لطفا منتظر باشید

شب هفتم چهار شنبه (5-6-1399)

(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))
محرم1442 ه.ق - شهریور1399 ه.ش
21.19 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

گذری بر مباحث پیشین

کلام از شروع مجلس شب اول محرّم دربارهٔ رحمت پروردگار و مهربانی وجود مقدس او بود. همان شب‌ها شنیدید که پروردگار عالم رحمت رحمانیه و رحمت رحیمیه‌اش را 276بار در قرآن مجید مطرح کرده است. آیات دراین‌زمینه برای اهلش، یعنی آنهایی که خود قرآن مجید می‌گوید اهل تدبر، تعقل و تفکر هستند، هر کدامش به‌تنهایی یک اقیانوس بی‌نهایت از مطلب هستند. رحمت رحمانیه و رحیمیه 114بار در اول سوره‌ها(غیر از سورهٔ توبه) آمده که از این 114بار، یک‌بار در وسط سورهٔ نمل آمده و غیر از آن است که اول سوره است؛ یعنی 114 آیهٔ قرآن، «بِسْمِ اللّه الرَّحْمٰنِ الرَّحِیم» است. اگر تعجب نکنید، اهل دل گفته‌اند که این «بِسْمِ اللّه الرَّحْمٰنِ الرَّحِیم»‌ها از نظر معنا و باطن با همدیگر فرق دارند؛ یعنی «بِسْمِ اللّه الرَّحْمٰنِ الرَّحِیم» سورهٔ حمد با سورهٔ بقره تا سورهٔ ناس، هر کدام موجی از رحمت رحمانیه و رحیمیه را برای عقول پخش می‌کنند. 

 

رحمت رحیمیه و رحمانیۀ پروردگار

-تساوی موجودات در برخورداری از رحمت رحیمیه

کل موجودات بی‌استثنا در رحمت رحمانیه با همدیگر سر سفره‌اش هستند؛ یعنی برای بهره بردن از رحمت رحمانیه که مجموع نعمت‌های این عالم است، همه مساوی هستند و استثنا ندارند. آیهٔ جالبی در یکی از سوره‌های قرآن است که وقتی این نعمت‌های مادی را بیان می‌کند و چندتای آن را هم مَثَل می‌زند، بعد می‌گوید: «مَتٰاعاً لَکمْ وَ لِأَنْعٰامِکمْ»(سورهٔ نازعات، آیهٔ 33) «مَتاع» یعنی بهره‌وری؛ این نعمت‌ها مایهٔ بهره‌وری شما و حیوانات شماست. سر این سفره هر موجود زنده‌ای از دریایی، صحرایی، هوایی، آسمانی و زمینی نشسته است، جلوی هیچ‌کس را هم نمی‌گیرند و نمی‌گویند که چون تو کافر هستی، آب و غذا به تو حرام است، گرسنه و تشنه بمان تا بمیری! 

 

-رحمت رحیمیه، مختص مؤمنین

اما رحمت رحیمیه بنا به فرمودهٔ ائمهٔ ما، البته در قرآن هم به آن اشاره شده، برای کسانی است که اهل ایمان و عمل صالح هستند. آیا بقیه، یعنی کافران، مشرکان، معاندان، منافقان، مجرمان و اینهایی که اسم آنها در قرآن آمده، محروم هستند؟ خود قرآن مجید جواب داده است: وقتی اینها به‌دنیا آمده‌اند، محروم نبوده‌اند؛ ولی خودشان بر اثر کفر، شرک، نفاق و جرم‌های سنگین، خودشان را محروم کرده‌اند. البته اگر تا نمرده‌اند، سه‌ حقیقت را لحاظ کنند، آنها هم در کنار مؤمنان قرار می‌گیرند و از رحمت رحیمیهٔ پروردگار بهره‌مند می‌شوند. یکی از این سه حقیقت، ایمان به پروردگار و قیامت است.

 

شرط بهره‌مندی از رحمت رحیمیۀ پروردگار

چطوری مؤمن بشوند؟ اگر این چند طایفه بخواهند خدا را قبول کنند، باید کلاس ببینند و خیلی درس بخوانند؟ نه کلاس می‌خواهد و نه درس؛ فقط باید با چشم‌ خودشان مخلوقات را مشاهده کنند و فکر کنند که آیا این مخلوقات، خودشان خودشان را ساخته‌اند؟! این حرف باطلی است؛ چون وقتی مخلوقی وجود دارد، معنی ندارد که بگویند خودش خودش را ساخته است! وقتی خودشِ اول را می‌گویند، آن خودش اول است و هست، دیگر «خودش را ساخته» یعنی چه؟ این موجودات تصادفی به‌وجود آمده‌اند؟ تصادف یعنی چه؟ تصادف عقل دارد؟ حکیم است؟ شعور دارد؟ ناظم است؟ دقیق‌نگر و ریزه‌کار است؟ تصادف اینها را ندارد و امری خیالی است که تصادفی به‌وجود آمده‌اند، این هم باطل است. 

وقتی موجودات عالم، خودشان خودشان را به‌وجود نیاورده‌اند، چون اگر بگوییم خودشان، یعنی بوده‌اند و این «بود» که دیگر باعث بود نمی‌شود. وقتی می‌گوییم تصادف حرف باطلی است، در اندیشه‌مان به این نتیجه می‌رسیم که یک نفر جهان را ساخته است؛ آن یک نفر کیست؟ خودش 124هزار پیغمبر را فرستاد که یک کارشان این بود: پروردگار عالم را با نام، صفات، جمال، جلال و کمالات معرفی کنند. حالا شما نتیجهٔ همهٔ حرف‌های 124هزار پیغمبر و دوازده امام را در معرفی اسامی و کمالات حق را در دعای جوشن‌کبیر می‌بینید که شناسنامهٔ خداست. نصف این دعا، یک‌چهارم یا فقط یک بند آن را بخوانید، این خداست؛ یعنی اگر این چند طایفه مشرکین، منافقین، کافران، مجرمان و ستمگران بخواهند از رحمت رحیمیهٔ او بهره‌مند باشند، باید در حوزهٔ ایمان بالله بیایند که به این راحتی می‌توانند خدا را پیدا کنند.

 

رهایی از قفس جان به عشق دیدارِ محبوب ابدی

دوتا شعر برایتان بخوانم؛ البته هر شعری برای یک غزل است. یک غزل برای حاج ملاهادی سبزواری، فیلسوف بزرگ قرن سیزدهم است، یک غزل هم مربوط به مرحوم حکیم الهی قمشه‌ای است. من هر دوی این غزل‌ها را حفظ هستم؛ چون من به این دوتا خیلی علاقه‌مند هستم. اینها علم را به شعر درآورده‌اند و ننشستند که فقط شعر بگویند! 

حاج ملاهادی سبزواری واقعاً یافته بود و شما اگر شرح دعای جوشن‌کبیر، کتاب «نبراس»، کتاب منظومه و کتاب «حکمت فارسی» او را ببینید که هفتصد صفحه است، متوجه می‌شوید ایشان خدا را بسیار زیبا، قوی و استوار یافته بود و به‌نظر من، این آدم در عمرش با این یافتن خدا، چه عشق و حالی کرده است! نماز شب ایشان، یعنی نماز ساعت یک به بعدش، غوغایی بوده است! چطوری مُرد؟ در مدرسه‌اش مُرد. من وقتی سی سال پیش به سبزوار می‌رفتم، مدرسهٔ زمان خودش را دیده بودم، هر روز هم سر قبرش می‌رفتم و دو ساعت در آنجا با او حال می‌کردم. اکنون آن مدرسه را بازسازی کرده‌اند که بسیار خوب هم بازسازی کرده‌اند. مدرسهٔ زمان خودش یک طبقه بود؛ یک مَدرسی داشت که یک‌خرده کوچک‌تر از محیط این حسینیه بود و از همهٔ ایران در زمان خودش برای استفادهٔ علم به سبزوار می‌رفتند، ده پانزده سال می‌ماندند و حکیم، عارف و فیلسوف می‌شدند، بعد هم در شهرهای خودشان پخش می‌شدند. 

ملاهادی هر روز صبح در این محل درس می‌آمد که طلبه‌ها به آن «مَدْرَس» می‌گویند. مَدْرَس اسم مکان است، یعنی جایی که درس داده می‌شود. هر روز در درسش نزدیک پنجاه الی صد آیهٔ قرآن را مثال می‌زد. روزی یک‌مرتبه به شاگردها گفت: کتاب‌هایتان را ببندید و همه کتاب‌های درس را بستند، ایشان شروع به صحبت دربارهٔ توحید «به‌ مَعنَی الخاص» آن کرد؛ چون «به مَعنَی العام» هم داریم. این دوتا، یعنی «به مَعنَی الخاص» و «به مَعنَی العام» هم داستانی دارد. بحث در توحید «به مَعنَی الخاص» فقط دربارهٔ پروردگار و صفاتش است. این آدمی که خدا را یافته و عاشق بود، چنان هیجان‌زده شروع به بیان توحید «به مَعنَی الخاص» کرد که وسط درس ازدنیا رفت و مرغ جان، قفس را به عشق محبوب ازل و ابد رها کرد. 

 

خصوصیت ویژۀ متقین در کلام امیرالمؤمنین(ع)

اینجا جمله‌ای از امیرالمؤمنین(ع) بگویم که نمونه‌اش را پیغمبر(ص) هم دارد. حدیث پیغمبر(ص) را «اصول کافی» در جلد دوم عربی نقل کرده است. البته فارسی‌اش را نمی‌دانم، چون اصول کافی چهار پنج‌ ترجمه در شش جلد یا چهار جلد دارد. ترجمه‌ای که من کرده‌ام، پنج جلد شده است و الآن نمی‌دانم که این روایت در ترجمهٔ خودم در چه جلدی است؛ ولی در عربی جلد دوم است. حرف امیرالمؤمنین(ع) هم در خطبهٔ متقین است. محبت کنید به این مطلب دقت کنید: «وَ لَوْلاَ الأجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ» اگر لحظهٔ مرگ اینها در وقتی نبود که خدا رقم زده است، رقم الهی نبود و خدا تعیین وقت نکرده بود که این آقا سر شصت یا هفتاد سالگی بمیرد، «لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْن، شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ» روح از شدت عشق به قرار گرفتن در کنار پروردگار و پاداشش می‌پرید، از ترس عذاب هم روح قفس را رها می‌کرد و می‌پرید. 

 

-توحید عقلی، گوهر شب‌چراغی در قلب انسان

اینها کسانی بودند که توحید را یافته بودند و من برای خودم متأسفم که توحید من ارث پدر و مادرم است، نه ارث دل، اندیشه و عقلم! شیاطین می‌توانند توحید ارثی را غارت کرده و آدم را از توحید ارثی تخلیه کنند؛ اما توحید فکری، عقلی و مطالعه‌ای، گوهر شب‌چراغی در قلب انسان است که از چشم غارتگران پنهان است و چون خودِ دل هم پنهان است، گوهر پنهان در دل هم پنهانِ در پنهان است، این چشم‌های خطاکارِ نجس اصلاً آن قلب و گوهر را نمی‌بیند که غارت کند. توحید ارثی قابل غارت کردن است، لذا بعد از مرگ پیغمبر(ص)، 99 درصد بی‌دین شدند. امام هشتم می‌فرمایند: بعد از مرگ پیغمبر(ص)، مؤمن واقعی دوازده نفر بودند. حضرت رضا(ع) اسم این دوازده نفر را هم می‌برند. ایمان سلمان، مقداد، عمار، ابوالهیثم‌بن‌تیهان، ابورافع و... ماند؛ چون غارتگران بعد از مرگ پیغمبر(ص)، نه قلب اینها و نه گوهرِ در قلب را می‌دیدند. برای دزدی و غارتگری قلب اینها دسترسی نداشتند، ولی ایمان بقیهٔ مردم غارت شد.

 

وصف پروردگار در یافته‌های ملاهادی سبزواری

حالا حاجی سبزواری را ببینید که در این یافتنش، خدا را چقدر زیبا به دیگران نشان می‌دهد! 

یار در این انجمن، یوسف سیمین‌بدن ××××××××× آینه خانِ جهان، او به همه روبه‌روست

-وجودی بی‌نقص و عیب در جهان هستی

انجمن در کلام حاجی، یعنی جهان هستی و انجمنی از کل موجودات؛ یوسف نیز کنایه از زیبایی، جمال، محبت و عشق بی‌نهایت پروردگار است؛ سیمین‌بدن یعنی سراپا طلای 24 عیار و بی‌عیب، یعنی سبحان‌الله، یعنی ای وجود مقدسی که هیچ عیب، نقص و کمبودی در وجود مقدس تو نیست. شعر است و گاهی باید شعر را با کنایه سرود. قافیه تنگ است و جا ندارد، مجبور است نمونهٔ محسوس برای معقول بیاورد. من زمانی که طلبه بودم، اتوبوس‌های کوچکی بود که در آن می‌نشستم تا عصر جمعه از میدان شوش تهران برای درس به قم بروم. گاهی این‌قدر با این غزل گریه می‌کردم. جوان بودم و هنوز خیلی هم درس بالایی نخوانده بودم، اوایل طلبگی‌ام بود، مثلاً «لُمعه» می‌خواندم. اتوبوس هم مثل اتوبوس‌های الآن خیلی روشن نبود و چراغ‌های کم‌سویی داشت که آن‌هم وقتی در غروب حرکت می‌کرد، راننده خاموش می‌کرد. 

یار در این انجمن، یوسف سیمین‌بدن ××××××××× آینه خانِ جهان، او به همه روبه‌روست

 

-خداوند، نزدیک‌تر از جان انسان به او

خط دومش را ببینید؛ شما وقتی به شاه عبدالعظیم، مشهد، حرم ابی‌عبدالله(ع) و حرم شاهچراغ می‌روید، آنجاهایی که آینه‌کاری است، اگر خلوت باشد، بروید و وسط حرم بایستید، خودتان را در همه طرف می‌بینید؛ یعنی خودتان را دایره‌وار در این منطقهٔ آینه‌کاری می‌بینید. این را عنایت فرمودید! حالا من یک‌چیز دیگر هم باز از قرآن برایتان بخوانم: «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِیدِ»(سورهٔ ق، آیهٔ 16). خدا خودش را در این آیه می‌گوید و «حَبْلِ اَلْوَرِیدِ» کنایه از جان است. من از جان خودشان به خودشان نزدیک‌ترم. این قرب الهی است؛ آیا می‌توانیم بفهمیم که قرآن چه می‌گوید؟ «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِیدِ» من از جانشان به خودشان نزدیک‌تر هستم. مگر ما نزدیک‌تر از جان خودمان به خودمان هم داریم؟ بله داریم، خدا نزدیک‌تر از جان خودمان به ماست. 

 

-نگاه به آثار وجود خداوند در هستی و آفرینش انسان

یک‌خرده درباره‌اش فکر و اندیشه کن؛ اگر حوصله نداری که آثارش را در هستی ببینی، جلوی آینه بنشین و آثارش را در خودت ببین؛ اگر حوصله‌اش را داری، فقط دوتا لبت را بیست ثانیه باز کن و دندان‌هایت را نگاه کن که این بیست‌وچندتا سنگ را از میان لثهٔ گوشتی چطوری ساخته، چطوری بیرون آورده و چطوری تیزی‌اش را که اول کار مثل اره دندانه‌دندانه است، گرفته و صافش کرده، روی همدیگر می‌نشیند و رنگ این سنگ هم رنگ بسیار شادی است. مگر شما سنگ خورده‌اید؟ مگر شما سنگ مرمر سر سفره خورده‌اید؟ شما غذای پخته و آبکی خورده‌اید و اگر جنس سفتی مثل فندق، بادام و پسته خورده‌اید، آسیاب کرده و خورده‌اید. اینها را هم نخورده بودید تا اینکه شش‌هفت ماهه شدید و تا آن زمان، فقط شیر روان خوشمزهٔ نرم خورده‌اید. این سنگ‌های آسیاب را از کجای شیر مادر از لثه‌های شما بیرون آورده است؟ بعد هم وقتی این سنگ‌ها می‌افتد، دیگر هشت نه ساله هستی و همه‌چیز می‌خوری؛ آش، شلّه، سوپ، بادام و گردو. وقتی این سنگ‌ها می‌افتد، از لابه‌لای اینها از کجا درمی‌آورد و جدید می‌کند؟ همین کافی نیست که من خدا را در خودم ببینم، بشناسم و به او دل بدهم.

با همهٔ مَثَل‌هایی که زدم، «یار در این انجمن، یوسف سیمین‌بدن» یعنی یار خودش در کل هستی در انجمن است و کل سفرهٔ عالم، آینه‌ای است که جمال او را نشان می‌دهد. 

یار در این انجمن، یوسف سیمین‌بدن ××××××××× آینه خانِ جهان، او به همه روبه‌روست

 

جهان هستی، آکنده از وجود پروردگار

یک شعر دیگر بخوانم که شاعرش را نمی‌‌شناسم. دبیرستانی بودم، وقتی ماه رمضان به مسجد جامع بازار می‌رفتم، گوینده‌ای به منبر می‌رفت که عاشق، عارف، باحال و صاحب‌نفس بود، این تک‌بیت را از او شنیدم. یک‌دفعه روی منبر چمباتمه می‌زد و چشم او از اشک برق می‌زد! الآن در کل کشور نمونهٔ آنها را واقعاً نداریم؛ یعنی اگر کل کشور را بگردید که سه‌تا از آنها را پیدا کنید، پیدا نمی‌شود! من همهٔ کشور رفته‌ام و در همهٔ شهرها و دهات‌ها هم به منبر رفته‌ام؛ اما چنین کسی نیست. اصلاً من همین یک بیت شعر را می‌خوانم، نه خودم گریه‌ام می‌گیرد و نه شما؛ می‌گوییم گریه ندارد! ولی وقتی او می‌خواند، جلسه می‌لرزید. 

بس که هست از همه‌ سو، وز همه رو، راه به تو ××××××××× به تو برگردد، اگر راهروی برگردد

شاعرش را نمی‌‌شناسم، اما عجب آدم فهمیده‌ای نسبت به توحید بوده است! 

اگر کسی کافر هم بشود، به‌طرف تو می‌آید و خودش نمی‌فهمد؛ مشرک، بی‌دین، توده‌ای، کمونیست هم بشود و به تو پشت کند، به تو پشت نمی‌شود و باز به‌طرف تو می‌آید. این شعر معنی یک قطعه آیه است؛ البته نه یک آیهٔ کامل، بلکه یک جمله که می‌فرماید: «فَأَینَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّٰهِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 115) بندگانم، به هر طرفی که برگردید، ذات خدا همان طرف است؛ یعنی عالم از پروردگار عالم پر است، من چرا کور هستم و او را نمی‌بینم؟! 

صبح‌ها سر سفره می‌نشینم، یک‌ذره پنیرش را هیچ‌کس نساخته است، شیر مایهٔ اولیهٔ پنیر است؛ یک‌ذره عسلش را هیچ‌کس نساخته، مایه‌اش زنبور است؛ یک‌ذره کره‌اش را کسی نساخته، مایه‌اش شیر است؛ یک تخم‌مرغش را کسی نساخته، مایه‌اش مرغ است. همهٔ سفره صبحانه به خدا برمی‌گردد، همه‌چیزِ ناهار و شام هم به او برمی‌گردد؛ من چرا در این شصت ساله کور هستم و او را نمی‌بینم؟ آیا نباید نعمتی که می‌خورم، مُنْعِم آن را ببینم؟ فقط باید نعمت را بخورم و نباید نعمت‌دهنده را ببینم؟ یا قبل از خوردن بگویم: «بِسْمِ اللّه الرَّحْمٰن الرَّحیم»، اول دهندهٔ نعمت را ببینم و بعد بخورم! 

 

کوری انسان در برابر حقیقت توحید

حالا به من بفرمایید که چقدر کور در این مملکت است؟ چقدر کور در کل آمریکا، اروپا، آسیا و اقیانوسیه هست؟ حالا این آیه را ببینید؛ فشار این آیه خیلی زیاد است! من این آیات را می‌خوانم و قلبم نمی‌ایستد، خیلی معجزه است؛ و الّا بعضی از این آیات آدم را سنکوپ می‌کند. آیه می‌فرماید: «وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَىٰ»(سورهٔ طه، آیهٔ 124) آن‌که در این دنیا کور است و حقیقت را نمی‌بیند؛ نمی‌گویم آسمان‌ها و زمین، فقط همین سفرهٔ ناهار و شام و صبحانه را هم نمی‌بیند که روبه‌روی اوست و کور است. 

 

-محرومیت انسان کور از رحمت الهی در روز قیامت

چنین کسی که دهندهٔ نعمت را در دنیا نمی‌بیند، در قیامت هم کور است و آنجا هم نمی‌تواند او را با چشم دل ببیند. این آدم کور در صحرای محشر به خدا می‌گوید: «رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمیٰ وَ قَدْ کنْتُ بَصِیراً»(سورهٔ طه، آیهٔ 125) چرا مرا در قیامت کور آورده‌ای؟ من در دنیا چشم داشتم! این فرد اشتباه می‌کند، چشمی که در دنیا داشته، چشم گاو، چشم گوسفند یا چشم خر بوده، نه چشم انسان که یک لقمه نان را ببیند و قبل از آن نیز خدا را ببیند که این لقمه را برای او سر سفره گذاشته است. چرا من را کور آورده‌ای، من که چشم‌دار بودم! تو از آن چشم‌هایی نداشتی که خدا به تو داده بود و آن را کور کرده بودی. خداوند در جواب می‌فرماید: «کذٰلِک أَتَتْک آیٰاتُنٰا فَنَسِیتَهٰا»(سورهٔ طه، آیهٔ 126) آیات یعنی نشانه‌های خدا؛ انبیای من، کتاب‌های آسمانی من، قرآن و ائمه آمدند؛ اما تو خودت را به فراموشی زدی که من انبیا و ائمه را ندیدم، عزاداری ابی‌عبدالله(ع) را در تهران بودم و ندیدم، گریه‌ها را ندیدم، علم و عالمان دین را ندیدم! مگر این کار را در دنیا نکردی؟! «کذٰلِک اَلْیوْمَ تُنْسیٰ» تو که به آیات من و خودت در دنیا فراموشی دادی و اصلاً به آنها نگاه نکردی، امروز که در محشر کور آمده‌ای، از رحمت من محروم هستی و لمس نمی‌کنی. معنی «کذٰلِک اَلْیوْمَ تُنْسیٰ» معنی‌اش این نیست که منِ خدا هم تو را فراموشت می‌کنم، خدا فراموشی ندارد. این «تُنْسیٰ» یعنی از رحمت من به کل محروم هستی.

 

رخ زیبای پروردگار در نظر حکیم الهی قمشه‌ای

به‌سراغ شعر مرحوم حکیم الهی قمشه‌ای برویم که استاد من بوده است. خانه‌شان پنجاه سال پیش با ما یک کوچه فاصله داشت و من شب‌های جمعه برای تفسیر قرآن به خانه‌اش می‌رفتم. ایشان برای هفت‌هشت نفر تفسیر قرآن می‌گفت و گاهی این قرآن را می‌بست و مثل مادر بچه‌مرده گریه می‌کرد! برای درکی که از آیات داشت، دیگر نمی‌توانست ادامه بدهد. ایشان می‌فرماید: 

گیتی و خوبان آن در نظر آیینه‌ای است ×××××××× ديـده نديد اندر آن، جـز رخ زيبای دوست

«گیتی و خوبان آن»، یعنی کل فرشتگان، مؤمنان، نباتات و زیبایی‌های جهان. 

گیتی و خوبان آن در نظر آیینه‌ای است ×××××××××× دیده ندید اندر آن جز رخ زیبای دوست

این توحید است؛ اگر منافقان، مشرکان، کافران و مجرمان بخواهند از رحمت رحیمیه بهره‌مند بشوند، باید این‌طوری که من امشب گفتم، مؤمن بشوند و خدا، قیامت و حقایق را باور کنند، یقیناً رحمت رحیمیه نصیب آنها هم می‌شود. این بحث به‌نظر من تمام‌شدنی نیست، چون رحمت بی‌نهایت است و عمر ما هم محدود است، دنیا هم محدود است، همین مقداری که از دست ‌ما برمی‌آید، داستان عجیب و غریب رحمتش را بیان می‌کنیم. همین مقدار هم باعث می‌شود که ما لوازم رحمت را بپذیریم و اهل خوشبختی دنیا و آخرت بشویم. 

گیتی و خوبان آن در نظر آیینه‌ای است ×××××××××× دیده ندید اندر آن، جز رخ زیبای دوست

 

کلام آخر؛ این گلوی تشنه ببریدن نداشت!

اینهایی که می‌خوانم، ترجمهٔ حرف‌های ابی‌عبدالله(ع) دربارهٔ بچهٔ شش‌ماهه‌اش است: 

کوفیان این قصد جنگیدن نداشت ×××××××××× این گلوی تشنه ببریدن نداشت

لاله‌چینان دستتان ببریده باد ×××××××××× غنچهٔ پژمرده‌ام چیدن نداشت

این‌که با من سوی میدان آمده ×××××××××××× نیتی جز آب نوشیدن نداشت

با سه‌شعبه غرق خونش کرده‌اید ×××××××××× آن‌که حتی تاب بوسیدن نداشت

گریه‌ام دیدید و خندیدید وای ××××××××××× کشتن شش‌ماهه خندیدن نداشت

دست من بستید و پای‌افشان شدید ××××××××× صید کوچک پای‌کوبیدن نداشت

از چه دادیدش نشان یکدیگر ××××××××××× شیرخوار غرقِ خون دیدن نداشت

نقل می‌کنند که وسط میدان مانده بود، نمی‌دانست به خیمه‌ها برگردد یا بماند تا شهید شود؛ با خودش می‌گفت: چگونه این بچهٔ سر بریده را به خیمه‌ها برگردانم؟!

 

-دعای پایانی

خدایا! ما و اموات ‌ما را بیامرز. 

خدایا! با فرستادن امام زمان(عج) مشکلات دنیا را حل کن.

خدایا! به حق زینب کبری(س) این میکروب را از شیعه و مسلمان‌ها و مردم دنیا بردار. 

خدایا! ما را در دنیا و آخرت با محمد و آل‌محمد(ص) محشور کن.

 

تهران/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل(ع)/ دههٔ اول محرّم/ تابستان1399ه‍.ش./ سخنرانی هفتم

برچسب ها :