پنجشنبه (19-10-1398)
(تهران مسجد آیت الله حائری)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- تکلیف به قدر توانایی
- عنایت اهلبیت(علیهمالسلام) به شیعیان
- -دعای اهلبیت(علیهمالسلام) برای شیعه
- -تجلی وجود انبیا در اهلبیت(علیهمالسلام)
- -درک عمق آیهٔ تطهیر، نشاندهندهٔ حقیقت خلقت اهلبیت
- -برکات وجودی اهلبیت(علیهمالسلام)
- -لطف و مرحمت اهلبیت(علیهمالسلام)
- حکایتی شنیدنی از زائر مسیحی کربلا
- کلام آخر؛ بتاب ای مه، گلستانم خزان شد
بسم اللّه الرحمن الرحیم
«الحمدللّه ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین، حبیب الهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمّد صلّی اللّه علیه و علی أهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین».
تکلیف به قدر توانایی
شناخت اهلبیت(علیهمالسلام) از سه راه میسّر است که یکی از طریق قرآن کریم است؛ اگر کسی عمق این آیهٔ سورهٔ مبارکهٔ احزاب را بفهمد، اهلبیت(علیهمالسلام) را در حدّ چهارچوب دنیا شناخته و پروردگار وجود آخرتیشان را در قیامت به اهل محشر میشناساند. قبل از اینکه آیه را قرائت کنم(همه آیه را میدانید)، باید به این معنا توجه کرد که طبق آیات، مخصوصاً آیات سورهٔ آلعمران، اعراف، انعام و شعراء، با اقتدای در حدّ خودمان، کلید سعادت دنیا و آخرت انسان به آنها سپرده شده است؛ چون قرآن به ما اطمینان داده که از شما اضافه نمیخواهم: «لاٰ یکلِّفُ اَللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وسعها»(سورهٔ بقره، آیهٔ 286). به من میگوید صدقه بده، میگویم وُسع من به این مقدار میرسد، میگوید قبول؛ در قرآن امر میکند: «تَعٰاوَنُوا عَلَی اَلْبِرِّ وَ اَلتَّقْویٰ»(سورهٔ مائده، آیهٔ 2) میگویم به این مقدار میتوانم، میگوید قبول است؛ برای اینکه به سعادت دنیا و آخرت هم برسم، میگویم به این مقدار توان اقتدا کردن دارم و بیشتر نمیتوانم. کریم که پیش گدا دست درخواست دراز نمیکند! من میگویم همین مقدار را دارم، او هم میگوید قبول است.
اینطور که روایاتمان میگویند، اگر بهاندازهٔ یک بند به اینها اتصال داشته باشیم، اهل نجات هستیم. این خیلی مهم است که ما را با این مقدار توان، استطاعت و وُسع پذیرفته است. موارد آن در روایات و آیات خیلی زیاد است؛ من یک آیه بخوانم که شاید شما در قرائت قرآن به این آیه برخوردهاید و دقت نکردهاید. خیلی آیهٔ فوقالعادهای است! میگوید: «وَ مَنْ یعْمَلْ مِنَ اَلصّٰالِحٰاتِ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 124). در خیلی از آیات دارد که «إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 277)، اما در این آیه دارد: «وَ مَنْ یعْمَلْ مِنَ اَلصّٰالِحٰاتِ». همهٔ مفسرین قرآن میدانستند و میدانند که این «مِن» در ادبیات عرب، «مِن» تبعیضیه است و اینطوری در آیه معنی میشود: کسی که مقداری عمل صالح داشته باشد، حالا اگر همه را ندارد، قبول است.
عنایت اهلبیت(علیهمالسلام) به شیعیان
-دعای اهلبیت(علیهمالسلام) برای شیعه
یکی به امام هشتم گفت: بعضی از شیعیان لغزشهایی دارند، آیا میتوانیم به اینها فاسق بگوییم؟ فرمودند: نخیر، شیعیان ما فاسق نیستند. آنها یکخرده کمکار هستند، ولی ما قبولشان داریم. به امام هشتم گفت: آقا! مرا دعا کنید، فرمودند: کل شیعیان در محضر ما اهلبیت هستند و ما هم آنها را دائم دعا میکنیم؛ اگر دعایتان نکنیم و به شما نظر نداشته باشیم، رفتهاید و کارتان تمام است!
-تجلی وجود انبیا در اهلبیت(علیهمالسلام)
اهلبیت(علیهمالسلام) سبب سعادت شما هستند. شما بگو انبیای دیگر چه نقشی دارند؟ وجود انبیای دیگر در اهلبیت تجلی دارد؛ اگر دلیل آن را هم میخواهید، از قرآن برایتان بخوانم؛ بعداً هم از همین علمای بزرگواری بپرسید که در جلسه هستند. خدا در آیهٔ مباهله میفرماید: «فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکمْ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 61)؛ «أبْنٰاء» از نظر ادبی چیست؟ جمع مذکر است؛ «نِسٰاء» چیست؟ جمع است؛ «أنْفُس» چیست؟ جمع است. دوباره به اول آیه برمیگردیم؛ این «نا» در «أَبْنٰاءَنٰا» چیست؟ «أَبْنٰاءَ» جداست، بعد خدا به «نا» چسبانده؛ «نِسٰاء» جداست، خدا به «نا» چسبانده؛ «أَنْفُسَ» جداست، به «نا» چسبانده است. این «نا» چیست؟ این هم ضمیر جمع است. «أَبْنٰاءَ» که اسم جمع است، به ضمیر جمع چسبیده و «أَبْنٰاءَنٰا» شده؛ کلمهٔ «نِسٰاء» جمع است، به ضمیر جمع چسبیده و «نِسٰاءَنٰا» شده؛ لغت «أَنْفُسَ» جمع است، به «نا» چسبیده که آنهم جمع است. از علمای بزرگوار سؤال کنید که اضافه شدن جمع به جمع چه معنی میدهد؟ یعنی پروردگار «ابناء» جمع را به ضمیر جمع اضافه کرده است؟! همه جواب میدهند: جمله افادهٔ عام میکند و فارسیاش این میشود: «أَبْنٰاءَنٰا» یعنی کل فرزندان، «نِسٰاءَنٰا» یعنی کل زنان، «أَنْفُسَنٰا» یعنی کل افراد. مگر آیه جمع نیست؟ جمع به جمع اضافه نشده است؟ مگر از قول خدا به نصارای نجران با این ترکیب نگفته است: کل فرزندان؛ پس چرا تمام کتابهای غیرشیعه و شیعه نوشتهاند: پیغمبر(ص) در روز مباهله، دو فرزندش را به جای جمع برد؟! خدا به او وعده داد که به اینها بگو کل زنان و کل مردان ما؛ پس چرا وقتی آمد، یک زن و یک مرد با او بود؟
شما با منبر و قرآن و روایت آشنا هستید؛ خدا میخواست به مردم، تا روز قیامت بگوید: حسن و حسین(علیهماالسلام) بهتنهایی، کل نسل عالم هستند؛ زهرا(س) بهتنهایی، کل زنان عالم از آدم تا قیامت است؛ علی(ع) بهتنهایی، کل مردان عالم است. پس شما انبیا را باید در وجود این پنجتا در تجلی ببینید.
روایات غیرشیعه هم نقل کرده است که پیغمبر روی منبر نشسته بودند و گفتند: یکی میآید که کل علم آدم در اوست، «وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ کلَّهٰا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 31)؛ یکی دارد میآید که بردباری نوح در او و «خُلَّت ابراهیم» با اوست؛ همینطور «یکی میآید»، «یکی میآید»، تا اینکه گفتند: ای مردم! کسی که انبیا در او جمع هستند، آمد؛ همه بهطرف در ورودی مسجد برگشتند، دیدند یک نفر میآید، او هم امیرالمؤمنین(ع) است که 25-26 سال دارد.
-درک عمق آیهٔ تطهیر، نشاندهندهٔ حقیقت خلقت اهلبیت
حالا آیه را ببینید؛ درک عمقش نشان میدهد که اینها چه کسانی هستند: «إِنَّمٰا یرِیدُ اَللّٰهُ لِیذْهِبَ عَنْکمُ اَلرِّجْسَ»(سورهٔ احزاب، آیهٔ 33). اراده هم ارادهٔ تکوینی است؛ اگر اراده اراده تشریعی باشد، با یک آفتابه آب هم کار به سامان میرسد. آن اراده، ارادهٔ تشریعی است؛ یعنی مطهّرات عالم، هرچه هست(خاک، آب، خورشید، باد)، در عالم تشریع هیچکاره هستند. این ارادهٔ طهارت، ارادهٔ تکوینی است؛ یعنی وقتی من میخواستم اینها را خلق کنم، ارادهام بر این تعلق گرفت که راه تمام آلودگیهای فکری، عقلی، نفسی، روحی و بدنی را بر روی اینها ببندم. پایان آیه هم میفرماید: «وَ یطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً». فاعلِ «یطَهِّرَکمْ» خداست و «تَطْهِیراً» مفعول مطلق است؛ یعنی شما چه میدانید که اینها چه طهارتی دارند؟! این مفعول مطلقی است که بر تعظیم و تفخیم دلالت دارد.
-برکات وجودی اهلبیت(علیهمالسلام)
شنیدید که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: ما را به دنیا چه؟ جای ما اینجا نبوده و ما جای دیگری بودیم.
مرغ باغ ملکوتم، نیام از عالم خاک ××××××××××× دوسه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
من مَلَک بودم و فردوس برین جایم بود ××××××× آدم آورد در این دیر خرابات
ما اصلاً اهل اینجا نیستیم، حالا خدا برای چه ما را به اینجا آورده است؟ خیلی عجیب است! امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: بهخاطر اینکه شما جهنمی نشوید، و گرنه ما کاری در اینجا نداشتیم. چهکار داشتیم؟ آیا هموزن، همفکر و همروح شما هستیم؟! ما را به اینجا آوردهاند و به ما هم تکلیف کردهاند که نگذارید اینها گمراه بشوند؛ هرچه هم برایتان سنگین بود و حادثه و تلخی دیدید، بندگان مرا رها نکنید. این دیگر چه نوع محبتی است؟! یکی به آدم بد میگوید، آدم دلش چرکین میشود؛ حرف آدم را گوش نمیدهد، آدم ناراحت میشود؛ این چه محبتی است؟!
واقعاً چه نوع محبتی است که سیزده سال غرق انواع بلاها در مکه بود! من خیلی طاقت ندارم بعضیهایش را برایتان بگویم و واقعاً خیلی سخت است. در کتابها نوشتهاند: به مسجدالحرام، در حجر اسماعیل و مقام ابراهیم میآمد(این داستان در تفسیر سورهٔ فرقان است)، وقتی سرش را از سجدبلند میکرد، درحالیکه غرق در خدا بود، این مکهایها روبهروی او میآمدند، دهانشان را پر از تف میکردند و به صورتش میانداختند. گاهی در کوچه(دیدید که عبای عربی، بندی کنار دو طرفش دارد)، آن بند را میکشیدند تا پوست گردن کَنده میشد. گاهی مشتهایشان را پر از سنگ میکردند و حمله میکردند. وقتی به خانه میآمد، بچهٔ سهچهار سالهاش، حضرت زهرا(س) ساق پای بابا را پانسمان میکرد و کس دیگری را نداشت! ابوطالب(ع) مرده بود، خدیجه(س) هم از دنیا رفته بود و پرستارش همین یک بچه بود. یکخرده که به بدن بابا میرسید، دوباره بهخاطر مردم بیرون میآمد.
زهرا(س) بهتنهایی، در اسلام و پیشرفت دین و سلامت پیغمبر(ص) سهم جامع دارد. ما اگر در ایمان و دین خودمان بگوییم که زهرایی هستیم، این حرف درستی است؟! فاطمه(س) کم زحمت این دین را کشیده است؟! خودش که اینقدر زحمت کشید تا به شهادت رسید، بعد از خودش هم قطع نکرد و یازده امام معصوم را به جهان ارائه کرد. شما امشب بخاری خانه را روی شعلهٔ بالای آن روشن بگذار، درها را هم ببند و یک ساعت داخل اتاق بنشین، فرار میکنی! این مکهایها، هزار شبانهروز، پیغمبر(ص)، خدیجه(س) و یاران مؤمنش را در شعب ابیطالب(شکاف کوه) و در گرمای شصت درجه محصور کردند؛ این آفتاب به سنگها میتابید و حرارت به اینها برمیگشت. وقتی بعد از سه سال بیرون آمدند، خدیجهٔ کبری(س) زیاد دوام نیاورد و مُرد. تمام توانش در هزار شبانهروز نابود شده بود!
واقعاً این چه محبتی است؟ قلب آدم میخواهد از کار بایستد! با دههزار نیروی آماده، پرقدرت، شجاع و ازجانگذشته، از مدینه آمد و بیرون مکه رسید. گفته بود که خبرِ رسیدن ما را به مکه ندهید! وقتی دیوارهای مکه پیدا شد، چه شعاری شروع شد! دههزارتا با هم سر مکهایها فریاد میکشیدند، مکهایها هنوز نمیدانستند و وقتی سر و صدا بلند شد، چندنفری آمدند و دیدند چه خبر است. مشتها گره بود و فریاد میزدند: «الیَوم یَوم المَلهَمة» امروز روزی است که پدر همه شما را دربیاوریم، کلهٔ همهتان را به سنگ بکوبیم و جد و آبادتان را جلوی چشمتان بیاوریم. نامردها! یادتان است که سیزده سال با ما چهکار کردید؟ تا شعار شروع شد، یک، دو، سهتا شعار، پیغمبر(ص) به یکی فرمودند: سریع روی یک سنگ برو، شعار را عوض کن و بگو: «الیَوم یَوم المَرحَمة» امروز روز محبت و رحمت است و من میخواهم همهٔ شما را ببخشم. چقدر ما را میخواهید؟
-لطف و مرحمت اهلبیت(علیهمالسلام)
جای این شعر است که بخوانم؛ البته دربارهٔ خدا گفته شده، ولی حالا ما شعر را بهطرف پیغمبر(ص) برمیگردانیم. ما دوستدار و شیعهایم، یقیناً شیعهایم. آنهایی هم که بیرون و الآن در خیابانها هستند یا داخل خانهها عزاداری میکنند، یقیناً شیعه هستند. اگر شیعه نبودیم، امروز بهعنوان شهادت صدیقهٔ کبری(س) چطوری به اینجا آمدیم؟ امام صادق(ع) میفرمایند: آیا خودتان آمدید؟! ما شما را آوردهایم». ما شیعه و دوست هستیم. شعر دربارهٔ خداست:
ای کریمی کهاز خزانهٔ غیب ×××××××× گبر و ترسا وظیفهخور داری
دوستان را کجا کنی محروم؟ ×××××××× تو که با دشمنان نظر داری
دیگر از این بالاتر با دشمن؟! بعد از سیزده سال به مکه بیایی، شعار را عوض کنی و بگویی: «الیَوم یَوم المَرحَمة». تو با مکهایها نظر محبت داشتی، نظرت نسبت به ما چیست؟! گفت: فاطمهٔ من! نگران شیعیانت نباش؛ نگران شیعیان شوهرت و بچههایت نباش؛ ما در قیامت هر جا برویم، تنها نمیرویم و آنها را با خودمان میبریم.
حکایتی شنیدنی از زائر مسیحی کربلا
فکر کنم، من این مطلب را یادداشت کردهام، البته نه در کار چاپی، در دفتر خیلی بزرگی یادداشت کردهام.
چهارتا شیعه از بغداد راه افتادند که به کربلا بیایند. کاسب مسیحیای هم که با اینها دادوستد داشت، گفت: من تا حالا کربلا را ندیدم، مرا میبرید؟ گفتند: آخر تو ارمنی مسیحی هستی، تو را کجا ببریم؟ گفت: حالا ببرید، طوری میشود؟! گفتند: بیا. از راه رسیدند؛ همینطوری که دستور است با گرد و خاک داخل حرم بروید، کفشهایشان را بیرون صحن درآوردند و به مسیحی گفتند: تو نمیتوانی به حرم بیایی، آنجا جای کسان دیگری است. کفشهای ما را بپا، ما به زیارت میرویم و برمیگردیم. گفت: باشد، من در اینجا راه ندارم؟ گفتند: نه نه. چقدر ما را میخواهید؟ زهرا(س)، هم زهراست و هم مادر، مادر کانون محبت است. چقدر ما را میخواهید؟ جوابش معلوم است: شما را بهاندازهٔ مادر بودنم میخواهم. پیغمبر(ص) به او فرمودند: دخترم نگران نباش! گریهٔ بر شما تا برپا شدن قیامت قطع نمیشود، قرن به قرن دور هم مینشینند و اینقدر برای تو، علی، حسن و حسین تو گریه میکنند.
مرد مسیحی گفت: من اینجا راه ندارم؟ گفتند: نه! کنار کفشها بنشین، ما میآییم و تو را میبریم. خسته بودند دیگر! از بغداد تا آنجا آمده بودند، این مرد هم از شدت خستگی نتوانست خودش را نگه دارد، همینطوری خوابش برد و روی کفشها افتاد. خوابِ خواب بود، دید دوتا آقا روبهروی هم هستند، یکیشان گفت: عباس جان! تمام زائران امروز مرا نوشتی؟ گفت: بله آقا. ابیعبدالله(ع) گفتند: بده من ببینم. برگه را گرفتند و گفتند: یکی را ننوشتهای! گفت: چه کسی را ننوشتهام؟! هر کس به حرم آمده است، نوشتهام؛ هر کس برایت گریه کرده است، نوشتهام؛ امام فرمودند: این مسیحی که روی کفشها خوابش برده، او را ننوشتهای.
«ما برای اینجا نبودیم و خدا ما را آورده بهخاطر شما». خوشبهحال آنهایی که با شما هستند؛ خوشبهحال آنهایی که عاشق شما هستند؛ خوشبهحال آنهایی که برای شما دستبهجیب هستند؛ خوشبهحال آنهایی که حرف شما را همهجا میزنند.
کلام آخر؛ بتاب ای مه، گلستانم خزان شد
بتاب ای مه، تو بر کاشانهٔ من ×××××××××× که تاریک است امشب خانه من
بتاب ای مه که بینم روی نیلی ×××××××××× بشویم در دل شب جای سیلی
بتاب ای مه که تا با قلب خسته ×××××××××× دهم من غسل پهلوی شکسته
بتاب ای مه که من اندر شبانه ×××××××××× به اشک دیده شویم جای تازیانه
بتاب ای مه که تا کلثوم و زینب ×××××××××× ببینند روی مادر در دل شب
بتاب ای مه، حسن مادر ندارد ×××××××××× حسین من کسی بر سر ندارد
بتاب ای مه، گلستانم خزان شد ×××××××× به زیر خاک زهرای جوان شد
خود حضرت داخل قبر است، بدن کفنپیچیده داخل قبر است، دوتا پسر و دوتا دختر هم دور قبر هستند و میبینند. بابا بند کفن مادر را باز کرد، صورت مادر را روی خاک گذاشت. ای وای! مگر صورت روی خاک گذاشتن گریه دارد؟! فکرتان کجا رفت؟ پیش از آنکه بدن را بردارد و وارد قبر کند، دید قابل بلند کردن نیست! هر جای بدن را بگیرد و بلند کند، امکان دارد جای دیگر آن قطع شود. صدا زد: بیابانیها! داخل خیمههای نیمهسوختهمان بروید و حصیری بیاورید. روی خاک نشست ، آرامآرام حصیر را زیر بدن کشید. وقتی معلوم شد که میتواند بدن را بلند کند، بدن را بلند کرد و در قبر گذاشت؛ حالا میخواهد احکام الهی را عمل کند، باید صورت را رو به قبله بگذارد، اما بابا صورت نداشت و گلوی بریده را رو به قبله گذاشت. بیاباننشینها دیدند که از قبر بیرون نمیآید، آمدند و دیدند خم شده، صورتش را روی رگهای بریده گذاشته و میگوید: «أبتا! فاِنَّ الدُّنیا بَعدَکَ مُظلِمَة». بیابانیها با اشک چشم، زیر بغلش را گرفتند و بیرونش آوردند، لحد را چید و خاک ریخت. مقداری آب روی خاک ریخت، یک صفحه درست کرد و نشست، با انگشت نوشت: «یا أهلَ العالَم! هذا قبرُ حُسینُ بنُ علی، الذّی قَتَلوهُ عَطشاناً» بابای من را با لب تشنه سر بریدند.
تهران/ حسینیهٔ هدایت/ روز شهادت حضرت زهرا(س)/ زمستان1398ه.ش./ جمادیالثانی