روز بیستم دو شنبه (13-2-1400)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- دانش انباشتهای در باطن امیرالمؤمنین(ع)
- امیرالمؤمنین(ع)، زبان قرآن
- الف) دانش گذشتۀ جهان در قرآن
- ج) داروی بیماریهای اخلاقی و درونی در قرآن
- د) مسائل نظمدهنده در قرآن
- خلأ قرآن در زندگی، عامل بینظمیهای جهان
- اهمیت نظم در زندگی از نظر امیرالمؤمنین(ع)
- جریمۀ همراهی نکردن امیرالمؤمنین(ع)
- ارزش عاشق و اقتداکنندۀ به امیرالمؤمنین(ع)
- -ولایت امیرالمؤمنین(ع)، بهترین سرمایه
- -ائمۀ اطهار، دعاگوی شیعیان
- -رزق و یاری پروردگار بهسبب وجود هفت نفر
- کلام آخر؛ سختترین لحظات برای اهلبیت(علیهمالسلام)
- -دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
دانش انباشتهای در باطن امیرالمؤمنین(ع)
امیرالمؤمنین(ع) در حضور مردم به باطن مبارکشان اشاره میفرمودند و اعلام میداشتند که در اینجا، یعنی باطن من، دانش انباشتهای است. جامعه که تحمل علوم او را نداشت، ظاهراً برای همین هم گوشهای از دانش نورانی و ملکوتی خودشان را در اختیار هشت نفر قرار دادند. روی منبر کوفه میفرمودند: من به راههای آسمانها اَعلم به راههای زمین هستم؛ یعنی علم زمین گوشهای از دست من است و چیزی نیست. من از تمام جادههای آسمانها آگاه هستم.
همچنین در منبر کوفه به مردم فرمودند: «ذَلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ» این قرآنی که در اختیارتان است، به حرف بیاورید تا با شما سخن بگوید. «وَ لَنْ يَنْطِقَ» قرآن با شما حرف نمیزند، «وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ» اما من زبان قرآن هستم و خدا هرچه خبر در باطن و ظاهر این قرآن قرار داده است، برای شما میگویم.
امیرالمؤمنین(ع)، زبان قرآن
بعد به چهار مسئله اشاره کردند و فرمودند:
الف) دانش گذشتۀ جهان در قرآن
آنچه میدانم، این است که دانش گذشتهٔ جهان در این قرآن وجود دارد. آیا این درست است؟ شما اگر در آیات قرآن دقت کنید، میبینید که پروردگار عالم از ابتدای آفرینش و این که عالم چگونه بهوجود آمد، خبر میدهد. البته مطلبی را در اینجا برایتان بگویم؛ عمق این مطلب تا حالا برای کسی حل نشده است. ما فقط با قدرت بینهایت خدا میتوانیم خودمان را آرام کنیم. خداوند وقتی میخواست جهان را خلق کند، هیچ مادهٔ اولیهای وجود نداشت. به این معنا که مصالحی روی هم نبود تا پروردگار عالم اراده کند، آن مصالح منظم روی هم قرار بگیرد و جهان بشود؛ نه مصالحی و نه نقشهای وجود داشت. در حقیقت، این بنای عظیم هستی قبل از بهوجودآمدنش نقشهای نداشت که پروردگار آن مصالح را طبق آن نقشه بهکار بگیرد. حتی ابزاری هم نبود که پروردگار عالم با قویترین ابزار مکانیکی شروع به ساختن این جهان کند.
خداوند «إِذَا أَرَادَ شَيْئًا»(سورهٔ یس، آیهٔ 82) اراده کرد و فقط خواست جهان بهوجود بیاید، «أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» من اراده میکنم و به یک چیزی میگویم باش، فوری سرپا میشود. این خیلی عجیب است که قبل از بهوجودآمدن جهان، نه مصالحی کنار دست قدرت خدا بود، نه نقشهای و نه ابزاری. ما فقط بهخاطر ایمانمان به قدرت پروردگار میتوانیم این مسئله را در درونمان حل کنیم؛ وگرنه علوم بشری حرفهای زیادی دراینزمینه دارد و هیچکدام هم، آنچیزی نیست که قرآن میگوید.
ب) خبرهای آیندۀ عالم در قرآن
رشتهٔ دیگری که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند، این است: قرآن با شما حرف نمیزند، بلکه من زبان قرآن هستم؛ بیایید تا برایتان بگویم که تمام خبرهای آیندهٔ عالم در این قرآن است.
ج) داروی بیماریهای اخلاقی و درونی در قرآن
«وَ دَوَاءَ دَائِكُمْ» داروی تمام بیماریهای اخلاقی، نفسی و درونی شما در این قرآن است.
د) مسائل نظمدهنده در قرآن
«وَ نَظْمَ مَا بَيْنَكُم» تمام مسائلی که میتواند زندگی شما، خانوادهٔ شما و جامعهتان را نظم بدهد تا همهچیز سر جای خودش باشد، در این قرآن است.
خلأ قرآن در زندگی، عامل بینظمیهای جهان
جامعهٔ اسلامی، این دومیلیارد نفر، چقدر از این چهار مطلب قرآن آگاهی دارند؟ بینظمی در جهان اسلامی دریاوار است! بینظمی در خانوادهها و رفتار و کردار فردی بسیار شدید است! چرا اینگونه است؟ چون زندگی از قرآن خالی است. اگر زندگی از قرآن پر بود، همهچیز در زندگی انسان، منظم، مرتب و سر جای خودش بود. داستان کوتاهی را نقل میکنند و میگویند یک بار ناصرالدین شاه قاجار به یکی از درباریانش که آدم فرز و خیلی زرنگی بود، گفت: شهر تهران چند دکتر به دردخور دارد؟ این شخص هم گفت: فردا خدمت شما عرض میکنم.
اولِ صبح از خانه بیرون آمد. سروکلهاش را بسته و جلوی دهانش را گرفته بود. مردهشور شهر به او گفت: چه شده است؟ گفت: سرم درد میکند. گفت: یک ساعت در آفتاب بخواب، خوب میشوی. وقتی او رفت، کاغذ و قلم درآورد و نوشت دکتر مردهشور. به دومی رسید، گفت: خیر است، چرا سروکلهات را بستهای؟ گفت: زکام شدهام. او هم گفت: گلگاوزبان و خاکشیر بخور، خوب میشوی. وقتی آن شخص رد شد، کاغذ را برداشت و نوشت مثلاً دکتر بقال. حدود ده نفر جلوی او را گرفتند و گفتند چه شده است و گفتند چهچیزی بخور تا به دربار رسید.
ناصرالدین شاه قاجار به او گفت: چرا سروکلهات را بستهای؟ گفت: خیلی سرما خوردهام. شاه گفت: از دکتر تولوزان یک شربت یا قرص بگیر. این مرد هم کاغذ را درآورد و در آخرش نوشت ناصرالدین شاه قاجار. بعد ناصرالدین شاه گفت: راستی توانستی دکترها را شناسایی کنی؟ گفت: بله توانستم. صورت را به ناصرالدین شاه قاجار داد. شاه دید که نوشته است: مردهشور، بقال، بنا، گچکار، عطار، اداری و در آخر هم نوشته ناصرالدین شاه قاجار. شاه گفت: اینها دکترهای تهران هستند؟ گفت: بله! مگر جنابعالی نگفتی که فلان شربت و قرص را بخور؟! در حقیقت، به ناصرالدین شاه قاجار گفت: جناب حاکم، جناب حکومت! هیچکس در این کشور سر جای خودش نیست؛ مگر اندکی که آن اندک هم نمیتوانند بهتنهایی اداره بکنند و یار ندارند.
اهمیت نظم در زندگی از نظر امیرالمؤمنین(ع)
یک کار قرآن این است که به زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی انسان نظم میدهد. اینقدر هم این نظم از نظر امیرالمؤمنین(ع) مهم بود که حدود نیمساعت به شهادتشان مانده، در نصفه شب بیستویکم به حسن و حسین(علیهماالسلام) فرمودند: «أُوصِیکُمَا بِتَقْوَی اَللَّهِ وَ أَلا تَبْغِیَا اَلدُّنْیَا وَ إِنْ بَغَتْکُمَا ... وَ نَظْمِ أَمْرِکُمْ» حسن جان، حسین جان! زندگیتان را روی نظم قرار بدهید؛ خوراک بهاندازه، خواب بهاندازه، محبت بهاندازه، حرف بهاندازه، حق بهاندازه و کینه سر جای خود باشد. اینقدر نظم در زندگی مهم است که امیرالمؤمنین(ع) نیمساعت به شهادتشان وصیت میکنند!
حالا شما خطبهٔ اول «نهجالبلاغه» را بخوان که امیرالمؤمنین(ع) ساختهشدن جهان را توضیح داده است؛ هنوز هیچ دانشمندی از دانشمندان علوم جهانشناس، حرفی جلوتر، بالاتر، بهتر و قویتر از امیرالمؤمنین(ع) راجعبه پدیدهٔ خلقت نزدهاند. تا حالا که 1500 سال است، خطبهٔ اول نهجالبلاغه از نظر همهٔ دانشمندان و نظریهپردازان نسبت به خلقت جلوتر است. امیرالمؤمنین(ع) روی منبر مسجد کوفه نشستهاند و خلقت جهان را بیان میکنند؛ جوری هم بیان کردهاند که انگار خدا علی(ع) را قبل از همهٔ عالمِ آفرینش آفریده و به او گفته است بغل دست من بایست، ببین من چگونه عالم را خلق میکنم.
بر امت روزگارت افسوس ××××× چون گشت عقول جمله معکوس
دادند تو را ز دست یک بار ××××××× گشتند به سامری گرفتار
جریمۀ همراهی نکردن امیرالمؤمنین(ع)
این جریمهٔ ازدستدادن علی(ع) است! آن روزگار علی(ع) را از دست دادند و در مدینه به سامری دچار شدند. امروز هم آنهایی که علی(ع) را از دست دادهاند، به فساد، گناه، معصیت، ظلم، تجاوز و اربابان استعماری گرفتار شدهاند. هر کسی با علی(ع) زندگی کند، دنیا و آخرت از اوست. هر کسی با علی(ع) زندگی کند، خدا با اوست و به فرمودهٔ سیدالشهدا(ع)، مرگ یک پل زیر قدمهایش است؛ یعنی پا روی کلهٔ مرگ میگذارد و رد میشود، نه اینکه از مرگ میترسد.
سلمان! تو درست فهمیده بودی که وقتی مولا را کنار زدند، به مسجد آمدی و با اینکه تو را کتک زدند، بالاخره حرفت را به مردم زدی و گفتی: اگر با علی(ع) بودید و معیّت واقعی با علی(ع) داشتید، حالا که جدا شدهاید، وقتی پرندهٔ حلالگوشتی را کنار پنجرهٔ خانهتان میدیدید و به او میگفتید پایین بیا، دم پنجره میآمد و شما او را آرام میگرفتید، ذبح میکردید، میپختید و میخوردید. بعد استخوانهایش را کنار پر و پوستش جمع میکردید، یک نگاه به او میکردید و میگفتید زنده شو و برو، او زنده میشد و میرفت. اگر شما با علی(ع) بودید، مرده را زنده میکردید. چهبسا شما خودتان با رها کردن علی(ع) مردهاید! خدا در قرآن میفرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ»(سورهٔ انفال، آیهٔ 24) من و پیغمبرم شما را دعوت میکنیم تا زنده بشوید. خیلی از شما که زنده نشدید، مُردید و خیلیها را هم مثل زن و بچه، قوموخویش و رفیقهایتان را میراندید؛ در سورهٔ ابراهیم(ع) میخوانیم: «وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»(سورهٔ ابراهیم، آیهٔ28) چون در بین اینها یک بزرگی داشتید، یعنی بزرگ قوم خود بودند، همه را وارد جهنم کردید. مولانا به مخالفین میگوید:
تو به تاریکی علی را دیدهای ××××××××× زینسبب غیری بر او بگزیدهای
اگر علی(ع) را با نور ایمانت میدیدی، برای او سر و جان میدادی. روزی به یکی از عاشقانشان گفتند که بیست سال دیگر تو را به این درخت به دار میکشند، دست و پای تو را قطع میکنند، در شکمت نیزه میزنند، زبانت را از دهانت درمیآورند و با خنجر میبُرند. آن شخص گفت: علی جان! اگر این کار را با من بکنند، عشق من به تو سر جایش است؟ حضرت فرمودند: بله، سر جایش است. گفت: اگر اینگونه است، پس این کارها را بکنند.
ارزش عاشق و اقتداکنندۀ به امیرالمؤمنین(ع)
بهراستی عشق به علی(ع) چقدر در وجودشان داغ بوده که به دست، پا و زبان میگفتند اگر میخواهی در راه عشق علی(ع) بروی، برو؛ اینگونه با علی بودن، نفسی به آدم میدهد که مرده را زنده میکند. این قول خود امیرالمؤمنین(ع) است و من این مطلب را از کتاب «رجال کَشی» نقل میکنم که خیلی به آن علاقه دارم. در کتابهایی که داشتهام، خیلی دلبستهٔ این کتاب بودم. این کتاب به عربی و برای قرن چهارم است و اولینبار هم در نجف چاپ شد. الآن نمیدانم که جدیداً چاپ خوبی شده است یا نه! چاپ نجف، نه کاغذ خوبی دارد و نه حروف خوبی. این کتاب از قول وجود مبارک خود امیرالمؤمنین(ع) برای عاشقان علی، علیخواهان، خادمان، دوستان و رفقای علی(ع) نقل میکند.
-ولایت امیرالمؤمنین(ع)، بهترین سرمایه
این هفت نفر بدون علی(ع) چیزی نداشتند؛ بدون علی(ع)، یکی از اینها زرتشتی بود، یکی در بیابان چوپان بود، یکی بَرده بود. اصلاً بدون علی(ع)، هیچکس هیچچیزی ندارد! اگر انسان به حقیقت و بامعرفت با علی باشد، هم با خدا خواهد بود، هم با پیغمبر(ص)، هم با انبیا، هم با ائمه و هم با قیامت. برادرانم، آنهایی که صدای مرا در تمام ایران میشنوید! امام باقر(ع) زارزار گریه میکردند، در حال دعا به پروردگار التماس میکردند و میگفتند: مرا در قیامت با ولایت علی(ع) وارد کن. امام را میگویم! این یعنی انسان بدون ولایت، محبت، اقتدا و قبول کردن وجود مقدس تو، هیچچیزی ندارد. برادرانم، شیعیان! امام صادق(ع) میفرمایند: «أحَبُ إلَيَ مِن وِلادَتي مِنهُ؛ لِأَنَّ وِلايَتي لَهُ فَرضٌ و وِلادَتي مِنهُ فَضلٌ» ولایت علی(ع) برای منِ امام صادق(ع) محبوبتر از این است که من بچهٔ علی هستم. مدام بگو که امام صادق(ع)، تو سید و بچهٔ امیرالمؤمنین(ع) هستی. آنچه برای من محبوبتر از سید بودن و بچهٔ علی بودن است، ولایت امیرالمؤمنین(ع) است. این حرف و اعلام خداست که در مهمترین کتابها نقل شده است: «وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی» ولایت علی(ع) حصار و قلعهٔ منِ خداست. هر کسی دارای ولایت علی(ع) باشد، یکذره عذاب، سختی و شکنجه در قیامت نمیبیند و دلهره نخواهد داشت.
-ائمۀ اطهار، دعاگوی شیعیان
آیا این داستان یکطرفه است؟ یکی از عاشقان حضرت به ایشان گفت: علی جان، تمام وجود من عشق به توست. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: وجود من هم عشق به توست و این عشق یکطرفه نیست. اگر یکطرفه باشد، شما سودی نمیکنید. امام زمان(عج) به شیعیان پیغام دادهاند و فرمودهاند: من اصلاً شما را فراموش نمیکنم؛ نمیخواهد به ما بگویید التماس دعا، ما دعاگوی شما هستیم. همچنین شخصی به امام هشتم گفت: یابنرسولالله، مرا دعا کنید. حضرت فرمودند: چرا این حرف را به من میزنی و این پیشنهاد را به من میکنی؟ پروندهٔ همهٔ شما شیعیان پیش ماست و ما به شما دعا میکنیم. اگر به ما دعا نمیکردند، آیا ما روزه میگرفتیم، نماز میخواندیم و دخترانمان حجاب داشتند؟ اگر به ما دعا نمیکردند، آیا ما اهل خدا، نبوت، امامت و قیامت بودیم؟ حقیقتاً نبودیم.
امامان چه دعاهایی کردهاند! دعاهای ایشان را نوشتهاند. این جمله را هم بگویم؛ چون میدانید، تمام داستان را نمیگویم. میثم خرمافروش برای حج آمده بود، ولی برای حج نایستاد، حج عمره را انجام داد و گفت: حالا که عمرهام تمام شده، چون ابیعبدالله(ع) در مکه است، چهرهشان را فقط دمِ در خانه ببینم و بروم. به در خانه آمد و در زد. امسلمه همسر پیغمبر(ص) پشتِ در آمد، میثم گفت: من ابیعبدالله(ع) را میخواهم. امسلمه گفت: بیرون تشریف بردهاند و در خانه نیستند. میثم گفت: من عجله دارم؛ عجله داشت که به عشق علی(ع) برسد و در کوفه سرِ دار برود. اگر ابیعبدالله(ع) آمدند، سلام من را به ایشان برسان. امسلمه گفت: بگویم چه کسی به تو سلام رساند؟ میثم گفت: بگو میثم آمده بود. امسلمه گفت: اللهاکبر! تو میثم هستی؟ میثم هنوز در زمان پیغمبر(ص) بهدنیا نیامده بود؛ امسلمه گفت: میثم! خیلی از شبها که پیغمبر(ص) پیش من بود، میدیدم زارزار گریه میکنند و تو را دعا میکنند.
-رزق و یاری پروردگار بهسبب وجود هفت نفر
آیا ما شما را دعا نمیکنیم؟ شما اگر ما را یادتان برود، باز ما برای شما دعا میکنیم. در این کتاب از قول امیرالمؤمنین(ع) نوشته که حضرت دربارهٔ ارزش عاشق و اقتداکنندهٔ به ایشان میفرمایند: «ضَاقَتِ الْأَرْضُ بِسَبْعَةٍ ... مِنْهُمْ سَلْمَانُ اَلْفَارِسِيُّ وَ اَلْمِقْدَادُ وَ أَبُوذَرٍّ وَ عَمَّارٌ وَ حُذَيْفَةُ» کل کرهٔ زمین گنجایش و ظرفیت پذیرفتن شخصیت هفت نفر را ندارد. اینها از زمین بزرگتر هستند! یکی از آنها سلمان است. سلمان یک سال از مسلمانشدنش میگذشت؛ اما به قول لاتهای قدیم تهران، کشتهمردهٔ علی(ع) بود. یک سال بعد از مسلمانشدن سلمان، نزدیک بود که بین مهاجرین و انصار دعوا بشود. مهاجرین مکه میگفتند سلمان از ماست، چون از ایران هجرت کرده است؛ اما انصار میگفتند به شهر ما وارد شده و برای ماست. پیغمبر(ص) فرمودند: همگی به مسجد بیایند.
همه به مسجد آمدند. حضرت بالای منبر مسجد رفتند و فرمودند: «سَلْمانُ مِنّا أَهْلَ الْبَيْتِ». شما ببینید عشق به پیغمبر(ص) و علی(ع) او را به کجا رساند که پیغمبر(ص) با یک دنیا محبت روی منبر فرمودند: مهاجرین و انصار! سلمان از شما نیست. خدایا! عاشقانِ حق چقدر ارزش دارند.
یک نفر دیگر از این هفت نفر، عمار است. او در نودسالگی به عشق امیرالمؤمنین(ع)، با التماس در جنگ صفین شرکت کرد و شهید شد. هرچه امیرالمؤمنین(ع) به او فرمودند که تو نود سال داری و جنگ بر تو واجب نیست، پیش خودم بمان؛ عمار گفت: من نمیتوانم از تو دفاع نکنم؛ من باید بروم. چهکار کند دیگر! عاشق به معشوق التماس میکند و میگوید میخواهم جانم را برای تو بدهم؛ حضرت هم فرمودند برو.
قاضی نورالله شوشتری نوشته است: وقتی شهید شد، امام آمدند و در کشتهها گشتند، جنازه را در بین جنازهها پیدا کردند و روی خاک نشستند. سر عمار را روی دامنشان گذاشتند، گریه کردند و گفتند: من نمیخواهم بعد از تو زنده بمانم! بعد رو به ملکالموت کردند و فرمودند: ملکالموت، تو تا پایین آمدی و جان عمار را گرفتی، جان مرا هم میگرفتی و میرفتی.
یکی دیگر از آن هفت نفر هم، حذیفةبنیمان است. امیرالمؤمنین(ع) دربارهٔ این هفت نفر فرمودند: ای مردم! این بارانی که میآید، این یاری خدا و این رزق و روزی، مجانی و بیخودی به شما نمیرسد؛ بلکه بهخاطر وجود این هفت نفر است که خدا به شما نان میدهد، باران می فرستد و یاریتان میکند. انشاءالله این بحث را روز بیستودوم هم ادامه میدهم تا کامل بشود و بدانیم مؤمن چیست و کیست.
کلام آخر؛ سختترین لحظات برای اهلبیت(علیهمالسلام)
شبی در محفلی ذکر علی بود ×××××××× شنیدم عاشقی مستانه میگفت
اگر آتش به زیر پوست داری ×××××××× نسوزی گر علی را دوست داری
خدایا! امشب یکی از مهمترین شبهای توست؛ به جان علی(ع)، ما را راه بده، دعاهایمان را مستجاب کن و این ویروس را از سر شیعه بردار.
امروز دکتر آوردند، دخترها پشت درِ اتاق هستند تا ببینند دکتر چه میگوید. آقازادهها هم کنار بسترشان حلقه زدهاند. دکتر زخم را با همان ابزار آن روز معاینه کرد، اما چیزی نگفت! بلند شد و به دم در خانه آمد؛ وقتی میخواست بیرون برود، گفت: همهکارهٔ این مریض کیست؟ امام مجتبی(ع) فرمودند: من هستم. دکتر گفت: دوا ندارد! همین امروز برای پدرت کفن تهیه کن. وقتی دکتر این حرف را زد، خانه بههم ریخت و صدای نالهٔ پسرها و دخترها بلند شد. ما نبودیم که ببینیم زینب(س)، قمربنیهاشم(ع)، امام مجتبی(ع) و ابیعبدالله(ع) چهکار کردند! خیلی خبر سنگینی بود! دخترها و پسرهای حضرت با همهٔ وجود عاشق بابا بودند.
دختران و نوههای علی! یک خبر از دکتر شنیدید که این بیمار خوب نمیشود، کفن تهیه کنید؛ امام زمان(عج) میفرمایند: وقتی ذوالجناح با زینِ واژگون و یال غرقِ خون برگشت، قیافهٔ خود اسب خبر بود. اینقدر خبر سنگین بود که امام زمان(عج) میگویند: همهٔ زنها و دخترها موهایشان را زیر چادر پریشان کردند، به سینه میزدند و صورتهایشان را با ناخن چنگ میانداختند. امام زمان(عج) میفرمایند: ذوالجناح بهطرف میدان رفت، یکی از این 84 نفر کفش نپوشید و با پای برهنه روی خارهای بیابان دویدند. وقتی به میدان رسیدند، «وَالشِّمْرُ جٰالِسُ...».
-دعای پایانی
خدایا! دین و دنیا و آخرت ما را دین و دنیا و آخرت اهلبیت(علیهمالسلام) قرار بده.
خدایا! ما و نسل ما را یک پلک بههمزدن هم از علی(ع) جدا نکن.
خدایا! در آن اجتماع میلیاردمیلیاردی محشر، خودت ما را به ابیعبدالله(ع) برسان.
خدایا! تمام گذشتگان ما را غریق رحمت بفرما.
خدایا! ما یقین داریم که ما را دوست داری، ما هم تو را دوست داریم. این دوستیها هیچوقت نمیتواند یکطرفه باشد. تو ما را دوست داری، صدای ما و اعمال ما را دوست داری؛ به حقیقتت قسم، شیعه و دنیا را از این بیماری نجات بده.
خدایا! نمیدانم این حرف اصلاً درست است یا نه؛ در منبر چند مثال زدهام، ولی بالاخره طمعکار بهخاطر طمَعش میگوید. من میدانم و یقین دارم که امام عصر(عج) امشب به همهٔ ما دعا میکند؛ ما نمیگوییم او را دعاگوی ما قرار بده، اما دعاهایش را در حق ما مستجاب کن.
خدایا! برای حل مشکلات کرهٔ زمین و این ملتهای زمین، فرجش را نزدیک کن.
خدایا! امشب به احتمال قوی و بنا به نظر امام صادق(ع)، شب قدر است؛ البته ائمهٔ ما شب بیستوسوم را بیش از شب بیستویکم تقویت کردهاند. حالا دو شب برای ما قرار دادهاند خیلی عنایت و لطف کردهاند که دو شب بیدار باشیم، دو شب گدایی کنیم و ناله بزنیم. خدایا! امشب رقم فرج او را ثبت کن.
خدایا! آیندهٔ ما را آیندهٔ اهلبیت(علیهمالسلام) قرار بده.
تهران/ حسینیهٔ هدایت/ ماه مبارک رمضان/ بهار 1400 ه.ش./ سخنرانی بیستم