روز بیست و سوم پنج شنبه (16-2-1400)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- استقامت اهل ایمان در سختیها و مشکلات
- مصادیقی از اهل استقامت در قرآن
- الف) سورۀ مؤمن
- ب) سورۀ یس
- ج) سورۀ تحریم
- مؤمن آلفرعون، حامی موسی(ع) مقابل درباریان
- -اتکای موسی(ع) و هارون بر پروردگار
- -انصاف و خردمندیِ مؤمن آلفرعون
- -بالاترین تجارت انسان از طریق زبان
- -حقیقت معنایی تقیه
- -سخنان مؤمن آلفرعون در دفاع از موسی(ع)
- -شهادت، پیامد راستگویی
- -خطرپذیری مؤمن آلفرعون
- آسیه، سرمشقی نیکو برای تمام اهل ایمان
- زیبایی بهشتِ اهل ایمان با حضور امام حسین(ع)
- کلام آخر؛ «یَا اِلَهِی وَ رَبّی وَ سَیَّدی وَ مَولایَ»
- -سکینه(س) در بارگاه یزید
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
استقامت اهل ایمان در سختیها و مشکلات
در آیات مورد بحث، یعنی آیات سورهٔ نورانی، ملکوتی و عرشی فصّلت، دربارهٔ اهل استقامت که در هیچ شرایطی اجازه نمیدهند به دین، ایمان و اعتقادشان لطمه بخورد، هفت موضوع بسیار مهم مطرح است. خیلی از افراد از قرن هفتم تا حالا میخواندند:
هفت شهر عشق را عطار گشت ×××××× ما هنوز اندر خم یک کوچهایم
البته ما که در خَم یک کوچه نیستیم؛ چون در رابطهٔ با این چند آیه، راوی از وجود مبارک امام هشتم پرسید: این اوصاف باعظمت در رابطهٔ با چه کسانی است و این استقامت یعنی چه؟ حضرت فرمودند: خدا شما را میگوید و استقامت شما هم «عَلَىٰ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 179) در راه ما و بر طریقهٔ ماست. شما شیعیان ما از بعد از وفات پیغمبر(ص) تا زمان امام هشتم بهخاطر ما خیلی سختی کشیدهاید و مشکلات زیادی برایتان پیش آمده است؛ تبعید و زندانی شدهاید، شما را کشتهاند و تحریم کردهاند، سختی به شما وارد کردهاند. از زمان امام هشتم تا امروز هم داستان از همین قرار است؛ مشکلات مالی و جانی، مضیقههای اجتماعی، تهمتها و سرزنشها بهشکل دریاوار به شیعه هجوم داشته است. این آیه برای آنهایی است که ماندهاند و استقامت کردهاند، راه ما و ما را رها نکردهاند. همچنین برای این دو روز دنیا و مقداری مال دنیا، با دشمنان ما وا نبستهاند.
مصادیقی از اهل استقامت در قرآن
جالب است که اگر کسی مصادیق این آیات را بخواهد، باید در سه سوره دقت کند:
الف) سورۀ مؤمن
سورهٔ مؤمن در جزء بیستوسوم (سورهٔ مؤمنون در جزء هجدهم است) که به عشق یک نفر نازل شده است. یک انسان بااستقامت اینقدر نزد پروردگار ارزش داشت که پروردگار یک سوره از 114 سورهٔ قرآن را به نام او نامگذاری کرد. سورهٔ مؤمن آیات عجیبی دارد.
ب) سورۀ یس
سورهٔ دوم سورهٔ یس است؛ نزدیک بیست آیهاش در رابطهٔ با مردی است که در روستایی مغازهٔ نجاری داشت. انسان بسیار والایی بود و نهایتاً هم با هجوم دشمنانِ سه پیغمبرِ فرستادهشده برای آن منطقه شهید شد. او را زجرکُش کردند! با شمشیر، خنجر و نیزه نکشتند؛ بلکه به او هجوم بردند، کتک شدیدی زدند و بیحال افتاد. با لگدهایی که به او زدند و روی بدنش بالا و پایین پریدند، به شهادت رسید. خدا از برزخ این نجار در سورهٔ مبارکهٔ یس خدا خبر داده که چه برزخی داشته است.
ج) سورۀ تحریم
سومین سوره هم سورهٔ تحریم است؛ در اواخر سوره از خانمی سخن بهمیان آورده و از استقامتش خبری داده که آدم را واقعاً مبهوت میکند. مسئلهٔ این خانم خیلی شگفتآور است! اگر امروز فرصت کنم، به وجود مبارک و ملکوتی این زن اشاره میکنم.
مؤمن آلفرعون، حامی موسی(ع) مقابل درباریان
-اتکای موسی(ع) و هارون بر پروردگار
خداوند در سورهٔ مؤمن از مؤمن آلفرعون سخن میگوید. از زمانی که موسیبنعمران(ع) و هارون به دربار فرعون وارد شدند، بدون ترس، هراس و وحشت بودند. برای این بدون هراس و وحشت بودند که این دو برادر (یکی پیغمبر اولوالعزم و کلیمالله، یکی هم پیغمبر مُرسل است) واقعاً بر پروردگار تکیه داشتند و میدانستند اگر بنا باشد از این دولت و حکومت بسیار خطرناک و گرگصفت حفظ بشوند، خدا حفظشان میکند. دربارهٔ مؤمن آلفرعون دو جور نوشتهاند؛ چون خدا میفرماید که آلفرعون برای این خانواده بود. بعضیها نوشتهاند که پسرعموی فرعون بود و مقام خیلی بالایی در دربار داشت؛ بعضیها هم نوشتهاند که پسرخالهاش بوده است. حالا پسر هر کسی بوده، تعبیر قرآن این است که از آل فرعون بوده است.
-انصاف و خردمندیِ مؤمن آلفرعون
خوشبهحال آدمهای عاقل، باانصاف و جوانمرد! این مؤمن آلفرعون از روز اولی که موسی(ع) حق، توحید و معاد را در دربار بیان کرد، با همهٔ قلبش به پروردگار ایمان آورد و کاملاً از فرهنگ فرعونی بُرید. فرهنگ فرعونی در سورههای متعدد قرآن بیان شده که روش و نیتش و آنچه که در روش بر مردم حاکم کرده بوده، چه بوده است. بهخاطر همین انصاف و خردمندی هم یقین کرد که تمام برنامههای فرعونی باطلِ صددرصد و باور کرد که برنامههای موسی(ع) حقِ صددرصد است. آیا این شخص گیر نیفتاد؟ خیر، گیر نیفتاد! چرا گیر نیفتاد؟ چون خودش را حفظ کرد که او را نکشند تا با قدرتی که در دربار فرعون دارد و پسرعموی فرعون است، از کشتن موسی(ع) جلوگیری کند. در حقیقت، در مقام برآمد که کلیمالله را حفظ کند و حفظ هم کرد.
-بالاترین تجارت انسان از طریق زبان
وی منطقی عجیب، زبانِ نورانیِ فوقالعاده و کلمات مُستدلی داشت که درباریان را با عاطفه و سخنانش نسبت به تصمیمات خطرناک بر ضد موسی عقب میراند. خوشبهحال کسانی که چنین زبانی دارند! زبان میتواند بالاترین تجارت را برای انسان انجام بدهد؛ همچنین میتواند بدترین تیرهبختی را هم برای آدم ایجاد کند. تا جایی که خداوند در قیامت به زبان خطاب میکند: ای زبان، بهعزتم! امروز تو را به عذابی معذب میکنم که احدی را در این عالم به چنین عذابی معذب نکردهام. چون یک کلمه از دهان تو درآمد و باعث کشته شدن انسان بیگناهی شد. یک کلمه از دهان تو درآمد و آبروی بندهٔ مؤمنم را بر باد داد. یک کلمه از تو صادر شد و مال محترم و ملک واقعی بندهام را نابود کرد.
برادران قاضی و دادیار، نور چشمان من! در اینگونه پروندهها خیلی دقت کنید؛ آنکه در مال مردم شکایت کرده، آیا حرفش واقعاً درست است و این مال برای اوست؛ آنکه تهمت گناه کبیره به یکی زده، کمال دقت را داشته باشید تا مبادا آبروی کسی با قلم شما برود. خدا در قیامت آبرو برایتان نخواهد گذاشت! خدا فرموده است: اگر پردهٔ حُرمت بندهام را بِدَری، در قیامت چنان پردهٔ حُرمتت را بِدَرم که نتوانی جبران بکنی. همینگونه در خون مردم هم کمال دقت را داشته باشید که خون بیگناهی ریخته نشود.
-حقیقت معنایی تقیه
خدا میفرماید: وقتی تصمیم قطعی درباریان بر این شد که موسی(ع) را بکُشند (چقدر تعریف خدا زیباست)، «وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ»(سورهٔ مؤمن، آیهٔ 28) یک انسان واقعی و مؤمن از خانوادهٔ فرعون که مؤمنبودن خودش را پنهان نگاه داشته بود تا کسی بو نبرد که مؤمن است و بتواند کاری بکند؛ نگویند تو همدست موسی هستی و او را بکشند.
معنی تقیه در فرهنگ اهلبیت(علیهمالسلام) این است که وقتی جایی واجب است در پنهانکاری شدیدی قرار بگیری، قرار بگیر تا لطمهای نخوری، بمانی و کار کنی. تقیه به این معنا نیست که مُهر سکوت به دهانت ببند و بگو خطرناک است، نمیشود حرف زد، مرا میگیرند و میزنند، به مشکل میخورم. اصلاً معنای تقیه این نیست! تقیه یعنی ایمان و عقایدت را پنهان کن تا بتوانی با قدرتت از کسانی دفاع کنی که باید دفاع بکنی.
-سخنان مؤمن آلفرعون در دفاع از موسی(ع)
این مؤمن آلفرعون خیلی بامحبت گفت: «أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ»؛ اول آیهٔ مورد بحث هم همین بود: «إِنَّ الَّذينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»(سورهٔ فصلت، آیهٔ 30) آنهایی که اعتقادشان و زبان دلشان این است که مالک، مربی، رشددهنده، پروردگار، کلیددار و همهکارهٔ من (همهٔ اینها در معنی رب است)، «اللّه» است. «أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ» مگر چه میگوید که میخواهید او را بکُشید؟ این حرف که کشتن و اعدام ندارد! کاری به کارش نداشته باشید؛ اگر دروغ میگوید «رَبِّيَ اللَّهُ» و این عالَم، ربّ و الله ندارد، پروردگار و مالک و کلیدداری ندارد، دروغ فروغ ندارد و دروغش برملا میشود. آنوقت میتوانید صدجور مسخرهاش کنید و بگویید این چه دروغی بود که عَلم کردی؟ اما اگر حرفش راست باشد که این عالم، مالک، ربّ و الله دارد، ثابت هم بشود که راست میگوید؛ آنوقت ما خجالتزده و شرمنده میشویم که دست به دست همدیگر دادهایم و با یک حقیقت وارد جنگ شدهایم. با او چهکار دارید؟ مگر کسی حرف حق بزند، باید او را بکشید؟ چرا عجله میکنید؟ حالا او میگوید «رَبِّيَ اللَّهُ»، یکخرده صبر کنید؛ اگر دروغ میگوید که دروغ بر باد است و ریشه و پایه ندارد؛ اما اگر راست میگوید، خودتان را شرمنده و خجالتزده نکنید و با حرف راست نجنگید.
-شهادت، پیامد راستگویی
بیشتر شهادت شهیدان در عالم هم برای همین حرف راست گفتن آنهاست. وجود مبارک ابیعبدالله(ع) در روز بیرون آمدن از مدینه با قلم مبارک خودشان، نامهای به عنوان وصیتنامه نوشتند و به برادرشان محمدحنفیه دادند. محمد بر اثر یک بیماری دو دستش از کار افتاده بود و نمیتوانست اسلحه به دست بگیرد تا با برادرش به کربلا بیاید. آدم خیلی محترمی بود! حضرت در نامه نوشتند: «إِنّی لَمْ أَخرُجْ أَشِراً و لا بَطِراً و لا مُفْسِداً و لا ظالِماً» من میروم؛ اگر بنیامیه علیه من تبلیغ کرد که حسینبن علی طاغی، یاغی، ظالم، مُفسد و دروغگوست، من اینها نیستم؛ «إِنَّما خَرجْتُ لِطَلَبِ إلاصلاحِ فی أُمَّةِ جَدّی، أُُریدُ أنْ آَمُرَ بالمَعروفِ و أنهی عَنِ المنکَرِ وَ اَسیرُ بِسیرَةِ جَدّی و أبی». بههمین خاطر، خودش و 72 نفر را قطعهقطعه کردند و علت دیگری نداشت.
-خطرپذیری مؤمن آلفرعون
این مؤمن آلفرعون به درباریها گفت: چرا در کشتن موسی عجله میکنید؟ او را آزاد بگذارید؛ اگر حرفش دروغ است، دروغ ماندگار نیست و بر باد میرود؛ اما اگر حرفش راست است، عاقلانه نیست که آدم با حرف راست بجنگد. این انسان والا ایستادگی کرد تا وقتی که فرعونیان غرق شدند. در حقیقت، لحظهبهلحظه با خطر و سختی مواجه بود، ولی ایستاد؛ چون بیم این میرفت که مکارِ حیلهگرِ روباهصفتی از حرکات و روش او بو ببرد و بگوید این شخص به موسیبنعمران ایمان آورده است. او آمادهٔ خطرپذیری بود، بهخاطر «إِنَّ الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا».
آسیه، سرمشقی نیکو برای تمام اهل ایمان
حکایت آن نجاری که در یک روستا بود و خدا به احترام این نجار از روستا (من در کتابها خواندهام که فقط دوازده خانوار بودند) به شهر تعبیر کرده است، اگر فرصت کنم، همهٔ آیات مربوط به این نجار را در روزهای آینده برایتان میخوانم و بعد وارد شش مسئلهٔ دیگرِ این دو سه آیه میشوم.
یک خبری هم از آن خانم در استقامت بگیریم. این خانم شخصی است که دیشب حداقل پانصدمیلیون شیعه وقتی قرآن روی سرشان گذاشتند، گفتند: «اَللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذَا اَلْقُرْآنِ وَ بِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ بِهِ وَ بِحَقِّ كُلِّ مُؤْمِنٍ مَدَحْتَهُ فِيهِ»، یکی از این مؤمنهای «مَدَحْتَهُ فِيهِ» همین خانم است. عجب مقامی! پانصد میلیون گدا خدا را به این خانم قسم میدهند و گردنشان را هم کج کردهاند که ما را راه بده و دعای ما را مستجاب کن.
آیهاش را بخوانم: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا»(سورهٔ تحریم، آیهٔ 11) به خود خدا قسم، این قطعهٔ اول آیه خیلی شگفتآور است برای کسی که به قرآن دل بدهد، نه اینکه زبان بدهد. منِ خدا میخواهم برای تمام اهل ایمان تا قیامت، از مرد و زن، عالم و عامی، مرجع تقلید و مقلد، استاد و شاگرد، یعنی کل مردان و زنان مؤمن، یک سرمشق معرفی کنم. این سرمشق چه کسی است؟ «امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ» زن فرعون را که یک زن درباری است، بغل بیتالمال زندگی میکند، مقام دوم کشور است و همه به حرفش گوش میدهند. حالا معلوم شده که این زن به موسی(ع) مؤمن شده، خدا و قیامت را پذیرفته است. درباریان به او پیشنهاد میکنند که به فرهنگ فرعونی برگرد، اما جواب میدهد: محال است حقی را که پیدا کردهام، از دست بدهم. به خداوند هم گفت: «رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ».
با او چهکار کردند؟ دستور مستقیم فرعون بود که این زن جوان را به پشت روی زمین بخوابانید، روی دو کف دستش و روی دو گودی پایش که ما مسح را آنجا تمام میکنیم، با چهار میخ بلند به زمین بدوزید. مأمورها دستش را باز کردند، اول دو میخ بلند با چکش سنگین به دو کف دستش و بعد هم روی دو پایش کوبیدند. خدایا! اگر بخواهی ما را اینجوری امتحان کنی، ما چطوری از آب درمیآییم؟ آیا کنارت میایستیم یا غزل خداحافظی را با تو میخوانیم و میرویم؟ ایمان ما در چه حد است؟!
وقتی آسیه را به چهار میخ دوختند، فرعون دستور داد که مأمورها یک تکه سنگ دویستسیصد کیلویی را بالا ببرند، از بالا روی بدنش میزان بگیرند و روی بدنش بیندازند. وقتی سنگ را بالا میبردند، این زن خیلی عاشقانه به خدا گفت: «رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» یک خانه برای من در بهشت درست کن، اما کنار خودت. من میخواهم در خانهای باشم که آنجا هم تا ابد به یاد تو باشم؛ نه اینکه میوههای بهشتی، مرا از ذکر تو بازبدارد. اللهاکبر از این ایمان و استقامت! اللهاکبر که از این زن به خدا میگوید بهشت بدون تو را نمیخواهم.
زیبایی بهشتِ اهل ایمان با حضور امام حسین(ع)
آیا کسان دیگری هم هستند که به خدا بگویند ما بهشت نمیخواهیم؟ بله کسانی هستند که هشت بهشت را در صحرای محشر و قبل از اینکه به بهشت بروند، به آنها نشان میدهند و میگویند تمام درها باز است؛ اما میگویند ما نمیخواهیم. بهراستی، اگر بهشت را نمیخواهید، میخواهید در بیابان محشر چهکار کنید؟ قلب آدم از کا رمیافتد! میگویند: «شَغَلَنا زِیارَةُ الْحُسَيْنِ عَنِ الْجَنَّة» ما تا وقتی ابیعبدالله(ع) در اینجا ایستاده است، بهشت نمیخواهیم. ما بهشت بدون حسین(ع) نمیخواهیم.
حالا آسیه ابیعبدالله(ع) را نمیشناخت، به خدا گفت که بهشتِ بدون تو را نمیخواهم. آنوقت اینجا یکی از مراجع در نجف ده دقیقه با بدن لرزان زار زد و به من گفت: وقتی اینها به ملائکه میگویند که ما بدون حسین بهشت نمیخواهیم، «وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً»(سورهٔ زمر، آیهٔ 73) ملائکه اینها را میگیرند و بهسوی بهشت میکِشند، میگویند بیایید برویم، حسین(ع) هم میآید؛ میگویند نه، بدون حسین(ع) نمیرویم!
کلام آخر؛ «یَا اِلَهِی وَ رَبّی وَ سَیَّدی وَ مَولایَ»
«یَا اِلَهِی وَ رَبّی وَ سَیَّدی وَ مَولایَ لِاَیِّ الاُمُورِ اِلَیکَ اَشکُو وَ لِما مِنها اَضِجُّ وَ اَبکی لِاَلیمِ العَذابِ وَ شِدَّتِهِ اَم لِطُولِ البَلاءِ وَ مُدَّتِهِ فَلَئِن صَیَّرتَنی لِلعُقُوباتِ مَعَ اَعدائِکَ وَ جَمَعتَ بَینی وَ بَینَ اَهلِ بَلائِکَ» میخواهی مرا در قیامت به کجا ببری؟ هر جا میخواهی بِبَر، اما پیش آنهایی نَبَر که در به پهلوی زهرا(س) زدند، پیش آنهایی نَبَر که سحر رمضان فرق علی(ع) را شکافتند، پیش آنهایی نَبَر که بدن امام مجتبی(ع) را کنار حرم پیغمبر(ص) مورد هجوم قرار دادند، پیش آنهایی نَبَر که سر ابیعبدالله(ع) را جلوی چشم زن و بچه و دخترها از بدن جدا کردند.
«يَا إِلَهِى وَسَيِّدِى وَمَوْلاَىَ وَرَبِّى صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِکَ» گیرم که من را به جهنم ببری و من صبر کنم، اما در قیامت مارک جدایی به من نزن و نگو برو؛ نه تو بندهٔ من هستی و نه من خدای تو هستم.
-سکینه(س) در بارگاه یزید
شبها در خرابه نمیخوابیدند، آخر شب هم مشغول نماز شب و گریه بودند. نماز صبح را خواندند. حالا باید روی خاکها استراحت کنند. مأمورها در خرابه ریختند و مچ بچهها و خانمها را دهتا دهتا با طناب بستند. میفرمایند: ما را بهطرف بارگاه یزید حرکت دادند. بچهها نمیتوانستند پا به پای ما بیایند، آنها را میزدند؛ ما آرام راه میرفتیم، ما را میزدند. به بارگاه یزید رسیدیم، همه را سرپا نگه داشتند. یکمرتبه دختر سیزدهساله دید که یزید چوب برداشت و به لب و دندان ابیعبدالله(ع) حمله کرد. این طناب را از دستش کشید، پوست دست بلند شد. دواندوان پای تخت یزید آمد و گفت: یزید، پدرم را نزن! فدای بابا! یزید، دست نگه دار. من دیشب خوابی دیدم که میخواهم برایت بگویم. دیشب در خرابه خیلی برای پدرم گریه کردم و روی خاک خرابه خوابم برد. در خواب دیدم که چند مرد نورانی با هم حرکت میکنند، اما یک نفر بین اینهاست که گاهی روی زمین مینشیند، آنها هم به احترامش مینشینند. او مدام میگفت: «یَا بُنَیَّ قَتَلُوکَ وَ مَا عَرَفُوکَ وَ مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ مَنَعُوک». به یکی از آنها گفتم: این آقا کیست که اینقدر ناراحت است؟ گفت: سکینه جان، جدّت پیغمبر(ص) است که برای دیدن سرِ بریدهٔ پدرت میرود. میخواستم پیش پیغمبر بروم که صدای خانمی بلند شد، میگفت: سکینه جان، پیش خودم بیا! وقتی برگشتم، دیدم مادرم زهراست. مرا بغل گرفت، سرم را روی سینهاش گذاشت و گفت: دخترم گریه نکن و دلم را نسوزان؛ من میروم که گیسوانم را به خون گلوی پدرت رنگین کنم و در قیامت به خدا بگویم از اینها بپرس که حسین من چه تقصیری دارد؟!
تهران/ حسینیهٔ هدایت/ ماه مبارک رمضان/ بهار 1400ه.ش./ سخنرانی بیستوسوم