جلسه چهارم دوشنبه (7-11-1398)
(تهران مسجد شهید بهشتی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- حق انتخاب راهنما
- -امامان کفر
- -دعوت امامان کفر به آتش دوزخ
- -خبر خداوند از زیروبم افراد ناباب و ستمگر
- ماجرای سقیفه
- -برنامۀ حدیثسازی در مدرسهٔ سقیفه
- -عاقبت نسبت دادن مطلب دروغ به رسول خدا(ص)
- چند نمونه از احادیث جعلی اهلسنت
- -تنفر عمر از باطلگویی و شعرخوانی
- -کراهت عمر به رقاصی و دیدن زنان رقاصه
- کتابهای روایی شیعه، از معتبرترین کتابها
- -توصیهای به اهلسنت
- سیاستبازی، قتل و غارت، کار امامان دروغین و ساختگی
- -اظهار پشیمانی ابوبکر در واپسین روزهای حیات
- هدایتگران شیعه، دعوتکنندۀ به توحید
- -امیرالمؤمنین(ع)، انتخابشدهٔ پروردگار
- -عشق به اهلبیت، حتی در روزگار سختی
- -دعوت انبیا و ائمه به آمرزش خداوند و بهشت او
- کلام آخر؛ امیرالمؤمنین(ع) در فراق صدیقۀ کبری(س)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدللّه ربّ العالمین، الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین، حبیب الهنا و طبیب نفوسنا، أبی القاسم محمّد صلّی اللّه علیه و علی أهل بیته الطیبّین الطاهرین المعصومین المکرّمین».
حق انتخاب راهنما
-امامان کفر
نیاز انسان به راهنمای الهی و حجت پروردگار، یک نیاز واجب و ضروری است. این حجت و راهنما را هم باید پروردگار عالم معرفی کند؛ چون وجود مقدس او به ظاهر و باطن همهٔ انسانها آگاه است و میداند که چه کسی لیاقت نبوت و امامت را دارد. همچنین هیچکدام از مردم در هیچ روزگاری، به باطن و ظاهر کسی آگاه نیستند و حق انتخاب ندارند. خداوند این مطلب را در قرآن کریم هم یادآوری کرده است:» مٰا کٰانَ لَهُمُ اَلْخِیرَةُ»(سورهٔ قصص، آیهٔ 68) انتخاب پیغمبر یا امام، کار مردم نیست. باطن مردم، دنیای عجیب و غریبی است و گاهی پر از آلودگی است، آدم آلوده هم حاضر نیست خبر آلودگیهایش را به مردم بدهد.
-دعوت امامان کفر به آتش دوزخ
وقتی مردم به باطن کسی آگاه نیستند، به نیت کسی هم در مسئلهٔ اعمال آگاه نیستند و نمیتوانند درک کنند کاری که فلان انسان انجام میدهد، للّه است یا برای هوای نفس است یا بهخاطر خودش! چطور میتوانند زیر یک سقف جمع شوند و برای یک جامعهٔ بزرگ تصمیم بگیرند که چه کسی دارای مقام نبوت باشد یا مقام امامت؟! چون حق انتخاب داده نشده، ورود به این کار، هم جنگ با پروردگار و کفر، هم باز کردن راه دوزخ به روی مردم است. اگر انتخاب کنند، به فرمودهٔ قرآن، امام کفر را انتخاب کردهاند که کار این امام کفر هم، دعوت مردم به دوزخ است:» أُولٰئِک یدْعُونَ إِلَی اَلنّٰار»(سورهٔ بقره، آیهٔ 221) البته این نتیجهٔ دعوتشان است.
-خبر خداوند از زیروبم افراد ناباب و ستمگر
در دورهٔ تاریخ، هیچوقت هیچ ستمگر و آدم قلابی، علنی به مردم نگفته که مردم، حواستان باشد؛ من شما را دعوت به دوزخ میکنم! پروردگار عالم از زیر و بم افراد غاصب، ناباب و کسانی خبر میدهد که بهوسیلهٔ یکمشت اوباش در زمان انبیا یا بعد از انبیا انتخاب شدهاند و نتیجهٔ دعوتشان هم دعوت به آتش دوزخ است. اینان با مردم علنی حرف نمیزنند و در حرف زدنها و دعوتهایشان هم قویترین کلاهبرداران عالم هستند. طبق آیات سورهٔ اسراء، با ترفند، تقلب و پشتهماندازی، به مردم وانمود میکنند که حرف، کار و دعوت ما، بهترین حرف، بهترین دعوت و بهترین کار است. آیهای که این مطلب را میگوید، این آیه است و چه آیهٔ عجیبی است:» قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمٰالاً»(سورهٔ کهف، آیهٔ 103) حبیب من! به این امت بگو: شما را به کسانی خبر بدهم که از نظر عمل، کارکرد و روش از زیانکارترین مردم عالم هستند تا بدانید چه هیولای خطرناک، چه بندباز بینظیر و چه متقلب و کلاهبرداری است! بله واجب است که مردم را خبر کند: «اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیهُمْ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا»(سورهٔ کهف، آیهٔ 104) اولاً، اینها هیچ کاری به آخرت ندارند و هیچوقت هم مردم را به آخرت دعوت نمیکنند.
ماجرای سقیفه
-برنامۀ حدیثسازی در مدرسهٔ سقیفه
بعد از مرگ پیغمبر(همان روزهای اول و دوم ازدنیارفتن پیغمبر) حزبی تشکیل شد که خیلی از کتابها، این حزب را براساس روش و کارکردشان و محل اجتماعشان به حزب سقیفه نامگذاری کردهاند؛ چون اسم آنجایی که جمع شدند تا تعیین امام کنند، سقیفهٔ بنیساعده بود. خدا هم در قرآن فرموده بود: حق انتخاب با شما نیست و حق انتخاب این منصب، وقف پروردگار است. او میداند مهار حیات و زندگی، فکر و عقل و عمل امت را به دست چه کسی بدهد، نه شما؛ ولی آنها در این محل جمع شدند که به سقیفه معروف بود. بعضی از کتابها به حزب سقیفه و بعضیها به مدرسهٔ سقیفه نامگذاری کردهاند؛ چون اینها بهتدریج همهچیز درست کردند! اینها پول دادند و عالِم، مرام و مکتب دلخواه خودشان را درست کردند.
-عاقبت نسبت دادن مطلب دروغ به رسول خدا(ص)
من از خود علمای غیرشیعه برایتان نقل میکنم؛ عالم بسیار معروفشان، شافعی میگوید: روایاتی که به پیغمبر(ص) نسبت دادهاند و پیغمبر(ص) چنین حرفهایی را نزده بود، من بررسی کردم؛ از مجموع نهصدهزار روایاتی که نقل کردهاند، چهلهزارتای آن را انتخاب کردم و کنار گذاشتم، گفتم که اینها مورد قبول است و بقیهاش هم هیچ مدرکی ندارد، قلابی و ساختگی است. مدرسهٔ سقیفه طبق کتابها، برنامهٔ حدیثسازی بهوجود آورد؛ همان زمان اول کار، پول کلانی به کسانی دادند که پیغمبر(ع) را درک کرده بودند تا از قول پیغمبر(ص) حدیث بسازند. با اینکه پیغمبر(ص) پیشبینی کرده و فرموده بودند: کسی که مطلبی بسازد و به من نسبت بدهد، خداوند جای نشستنش را در دوزخ از آتش جهنم پر میکند. من اگر نمونهای از آن روایات ساختگی را برایتان بگویم، خیلی تعجب میکنید! مثلاً نزدیک سی چهلتا روایت ساختهاند که پیغمبر(ص) فرمودهاند: عزیزترین انسانها و بهترین آدمهای آفریدهشده در این عالم، ابوبکر و عمر و عثمان است. این را از قول پیغمبر(ص) ساختهاند! یعنی علیبنابیطالب(ع) و فاطمهٔ زهرا(س)، عزیزترین انسان در این عالم نبودهاند؟! ابراهیم، موسی، عیسی و هود(علیهمالسلام)، عزیزترینهای خدا نبودهاند؟! این سه نفر از همهٔ انبیا، خود پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع) و صدیقهٔ کبری(س) بالاترند؟ کارخانهٔ حدیثسازی غوغا کرد و عامل حدیثسازی هم این بود که ریشهٔ اسلام نازلشدهٔ خدا را بخشکانند.
چند نمونه از احادیث جعلی اهلسنت
-تنفر عمر از باطلگویی و شعرخوانی
شاعری(این را هم خودشان نوشتهاند و کتابهای خودشان دارد) پیش پیغمبر(ص) آمد و گفت: من چند خط شعر توحیدی گفتهام و شما را هم در کنار این شعرم مدح کردهام، اجازه میدهید که بخوانم؟ حالا ساختگی بودن روایت را ببینید! پیغمبر(ص) به شاعر فرمودند: بخوان. وقتی چهار پنج خطش را خواند، چشم پیغمبر(ص) به بیرون در اتاق افتاد، دیدند عمر میآید و به شاعر فرمودند: حرفت را قطع کن، کسی میآید که از باطل متنفر است. عمر آمد و نشست، پیغمبر(ص) و شاعر هم ساکت بودند. وقتی عمر بلند شد و بیرون رفت، حضرت فرمودند: دنبالهٔ شعرت را بخوان. پنج دقیقه گذشت، دوباره عمر حرکت کرد که داخل اتاق بیاید، پیغمبر(ص) فرمودند: ببُر، قطع کن، چون عمر از باطلگویی خیلی متنفر است.
جناب حدیثساز! عمر از باطلگویی متنفر است، اما پیغمبر (ص) باطلگو را تشویق میکند؟! باطلت را بگو! یعنی پیغمبر(ص) از باطل تنفر نداشته و ایشان متنفر از باطل بوده است؟
-کراهت عمر به رقاصی و دیدن زنان رقاصه
یا در روایاتشان دارند که کنیز سیاهچهرهای با لباسهای بلند در کوچه شروع به رقصیدن کرد. این روایت در مهمترین کتابهایشان است، نه کتابهای کوچه و بازاریشان! کنیز میخواند، دف میزد و میرقصید. سر و صدایش بلند شده بود، جوانها هم جمع شده بودند و هورا میکشیدند. پیغمبر(ص) بلند شدند و درِ پنجره را باز کردند، چشمشان به این کنیز افتاد و دیدند عجب قشنگ میرقصد، چقدر هم خوب میخواند! روی خودشان را بهطرف اتاق کردند و به عایشه گفتند: قدّ تو کوتاه است و نمیتوانی این رقاصی را تماشا کنی، من خم میشوم، تو روی گردن من سوار بشو و از روی کول من تماشا کن. عایشه با پیغمبر(ص) تماشا میکردند که یکمرتبه چشم کنیز به عمر افتاد که از دور میآید. سریع جلسه را بههم زد، جوانها پرتوپلا شدند و کنیز هم یکطرف دیگر رفت. چون کنیز گفت: عمر از این کارهای زشت، رقاصی و تحریک جوانها خوشش نمیآید، جلسه را بههم زدند؛ اما پیغمبر(ص) از رقاصی خوشش میآمد! عالم بزرگ اهلسنت! پیغمبر(ص) زنش را تشویق کرده که روی گردن من سوار بشو و جلسهٔ رقص و دانس را تماشا کن؟! یعنی عمر از پیغمبر(ص)، پاکتر، فهمیدهتر و عاقلتر بوده و به حلال و حرام خدا واردتر بوده است؟!
کتابهای روایی شیعه، از معتبرترین کتابها
شافعی میگوید: من نهصدهزارتا از اینگونه روایات را در کتابها پیدا کردهام؛ نه کتابهای ما، کتابهای خودشان! کتابهای ما که از قدیم پیدا بوده، چه کتابهایی هم است! ما در دورترین زمان، یعنی حدود قرن سوم، از زمان درگذشت پیغمبر(ص) تا لحظهٔ غیبت امام دوازدهم(عج)، چهارصد کتاب داشتیم و بیشتر هم نداشتیم. این چهارصدتا کتاب از زمان امیرالمؤمنین(ع) نوشته شده که یکی نوشتهٔ خود امیرالمؤمنین(ع)، یکی نوشتهٔ علیبنابیرافع، امین امیرالمؤمنین(ع) و یکی هم «صحیفهٔ سجادیه» است. از این قبیل، ما چهارصدتا کتاب داشتیم؛ برای اینکه این کتابها در غیبت صغری از بین نرود، چون چاپخانه نبود تا تکثیر کنند، مردم باید به کسی که کتاب پیش او بوده، پول میدادند و میگفتند یک نسخه از این را برای ما بنویس. همه هم بهدنبال این کار نبودند. بزرگان دین ما در غیبت صغری، آن چهارصدتا کتاب را به زحمت پیدا کرده و به چند کتاب مستقل انتقال دادهاند؛ کتاب شریف «اصول کافی» و «من لایحضره الفقیه» از این دست است که اینها هم الآن در اختیار است و هر روز چاپ میشود.
-توصیهای به اهلسنت
شما(اهلسنت را میگویم) کتاب اصول کافی را بررسی کنید؛ ما شانزدههزار روایت در دورهٔ کافی داریم، چهارتا روایت دروغ و ساختگی در کتاب اصول کافی که ده جلد و شانزدههزار روایت است، پیدا نمیکنید. دو جلدِ اصولش(عربیاش) حدود چهارهزار روایت دارد. من این دو جلد را ترجمه کردهام که دوبار در پنج جلد چاپ شده است. کلاً یک روایت دروغ در چهارهزار روایت این کتاب پیدا کردم، آن هم بهدنبالش گشتم تا ببینم این روایت کار کلینی بوده که با آن عظمت و علمش نوشته است! بالاخره، من و یکی دیگر از دوستان دانشمندم که در کار بررسی این چهارهزار روایت به من کمک میداد، دوتایی پیدا کردیم که این روایت در کتابهای خطی خیلی گذشته نیست و بعداً کاتبان کتاب نوشتهاند که کتاب را چهلتا پنجاهتا رونویسی میکردند و به مردم میفروختند. گاهی قلم به دست دشمن و غیرشیعه بوده، ولی خطاط خوبی بوده و طایفهای از گمراهان، این یک روایت را وارد کتاب اصول کافی کردهاند که آنهم در خطیهای قدیم در حاشیه کتاب است و بعداً داخل کتاب آوردهاند. من درپاورقی ترجمهام، کاملاً توضیح دادهام که این روایت ساختگی و به این دلیل، دروغ و ساخت دشمنان است.
سیاستبازی، قتل و غارت، کار امامان دروغین و ساختگی
یک روایت دروغ در شانزدههزار روایت کجا و نهصدهزار روایت دروغ کجا! این که خدا میفرماید: کار انتخاب نبی یا ولیّ برعهدهٔ شما نیست و در این مسئله وارد نشوید، به همین خاطر است. حالا اینهایی که انتخاب شدند؛ اول ابوبکر، بعد عمر، عثمان، معاویه، یزید و همینطور، معاویةبنیزید، مروان، عبدالملک مروان، هشامبنعبدالملک و تا آخریشان که مروان حِمار است؛ اینها نود سال بر امت حکومت کردند. تمام کتابهای غیرشیعه را بگردید، یکبار ابوبکر تا آخرین حاکم بنیامیه، مردم را نه به قیامت دعوت کردهاند، نه به صلاح، نه به درستی و راستی و نه به اطاعت از پیغمبر(ص). کارشان بعد از مرگ پیغمبر(ص) تا انقراض بنیامیه، سیاستبازی، جنگ، غارت اموال و کشتن مردم بوده.
-اظهار پشیمانی ابوبکر در واپسین روزهای حیات
خود آنها نوشتهاند و در کتابهای ما نیست، در کتابهای مهم خود آنهاست. خودشان نوشتهاند که ابوبکر نزدیک مردنش ناله میزد و میگفت: ای کاش سه کار را نکرده بودم و سه کار را کرده بودم؛ دوتا از کارهایی که در رختخواب مرگ به خودش میپیچید و میگفت ای کاش انجام نداده بودم، این بود:
یکی حمله به خانهٔ فاطمهٔ زهرا(س) بود. این اقرار خودش است. آیا این امام و رهبر است؟! آیا این شخص مردم را به سعادت دنیا و آخرت میرساند؟! آیا قدرت دارد که مردم را با خدا آشتی بدهد؟!
کار دوم که ناله میزد و میگفت ای کاش انجام نداده بودم، این بود: ای کاش! فلانکس را زندهزنده آتش نمیزدم. کاری که داعش در عراق و سوریه کرد؛ مردها، جوانها و بچههای بیگناه و بیتقصیر را گرفت، در قفس کرد و درِ قفس را قفل کرد، بنزین ریخت و مرد و زن، بچه و جوان را زندهزنده سوزاندند. از چه کسی یاد گرفتهاند؟! از همین امام غیرهدایت؛ از کجا یاد گرفتهاند؟! به داعش هم نمیشد ایراد بگیری که چرا مردم را زندهزنده میسوزانید؟ میگفتند: خلیفهٔ پیغمبر، مردم را زندهزنده سوزاند و ما مقلد خلیفهایم. این انتخاب مردمِ آن وقت است! خیلی عجیب است، مهمترین کتابهایشان نوشته است: لحظهٔ مرگش، افرادی از مهاجر و انصار آمدند و دور رختخوابش التماس کردند که عمر را برای بعد از خودت معرفی نکن. او آدم زُمخت، خشمگین، غضبآلود، آزاردهنده و فحاشی است و همه را کتک میزند. گفتند: تو زنده بودی و ما اینهمه بدی از او دیدیم، حالا برای چه میخواهی بعد از مردنت، او را به گُردهٔ امت سوار کنی؟!
هدایتگران شیعه، دعوتکنندۀ به توحید
-امیرالمؤمنین(ع)، انتخابشدهٔ پروردگار
باز هم مثل روز اول منبر، اینجا به شما عرض کنم؛ خوشبهحالتان، خوشبهحال پدران و مادران گذشتهتان و خوشبهحال معلمهایتان که همه با همدیگر در این هزاروچندصد سال، دستبهدست، زبانبهزبان و سینهبهسینه، به ما یاد دادند که امام انتخاب خداست و آن امامی که اطاعتش بر شما واجب است، علیبنابیطالب(ع) است. ایشان معصوم، انتخابشدۀ پروردگار، دعوتکنندۀ به توحید، سنت پیغمبر(ص)، حلال و حرام و عبادت است. روش و منش ایشان دارای عصمت است؛ در نهجالبلاغه آمده که به مردم میگوید: «وَ اللّهِ لاَنْ أَبِیتَ عَلَی حَسَکِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً» والله قسم، اگر مرا از اول شب تا صبح با بدن عریان بر روی تیغِ تیزِ نشکنِ گیاه سودان بخوابانند، «أَوْ أُجَرَّ فِی الاْغْلاَلِ مُصَفَّداً» صبح هم مرا زنجیرپیچ کنند و روی این تیغها بکشند که هر ذره گوشت بدن من سر یک تیغ گیر کند(این را تنها ما هم نقل نکردیم و ابنابیالحدید یکی از بزرگترین آخوندهای خودشان نقل کرده است)، «أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَلْقَی اللّهَ وَ رَسُولَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ، وَ غَاصِباً لِشَیء مِنَ الْحُطَامِ». خیلی عجیب است! برای من خوشتر و بهتر است از اینکه در روز قیامت وارد بشوم و به من بگویند: علی! اندک چیزی بهاندازهٔ پرِ کاه از مال مردم غصب کردهای و برای من بهتر است که به من بگویند: تو به ناحق یک تلنگر به آدم بیگناهی زدهای.
این امام ماست! امام ما امامی است که دعای کمیل را برای ما به یادگار گذاشته است؛ حاکمان سقیفه تا آخرین حاکم بنیامیه، چه یادگاری برای جامعهٔ اسلام گذاشتند؟ یک نصف خط حرف خوب بهجا گذاشتهاند؟! شما اینها را به چه ملاکی امامان خود میدانید؟ علمشان کجاست؟ شما خودتان در قویترین کتابهایتان نوشتهاید که عمر تا روز آخر عمرش، یک لیوان آب با مشروب قاتی میکرد و میخورد و میگفت: یک لیوان آب داخل مشروب بریزیم که ما را مست نکند، حلال و پاک است. این را که خودتان نوشتهاید! شما در کتابهایتان ما را به چه چیزی و چه کسی دعوت میکنید؟
-عشق به اهلبیت، حتی در روزگار سختی
مطلبی از کتابهای خودشان برایتان بگویم که شاد بشوید. از کدام کتابشان بگویم؟ شرح نهجالبلاغهٔ ابنابیالحدید که آخوند مهمی بین آنهاست و معتزلیمذهب هم بود. ابنابیالحدید نوشته است: روزی ابوبکر یک کارمندش را صدا کرد(این را خودشان نوشتهاند و برای ما نیست) و گفت: به من گزارش دادهاند که خانهای در آخرهای شهر مدینه است. خانمی در این خانه زندگی میکند که چندتا بچهٔ یتیم دارد و هیچچیزی ندارد؛ حتی نان و آب هم ندارد! این هزار دینار داخل کیسه را بردار و ببر، به او بگو: هدیهٔ فلانکس است، هدیهٔ دولت است، هدیهٔ ابوبکر است و به این خانم بقبولان. گفت: باشد.
خوشبهحال شما و خوشبهحال پدران و مادران شما؛ اگر کسی الآن بخواهد این کار را با ما بکند، عکسالعمل ما هم یقیناً مثل آن زن است.
آمد و در زد. خانم باحجاب و باوقاری آمد، لای در را باز کرد و گفت: بله. مرد کیسهٔ هزار دینار طلا را دراز کرد و گفت: اجناب ابوبکر، اعلیحضرت شاهنشاه این را برای شما هدیه فرستاده است. خانم به او گفت: این کیسه را پیش ابوبکر برگردان و بگو: من نان شب ندارم که بخورم و یتیمهایم گرسنه هستند؛ هزار دینار که چیزی نیست، اگر میتوانستی تمام آفرینش و کل آسمانها و زمین را در اختیار من بگذاری که دست از علیبنابیطالب(ع) بردارم، من از علی(ع) دست برنمیداشتم. کل عالم را هم به من میدادی، پس میدادم؛ این پول که چیزی نیست!
-دعوت انبیا و ائمه به آمرزش خداوند و بهشت او
اینها پول میدادند تا مردم از علی(ع) جدا بشوند و از امامت الهیه به سراغ امامت سقیفیه بروند؛ پول میدادند تا مردم از امام انتخابشدهٔ خدا جدا شوند و بهدنبال امام انتخابشدهٔ اهل سقیفه بروند؛ اما مگر عاشقان امیرالمؤمنین(ع)، آنهایی که حقیقت را یافته بودند، پول قبول میکردند؟ با سختی زندگی کردند و قیامت هم در کنار امیرالمؤمنین(ع)، در «عِیشَة راضیه» زندگی خواهند کرد. ما باید دستبهدامن چه کسی بزنیم؟ آنکسی که ما را به دنیایی پاک و آخرتی آباد هدایت کند. غیر از انبیا، ائمه و عالمان ربّانی که نمایندگان انبیا و ائمه هستند، بقیه ما را به فساد در زندگی دنیا و ازدستدادن آخرت آباد دعوت میکنند: «أُولٰئِک یدْعُونَ إِلَی اَلنّٰارِ وَ اَللّٰهُ یدْعُوا إِلَی اَلْجَنَّةِ وَ اَلْمَغْفِرَة»(سورهٔ بقره، آیهٔ 221) انبیا و ائمه مردم را به آمرزش خدا و بهشت پروردگار دعوت میکنند.
خدایا! ما و نسل ما را با اهلبیت(علیهمالسلام) نگهدار.
خدایا خیلی خطرناک است، خیلی بدبختی و شقاوت است که ما از اهلبیت(علیهمالسلام) جدا و برای دو روز دنیا دستبهدامن کافران و منافقان بشویم.
خدایا! بیداری ما را نسبت به اهلبیت(علیهمالسلام) حفظ کن.
کلام آخر؛ امیرالمؤمنین(ع) در فراق صدیقۀ کبری(س)
علی جان! غصهات خیلی بود. علی جان! هیچکس مثل تو حوصله نکرد، خودت حوصلهات را در نهجالبلاغه برای ما تعریف کردهای و گفتهای که من 25 سال در برابر حوادث صبر کردم؛ اما صبر مانند کسی که تیغِ تیز در چشمش رفته بود و نمیتوانست دربیاورد؛ مانند کسی که استخوان تیز در حلقش گیر کرده بود، نه پایین میرفت و نه بالا میآمد. خیلی رنج کشیدی، اما هیچچیز تو را مثل جوانمرگ شدن زهرا(س) اذیت نکرد.
این حرف خودت است که سر قبر پیغمبر(ص) گفتی: یا رسولالله! من بعد از زهرا(س) دیگر شبها را نمیخوابم. علی جان! در جنگ صفین، ابنعباس به خاطر اینکه بعضی از تارهای مویت سفید شده بود، خضاب خیلی خوبی برای تو آورد و گفت: علی جان! محاسنت را رنگ کن، به سفیدی میزند. به گریه کردن نشست و فرمودند: من بعد از زهرا، دیگر خضاب به صورتم نزدهام». علی جان! این چهارتا بچهات -حسن، حسین، زینب و کلثوم- تا شب نوزدهم ماه رمضان، جرئت نداشتند که بعد از سی سال اسم زهرا(س) را پیش تو ببرند. وقتی نام فاطمه(س) را میشنیدی، مثل روز اولِ ازدستدادن زهرا(س) گریه میکردی. علی جان! تو طاقت شنیدن اسم زهرا(س) را نداشتی، اما دخترانت در کربلا چهکار کردند؟! وقتی بدن قطعهقطعهٔ ابیعبدالله(ع) را در گودال دیدند.
تهران/ مسجد شهید بهشتی/ دههٔ سوم جمادیالاول/ زمستان1398ه.ش./ سخنرانی چهارم