لطفا منتظر باشید

جلسه ششم سه شنبه (19-9-1398)

(گلپایگان مسجد آقا مسیح)
ربیع الثانی1441 ه.ق - آذر1398 ه.ش
16.21 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

کار دین، کار سازندگی

دربارهٔ فرمایشات امام عسکری(ع) که در سه بخش بود، توضیح کاملی در سه بخش آن داده نشد؛ مخصوصاً یک بخش آن که توضیح وسیع و گسترده‌ای لازم دارد و با فرصتی که در اختیار است، تناسبی ندارد. مجموعهٔ مطالب حضرت، می‌خواهد ارزش دین و پَستی فرهنگ‌های مادی را بگوید. کار دین، سازندگی است؛ البته اگر کسی این سازندگی را به انتخاب خودش و با آزادی قبول کند، برای او سنگین و سخت نباشد و روح آرامی در کنار دین داشته باشد. قرآن مجید، هم در سورهٔ مائده و هم سورهٔ حج چندبار فرموده است که این دین باری ندارد؛ چون حقیقتی آسمانی و ملکوتی است و اگر کسی بخواهد خودش را تسلیم این دین کند، سختی و مشکلی ندارد. 

 

-دین اسلام، دین آسانی

خدا صراحتاً هم در قرآن می‌فرماید: خواستهٔ من از دین، این نبوده که شما را در تنگنا و سختی قرار بدهم. کلمه‌ای که در آیه آمده، «حَرَج» است: «مٰا جَعَلَ عَلَیکمْ فِی اَلدِّینِ مِنْ حَرَجٍ»(سورهٔ حج، آیهٔ 78) یعنی شما نمی‌توانید هیچ سختی‌ای در دین من پیدا کنید. دین من سختی‌ ندارد و آسان است. همچنین در آیهٔ دیگر می‌فرماید: «یرِیدُ اَللّٰه بِکمُ اَلْیسْرَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 185) خدا در ارائهٔ دین، آسانیِ شما را خواسته است، ولی بدانید که این دین، سازنده است و فرهنگ‌های دیگر، به قول آیهٔ 152 سورهٔ انعام، تخریب‌کننده است. در سورهٔ انعام می‌خوانیم: «وَ أَنَّ هٰذٰا صِرٰاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ»(سورهٔ أنعام، آیهٔ 153). در مطالب قبل از «وَ أَنَّ هٰذٰا صِرٰاطِی»، پروردگار در دو آیه، نُه برنامهٔ اعتقادی، عملی، اجتماعی و اخلاقی را بیان می‌کند و بعد می‌گوید: «وَ أَنَّ هٰذٰا صِرٰاطِی» این راهِ من است که بنابر محبت، مهر و عشقی که به شما بندگانم دارم، این راه را ارائه کرده‌ام. «وَ لاٰ تَتَّبِعُوا اَلسُّبُلَ» جملهٔ خیلی مهمی است! خدا می‌فرماید: از مکتب‌های دیگر پیروی نکنید. چرا؟ 

 

-کار تخریب‌گری فرهنگ‌های غیرالهی

چون «فَتَفَرَّقَ بِکمْ» شما را خُرد و تکه‌تکه می‌کنند و ازبین می‌برند. این کار فرهنگ‌های غیر پروردگار است. تاریخ گذشته را که باید تا زمان حضرت نوح(ع)، همین‌طور قرن به قرن عقب برویم؛ اتفاقاً هم در منابع دینی و هم منابع تاریخی نوشته شده که ما خیلی هم حوصله نداریم تاریخ مفصّل گذشتگان را تا زمان حضرت نوح(ع) بخوانیم. همین الآن را نگاه کنید که در غرب و کشورهایی که فرهنگ‌های مادی بر آنها حاکم است، مرد و زن آنها چگونه هستند، چه‌کار می‌کنند و در چه وضعیتی هستند؟

من به بیست‌وچند کشور غربی رفته‌ام تا برای پاکستانی‌ها، افغانستانی‌ها و عربِ‌های کشورهای دیگر سخنرانی کنم؛ هم پرسیده‌ام و یادداشت کرده‌ام، هم دیده‌ام و یادداشت کرده‌ام. ادب منبر و بزرگی شما اقتضا نمی‌کند که من یادداشت‌ها و دیده‌هایم را برایتان بگویم؛ فقط این‌قدر به شما بگویم که در ملت‌های غیرمسلمان غربی، وضع به‌گونه‌ای است که پروردگار عالم در قرآن مجید می‌فرماید: «أُولٰئِک کالْأَنْعٰامِ»(سورهٔ أعراف، آیهٔ 179) وضع کل اینها و زندگی‌شان، وضع چهارپایان است و هیچ ارزش دیگری ندارند.

 

ساختن قلب، نخستین کار دین

دین اسلام، همین‌طور که سه جزء آخر قرآن نشان می‌دهد، اول به‌سراغ ساختن قلب می‌آید؛ یعنی حالاتی را برای دل می‌سازد که دل انسان، ملکوتی و آسمانی می‌شود؛ خانهٔ نور، مهر، محبت، عاطفه و گذشت می‌شود. این مطلبی که برایتان می‌گویم، بی‌سند نمی‌گویم؛ در آمریکا از زمانی که سرباز می‌گیرند و شروع به رشد دادن این سرباز می‌کنند تا وقتی به آخرین مقام ارتش برسد، کلاس‌هایی برای اینها می‌گذارند که مهر، محبت و عاطفهٔ انسانی را از وجود آنها صددرصد تخلیه کنند. برای اینکه وقتی آنها را به عراق، افغانستان و آمریکای لاتین می‌فرستند، خیلی راحت بتوانند مرد، زن، بچه و زن حامله را بکشند، آتش بزنند، قطعه‌قطعه کنند و روی جنازه‌هایشان با لذت و خنده بنشینند و سیگار بکشند؛ عکس‌هایشان هم هست. 

 

-دل عفوکنندۀ اهل ایمان

این قلب مردم غرب است که مُتدیّن به مکتب‌های ابلیسی و شیطانی هستند؛ اما دین اسلام قلبی برای انسان می‌سازد که صاحب این قلب به‌خاطر خدا بتواند از افرادی که در حقش اشتباه کرده‌اند، به‌راحتی گذشت کرده و برای آنها دعا کند. من این را در مسجدالحرام دیدم؛ بزرگواری که در شهر خودشان خیلی مورد آزار ده دوازده نفر قرار گرفت، شاید پنج سال به ناحق مورد آزار بود. او مُحرِم بود و هنوز طوافش را شروع نکرده بود، من هم مُحرِم بودم و روبه‌روی حجرالاسود آمادهٔ نیت بودم که دیدم او هنوز نیت نکرده، ولی زیر لبش زمزمه می‌کند و من گوش دادم.

 

این آقا که من کاملاً او را می‌شناختم و می‌دانستم کیست، دیدم شروع به زمزمه کرد؛ چون خیلی آدم خوبی بود، مثل آن مرتبهٔ قبل، با خودم گفتم که کنارش بروم و زمزمه‌اش را گوش بدهم، ببینم می‌توانم استفاده کنم؛ دیدم دو دستش را در اِحرام بلند کرد و گفت: الهی، مگر تو در قرآن اعلام نکرده‌ای که «أَ لاٰ تُحِبُّونَ أَنْ یغْفِرَ اَللّٰه لَکمْ وَ اَللّٰه غَفُورٌ رَحِیمٌ»(سورهٔ نور، آیهٔ 22) آیا دوست دارید من تمام گناهانتان را بیامرزم؟ این اعلام خودت است و این هم قرآنت که می‌گوید: اگر دوست دارید من پرونده‌تان را پاکِ پاک کنم، «وَ لْیعْفُوا وَ لْیصْفَحُوا» اینهایی که شما را اذیت کرده‌اند؛ زن، شوهر، برادر، پدر، مادر، رفیق، کارمند اداره، کشاورز، کنار دستت و مغازه‌دار کناری. از آنهایی که اذیتت کرده‌اند، گذشت کن؛ نه‌تنها گذشت کن، بلکه «وَ لْیصْفَحُوا» جدّی با دلت گذشت کن و به روی آنها هم نیاور. 

بعد این مرد گفت: این آیه در قرآن خودت هست؛ مگر خودت نگفته‌ای؟ مگر در این آیه قول نمی‌دهی؟ مگر خودت وعده نداده‌ای؟ من هنوز طوافم را شروع نکرده‌ام، روبه‌روی این حجرالاسود مهمان تو هم هستم و تو هم از دل من آگاه هستی. من در اینجا نمی‌توانم دروغ بگویم؛ از آن ده دوازده نفر به‌خاطر تو گذشتم، کمی می‌ایستم و تو هم از گناهان من بگذر تا طوافم را شروع کنم. این دلِ اسلامی، الهی و ملکوتی است. 

 

-بهره‌مندی انسان از درست گوش دادن

گوش دادن در آنجا خیلی به آدم بهره می‌دهد؛ مثلاً یک‌بار من در سفر دیگری از حج در طواف بودم و اولِ طوافم بود، مرد سیاه قدکوتاه لاغری را دیدم که از یکی از کشورهای آفریقایی بود، معلوم بود که می‌خواهد طواف را شروع کند. وقتی شروع به زمزمه کرد، من گفتم جلو بروم و کنار دستش گوش بدهم. احتمالاً برای غیرشیعه باشد؛ حتماً دعایی زمزمه می‌کند که در کتاب‌های ما نیست. شاید دعای باحال و خیلی مؤثری باشد، من هم کنار دستش بخوانم. هفت دور با او بودم، در تمام هفت دور طواف، با سوزی که به قول معروف، سنگ را آب می‌کرد، دعای کمیل امیرالمؤمنین(ع) را از اول خواند و اشک ریخت؛ طوری هم دعا را نظم داده بود که دعا در دورِ هفتم تمام شود. در هفده هجده سفر دیگری که به حج رفتم، اصلاً مثل این طواف برای من پیش نیامد. ببینید دل را این‌طوری می‌سازند.

 

-محبت در ازای محبت

حالا آن‌کسی که اهل گذشت نیست، پروردگار علنی می‌گوید: تو توقع نداشته باش که از تو بگذرم. عربی در مسجد نشسته بود، پیغمبر اکرم(ص) را همراه دو بچهٔ چهار یا پنج‌ساله دید که دو طرف زانوی حضرت نشسته‌اند و پیغمبر(ص) این دو بچه را گاهی با حالت خاصی می‌بوسند. مرد گفت: بچه‌هایت هستند؟ پیغمبر(ص) فرمودند: نه، نوه‌هایم هستند. مرد گفت: بچه‌های خودت نیستند؟! رسول‌خدا(ص) فرمودند: نه، اینها بچه‌های دخترم هستند. مرد گفت: در حق آنها چه‌کار می‌کنی! چقدر به اینها محبت داری و می‌بوسی! من تا حالا یک‌بار هم بچه‌هایم را در خانه نبوسیده‌ام. آن‌وقت پیغمبر(ص) این مطلب را به مرد عرب فرمودند؛ سرش داد نکشیدند، او را رد نکردند و در گوش او نزدند، بلکه خیلی آرام به او فرمودند: «إرحَم تُرحَم» تَرحم و مهربانی کن تا به تو مهربانی بکنند و محبت کن تا مورد محبت قرار بگیری؛ اگر این‌طور بی‌محبت باشی، نمی‌توانی از پروردگار عالم هم توقع محبت داشته باشی.

 

روایتی بی‌نظیر در خصوص گذشت و بخشش

روایتی از وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) برایتان بخوانم که آدرس این روایت هم در جلد هشتم «محجةالبیضاء» نوشتهٔ فیض کاشانی، از بزرگ‌ترین علمای شیعه است. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: مردی را در روز قیامت برای محاسبه می‌آورند، محاسبه هم می‌کنند، اما می‌بینند کم دارد و آن قدرتی که او را به‌طرف بهشت ببرد، در وجودش نیست. آدم گاهی کم می‌آورد؛ آدمِ کم‌آورده باید چه‌کار کند؟ به او می‌گویند: آقا کم داری، ما هم نمی‌توانیم کاری بکنیم و باید تو را به جهنم ببریم. می‌گوید: لازم نیست مرا به‌طرف جهنم بکشید، من خودم می‌روم؛ چون می‌دانم بد هستم و کم دارم. 

 

-احترام به خود و تواضع، دری از درهای نجات

این‌طور احترام کردن به خود هم یک درِ نجات است. در روز دوم محرم، صحبت ابی‌عبدالله (ع) با حُر تا نماز ظهر طول کشید، وقتی امام به حر فرمودند که برو با لشکرت نماز بخوان، من هم با این 72 یارم نماز می‌خوانم و صحبت‌هایمان را بعد از نماز ادامه می‌دهیم، حُر گفت: یابن رسول‌الله! با وجود شما، بنده جلو بایستم! شما باشید، من جلو بروم تا به من اقتدا کنند؟! من نماز را به شما اقتدا می‌کنم. حر نمازش را به امام اقتدا کرد و این ادبش باعث شد تا دری باز شود. این یک در بود که برای حر باز شد؛ حُر خودش نمی‌داند، ولی دری باز شد. 

 

-گذشت از طلب مردم و رحمت الهی در روز قیامت

حالا به این مرد هم می‌گویند که تو کم آورده‌ای و نمی‌توانی به بهشت بروی، باید به جهنم بروی؛ می‌گوید: باشد! سرمان را پایین می‌اندازیم و به جهنم می‌رویم؛ دیگر راهی در قیامت وجود ندارد! یا بهشت است یا جهنم و راه راه خاکی و پنهانی هم ندارد. اگر من خودم را با دین ساخته باشم، باید به بهشت بروم و اگر نسازم، باید به جهنم بروم. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: خطاب می‌رسد که ای فرشتگان حسابگر، او را برگردانید و به جهنم نبرید، او را به بهشت ببرید. این مرد در دنیا فروش قسطی داشته و جنس قسطی به مردم می‌داده، شش هفت نفر هم شاگرد داشته که هر شب جمعه(یعنی عصر پنج‌شنبه) به شاگردهایش می‌گفته به این آدرس‌ها بروید و قسط هفتگی این افراد را بگیرید؛ اما اگر درِ خانه‌ای را زدید، صاحب‌خانه دمِ در آمد و گفت که من این هفته پولی برای پرداخت ندارم، برگردید و با او چون‌وچرا نکنید. چیزهایی که برده‌اند، جنس من است و جنس شما نیست! هفتهٔ دیگر بروید، اگر هفتهٔ دیگر هم رفتید و گفت ندارم، برگردید و هفتهٔ سوم بروید؛ اگر باز هم گفت ندارم، دیگر به‌دنبال او نروید، من گذشت می‌کنم. فرشتگان من، این مرد در دنیا از بندگان من که پول نداشتند، گذشت کرد؛ حالا که خودش ندارد، من از او گذشت نکنم! من از او کمتر هستم؟!

 

-قلب انسان، مرکز گیرندگی

این محبت، رحمت و لطف است؛ این یک سازندگی دین است که قلب را می‌سازد. وقتی آدم با قرآن ‌مجید و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) ارتباط برقرار می‌کند و می‌بیند خداوند، پیغمبر(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) چنین قلبی را می‌خواهند، من هم آن قلب را طبق آیات و روایات برای خودم درست می‌کنم و مورد لطف، رحمت و عنایت پروردگار قرار می‌گیرم؛ چون قلبم با این ساخته‌شدن، مرکز گیرندگی می‌شود. خدا رحمت است و وقتی قلب من از مهر و رحمت باشد، به آن منبع بی‌نهایت وصل می‌شود و می‌گیرد.

 

مسائل اخلاقی، مصالح دین برای ساختن باطن

کار دوم دین، ساختن باطن انسان است. مصالحی که دین برای ساختن باطن دارد، مسائل اخلاقی است؛ مثل تواضع: «وَ عِبٰادُ اَلرَّحْمٰنِ اَلَّذِینَ یمْشُونَ عَلَی اَلْأَرْضِ هَوْناً»(سورهٔ فرقان، آیهٔ 63) بندگان من روی زمین متکبرانه و با غرور راه نمی‌روند، با خودبینی زندگی نمی‌کنند و خیلی آرام زندگی می‌کنند. روح آرام، اخلاق آرام و منش آرام، نفس را می‌سازد و آدم را به انسانی اخلاقی، باکرامت و بزرگوار تبدیل می‌کند.

 

-حقیقت اخلاق در کلام رسول خدا(ص)

شخصی به پیغمبر(ص) گفت: حقیقت اخلاق را برای من بگو؛ آیهٔ «خُذِ اَلْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»(سورهٔ أعراف، آیهٔ 199) نازل شده و او نفهمیده بود، عرب آیه را خواند و گفت: یا رسول‌الله، این آیه چه می‌گوید؟ حضرت فرمودند که این آیه سه حرف می‌زند:

1. «تَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَكَ» از کسی که تو را اذیت کرده است، گذشت کن.

2. «وَ تُعْطِی مَنْ حَرَمَكَ» کسی که نزد او رفته‌ای تا چیزی از او قرض بگیری و نداده است، حالا که خودش پیش تو آمده، به او بده.

3. «وَتَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ » برادر، عمه، خواهر یا پدرزنت شش‌ ماه است که به خانه‌ات نیامده و می‌گوید نمی‌آیم، پیغمبر(ص) فرمودند که این آیه می‌گوید: تو پیش او برو و صلهٔ رحم کن، قطعِ رحم نکن!

 

مسائل اخلاقی، عامل نجات انسان

شما در قرآن ببینید که وقتی خداوند متعال می‌خواهد از اخلاق پیغمبر(ص) تعریف کند، می‌گوید: «وَ إِنَّک لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ»(سورهٔ قلم، آیهٔ 4) تو بر بلندای صفت‌های اخلاقی قرار داری. 

برادران و خواهران! عجیب است، اگر این مسائل اخلاقی در خارج از دینداری در شخصی باشد، باعث نجاتش می‌شود و عاقبت، اسلام را عاشقانه قبول می‌کند. امام صادق(ع) می‌فرمایند: تعدادی در جنگی اسیر شدند، پیغمبر اکرم(ص) برای آزادی اسرای جنگی سه قانون گذاشته بودند که به اسیر پیشنهاد می‌دادند و می‌گفتند: شما با ما جنگیدید و به ما تحمیل شدید، اگر می‌خواهید آزاد بشوید، پول آزادی‌تان را بدهید و من شما را آزاد می‌کنم، چون روی دست ما خرج گذاشته‌اید؛ اگر پول ندارید، ولی سواد دارید، ده نفر از مسلمان‌های بی‌سواد را باسواد کنید، آن‌وقت آزاد هستید. حضرت نمی‌گفتند دین پیدا کنید، بلکه می‌گفتند که اگر این کار را بکنید، با همین دین و همین کافر بودن هم آزاد هستید؛ قانون سوم هم اینکه مسلمان بشوید. 

 

-پنج خصلت جوان اسیر، کلید آزادی او

وقتی پیغمبر(ص) سه پیشنهاد را به این چند اسیر داد، همه‌شان گفتند که هیچ‌کدامش را قبول نمی‌کنیم! پیغمبر(ص) فرمودند: آنها را بکُشید؛ اینها اگر بمانند، باعث زحمت برای ما هستند. نفربه‌نفر را شروع به کشتن کردند، وقتی به جوانی رسیدند، پیغمبر(ص) گفتند: این جوان را نکشید و بعدی را بزنید. هفت هشت ده نفر را که کشتند، پیغمبر(ص) به این جوان فرمودند: شما می‌توانی به خانه و محله‌ات، پیش پدر و مادرت بروی. جوان گفت: چرا مرا نکشتی؟ پیغمبر(ص) فرمودند: پیکی به نام جبرئیل بین من و خداست که وقتی نوبت به کشتن تو رسید، جبرئیل آمد و گفت: خدا می‌گوید این جوان را نکش! او پنج خصلت اخلاقی پرقیمت دارد؛ اگرچه کافر و ظرف او نجس است، آنچه در ظرف وجود خود دارد، گوهر‌های قیمتی‌ای هستند. این ظرف را نشکن و بگذار با این گوهرها زندگی کند. جوان گفت: خدا گفته چه‌چیزهایی در من هست؟ حضرت فرمودند که جبرئیل به من گفت:

 

الف) «اَلْغَيْرَةُ اَلشَّدِيدَةُ عَلَى حَرَمِكَ» غیرت تو نسبت به ناموست خیلی سنگین است و به‌خاطر این غیرتت، ناموس تو از دستبرد نامحرمان محفوظ است. بقیهٔ جمله را نگویم که الآن چه خبر است!

ب) «وَ اَلسَّخَاءُ» خدا به من خبر داده است که تو آدم دست‌به‌جیبی هستی و وقتی چیزی گیر تو می‌آید، تنها نمی‌خوری و عاشق این هستی که با دیگران بخوری؛ وقتی پولی هم گیر تو می‌آید، دوست داری به دیگران هم کمک کنی.

ج) «وَ حُسْنُ اَلْخُلُقِ» خیلی آدم نرم و خوش‌اخلاقی هستی.

د) «وَ صِدْقُ اَللِّسَانِ» جای این چهارمی خیلی خالی است؛ البته هست، قیراطی و مثقالی است! تو آدم راستگویی هستی و دروغ در زندگی‌ات نیست.

ه‍) «وَاَلشَّجَاعَةُ» آدم نترسی هستی. 

 

-قبول اسلام و محبوبیت جوان اسیر نزد پروردگار

سپس حضرت فرمودند: خدا هم از این پنج برنامهٔ تو خوشش می‌آید و می‌توانی بروی. جوان گفت: من جایی نمی‌روم! پیغمبر(ص) گفتند: چرا نمی‌روی؟ می‌خواهی چه‌کار کنی؟ جوان گفت: اول مرا با خدا آشتی بده تا بعد بگویم. پیغمبر(ص) فرمودند: بگو «أشْهَدُ أنّ لٰا إلٰهَ إلّا اللّه و أني رَسُولَ اللّه». جوان شهادتین خود را قلبی گفت، بعد حضرت فرمودند: حالا مسلمان شدی، برو! جوان گفت: جایی نمی‌روم. رسول ‌خدا(ص) گفتند: چرا نمی‌روی؟ جوان گفت: من گوش می‌دهم و تو دعا کن؛ چون تو خیلی محبوب پروردگار هستی و حرفت را گوش می‌دهد، دعا کن که خدا شهادت را در جنگ بعدی نصیب من کند. پیغمبر(ص) هم بنا به درخواستش دعا کردند، امام صادق(ع) می‌گویند که در جنگ بعدی هم شهید شد. مسائل اخلاقی اگر بیرون از ایمان هم باشد، به انسان کمک می‌دهد و او مؤمن می‌شود.

 

دین، کنترل‌کنندۀ اعضا و جوارح انسان از حرام

اما کار سوم سازندگی دین دربارهٔ چشم، گوش، زبان، دست، شکم، قدم و شهوت است. دین شکم را طوری می‌سازد که آدم میل به حرام‌خواری پیدا نمی‌کند و از حرام متنفر است. الآن ما این‌طوری هستیم؛ یعنی الآن یکی به مسجد بیاید و یک شیشه شراب وُدکای خارجی، از آن عرق‌های ناب انگلیسی برای ما بیاورد و بگوید ده‌میلیون به تو می‌دهم، تو این شیشه را سر بکش؛ می‌گویم سیصدمیلیون، چهارصدمیلیون، حتی یک‌میلیارد هم بدهی، چون محبوب من به خوردن حرام راضی نیست، من نمی‌خورم! اگر عشق به حرام‌خواری داشته باشم که می‌خورم، اما من نفرت دارم. 

 

-قدرت عجیب شیخ عبدالکریم در تشخیص حرام

برادران و خواهران، خدا گاهی کار انسان را در این مسیر به جایی می‌رساند که عشق به واقعیات در آدم شدید شده و نفرت از بدی‌ها در او قوی می‌شود. قبل از انقلاب، من یک‌ سال در همدان به منبر می‌رفتم که اقلاً نزدیک صد عالم پای منبر بودند و مجلس عجیبی بود! من بازدید بیشتر این علما رفتم؛ نه برای اینکه به دیدن من آمدند، بلکه به‌خاطر اینکه پای منبر من می‌آمدند. روزی بازدید عالمی رفتم که اصالتاً برای همین نواحی شما بود. ایشان به من گفت: فلانی، امروز که به خانهٔ ما آمدی، داستانی برای تو بگویم؟ گفتم: بگو! گفت: من شاگرد درس حاج‌شیخ‌ عبدالکریم حائری در قم بودم. روزی دو سه نفر پیش حاج‌شیخ بودیم، شیخ به ما گفت: من می‌خواهم به یک بازدید بروم، شما هم می‌آیید؟ گفتیم: بله. به خانهٔ شخصی از اهل قم برای بازدید رفتیم که حیاطش دو سه‌هزار متر بود. صاحب‌خانه به خدمتکارانش گفت که کاسه‌ای انگور شیرین بچین و بیاور. خدمتکار هم گفت باشد و رفت. 

 

ده‌دقیقه‌ای طول کشید تا کاسهٔ انگور چید و آورد. ایشان می‌گفت: حاج‌شیخ خیلی به انگور علاقه داشت، اما از این انگور نخورد. ما به او گفتیم که حاج‌آقا میل کنید، گفت: میل ندارم. صاحب‌خانه گفت: میل کنید! گفت: میل ندارم. ما هم چای خوردیم و انگور ماند، بعد بلند شدیم و بیرون آمدیم. آن دو سه آخوند خداحافظی کردند و رفتند، من و حاج‌شیخ ماندیم. به حاج‌شیخ گفتم: چرا از انگور نخوردید؟ گفت: میل نداشتم! گفتم: میل نداشتم که حرف نیست، چرا نخوردید؟ حاج‌شیخ گفت: چرا اصراری داری، نخوردم! گفتم: من سید هستم، تو را به جدّم بگو که چرا نخوردی؟ حاج‌شیخ به من گفت: پس به من پیمان و تعهد بده که تا زنده هستم، برای کسی تعریف نکنی؟ گفتم: چشم! گفت: من کارم به جایی رسیده است که وقتی دستم را به غذا یا میوه‌ای دراز می‌کنم که از حرام باشد، به‌شدت حالت تهوع می‌گیرم. وقتی من خواستم دستم را به‌طرف انگورها دراز کنم، یک‌مرتبه حالت تهوع شدیدی به من دست داد که دستم را کنار کشیدم و خوب شدم. من هم خداحافظی کردم و حاج‌شیخ رفت. 

 

بعد پیش صاحب‌خانه برگشتم و به او گفتم: تو خمس و سهم امام مال خودت را طبق سورهٔ انفال می‌دهی؟ گفت: بله، من هنوز سال نگذشته، خمس و سهمم را به حاج‌شیخ می‌دهم. گفتم: این انگورها برای باغ خودت بود؟ گفت: بله برای باغ خودم بود. گفتم: من نمی‌خواهم بگویم که چه هست و چه نیست؛ همین‌طوری به ذهنم رسید که بگویم این انگور برای خودت بود؟ آن مرد هم خدمتکارش را صدا زد و گفت: مگر این انگورها را از باغ خودمان نچیدی؟ خدمتکار گفت: من به چند کُندهٔ انگور سر زدم، اما ترش بود؛ برای همین از دیوار همسایه پایین پریدم، تعدادی از انگورهایش به‌خوبی رسیده بود، آنها را چیدم و آوردم، با خودم گفتم که بعداً او را می‌بینیم و پولش را به او می‌دهیم.

دین شکم را طوری بار می‌آورد که حرام نخورد، چشم را طوری بار می‌آورد که حرام نبیند، گوش را طوری  بار می‌آورد که حرام نشنود، دست را طوری بار می‌آورد تا خیانت نکند، پا را طوری بار می‌آورد که به جاهای درست برود؛ این کار اسلام است.

 

کلام آخر؛ غم مخور ای کودک دُردی‌کشم

در آخرین لحظات، وقتی زین‌العابدین(ع) چشم باز کردند، دیدند بابا نفس می‌کشد و خون از بدنش بیرون می‌زند، گفتند: بابا، کار شما با این مردم به کجا کشید؟ فرمودند: عزیزدلم، مَردی غیر از من و تو نمانده است. امام سجاد(ع) فرمودند: چرا؟ چه شد که این‌طوری شدند؟ ابی‌عبدالله(ع) فرمودند: «مُلِئَت بُطونُهم مِن الحَرامِ » حرام این کار را کرد. حضرت سجاد(ع) پرسیدند: یعنی علی‌اصغر هم نماند؟ امام فرمودند: نه!

ای یگانه کودک یکتاپرست ×××××× وی به طفلی مست صهبای الست

گرچه شیر مادرت خشکیده است ××××××× شیر رحمت از لبت جوشیده است

غم مخور ای بهترین هم‌راز من ×××××××× غم مخور ای آخرین سرباز من

غم مخور ای کودک خاموش من ××××××× قتلگاهت می‌شود آغوش من

غم مخور ای کودک دُردی‌کشم ××××××× من خودم تیر از گلویت می‌کشم

در حرم زاری مکن از بهر آب ×××××× چون خجالت می‌کشم من از رباب

می‌برم تا آنکه سیرابت کنم ××××××× از خدنگ حرمله خوابت کنم

مخفی از چشم زنان دل‌پریش ××××××× می‌کَنم قبر تو را با دست خویش

صورتت را می‌گذارم روی خاک ×××××× تا ز خاک آید ندای عشق پا

ابی‌عبدالله(ع) آمدند و پشت خیمه‌ها قبری کَندند. وقتی بدن خون‌آلودِ شش‌ماهه را به قبر سرازیر کردند، دیدند صدای مادر بچه می‌آید: حسین جان!

مچین خشت لحد تا من بیایم ××××××× تماشای رخ اصغر نمایم...

 

گلپایگان/ مسجد آقامسیح/ ربیع‌الثانی/ زمستان 1398ه‍.ش./ سخنرانی ششم

برچسب ها :