لطفا منتظر باشید

جلسه سوم یکشنبه (2-6-1399)

(تهران حسینیه آیت الله علوی تهرانی)
محرم1442 ه.ق - شهریور1399 ه.ش
16.8 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

خوبی و بدی، دو امر ذاتی

این مطلب برای همهٔ مردم تاریخ، یقینی بود و برای همهٔ مردم این روزگار هم یقینی است؛ چون درکش فطری است. اگر مردم را به این دو مسئله هدایت نمی‌کردند، کلیِ هر دو مسئله را می‌فهمیدند و در مصادیقش که چه‌چیزی خیر و چه‌چیزی شر است، مشکل داشتند. نبوت، امامت و کتب الهی این دو مسئله را بیان کرده‌اند. دو مسئله این است که اموری ذاتاً خوب و اموری ذاتاً بد است. یک حرف زیبایی که شیعه دارد، این است که خوب بودنِ خوب به‌خاطر این نیست که پروردگار فرموده و بدی‌اش برای این نیست که پروردگار فرموده بد است. آنهایی که این عقیده را دارند، خیلی جاها گیر می‌کنند؛ فرض کنید می‌گویند اگر خدا گفته بود ظلم خوب است، پس ظلم خوب بود؛ عدل بد است، پس عدل بد بود؛ اما حُسن و قبح در مکتب ائمه، عقلی است. 

پروردگار مهربان عالم درکی به انسان داده که خوب بودن خوبی را درک می‌کند. خوبی که ذاتاً خوب است، نه اینکه چون خدا فرموده خوب است، خوب است. بدی ذاتاً بد است؛ خونریزی به ناحق و قتل نفس ذاتاً بد است، خوردن مال مردم ذاتاً بد است، نه اینکه چون خدا فرموده مال مردم را نخور، بد شده است. خدا به انجام حُسن‌های عقلی امر دارد و از قبیح عقلی نهی دارد. 

 

خیرخواهی پروردگار در امر به انجام خوبی‌ها

-عبادت، معدنی پر از گنج

این کلیِ مطلب در آیین الهی است؛ اگر خدا در سورهٔ حج می‌فرماید: «وَ افْعَلُوا اَلْخَیرَ»(سورهٔ حج، آیهٔ 77)، خودش خیر را بیان می‌کند که چه‌چیزهایی خیر است. عبادت‌الله خیر است، چون چیزی گیر آدم می‌آید و عبادت یک معدن است که گنج‌های فراوانی مثل نماز در این معدن قرار دارد. 

 

-سوددهی نماز برای انسان

نماز یک گنج است که سود هم دارد. در سورهٔ مبارکهٔ عنکبوت است: «إِنَّ اَلصَّلاٰةَ تَنْهیٰ عَنِ اَلْفَحْشٰاءِ وَ اَلْمُنْکرِ »(سورهٔ عنکبوت، آیهٔ 45) اگر نمازت نماز باشد، خود نمازت این انرژی و نیرو را دارد که تو را از فحشا و منکرات، گناهان پنهان و ظاهر، گناهان مالی، بدنی و حقوقی بازمی‌دارد. این درست است! من می‌خواهم نماز صحیحی بخوانم و آرزو هم دارم که پروردگار نماز مرا قبول کند. من وقتی به چنین نمازی روی می‌آورم، تمام آنچه نماز را باطل و ارزش نماز را کم می‌کند، پس می‌زنم و این «تَنْهیٰ عَنِ اَلْفَحْشٰاءِ وَ اَلْمُنْکرِ» می‌شود. 

وقتی من می‌خواهم نمازی واقعی بخوانم، می‌دانم روی زمین غصبی، فرشی که صاحبش راضی نیست و آبی که صاحبش راضی نیست من وضو بگیرم، نمازم درست نیست؛ خودم را حفظ می‌کنم و از نمازم تقوا در وجود من طلوع می‌کند. هرچه خدا فرموده انجام نده، من انجام نمی‌دهم و هرچه هم فرموده انجام بده، انجام می‌دهم. خود نماز این قدرت را به من می‌دهد و می‌گوید حلال بخور؛ من چون می‌خواهم نماز واقعی بخوانم، باید حلال بخورم. نماز برای کسب حلال به من قدرت می‌دهد؛ نماز برای اینکه دلم پاک باشد، به من قدرت می‌دهد تا حسود، بخیل، مغرور و ریاکار نباشم. 

 

-دین اسلام، ترکیبی از عقاید، اخلاق و عمل درست

وقتی در قرآن می‌گوید: «وَ اِفْعَلُوا اَلْخَیرَ»، این خیر حُسن ذاتی دارد، بعد هم توضیح می‌دهد که این خیر چیست. ما می‌توانیم خیر را در خیلی از آیات قرآن ببینیم. یکی آیهٔ 177 سورهٔ مبارکهٔ بقره است که پانزده مسئله در این آیه گفته شده؛ خودتان باید زحمت بکشید و آیه را ببینید. صاحب «المیزان» در ذیل همین آیه فرموده است: خدا اسلام کامل را در این آیه بیان کرده که اسلام ترکیبی از عقاید درست، اخلاق درست و عمل درست است؛ هر سه هم در آیه بیان شده است. 

 

قُبح ذاتیِ بدی و شر

شرّ هم قبح ذاتی دارد؛ یعنی ریشه‌ای شرّ است و ضرر دارد. پروردگار عالم شرّها را با کلمهٔ «اجتناب» بیان کرده است. ریشهٔ سه حرفی اجتناب، «جَنب» است. این یک آیه است: «اِجْتَنِبُوا کثِیراً مِنَ اَلظَّنِّ»(سورهٔ حجرات، آیهٔ 12) یعنی کنار بمانید و اصلاً به‌سراغ گمان نروید. یا در آیات دیگر که جملهٔ «اجتناب» را آورده و می‌فرماید کنار بمانید؛ یعنی اصلاً شما یک‌طرف باشید و شرّ یک‌طرف باشد تا شر به شما دسترسی پیدا نکند. کنار باشید، یعنی این‌قدر فاصله‌تان با شرّ زیاد باشد که هرچه هم شرّ بدود، به شما نرسد. ما هم در قرآن، هم در روایات و هم در تاریخ، کسانی را می‌بینیم؛ اینها به‌خاطر معرفت‌ و ایمانشان، این‌قدر از شرّ متنفر بوده‌اند که شر به‌سراغ‌ آنها نمی‌آمد. البته امیرالمؤمنین(ع) در خطبهٔ متقین می‌فرمایند: اگر هم شرّ می‌آمد، «قلیلٌ» لغزش بامعرفت‌ها و اهل ایمان و تقوا اندک است. قلیل یعنی اندک، یک‌ذره و کم. این‌قدر فاصله‌شان با شرّ زیاد بود که شرّ هرچه هم می‌دوید، به اینها نمی‌رسید و این‌قدر عاشق خیر بودند که با سر به‌دنبال خیر می‌دویدند. اگر خیر به جانبشان نمی‌آمد، خودشان عاشقانه به جانب خیر می‌دویدند. 

 

حکایتی شنیدنی از عاشقان به خیر

اسم این بزرگوار را ننوشته‌اند، ولی کتاب‌های متعددی این حقیقت شگفت‌انگیز را دارند. حالا یکی از کتاب‌هایش که این داستان را نقل کرده، یکی از کتاب‌های نقل‌کننده روی میز من است و من هر شب یا هر روز نگاه می‌کنم که ببینم چه نکاتی می‌توانم دراین‌زمینه پیدا کنم. 

-اهل معرفت، عاشق خیر و خیرخواهی

داستان این است که آقایی به‌نام «هیثم» می‌گوید: من یک‌بار در بیابان‌های نزدیک کربلا که هیچ‌کس هم در آن ناحیه نبود، خیمه‌ای دیدم، تعجب کردم و گفتم: این خیمهٔ یک‌نفره برای کیست؟ به‌اصطلاح خودمان، مثل اینکه درونم به من فشار آورد که برو بپرس! آمدم و اجازه گرفتم، وارد خیمه شدم(اسم این شخص را ننوشته‌اند، اما بیان‌کننده را نوشته‌اند هیثم) و با او صحبت کردم، دیدم آدم متمکنی است، وضع دنیایی‌اش خوب است، زن و فرزندانی دارد؛ اما جای دیگری زندگی می‌کنند! به او گفتم: اینجا چه‌کار می‌کنی؟ دل صاف و روح پاک را ببینید! آن شخص گفت: من از گذشتگان شنیده‌ام که روزی پسر پیغمبر(ص) در این نزدیکی‌ها شهید می‌شود، زن و بچهٔ من حاضر نشدند با من بیایند و در این بیابان سوزان، بی‌آب و علف و بدون درخت زندگی کنند، من هم به آنها گفتم که وضع شما الحمدلله خوب است، درآمدتان هم خوب است و به من نیازی ندارید. شما فقط از نظر عاطفی نیاز دارید، ولی من نمی‌توانم بمانم؛ هر وقت دلتان تنگ شد، می‌توانید بیایید و مرا ببینید و برگردید. من بیست سال است که در اینجا چادر زده‌ام. 

 

-سه چاشنی عبادت واقعی

خیلی حرف است! آن‌کسی که اهل معرفت و ایمان است، طبیعتاً عاشق خیر است؛ یعنی خیرِ زوری انجام نمی‌دهد، بلکه خیر عاشقانه انجام می‌دهد. یک‌وقتی کتابی دست من آمد که یک ایرانی در سوئیس نوشته شده بود، شصت هفتاد سال قبل هم مرده است. کتاب نسبتاً خوبی است. نویسنده مقداری مذاق عرفانی داشته و اهل تبریز هم بوده، نوشته بود: عبادت واقعی عبادتی است که سه حیثیت در آن باشد: معرفت، محبت و همت. 

 

-شناخت درست، شرط نخست عاشقی

آدم باید عبادت را دوست داشته باشد و زوری نباشد؛ اگر آدم بخواهد عبادت را دوست داشته باشد، باید شناخت داشته باشد که این نماز، روزه، زکات و انفاق، مرا مقرب پروردگار می‌کند. وقتی من این معرفت را داشته باشم، در حد خودم عاشق عبادت می‌شوم و عبادت شادی انجام می‌دهم، بعد هم با همتم انجام می‌دهم و ناقص انجام نمی‌دهم. وضوی خوبی می‌گیرم و به قول رسول خدا(ص)، «إسباغ الوضوء» وضوی جامعِ کامل و با نیت خالص، بعد هم نماز خیلی خوبی می‌خوانم؛ یعنی نماز با همت می‌خوانم، نه با چرت، کسالت و سستی. وقتی صبح از خواب بیدار می‌شوم، لازم نیست بدوم نماز بخوانم، باید یک‌خرده بنشینم تا سرحال بیایم، آبی به صورتم بزنم و ذکری بگویم؛ زمانی که خوابم پرید و سرحال شدم، حالا سرحال به درِ خانهٔ پروردگار بروم و نشاطم را ببرم. «لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ» وقتی کسالت و سستی دارید، به‌سراغ نماز نروید! یک‌خرده حوصله کن، سرحال بیا و بعد عبادتی بامحبت، عاشقانه و باهمت انجام بده. من این سه مسئله را از آن کتاب یاد گرفته‌ام؛ خیلی هم راحت می‌شود حفظ کرد. در کار، کار خیر و عبادت، سه چیز باید چاشنی باشد: معرفت، همت و محبت. 

 

-فیض عظیم و سعادت ابدیِ اهل معرفت

این مرد گفت: من اینجا هستم، تمام سختی‌های تنهایی و گرما را تحمل می‌کنم، هیچ‌جا هم در این بیست سال نرفته‌ام که مبادا ابی‌عبدالله(ع) بیایند و شهید شوند، من این حادثه را درک نکنم. هیثم می‌گوید: من رفتم، وقتی عاشورا تمام شد(شاید این هیثم برای قبیله‌های نزدیک کربلا بوده؛ اما بسیار آدم بی‌توفیق و بدبختی بوده که مسئله را از این انسان والا شنید، ولی به این شنیده توجه نکرد) و لشکر در روز یازدهم محرّم رفتند، من یک‌سر به بیابان کربلا آمدم و بین کشته‌ها قدم می‌زدم، آن مرد بزرگوار را دیدم که بین کشته‌ها افتاده و مثل بقیهٔ شهدا پر از زخم بود و به آن سعادت و فیض عظیم رسید. 

 

-تشویق اهل معرفت به خیر و نیکی

اگر خیر به‌دنبالم بیاید که «وَافْعَلوا»، اما اگر خیر به‌دنبالم نیاید، می‌گوید بلند شو و به‌دنبال خیر برو؛ این‌همه خیر هست، ساکت و آرام نباش! خودت انجام بده و دیگران را هم تشویق و تحریز کن. این مسئلهٔ تشویق را در قرآن مجید می‌بینید؛ مثلاً در سورهٔ ماعون و سورهٔ دیگری از قرآن به‌نام سورهٔ مدثّر هست که وقتی به جهنمی‌ها می‌گویند: چرا به جهنم آمدی، یک حرفشان این است: «وَ لاٰ یحُضُّ عَلیٰ طَعٰامِ اَلْمِسْکینِ»(سورهٔ ماعون، آیهٔ 3) این‌همه رفیق پولدار داشتیم، یکی از آنها را تشویق نکردیم که کمکی به این مستحق مستمند بده. 

 

خیر و شر، دو مسئلۀ مهم در عالم

برای همهٔ مردم تاریخ و روزگار ما ثابت است که دو مسئله در عالم وجود دارد: خیر و شرّ. حالا ما این مطلب را در قرآن و روایات می‌بینیم: دنیای ممدوح، یعنی دنیایی که از آن تعریف شده است؛ دنیای مذموم، یعنی دنیایی که مورد مذمت قرار گرفته است. به تعبیر ساده‌تر، دنیای خوب و دنیای بد. این خیلی دقیق است! شرّ با دنیای خوبِ خوبان آمیخته نبود و اگر هم یک‌وقت شرّ به قول امیرالمؤمنین(ع)، به دنیای خوبان زخمی می‌زد، درجا درمانش می‌کردند. 

 

-توبه کردن، واجب فوری

در روایاتمان داریم یک‌چیزی که واجب فوری است. ما یک واجب مُوَسَّع داریم که وقت دارد، یک واجب فوری داریم که وقت ندارد؛ مثلاً الآن ساعت یک‌و‌ده دقیقه اذان می‌گویند، تا من چهار رکعت بخوانم و مغرب شود، وقت دارم. این واجب موسع، یعنی زمانش گسترده است. یک واجب هم داریم که واجب فوری است؛ این فقهی است و غیر از اینکه علمای اخلاق در کتاب‌هایشان آورده‌اند، فقیهان شیعه هم فرموده‌اند. آن توبه کردن است؛ یعنی اگر شرّ یک زخمی به تو زد، نگذار این زخم بماند و نگو ان‌شاءالله بعداً توبه می‌کنم، یک سال دیگر توبه می‌کنم یا حالا که جوان هستم، وقتی پیر شدم، توبه می‌کنم. این روشی ناپسند و غیرخدایی است! برادران یوسف هم همین گول را خوردند و گفتند: ما او را می‌بریم، یا می‌کشیم یا در چاه می‌اندازیم، بعداً نفرات شایسته‌ای خواهیم شد؛ یعنی در آینده توبه می‌کنیم، از پدرمان و مادر یوسف عذرخواهی می‌کنیم و خوب می‌شویم. شما از کجا می‌دانی بعداً زنده‌ هستی که می‌گویی من این زخم را دو ماه دیگر معالجه می‌کنم؟! تو چه می‌دانی که ده دقیقهٔ دیگر زنده‌ هستی یا نه! این است که همین الآن درمان کن، درمانش واجب و فوری است. 

 

-دنیای پاک اهل خیر و درمان فوری آلودگی

اگر هم زخمی به اهل خیر می‌خورد، البته نه زخم خیلی کاری؛ اینها که دنیای پاک دارند، به‌خاطر پاکی خودشان، معمولاً اهل گناهان کبیره نیستند. حالا همین جمع چند نفره‌مان، شما گناهان کبیره را در کتاب شریف «اصول کافی» ببینید که ائمهٔ ما گاهی هفت‌تا شمرده‌اند و گاهی بیشتر. امام صادق(ع) به یاد داده‌اند که اگر بخواهید گناه کبیره را بشناسید، گناه کبیره گناهی است که پروردگار در قرآن به آن وعدهٔ عذاب داده است. حالا ما گناه کرده‌ایم، اما نه گناه کبیره؛ گاهی آلوده شده‌ایم، نه آلودهٔ به کبیره. ما به‌خاطر ایمانمان هم این‌قدر از آن زخمی که خورده‌ایم، از شیطان و شر رنج کشیده‌ایم که خودمان و دردمان را خیلی زود مداوا و درمان کرده‌ایم. 

این خیر است و این خیرها چه ثوابی دارد، خیلی‌ از آنها بیان شده و خیلی‌ها هم بیان نشده است. نکتهٔ جالبی در قرآن است که می‌گوید: پاداش اینها بر من است. خدا بیان می‌کند که چه کسانی هستند، اما فرصت توضیحش نیست. خدا می‌فرماید: هیچ‌کس نمی‌تواند پاداش اینها را رقم بزند و خود من باید رقم بزنم؛ از بس که عمل باارزش است! در روایات «کامل‌الزیارات» آمده است: یکی از اعمال خیلی باارزش که پاداشش هم برعهدهٔ پروردگار است، گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) و زیارت حضرت سیدالشهدا(ع) است. 

 

روایتی بی‌نظیر و قیمتی از دنیای پاکان و گناهکاران

در هر صورت، دنیای پاکان ممکن است که بر اثر فشارهای درونی و بیرونی زخم مختصری بخورد، ولی درجا درمانش می‌کنند. حالا روایتی برایتان بخوانم. اولین‌بار که من این روایت را دیدم، در کتاب «بحرالمعارف» نوشتهٔ ملا عبدالصمد همدانی است که در هجوم وهابیت زمان، جد این آل‌سعود به کربلا و غارت حرم شهید شد. قبلاً یک جلد بزرگ ضخیم بود، اما الآن انتشارات حکمت که از دوستان من است، واقعاً خدا خیرش بدهد، در سه جلد چاپ کرده و تمام مدارک مطالبش را هم زیرنویس داده، خیلی تمیز چاپ کرده است. این کتاب خیلی خواندنی است! 

شما ببینید کسانی که دنیایشان به آلودگی‌های سخت می‌خورد و خودشان هم آلودگی‌ها را راه می‌دهند، این دیگر دنیای خوبی نیست؛ اگر به‌نظر خودشان هم، آدم خوبی باشند یا دنیایشان خوب باشد، غلط است و دنیای خوبی نیست. دنیای خوبان این زخم‌های سنگین را نمی‌خورد. 

 

-امر پروردگار به عیسی(ع) در خصوص ستمگران قوم

روایت خیلی کوتاه است، یک خط و نصفی است، ولی خیلی قیمتی است! روایت این است: «یَا عیسی! قُل لِظَلَمَةِ بنی اسرائیل» عیسی به ستمگران بنی‌اسرائیل بگو؛ در زمان مسیح(ع) اسرائیلی خیلی بود! تعداد خیلی کمی و انگشت‌شماری واقعاً به مسیح ایمان آوردند و بقیه در لجبازی و ظلم و ستم دست‌وپا زدند تا مردند. از روایت استفاده می‌شود که این بنی‌اسرائیل آلودهٔ به گناهان کبیره، اهل دعا هم بوده‌اند! «قُل لِظَلَمَةِ بنی اسرائیل: لا تَدعُونی» به ستمگران بنی‌اسرائیل بگو که نمی‌خواهم دعا کنید، دست به‌سوی من بردارید و در خانهٔ من گریه و زاری کنید؛ چون من بنا ندارم که شما را قبول کنم. این دنیای آلوده است؛ دنیایی که مانع بین انسان و خدا، مانع بین انسان و عبادت خوب، مانع بین انسان و اجابت دعاست. 

ما دوتا دنیا داریم: یک دنیای خیر و یک دنیای شر؛ خدا به آنها می‌فرماید: «قُل لِظَلَمَةِ بنی اسرائیل: لا تَدعُونی» دعا نکنید، چون من بنا ندارم مستجاب کنم. چرا دعا نکنیم؟ 

«وَالسحتُ تَحتَ اَحضَانِکُم» چون همه‌جور مال حرام در آغوشتان است؛ اصلاً شما عاشق مال حرام هستید و مال حرام را در بغل گرفته‌اید. این چه آلودگی سنگینی است! 

«وَالأَصْنامُ فی بُیُوتِکُم» اصلاً خانه‌های شما بتکده است؛ بت هوای نفس، بت مال، بت غریزهٔ جنسی و بت‌های دیگر. «أصْنام» جمع «صنم» است.

 

-دعای مستجاب در نظر پروردگار

بعد پروردگار به خود عیسی(ع) می‌گوید: اگر تو بخواهی دعا کنی، این‌گونه دعا کن: «يَا عِيسَى! ادْعُنِي دُعَاءَ الْحَزِينِ الْغَرِيقِ، الَّذِي لَيْسَ لَهُ مُغِيثٌ» مثل کسی دعا کن که غرق می‌شود و از همه‌جا بریده است؛ یعنی در غرق شدن دستش به هیچ وسیله‌ای برای نجات نمی‌رسد، یک یار و فریادرس ندارد. حالِ دعایت مثل آن آدمی باشد که در دریا غرق می‌شود و دستگیرهٔ نجات هم ندارد. با چنین حالی دعا کن، یقیناً دعایت مستجاب است. 

 

دنیای خوبان، مزرعۀ آخرت

پس دوتا دنیا داریم: خیر و شرّ، ممدوح و مذموم. این دنیای خیر و ممدوح به فرمودهٔ پیغمبر اکرم(ص)، مزرعهٔ آخرت است. رسول خدا(ص) عجب مثالی زده‌اند! بالاخره رسول خداست و ما طبق روایات و بعضی برداشت‌هایمان از آیات قرآن، یقین داریم که رسول خدا(ص) «عالمٌ ما كانَ وَ ما هُوَ كائِنٌ وَ ما لَمْ يَكُنْ» خیلی خوب دنیا را می‌دید و خیلی خوب هم آخرت را می‌دید، آن‌وقت آخرت را به دنیا وصل می‌دید و آخرت را محصول دنیا می‌دید؛ یعنی آخرت را جدای از دنیای مردم نمی‌دید. آخرت خوب، ظهور دنیای خوب و آخرت بد، ظهور دنیای بد است. چقدر این مَثَل زیباست: «الدنيا مَزرَعةُ الآخِرَةِ» دنیای خوبان کشتکار و مزرعه است که خوبان در این مزرعه، عمل صالح، اخلاق حسنه و اعتقادات نورانی می‌کارند. وقتی از دنیا رفتند، این کاشته‌ها به‌صورت بهشت ابدی برایشان طلوع می‌کند.

خدایا! به ما محبت کن خودمان، زن و بچه‌، نسل‌ ما، دنیای ما و کسب‌وکار ما، زخم‌های عمیقِ کاریِ ابلیسی نخورد که نتوانیم درمان کنیم. این زخم‌های کوچکی هم که به ما می‌خورد، به ما توفیق بده تا کهنه نشده، ما دوای توبه روی آن بریزیم و درمان شود تا در روز مردن‌، همین‌طور که ما را از رحم مادر سالم تحویل پدر و مادر دادی، در زمان مرگ هم سالم تحویل خودت بده. 

 

کلام آخر؛ «يا أبتاه، لَيْتني كُنت الْفِدى»

من اگر برسم، امروز مصیبت این دختر سه‌ساله را برایتان بگویم؛ در این 57-58 سال منبرم، اصلاً این‌طور ذکر مصیبت نکرده‌ام. مقداری مفصّل است و تا هر کجای آن رسیدم، برایتان می‌گویم. 

«کان‏َ لِلحُسَین‏ِ(ع) بِنت‏ُ صَغیرَة» ابی‌عبدالله(ع) دختر کوچکی داشت. اینهایی که می‌گویند رقیه نبوده، خیلی عجیب است! من کتاب‌های متعددی را دیده‌ام؛ حتی سیدبن‌طاوس در وقت وداع ابی‌عبدالله(ع) از ایشان نام می‌برد که دختری به‌نام رقیه هم بوده است. مادرش ام‌اسحاق بود، وقتی این دختر را زایید، سرِ زا از دنیا رفت و امام حسین(ع) این بچهٔ یک‌روزه را در دامن رباب گذاشت و او را مأمور بزرگ کردن رقیه کرد. این بچه تقریباً دوسال و چهارماهه بود که علی‌اصغر(ع) به‌دنیا آمد. رقیه با علی‌اصغر(ع) چه حالی داشت و چه دنیایی داشتند! 

 

امام دختر کوچکی داشت که «یُحِبُّها و تُحِبُّه، کٰانَت تسمي رُقَیّه وَ کٰانَ عُمْرُهٰا ثَلٰاثُ سِنین وَ کٰانَتْ مَعَ الْأسَريٰ فِي الشّام» عاشق این دختر بود و این بچه هم عاشق ابی‌عبدالله(ع) بود، نامش رقیه و سه‌ساله بود، با اسرا در شهر شام بود. «وَ کٰانَت تَبْكِيَ لِفَراق أبِیهٰا لَيْلًا أَوْ نَهَاراً» هم شب از جدایی ابی‌عبدالله(ع) گریه می‌کرد و هم روز گریه می‌کرد. خانم‌ها برای آرام کردنش به او می‌گفتند که پدرت به سفر رفته است، این‌قدر گریه نکن! «فَرَأیْتَه لَیْلَة فِی النّوم فَلَما اِنْتبه جَزعة جَزعاً شَدیداً» شبی پدرش را در خواب دید، وقتی از خواب بلند شد، این‌قدر بی‌تابی کرد! «أین أبى؟ إیتُونى بِوالِدى وَ قُرّة عَیْنى» پدرم کجاست؟ پدرم را بیاورید؛ اگر پدرم به سفر رفته، یکی دوتا از شما به آنجایی بروید که رفته و او را بیاورید. «وَ کُلّما أراد أهْل البَیت اسکانها» هرچه اهل‌بیت خواستند که این بچه را ساکت کنند، «إزدٰادَت حُزن و بُکٰائاً» گریه‌ و غصه‌اش بیشتر شد «وَ لِبُکٰائِها هٰاج حُزنُ أهْل البِیت» و به‌خاطر وضع و کیفیت گریه‌اش، غصهٔ اهل‌بیت فوران کرد. «وَأخَذُوا فِی الْبُکاء» تمام زن‌ها و دخترها دور او نشستند و گریه کردند؛ حالا نه گریه، این‌قدر این بچه دل اینها را سوزاند که «دٰارَ وَ لَطِمَ الخُدود» این زن‌ها و دخترها لطمه به صورت می‌زدند، «وَحَثّوا التُّراب عَلى رُؤُوسهم» از روی زمین خاک برمی‌داشتند و روی سرشان می‌ریختند، «وَ نَشَر الشُّعور» و موهایشان را پریشان کردند. 

این‌قدر فریادشان به گریه بلند شد که یزید گریه‌شان را شنید و گفت: چه خبر است؟ به او گفتند: «بِنْتُ الْحُسَین صَغِیرة رأه أبٰاها بِنَومِها» دختر کوچک ابی‌عبدالله پدرش را خواب دیده، اکنون بیدار شده، گریه می‌کند و می‌گوید بابای مرا بیاورید. «قٰالَ إرفَعُوا إلَیها رأس أبیها و حَبْطُوه بَیْن یَدَیها تَتَسَلّی» سر پدرش را برای او ببرید و مقابلش بگذارید، آرام می‌شود. وقتی این سر را در طبق آوردند، دختر پرسید: داخل طبق چیست؟ گفتند: آنچه می‌خواهی، داخل طبق است. وقتی سر بریده را دید، «فَقٰالَت مٰا هٰذا» گفت: این چیست؟ چطور این بچه بعد از چهل روز، سر را نشناخت؟ آن سنگی که به پیشانی و چوب خیزرانی که به لب و دندانش زده بودند، اصلاً قیافهٔ صورت را عوض کرده بود. به او گفتند: «رَأس أبِیک». 

 

وقتی دید سر پدرش است، «فَرَفَعَتِ الرَّأس و ضَمَته إلَی صَدْرا» با دوتا دستش دو طرف صورت ابی‌عبدالله(ع) را گرفت، سر را بلند کرد و به سینه‌اش چسباند، شروع به حرف زدن کرد: «یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ» به من بگو چه کسی تو را خون‌آلود کرده است؟ «یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ» به من بگو چه کسی گلوی تو را بریده است؟ «یا أبتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی» بابا به من بگو چه کسی مرا به این کودکی یتیم کرده است؟ «یا أبَتاهُ، مَنْ لِلْیتیمة حَتّی تَکْبُر» یتیم چطوری بزرگ شود؟ يا أبتاه، مَن لِلنّساء الْحٰاسِرات» این زن‌های غصه‌دار چه‌کار کنند؟ يا أبتاه، مَن لِلأرامل المُسبيّات» این زن‌های شوهرکشته در این اسارت چه‌کار کنند؟ «يٰا أبتاه، مَن لِلْعُيون البٰاكِيات» چه کسی می‌خواهد برای این گریه‌های ما فکری بکند؟ «يٰا أبتاه، مَن لِلشّعور المنشَرات» چه كسی پريشان موی ما را سامان می‌بخشد؟ «يا أبتاه، مَن بَعْدك» دیگر بعد از تو چه کسی می‌خواهد مرا به دامن بنشاند؟ 

«واغربتنا! يا أبتاه، لَيْتني كُنت الْفِدى» ای کاش من جانم را برایت می‌دادم، «يا أبتاه، لَيْتني كُنت قَبل هٰذا الْيَوم عَميا» ای کاش قبل از دیدن سرت کور می‌شدم، «يا أبتاه، ليتني وسدت الثّرى ولا أرى شَيبك مخضّباً بالدّماء» ای کاش خاک‌نشین می‌شدم و این محاسنت را غرق خون نمی‌دیدم. «ثمّ إنّها وضعت فمها على فمه الشّريف، وبكت بُكاءاً شديداً حتّى غشي عليها، فلمّا حرّكوها، فإذا بها قد فارقت روحها الدُنيا» سپس دهانش را روی دهان ابی‌عبدالله(ع) گذاشت و گریه کرد تا از حال رفت. وقتی آمدند و او را تکان دادند، دیدند از دنیا رفته است...

 

تهران/ حسینیهٔ آیت‌الله علوی تهرانی/ دههٔ اول محرّم/ تابستان1399ه‍.ش./ سخنرانی سوم

برچسب ها :