لطفا منتظر باشید

روز بیست و یکم *شهادت امیرالمومنین* سه شنبه (14-2-1400)

(تهران حسینیه هدایت)
رمضان1442 ه.ق - فروردین1400 ه.ش
23.44 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

اسمای الهی، دریایی از حقایق 

براساس معارف الهی، پروردگار عالم سه‌هزار اسم برای خودش انتخاب کرده که ظاهر این اسما لفظ است، ولی حقایقی هستند که با ذات مقدس او یکی است. درک کامل این حقایق هم مشکل است و حداقل تا وقتی در دنیا هستیم، برای ما روشن نمی‌شود. پروردگار هزار نامش را به انبیا خبر داده و به مردم اطلاع نداده است. هزار اسمش، «اسمای مستأثر» است که به‌شدت سرّی است، پیش خودش هست و به احدی خبر نداده است. هزار اسمش را هم در اختیار بندگانش گذاشته که دعای جوشن‌کبیر از جلوه‌های آن هزار اسم است. 

 

-علی، نخستین اسم انتخابی خداوند

در روایات ما آمده است: اولین اسمی که خداوند از این سه‌هزار اسم برای خودش انتخاب کرد، علی بود. ما در دعاها هم می‌خوانیم: «یَا عَلِیُّ یَا عَظِیمُ»؛ یا در قرآن می‌خوانیم: «وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ»(سورهٔ شوری، آیهٔ 4). وقتی دیوار کعبه شکافته شد، آن مادر کم‌نظیر ملکوتیِ الهی بیرون آمد و طفلش را که در خود خانه به او لباس پوشانده بودند، به دست همسرش ابوطالب(ع) داد و پیغمبر(ص) هم ایستاده بود. ابوطالب(ع) که موحدی فوق‌العاده‌ و پابرجای به دین جدش ابراهیم(ع) بود، به پروردگار گفت: من خودم برای نام‌گذاری این کودکم وارد نمی‌شوم؛ اسم این بچه را چه بگذارم؟ اغلب کتاب‌ها نوشته‌اند که صفحه‌ و لوحی در دامنش افتاد، روی آن نوشته بود: من اسم این کودک را از اسم خودم گرفته‌ام؛ اسمش را علی بگذار. 

 

-امیرالمؤمنین، لقب اختصاصی حضرت علی(ع)

سال‌ها گذشت، پیغمبر اکرم(ص) لقبی را به خواست و امر خدا (به این دقت بفرمایید) برای علی(ع) اعلام کرد و این لقب را بر کل انسان‌ها تا قیامت حرام کرد. این لقب فقط برای یک نفر است و هیچ پیغمبری هم در این عالم نداشت؛ حتی خود رسول خدا(ص) هم نداشتند. البته دلیل بر این نیست که امیرالمؤمنین(ع) بر پیغمبر(ص) فضیلت دارد، بلکه این لقبِ اختصاصی است و ظاهراً هم اعلام شد که خدا لعنت کند کسی را که این لقب را روی خودش بگذارد. این لقب، «امیرالمؤمنین» بود. در حقیقت، از زمان آدم(ع) تا روز قیامت، علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) امیر هر مؤمنی است.

 

کیفیت علم امیرالمؤمنین(ع)

اما علم امیرالمؤمنین(ع) به چه کیفیتی بود! آنچه که داشتند، واقعاً فرصت نیست که من برایتان توضیح بدهم. در سورهٔ نمل است که وقتی هدهد از اوضاع کشور صبا برای سلیمان می‌گفت، به او گفت: حاکم آن مملکت، یک خانم است و دینشان هم آفتاب‌پرستی است. این خانم تختی دارد که اوصافش این است. چنین تختی در دنیای آن روز برای هیچ پادشاهی نبود! سلیمان رو به بارگاه‌نشینانش کرد و گفت: کدام‌یک از شما می‌تواند آن تخت را از پایتخت کشور صبا تا اینجا (فلسطین) بیاورید؟ تختی که نصب شده، خیلی سنگین و پر از گوهرها و جواهرات قیمتی بود! قرآن می‌گوید: «قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ»(سورهٔ نمل، آیهٔ 39) عفریتی (کاردان و موجود قوی) از جن گفت که من این تخت را پیش از بلند‌شدن تمام‌قد تو از روی تخت می‌آورم. من به بیشتر از این مقدار زمان نیاز ندارم. فکر کنم نزدیک دوهزار کیلومتر، کمتر یا بیشتر مسافت بود! 

«قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ»(سورهٔ نمل، آیهٔ 40) عزیزان روحانی می‌دانند که نکتهٔ آیه در «مِن» است؛ یعنی کسی که اندکی از علم کتاب پیش او بود. من نمی‌دانم که این کتاب چه بوده؛ لوح محفوظ، کتاب محو و اثبات یا ام‌الکتاب بوده است! این صریح قرآن است: کسی که اندکی از علم کتاب پیش او بود، به سلیمان گفت که من تخت را از آنجا تا اینجا می‌آورم، قبل از اینکه پلک بالایت به پلک پایین برسد. 

 

-نعمت‌های الهی، احسان پروردگار به بنده

این شخص تخت را آورد. سلیمان(ع) نگاهی به تخت انداخت و به ما یاد داد که برای سلامتی‌تان، عقلتان، زن و بچه‌تان، ثروت و صندلی‌تان بگویید: «هٰذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي» این احسان پروردگار به من است. اگر من به خودم باشم، چه کسی هستم که خدا دو ریال به من بدهد! حقیقتاً من چه کسی هستم که خدا زن خوب، بچهٔ خوب، خانهٔ خوب و کسب خوب به من بدهد؟! سلیمان(ع) به ما یاد داد که برای هر نعمتی بگویید «هٰذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي». اگر بگویی که اینها از خودم است، در سورهٔ قصص آمده که حال و اخلاقت به حال قارون تبدیل می‌شود. قارون گفت: «إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِنْدِي»(سورهٔ قصص، آیهٔ 78) این ثروت من برای سواد خودم است؛ به خدا چه ربطی دارد؟ قارون به‌خاطر همین حال ابلیسی‌اش، خودش و ثروتش به زمین فرو رفتند.

این «هٰذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي» و احسان برای چیست؟ قرآن می‌فرماید: «لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ»(سورهٔ نمل، آیهٔ 40) شُکر در اینجا به‌معنی گفتن الحمدلله نیست. در حقیقت خدا مرا با پولم، علمم، مقامم، ریاستم یا مرجعیتم در بوتهٔ آزمایش قرار داده است که آیا من اهل عمل به خواسته‌های او هستم یا همین‌طور شبانه‌روز نمکش را می‌خورم و نمکدان می‌شکنم! چه‌کاره هستم؟! 

 

-کل علم کتاب نزد امیرالمؤمنین(ع)

برادرانم و خواهرانم! آیه‌ای که قرائت می‌کنم، زمانی که نازل شده است، امیرالمؤمنین(ع) هنوز بیست سال نداشتند. خدا در این آیه به پیغمبر(ص) می‌گوید: «الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا»(سورهٔ رعد، آیهٔ 43) حرف کفار این است که تو از جانب خدا فرستاده نشده‌ای؛ به آنها بگو: «كَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» بین من و شما دو شاهد است که می‌گوید من پیغمبر هستم؛ یکی خدا و دیگری هم کسی است که علم کتاب نزد اوست. اینجا دیگر «مِن» ندارد و آیه نمی‌گوید کسی که یک‌خرده از علم کتاب پیش اوست؛ بلکه می‌گوید کسی که کل علم کتاب پیش اوست. آیا برای شما بس‌ نیست که خدا و علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) شاهد نبوت من باشد که کل علم کتاب پیش اوست؟ 

این برای علمِ زمان هفده‌هجده سالگی‌ امیرالمؤمنین(ع) است که اصلاً آدم بهت‌زده می‌‌شود؛ اما لحظهٔ درگذشت پیغمبر(ص) که آن‌وقت 30-33 ساله بودند، چه شد؟ رسول خدا(ص) ایشان را صدا کردند و گفتند: علی جان! گوشَت را کنار دهان من بگذار. پیغمبر(ص) در بستر افتاده بودند، حضرت خم شدند و گوش مبارکشان را کنار دهان پیغمبر(ص) گذاشتند. هفت‌هشت ثانیه طول نکشید که بلند شدند. 

 

-اتصال امیرالمؤمنین(ع) به علم‌الله

بعد از دفن پیغمبر(ص) به حضرت گفتند: پیغمبر(ص) در آن لحظه چه گفتند؟ فرمودند: یک‌میلیون درِ علم به روی من باز کردند. این غیر از علمی است که در هفده‌هجده سالگی‌ داشتند. در حقیقت، رسول خدا(ص) ایشان را به علم‌الله وصل کردند و این غیر از علمی است که وقف ذات خودش و پیش خودش است. رسول خدا(ص) امیرالمؤمنین را به علم‌الله وصل کردند و برای همین است که حضرت به مردم اعلام کردند هرچه می‌خواهید، قبل از آن بپرسید که از دنیا بروم؛ من جوابِ «بلد نیستم» ندارم. 

 

نصیحت‌های بی‌نظیر و دریاوار امیرالمؤمنین(ع)

اما جنبهٔ نصیحت‌گری امیرالمؤمنین(ع) چگونه بود؟ «نهج‌البلاغه» که یک دریاست، هشت برابر نهج‌البلاغه را هم چاپ کرده‌اند؛ آن هشت‌تا هم نامه‌ها، سخنرانی‌ها و کلمات قصارشان است. کتابی هم در شش جلد به‌نام «غررالحکم» در زمان صفویه نوشته شده که حدود یازده‌هزار کلمهٔ حکمت‌آمیز است. غیر از همهٔ اینها، امیرالمؤمنین(ع) بعد از پیغمبر(ص) در مقام نصیحت نمونه نداشتند. یک نصیحتش را بگویم؛ چون ما امروز نمی‌توانیم از همهٔ میوه‌های این باغ بچینیم و از هر شجرهٔ طیبه‌شان یک میوه می‌چینیم. 

 

-بهترین نوع زندگی در نظر امیرالمؤمنین(ع)

یک نفر به امیرالمؤمنین(ع) گفت: چگونه زندگی کنیم؟ بارک‌الله به او! سؤال خیلی عالی‌ای است! حضرت فرمودند: 

«أَنْ تَعْبُدَ اللهَ بِقَدْرِ حاجَتِکَ إلَیْهِ» به‌اندازه‌ای که به خدا نیازمند هستی، عبادت کن. 

«وَ أَنْ تَعْصِیَهُ بِقَدْرِ صَبْرِکَ عَلَى النَّارِ» به‌اندازه‌ای که طاقت جهنم را داری، گناه کن. 

«وَ أَنْ تَعْمَلَ لِدُنْیاکَ بِقَدْرِ عُمُرِکَ فِیها» به‌اندازهٔ همین هفتادهشتاد سال برای معاشت تلاش کن.

«وَ أَنْ تَعْمَلَ لآِخِرَتِکَ بِقَدْرِ بَقائِکَ فِیها» و برای آخرتت به‌اندازه‌ای که ماندگار هستی، کار کن. 

 

شیوهٔ حکومت‌داری امیرالمؤمنین(ع)

امیرالمؤمنین(ع) در مقام انتخاب استاندار و فرماندار هم در این عالم غوغا کرده‌اند! کمیل‌بن‌زیاد نخعی، عثمان‌بن‌حنیف انصاری از نمونه‌های از استاندارانش هستند. در حقیقت، حضرت به حاکمان هر کشوری می‌گویند که جمعیت، بیت‌المال، دین و فرهنگ یک استان را به دست هر کسی ندهید؛ شما را در قیامت بیچاره‌ می‌کنند. به عثمان فرمودند: اگر ظلمی در دورترین نقطهٔ کشور اتفاق بیفتد، غیر از اینکه در پروندهٔ ظالم می‌نویسند، در پروندهٔ تو هم می‌نویسند. چرا یک شخص ظالم یا دزد برای یک استان فرستاده‌ای؟

خودشان در انتخاب استاندار غوغا کرده‌اند! کمیل و عثمان‌بن‌حنیف آدم کمی نبودند. مالک‌اشتر در رأس همهٔ استاندارانش است که وقتی خبر شهادتش به کوفه رسید، در منبر گفتند: مردم! مادری را در روزگار سراغ ندارم که مانند مالک را بزاید. جایگاه مالک برای من، جایگاه من برای پیغمبر(ص) بود. الله‌اکبر از این تربیت! همچنین گفتند: مالک! با شهادت تو یک کشور چراغانی شد که کشور معاویه است؛ یک کشور هم کمرش شکست که مملکت من بود.

حضرت وقتی می‌خواستند مالک را به مصر بفرستند، در اول عهدنامه‌ای که برایش نوشتند، این جمله را نوشتند: «اَمَرَهُ بِتَقْوَی اللّهِ» مالک! من به تو دستور می‌دهم که تقوا را کنار پروردگار مراعات کنی؛ هیچ‌چیز را جابه‌جا نکنی و هر چیزی را سر جای خودش قرار بدهی. «وَ ایثارِ طاعَتِهِ، وَ اتِّباعِ ما اَمَرَ بِهِ فی کتابِهِ» مالک! اطاعت از خدا را بر همه‌چیز مقدّم بدار و قرآن مجید دستورالعمل تو در استانداری و زندگی‌ات باشد. این شکل حکومت امیرالمؤمنین(ع) است.

 

عشق بی‌حدومرز دوست‌داران امیرالمؤمنین(ع)

اما چه عاشقانی داشتند؟ چه موقع؟ زمان زنده‌بودنشان؟ زمان زنده‌بودنشان که معلوم است؛ آنهایی که حضرت را دیدند، عاشق امام شدند و برای ایشان جان دادند. این عاشقان برای بعد از خودشان است؛ چهل سال، شصت سال یا صد سال بعد از خودشان. آنهایی که اوصاف حضرت را فقط از ائمه یا راویان شنیدند، به‌طور عجیبی عاشق شدند. یکی از عاشقانشان، یحیی‌بن‌امّ‌طویل است. زین‌العابدین(ع) در شبی که به‌دنیا آمدند، مادرش سرِ زا از دنیا رفت. حالا امام حسین(ع) چه کسی را باید برای شیر دادن به این بچه انتخاب کنند؟ آیا شیر هر زنی برای کسی که در آینده زین‌العابدین می‌شود، لیاقت دارد؟ یحیی‌بن‌امّ‌طویل تازه به‌دنیا آمده و مادرش هم پُرشیر بود. ابی‌عبدالله(ع) به او فرمودند: این بچه را بِبَر و دو سال شیر بده. یحیی‌بن‌امّ‌طویل برادر رضاعی زین‌العابدین(ع) است. ابی‌عبدالله(ع) و زین‌العابدین(ع) به‌طرز عجیبی به این مادر رضاعی احترام می‌کردند! 

زین‌العابدین(ع) هر وقت او را برای ناهار یا شام دعوت می‌کردند، اصلاً در ظرف این مادر رضاعی با او هم‌غذا نمی‌شدند. به حضرت می‌گفتند: آقا، او مادر است و دوست دارد دست شما هم در این کاسهٔ آبگوشت یا آش برود؛ اما امام می‌فرمودند: او مادر است و من می‌ترسم لقمه‌ای را در نظر بگیرم که مادرم قبل از من در نظر گرفته باشد، من آن لقمه را بخورم و حسرتش در دل مادرم بماند. من در قیامت گُرده جواب ندارم! با اینکه مادرشان نبود که از او به‌دنیا آمده بودند. 

 

-عشق‌ورزی در سخت‌ترین شرایط

در سخت‌ترین شرایط زمان که بدتر از قوم مغول سر می‌بریدند، می‌کُشتند، تبعید می‌کردند و آتش می‌زدند، وقتی مردم در جایی جمع بودند، یحیی‌بن‌امّ‌طویل به آنها می‌گفت: مردم! علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) میزان و معیار دنیا و آخرت است. من با همهٔ وجودم از غیرِ علی(ع)، غیر از مکتب و راه علی(ع) بیزار هستم. حجاج‌بن‌یوسف حاکم کوفه بود و سربازانش یحیی را گرفتند. این ستمگری که یکی از علمای اهل‌سنت درباره‌اش می‌گوید: اگر تمام امت‌های گذشته ظالمانشان را بیاورند و ارائه بدهند، ما هم فقط حجاج را ارائه بدهیم، برنده می‌شویم. حجاج به یحیی گفت: جلوی روی من به علی‌بن‌ابی‌طالب ناسزا بگو! یحیی گفت: من به علی(ع) ناسزا بگویم؟! علی(ع) همهٔ وجود و عشق من است. امام باقر(ع) می‌فرمایند: کل ما اهل‌بیت عاشق یحیی‌بن‌امّ‌طویل هستیم. همچنین امام صادق(ع) می‌فرمایند: عشق او به علی(ع) مرز نداشت. او شهید ویژه‌ای در پیشگاه خداست. 

حجاج گفت: دست راست و پای چپ او را قطع کنید! دست و پا قطع شد و خون می‌ریخت، حجاج گفت: یک ناسزا به علی بگو تا تو را پانسمان کنند؛ بعد برو و بقیهٔ عمرت را هم زندگی کن. باز گفت: من عاشق علی(ع) هستم و حرف بدی به علی(ع) نمی‌زنم. این بار حجاج گفت: ارّه بیاورید، دست چپ و پای راستش را هم قطع کنید. یحیی همان‌جا شهید شد. 

 

-عشق به امیرالمؤمنین(ع) در عمل

این‌جوری باید با علی(ع) بود! نه اینکه مدام بگویم علی فدایت بشوم، اما وقتی آیهٔ خمس سر سال به من گفت که خمس به تو تعلق می‌گیرد، بگویم این یکی را معذرت می‌خواهم؛ مدام بگویم علی، اما اگر به من گفتند که جهیزیهٔ ده دختر لَنگ است و شما می‌توانی تأمین بکنی، بگویم این یکی را معذرت می‌خواهم؛ اگر به من بگویند که دنیا تشنه است و فرهنگ علی باید تبلیغ بشود، بگویم این یکی را معذرت می‌خواهم؛ پس آن علاقهٔ به علی(ع) در این آدم چه معنایی دارد؟

 

عشق و محبت امیرالمؤمنین(ع) به انسان‌ها

اما محبت و عشقش به انسان‌ها و رقت و نازکی دلشان؛ با آن‌همه جنگی که‌ رفته‌اند، به‌طور عجیبی دل‌نازک بودند. ایام حکومتشان است و تازه به کوفه، یعنی پایتخت حکومت آمده‌اند. هر روز بین مردم می‌گردند، از سرِ بازار تا انتهای بازار می‌روند، ناله می‌زنند و می‌گویند: «یَا مَعْشَرَ التُّجّارِ، اَلْفِقْهُ ثُمَّ الْمَتْجَرُ» اول احکام حلال و حرام، بعد کاسبی. 

روزی در کوچه می‌رفتند که دیدند دختری نشسته است و زارزار گریه می‌کند. زانوی علی(ع) لرزید. آن‌وقتی که حاکم بود، کشورش سیزده‌چهارده برابر ایران بود. کنار دختر آمدند و گفتند: چرا گریه می‌کنی؟ فقط مظلومین گریهٔ علی(ع) را درمی‌آوردند. شما که کاری در دست دارید، آیا دلتان به‌اندازهٔ علی(ع) برای مظلوم، فقیر و مشکل‌دار می‌سوزد؟ دختر گفت: خانمم پول به من داد تا برای خانه خرما بخرم. من هم خرما خریدم، اما خانمم می‌گوید خرماها خوب نیست، برو پس بده. من آمدم و به خرمافروش گفتم که پس بگیرد، گفته برو پی کارَت! برای همین هم من روی رفتن به خانه را ندارم؛ مرا دعوا می‌کنند و می‌زنند. حضرت فرمودند: بلند شو، به‌دنبال من بیا و مغازه را نشان بده. 

 

وقتی به مغازه رسیدند، حضرت سلام کردند و با یک دنیا محبت فرمودند: این خرما را پس بگیر و مطابق پولش خرمای بهتری به او بده. مرد گفت: به تو چه ربطی دارد؟ بیرون برو! حضرت دوباره تکرار کردند، این مرد دید که امیرالمؤمنین(ع) مُصِرّ است و ازِ در مغازه هم بیرون نمی‌رود (امیرالمؤمنین را نمی‌شناخت)، جلو آمد و مُشت محکمی به سینهٔ امیرالمؤمنین(ع) زد و گفت: به تو می‌گویم بیرون برو! حضرت فرمودند: باشد، می‌روم. بعد رو به کنیز کردند و گفتند: این شخص که قبول نکرد خرما را عوض کند، بیا با هم به درِ خانه‌تان برویم تا من به خانمت بگویم که کاری به کار تو نداشته باشد.

آیا اخلاق بیشتر مردم، بیشتر حکومتی‌ها همین است؟ مُشت را می‌خورند و به آن فرد می‌گویند بیا برویم تا مشکلت را از راه دیگری حل کنم! آیا همین هستیم؟ خدایا! به ما رحم کن. خدایا! نکند ما را در قیامت پس‌ بزنی و بگویی هیچ‌چیز شما به علی نمی‌ماند. 

مغازه‌دار روبه‌رویی که جریان را می‌دید، به مغازهٔ خرمافروش آمد و گفت: او را شناختی؟ خرمافروش گفت: نه نشناختم؛ یک مزاحم بود! گفت: با کدام دستت به سینه‌اش زدی؟ تو می‌دانی به سینهٔ چه کسی زدی؟ او داماد پیغمبر(ص)، شوهر زهرا(س) و پدر حسن و حسین(علیهما‌السلام) است. خرمافروش پای‌برهنه دوید، هنوز امیرالمؤمنین(ع) به آن خانه نرسیده بود، می‌خواست خودش را روی پای امیرالمؤمنین(ع) بیندازد که خضرت زیر بغلش را گرفتند و فرمودند: این کار را نکن؛ من هم مثل تو بندهٔ خدا هستم. چرا روی پای من می‌افتی؟ خرمافروش گفت: آقا، نمی‌شود زمین دهان باز کند و مرا ببلعد؟! بعد گفت: به دخترک بگویید که بیاید، من خرمای خوب به او بدهم؛ مرا ببخش. خرمافروش نمی‌دانست علی(ع) همان وقت که مشت خورده بود، او را بخشیده بود.

 

جایگاه خوب سلمان در بهشت

یک مطلب دیگر هم بگویم و حرفم تمام! پیغمبر(ص) خیلی برای ابن‌عباس احترام قائل بود. او بعد از مرگ سلمان، خواب سلمان را دید. در خواب دید تاجی بر سر سلمان است که نمونه‌اش در دنیا نیست؛ همچنین لباسی بر تن دارد که لباس عجیبی است. گفت: تو سلمان، دوست پیغمبر(ص) هستی؟ سلمان گفت: بله، سلمان هستم. ابن‌عباس گفت: آیا خدا جایگاه به این خوبی را به تو عطا کرده است؟ سلمان گفت بله! ابن‌عباس گفت: به چه علت؟ سلمان گفت: «اَلْإیمٰانُ بِاللَّهِ وَ رَسُولِه». ابن‌عباس گفت: آیا ارزش چیزی بالاتر از ایمان به خدا و پیغمبر(ص) در بهشت هست؟ سلمان گفت: «لَيْسَ فِي الْجَنّه بَعدَ الْإيمٰانِ بِاللَّهِ وَ رَسُولِه شيٌء هُوَ اَفْضَل مِن حُبّ عَليِّ بْنِ اَبي‌طٰالِب وَ الْإقْتِداءِ بِه» ابن‌عباس! بعد از ایمان به خدا و پیغمبر(ص)، هیچ‌چیزی بالاتر، افضل و باارزش‌تر از عشق به علی(ع) و اقتدای به علی(ع) در تمام بهشتِ خدا وجود ندارد. 

 

امیرالمؤمنین(ع)، بهترین حسنه در دنیا و آخرت

یک آیه هم با معنی‌اش از قول امام صادق(ع) بخوانم؛ عجب آیه‌ای و عجب معنایی! شخصی به امام صادق(ع) گفت: «رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الآخِرَةِ حَسَنَةً» که در قرآن مجید آمده، یعنی چه؟ ما چه‌چیزی از خدا می‌خواهیم که به او می‌گوییم: در دنیا و آخرت به ما حسنه بده؟ حضرت فرمودند: ما از خدا می‌خواهیم که دست ما را در دنیا و آخرت در دست علی(ع) قرار بدهد. این معنای «رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الآخِرَةِ حَسَنَةً» است.

روز ازل که‌‌آدم و عالَم نبود ×××××××× جلوه‌ای از روی علی کم نبود

آدم اگر چهره نسودی به خاک ×××××××× بر درِ پیرم علی، آدم نبود

مرغ گل اَر یافت به تن، جان و دل ×××××× از دَمِ عیسی به جز این دَم نبود 

نخلهٔ مریم نشدی بارور ×××××××× سایه‌اش اَر بر سر مریم نبود

کعبه ز میلاد تو این رتبه یافت ××××××××× ورنه بدین پایه معظّم نبود 

در شب معراج که حق با رسول ××××××× گفت سخن، غیر تو مَحرم نبود

کیستی ‌ای آن‌که همه عالمی ×××××× گر تو نبودی، همه عالم نبود

گر نَنَهادی تو به هستی قدم ×××××× نام‌ونشان ز آدم و خاتم نبود

در رهِ دل کِی بُدی این پیچ و تاب ×××××××× گر شکنِ زلف تو را خَم نبود

فاش بگو که‌اول و آخر علی ×××××××× در دو جهان باطن و ظاهر علی

 

کلام آخر؛ سفارش امیرالمؤمنین(ع) به قمربنی‌هاشم(ع)

دیگر حال جسمی‌ مناسبی نداشتند. گاهی در آن نیمهٔ شب که چشمشان روی هم می‌افتاد، نمی‌توانستند باز کنند. پسرها و دخترها دور بسترشان نشسته‌اند. یک‌ بار چشمشان را باز کردند، فرمودند: حسین کجاست؟ گفتند: دست راست شما نشسته است. دوباره از حال رفتند و وقتی به حال آمدند، گفتند: عباس کجاست؟ قمربنی‌هاشم(ع) سیزده‌ساله بود، صورت به دیوار گذاشته بود و زارزار گریه می‌کرد. زینب دستش را گرفت و گفت: بابا کارَت دارد. وقتی عباس(ع) آمد، حضرت فرمودند: عباس من! روزی به آب می‌رسی که حسین من و بچه‌هایش سه شبانه‌روز آب نخورده‌اند، با من عهد کن که تا به آنها آب نرسانده‌ای، خودت آب نخوری. 

روز عاشورا دست راستش را زدند، سریع مَشک را به دست چپ گرفت. دست چپ را زدند، به‌سرعت بند مَشک را به دندان گرفت و خودش را روی مشک انداخت تا مشک را تیر نزنند. همین‌جوری که روی مشک افتاده بود، دید صدای آب می‌آید. آب خالی شد! «یا رب مکن امید کسی را تو ناامید»؛ فقط روی زین توانست یک داد بزند و بگوید: حسین جان، تا وقتی من زنده هستم، مرا به خیمه‌ها نبر! من وعدهٔ آب به بچه‌ها داده بودم.

 

تهران/ حسینیهٔ هدایت/ ماه مبارک رمضان/ بهار 1400ه‍.ش./ سخنرانی بیست‌ویکم 

برچسب ها :