؟! این نشانهٔ «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» است. تو در مدینه زندگی میکنی، به جای اینکه کتابی برای پیغمبر(ص) بنویسی و از زهد و عبادت ایشان بگویی یا چنین کتابی برای علیبنابیطالب(ع) بنویسی که به قول خودتان خلیفهٔ چهارم است یا برای سلمان بنویسی؛ چرا اینقدر یزید را پاکسازی دروغ کردهای؟! این قلب بیمار است!
محاکمهٔ شدید «ابطالالباطل» توسط قاضی نورالله شوشتری
-«احقاقالحق» در ردّ «ابطالالباطل»
صاحب کتاب «ابطالالباطل» در هند که بیدلیل تمام مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) را رد کرده و گفته که از اول تا آخر این مکتب باطل است. تو نگاهی به کتابها، تفاسیر و روایات شیعه و علوم اهلبیت(علیهمالسلام) میکردی و بعدی مینوشتی! همینطوری در خانهاش نشسته و هرچه به ذهن نجسش آمده، به قلم نجسش داده و این کاغذهای پاک را نجس کرده است. یک عالم شیعه در همان هند بود که آخر هم آخوندهای غیرشیعه تحملش نکردند و به قتلش فتوا دادند. او را کشتند و فتوا دادند که این جنازه هم اصلاً نباید در کرهٔ زمین باشد و جنازه را آتش زدند. البته الآن حرم مفصّل و زائران زیادی در آنجا دارد. این عالم شیعه که قاضی نورالله شوشتری نام داشت و اهل همین شوشتر ایران بود، برای خدمت به شیعه به هند رفته بود؛ کتابی بهنام «احقاقالحق» در جواب کتاب «ابطالالباطل» نوشته که این کتاب را به محاکمهٔ شدید کشیده است. حالا صاحب احقاقالحق آنچه روایت دربارهٔ اهلبیت دارد، یکدانهاش هم از کتابهای شیعه نیست.
-مستدرک آیتالله مرعشی نجفی بر کتاب «احقاقالحق»
صدها سال گذشت؛ خداوند واقعاً او را مورد رحمت ویژهاش قرار بدهد که من خودم این کار را با چشم خودم میدیدم. مرحوم آیتاللهالعظمی مرعشی نجفی به گروهی عالمِ وارد سالنی داده بود، میزی جلوی همهٔ آنها بود و اینها از یادداشتبرداری میکردند. آدرس کتابهای اهلتسننِ آن زمان همگی خطی بوده و در کتاب احقاقالحق هم آدرس خطی داده شده است؛ ایشان از زمان خطی بودن کتابهای اهلسنت تا چاپی بودن، آدرسها را با ذکر صفحه و چاپ کجا اضافه کردند. روایاتی را هم که قاضی نورالله نیاورده بود، به قول علما، ایشان مستدرک به آن زد و روایات نیاورده را هم آورد که بالای 25 جلد هشتصدصفحهای شده است.
روایتی بینظیر درخصوص امام حسن عسکری(ع)
یک روایت در کتاب احقاقالحق دربارهٔ حضرت عسکری(ع) نقل کرده است؛ من خیلی مطالب از امام یازدهم داشتم، اما دوست داشتم که شما این روایت را بشنوید، آنهم از کتب اهل عامه و غیرشیعه. آقایی بهنام بهلول بوده که به سامره میرود؛ البته نه این بهلول معروف زمانِ هارون، خیلیها اسم بچهشان را بهلول میگذاشتند. این شخص میگوید: من وارد سامره شدم، سامره هم کوچک بود، دیدم که کودک خردسالی(مخصوص نمیگوید نوجوان، میگوید کودکی خردسال) روی سکویی نشسته بود، چندتا بچه هم بازی میکردند و آتش هم روشن کرده بودند، این بچه گریه میکرد. من به فکرم رسید که حالا یا بچهها او را به بازی راه ندادهاند یا بچهها وسیلهٔ بازی دارند و بازی میکنند، این بچه وسیلهٔ بازی ندارد و گریه میکند. با خودم گفت که جلو بروم و به او بگویم گریه نکن، من وسیلهٔ بازی برای تو فراهم میکنم. جلو آمدم و گفتم: برای چه گریه میکنی و نمیروی با بچهها بازی کنی؟ برای چه حالت این است؟ من میتوانم وسایل بازی برای تو فراهم کنم. بچه گفت: تو جواب نداری؛ تو لیاقت جواب این چند سؤال را که از من کردی، نداری! گفتم: چرا؟ گفت: چون آدمی که بر کسی وارد میشود، باید سلام کند و تو بیادب هستی، من با مردم بیادب حرف نمیزنم! من دیدم راست میگوید و آدم باید حق را بهراحتی قبول کند. سلام کردم، آنوقت گفت: حالا بیا تا جوابت را بدهم.
-حقیقت معنایی لغت سلام
امام صادق(ع) وقتی سلام را معنی میکنند، معنی لغویاش هم بهمعنی امنیت است، در قرآن هم برای اهل بهشت زیاد آمده است: «سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ»(سورهٔ رعد، آیهٔ 24) یعنی بر شما امنیت است بهخاطر استقامتی که در دنیا برای حفظ دینتان کردهاید؛ یا در این آیه میفرماید: «سَلاٰمٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ»(سورهٔ یس، آیهٔ 58). چند سلام در قرآن هست که همه بهمعنی امنیت است، نه بهمعنی سلام لفظی. امام میفرمایند: وقتی شخصی به کسی سلام میکند، یعنی از دست و زبان و زیان و شر و خطر من در امان و راحت باش، خیالت راحت باشد من در حق تو کاری نمیکنم که تو ضرر کنی. اعلام سلام مستحب است و ولی طرف مقابل واجب است که بگوید: «تو هم از دست من در امنیت باش». این معنی سلام است.
-معرفت و عبادت، هدف پروردگار از خلقت انسان
کودک گفت: حالا بنشین تا جوابت را بدهم؛ اولاً گفتی چرا بازی نمیکنی؟ این بچهٔ چهار پنجساله گفت: پروردگار عالم ما را برای بازی و بیهودهکاری نیافریده است و برای همین در بازی نمیروم. به او گفتم: این را از کجا میدانی؟ گفت: از قرآن میدانم؛ «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمٰا خَلَقْنٰاکمْ عَبَثاً»(سورهٔ مؤمنون، آیهٔ 115) فکر کردید که من شما را برای بیهودهکاری آفریدم یا خودم بیهودهکار بودم؟! گفتم: خدا ما را برای چه آفریده است؟ باز از قرآن جواب داد و گفت: برای معرفت، یعنی خودشناسی، خداشناسی، دنیاشناسی و آخرتشناسی؛ بعد از معرفت هم ما را برای عبادت آفریده است. این هدف پروردگار عالم از خلقت ماست؛ به من میگویی چرا بازی نمیکنی! بازی کردن که خلاف هدف خلقت ماست.
-بازیگری، خلاف هدف پروردگار
الآن بازیگری چقدر در کرهٔ زمین زیاد است! حالا من اسم نمیبرم؛ چقدر عمرها که باید صرف علم، دانایی، معرفت و دانش شود، صرف بازیگری یا تماشای بازیگری میشود! اگر بخواهیم عمرها را حساب کنیم، چندمیلیارد ساعت از عمر ما خرج بازیگری یا خرج تماشای عبثکاری و بازیگری میشود. الآن چراغ عبادت چقدر در دنیا روشن است؟ چقدر در خود مسلمانها روشن است؟ خدا ما را برای شناخت و عبادت آفریده است. این مطلب جواب این بود که چرا من قاتی بچهها نیستم و بازی نمیکنم؛ چون بازیگری خلاف هدف پروردگار است.
-آیندهنگری امام تا اعماق قیامت
حالا جواب اینکه چرا آتش را نگاه کرده و گریه میکنم؛ روزی مادرم میخواست اجاق را روشن کند، چهار پنجتا از هیزمهای یکخرده ضخیم را داخل اجاق گذاشت، اما هر کاری کرد، آتش نگرفت و روشن نشد. بعد مادرم چوبهای باریک خشکی را آورد، قاتی چوبهای درشت گذاشت و روشن کرد، اینها هم زود گرفت و آتش آن هیزمهای بزرگ را روشن کرد. من نگاه میکنم و میترسم که در قیامت، من جزء آن هیزمهای ریز باشم که زود آتش میگیرد و برای این گریه میکنم.
با خودم گفتم: خدایا! من تا حالا بچهٔ به این عالمی، بامعرفتی، بینایی و آیندهنگری ندیدهام که تا اعماق قیامت را نگاه میکند؛ او کیست؟! به او گفتم: ممکن است اسمت را به من بگویی؟ گفت: اسمم حسن است. گفتم: پسر چه کسی هستی؟ گفت: پسر حضرت هادی(ع) هستم. از یکطرف، حسن این جوان یا کودک خردسال، از یکطرف فرزند امام هادی(ع) و از طرف دیگر، پدر وجود مبارک امام دوازدهم(عج) است. اصلاً سن در علم، فهم، درایت، معرفت و شناخت اینها مطرح نیست؛ آنچه خوبان همه داشتند، اینها دانهدانهشان بهتنهایی داشتند.
کلام آخر؛ در سوگ امام عسکری(ع)
بعضی از شماها به سامره رفتهاید؛ حتی در تابستان هم هوای خیلی خوبی دارد! هم کنار رود فرات است، هم باغ فراوان دارد و کشاورزی است. یابنرسولالله! تنها ضربهای که به بدن مقدس شما خورد، به دستگاه گوارشتان بود که پیدا هم نبود؛ یعنی زهری که به شما دادند، از طریق دستگاه گوارش در همهٔ بدن اثر کرد. اما کجا خوابیده بودید؟ داخل اتاق خوابیده بودید. در چه شهری بودید؟ شهری که بیشترش بهار است و هوای عالی دارد؛ تنها هم نبودید، همسر بزرگوارتان نرجسخاتون و فرزند بزرگوارتان، عدل جهانی، امام دوازدهم(عج) در پنج ششسالگی کنارتان بودند و همهچیز هم برایتان مهیّا بود. آب میخواستید، به دست شما میدادند؛ دوا میخواستید، دو دستی تقدیم میکردند؛ کسی را صدا میزدید، دو زانو و دست روی زانو کنارتان حاضر بودند.
اما هیچکدام اینها برای جدتان ابیعبدالله(ع) نبود! آب میخواستی، «وَ مِنْ شُرْبِ الْمٰاءِ مَنَعوک»؛ بعدازظهر یار میخواستی، فریاد میزدی: «هَلْ مِنْ نٰاصِرِ یَنْصُرُنی»، اما کسی نبود جوابت را بدهد؛ عاقبت در گودال سر زانو بلند شدی، اول رو به کوفه کردی و گفتی: «فَنَادی یا مُسلِمُ بنَ عَقیل وَ یا هَانِیُ بنَ عُروَة» اینقدر مولای شما وفادار است! مسلم یک ماه قبل شهید شده، آنهم در شهر دیگری؛ اما در گودال از او یاد میکند. از کوفه جواب نیامد، به بدنهای قطعهقطعهای که نزدیکش بودند، رو کرد و گفت: «وَ يا حَبيبَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ يا زُهَيْرَ بْنَ الْقَيْنِ، وَ يا يَزيدَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ يا يَحْيَى بْنَ كَثير، وَ يا هِلالَ بْنَ نافِع، وَ يا إِبْراهِيمَ بْنَ الحَصيْنِ...»؛ اما دید این هفتاد نفر هم هیچکدام جواب ندادند. قدیمیها شعری میخواندند: «یارب مکن امید کسی را تو ناامید»؛ رو به علقمه کرد، دید عباس هم جواب نمیدهد! فکر میکنم آخرین کسی را که میان کشتهها صدا زد، فرزندش علیاکبر بود: «یٰا وَلَدی، یٰا عَلیي»؛ اما دید علیاکبر هم جواب نمیدهد. حالا سوز دلش را نگاه کنید، صدا زد: «فَقُومُوا مِنْ نَوْمَتِكُمْ، أَيُّهَا الْكِرامُ، وَ ادْفَعُوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ الطُّغاةَ اللِّئامَ» ای باارزشترین مردم، از این خوابی که رفتهاید، بلند شوید! من شما را برای خاطر خودم صدا نمیزنم، من هم تا چنددقیقهٔ دیگر به شما ملحق میشوم. اگر اینطور مظلومانه صدایتان میکنم و میگویم بلند شوید، برای این است که به خواهران و دختران و زنان یاران من حمله میکنند...
قم/ روز شهادت امام حسن عسکری(ع)/ پاییز1399ه.ش./ تک جلسه