روز بیست و پنجم شنبه (18-2-1400)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- نشانههای بندگان واقعی خدا در کلام امیرالمؤمنین(ع)
- حکایتی شنیدنی از گرایش جوان سنی به تشیع
- -تلخیِ رفتار روحانیت، عامل جدایی مردم از دین خدا
- -آغاز دینداری با شروع زندگی نخستین زن و مرد
- -بیدینی، عاقبت تلخیِ رفتار دینداران
- -اعتقاد درونی بندگان واقعی خدا
- تجلی صفات خداوند در سایهٔ استقامت و دینداری
- -حقیقت معنایی بیعت
- اثر محبت خدا و اهلبیت در زندگی
- -صید از پی صیاد دویدن عجب آرد
- حکایتی پندآموز از بندگان پاک خداوند
- کلام آخر؛ چه شد پیشانی از محمل شکستی
- -دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
نشانههای بندگان واقعی خدا در کلام امیرالمؤمنین(ع)
«الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا»(سورهٔ فصلت، آیهٔ 30) نشاندهندهٔ باطن پاک و نورانی بندگان واقعی خدا و همچنین نشاندهندهٔ عمل درست، استوار و الهی این بزرگواران است. جملهای در فرمایشات وجود مبارک امیرمؤمنان(ع) هست که خیلی قابلتوجه است. امام انسان عمقبینی بوده و هرچه در دورهٔ عمرشان فرمودهاند، عین حقیقت بوده است. در خطبهای که این جمله هست (خداوند مهربان به من واقعاً توفیق داد که این خطبه را حدود هفتصد صفحه به نام «صفات اولیای الهی» تفسیر کردم. این صفات چهل صفت است)، حضرت میفرمایند: «صَارَ مِنْ مَفَاتِیحِ أَبْوَابِ الْهُدَی وَ مَغَالِیقِ أَبْوَابِ الرَّدَی» وجود اینها با این باطن و حُسن عملیشان به کلیدهای درهای هدایت (نه یک کلید) تبدیل شد. اصلاً کل وجودشان کلیدهای درهای هدایت شد؛ به این معنا که سکوت، حرف، منش، رفتار و اخلاقشان هدایتگر شد.
حکایتی شنیدنی از گرایش جوان سنی به تشیع
من یکوقتی در مرکز یکی از استانها به منبر میرفتم. وقتی یک شب از منبر پایین آمدم، یک روحانی جوان حدود 34-35 سالهای را که دکتر بود، به من معرفی کرد و گفت: این جوان شیعه شده است. من خیلی به او احترام کردم، پای منبر نشستم و او را هم کنار دست خودم نشاندم. به او گفتم: کدامیک از کتابهای ما را مطالعه کردی که فهمیدی حق با اهلبیت و راه آنهاست؟ گفت: هیچ کتابی را مطالعه نکردم. گفتم: پس چه شد که شیعه شدی؟ گفت: مستطیع شدم و به حج رفتم. وقتی آخوندهای مکه و مدینه را دیدم دیدم که در چهره، گفتار و برخورد، سراپا تلخی محض هستند؛ آنجا بهنظرم رسید که آیا اینها در املالقُرای اسلام، یعنی مکه و مدینه، تربیتشدگان قرآن هستند؟ قرآن مجید که به پیغمبر(ص) خطاب میکند: «وَ اِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظیم»(سرهٔ قلم، آیهٔ 4)؛ قرآن که میگوید: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 199)؛ قرآن که میگوید: «ادْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 125)؛ اما موعظهٔ اینها در کنار بقیع و کعبه، فریاد و تلخی، مُشتزدن و عقبراندن است. درحالیکه همانجا وقتی تعدادی از روحانیون پیرو مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) را دیدم، رفتاری بسیار متفاوت از آنها داشتند.
-تلخیِ رفتار روحانیت، عامل جدایی مردم از دین خدا
حالا از افراد خوبِ ما به تور این شخص خورده بود! خدا میخواسته هدایتش کند و به افراد تلخ ما برنخورده بود. تلخی آخوند رابطهٔ مرد و زن را با دین خدا قیچی میکند. دلیل هم دارم؛ خدا در قرآن به پیغمبر(ص) میفرماید: «وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 159) اگر سختدل بودی و اخلاق تند، سخت و بیربطی داشتی، «لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» از دورِ تو پراکنده میشدند و میگفتند ما نه این پیغمبر و نه این دین را خواستیم. این حرف پروردگار است!
-آغاز دینداری با شروع زندگی نخستین زن و مرد
این مطلبی که عرض میکنم، واقعاً باید روی آن کار کرد؛ حالا من در یک جمله میگویم. زندگی در کرهٔ زمین بهوسیلهٔ اولین زن و شوهر با چه فرهنگی شروع شد؟ بهسراغ قرآن برویم: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 38) با دینداری واقعی شروع شد. این حرف پروردگار است که میفرماید: آنوقت که کرهٔ زمین یک مرد و یک زن بیشتر نداشت، زندگی دوتاییشان با دین درست، آسمانی، ملکوتی و الهی شروع شد.
-بیدینی، عاقبت تلخیِ رفتار دینداران
بیدینی از چه زمانی شروع شد؟ عرض کردم که این جمله تحلیل و کار میخواهد. بیدینی از بددینداری دینداران شروع شد. دیندارانی آمدند که تلخ و سختگیر بودند و اگر قدرتی در دستشان میآمد، بر سر بچههایشان و مردم میزدند. مردم وقتی این بددینان را دیدند، بهشدت زده شدند و گفتند: این دین برای خودتان و خدایتان؛ ما نخواستیم!
این جوان هم گفت: من هم در دین خودم بیدین شدم؛ چون بددینی دیدم. چند شب است که پای منبر میآیم (حالا او میگفت) و وقتی برخورد شما را بعد از منبر با این بچههای کوچک، نوجوانها، جوانها و بزرگترها میبینم، این رفتار شما پایهٔ دین من و مکتب اهلبیت را در قلب من بتونآرمهتر میکند.
-اعتقاد درونی بندگان واقعی خدا
برادرانم و خواهرانم! نظر امیرالمؤمنین(ع) این است: بهگونهای باشید که به کلیدهای هدایت تبدیل بشوید و در کنارش به قفلهای درهای گمراهی و ضلالت تبدیل شوید؛ یعنی درِ گمراهی بهوسیلهٔ شما بسته و درِ هدایت بهوسیلهٔ شما بر روی مردم باز شود. اینگونه شدن منوط به این است که اعتقاد درونیام واقعاً این باشد: «الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ» به این نتیجه، یقین و حقیقت رسیدند که مربی، مالک، کلیددار، همهکاره و دنیا و آخرت ما، یک نفر است که او هم «اللّه» است.
تجلی صفات خداوند در سایهٔ استقامت و دینداری
یک آیهٔ دیگر داریم که خدا در این آیه به پیغمبر(ص) میفرماید: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 91) به خدا وصل بشو و بعد از خدا، هرچه در خلاف پروردگار است، دور بریز؛ آدمیزاد، پول، صندلی یا اخلاق بد. به خدا وصل بشو ثم و بعد از این وصلشدن، هرچه غیر از خدا و راه اوست، دور بریز. قرآن مطالب عجیبی دراینزمینه دارد؛ مثلاً به امت میگوید: «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ»(سورهٔ فتح، آیهٔ 10) اگر با پیغمبر بیعت کنید، مستقیم با خود خدا بیعت کردهاید.
-حقیقت معنایی بیعت
بیعت یعنی تعهدِ انجام زندگی پاک در سایهٔ دین. پیغمبر 1500 سال است که بین امت نیست تا به او دست بدهند و اسمش را بیعت بگذارند. در حقیقت، بیعت یعنی تعهدِ دینداری درست. وقتی باطن و عمل بیرونی شما پاک شود و اهل استقامت باشید، جلوه و تجلی صفات خدا میشوید و خیلی ارزش پیدا میکنید؛ چون شما به معدنی از توحید و و عمل صالح تبدیل شدهاید. ارزش شما را که چنین شدهاید، فقط خدا میداند.
اثر محبت خدا و اهلبیت در زندگی
آنوقت خدا، انبیا و ائمه در ظاهر (وقتی زمان آنها بودند) و در باطن (الآن)، بهخاطر ارزشی که پیدا کردهایم، برای ما چه خواهند کرد؟ یک روایت عاشقانه برایتان بخوانم؛ اولینباری که این روایت را دیدم، شاید چهلپنجاه سال پیش بود و روی صفحهٔ دلم ثابت ماند. امام صادق(ع) به کارمندشان فرمودند: به این همسایهٔ دیواربهدیوار من بگو که پیش من بیاید.
بهراستی، زندگی اینقدر بالذت است که خدا، انبیا و ائمه آدم را دوست داشته باشند؛ اینقدر آدم را بخواهند که بهدنبال آدم بفرستند و بگویند پیش خودم بیا، با تو کار دارم. این زندگی خیلی باحال است! این را هم به شما بگویم که طبق یک آیهٔ سورهٔ یونس به تفسیر امام ششم، گاهی این رحمت، محبت و عنایت را در خواب به آدم نشان میدهند. این متن قرآن و ثابتشده است؛ چون سند قرآنی دارد. این که در خواب به یوسف(ع) نشان دادند، پس چه بوده است؟! قرآن میگوید: در خواب به پیغمبرم نشان دادم که تو نهایتاً به مکه برمیگردی و حج خود را در امنیت کامل بهجا میآوری، پس این چیست؟! گاهی بشارتهای الهی، انبیا و ائمه در خواب به آدم میرسد که اگر آدم یک مقدار بالاتر برود، در بیداری هم به انسان میرسد.
کارگر حضرت صادق(ع) در زد و به صاحبخانه گفت که امام ششم با تو کار دارد. آن مرد آمد و به حضرت خیلی هم احترام، فروتنی و تواضع کرد. به امام عرض کرد: یابنرسولالله! به قول لاتهای قدیم تهران، من دربست در اختیار شما هستم.
من لاتهای امروز را نمیشناسم؛ ما لات آنجوری هم نداریم. آنها لات بودند، اما در باطنشان مؤمن و عاشق ابیعبدالله(ع) بودند و خدا قبل از مرگشان به آنها توفیق داد، حسابوکتابهایشان را با مردم حل کردند و پاک رفتند. خیلی از آنها هم در ایام پاکیشان پای منبر میآمدند تا وقتی که از دنیا رفتند. چشم گریان عجیبی برای ابیعبدالله(ع) داشتند.
این شخص هم به امام صادق(ع) گفت که دربست در اختیارتان هستم. پیش خودش فکر کرد حتماً امام صادق(ع) کاری دارد که بهدنبال من فرستاده است؛ من هم اعلام کنم و بگویم یابنرسول الله، دربست در اختیار تو هستم. امام فرمودند: شنیدهام که میخواهی خانهات را بفروشی؟ مرد گفت: بله یابنرسولالله. فرمودند: شنیدهام قیمتش را خیلی بالا گفتهای! قیمت شمال شهر را گفتهای. من قیمتها را میدانم و خبر دارم؛ چون من هم دیوار بغلی خانهٔ تو در این خانه نشستهام. به مشتری گفتهای صدهزار دینار، درحالیکه خانهٔ تو چهلهزار دینار میارزد. برای چه اینقدر قیمت را بالا بردهای؟ آن مرد گریه کرد و گفت: یابنرسولالله! بدهکار شدهام و هیچ راهی هم برای پرداخت ندارم، غیر از اینکه خانهام را بفروشم و خانهخرابهای در جای دیگربخرم که با زن و بچهام زندگی کنم. قیمت خانهٔ من همان چهلهزار دینار است؛ ولی هر کسی برای خرید خانه میآید، میگویم چهلهزار دینار قیمت خانه و شصتهزار دینار هم قیمت همسایگی امام صادق(ع) است. به آنها میگویم: خانهٔ من، هم قیمت و هم سرقفلی دارد. پول خانه را میگیرم، پول سرقفلی را هم میگیرم!
حضرت فرمودند:تا حالا معامله نکردهای؟ مرد گفت: نه، ولی میخرند. فرمودند: خانهات را به خودم بفروش. گفت: خانه برای شما باشد. شما اگر خانهٔ مرا بردارید، مشکلاتم با چهلهزار دینار حل میشود. به شما نمیتوانم بگویم صدهزار دینار بگویم؛ چهلهزار دینار قیمت خانه و شصتهزار دینار هم قیمت همسایهٔ دیواربهدیوار بودن خانه است. حضرت فرمودند: مانعی ندارد، باید بنویسیم!
حضرت نوشتند: جعفر فرزند باقر، ملکی را به این محدوده (خود صاحبخانه نمیبیند) به صدهزار دینار خرید. بعد امضا کردند و به صاحبخانه دادند تا او هم امضا کند. مرد گفت: یابنرسولالله! چه نوشتهاید؟ من یک دینار هم از شما اضافه نمیگیرم؛ همان چهلهزار دینار کافی است. فرمودند: ابداً! من امام تو هستم و اطاعت از من هم واجب است. خانه همان صدهزار دینار است. مرد گفت: من تسلیم هستم. حضرت به خادم فرمودند که صدهزار دینار را بیاور. خادم پولها را آورد. حضرت به آن مرد فرمودند: پول را بردار و برو! همین که مرد میخواست پولها را بردارد و برود، حضرت فرمودند: چند لحظهٔ دیگر پیش من بنشین و سند را که امضا کردیم، بده. آن مرد سند را به امام صادق(ع) داد و حضرت زیر سند نوشتند: خانهای که خریدم، به صاحبش بخشیدم.
-صید از پی صیاد دویدن عجب آرد
خوب شو! به خودم میگویم، شما که خوب و بزرگوار هستید. خوب شو تا خوبان بهدنبالت بدوند. ما توان دویدن بهدنبال خوبان را نداریم. شاعر میگوید:
صیاد پی صید دویدن عجبی نیست ×××××× صید از پی صیاد دویدن عجب آرد
سعدی هم میگوید:
باور از بخت ندارم که تو مهمان منی ××××××× خیمه پادشه آنگاه فضای درویش
این توضیح دیگری دربارهٔ ابتدای آیهٔ سورهٔ فصلت است که پروردگار میفرماید: «إِنَّ الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا»؛ عجب آیهای است و چه نوری به دل میدهد! این اعتقاد را داشته باشد و کنار این اعتقاد هم عملاً ایستادگی کند.
حکایتی پندآموز از بندگان پاک خداوند
مرد ستمگری که در احوالات نوشتهاند خیلی ستمگر و خبیث بود، یک بار در تهران به یکی از بندگان پاک خدا برخورد. آن روز این ستمگر یکخرده سرحال بود. به محافظینش گفت: این شخص کیست؟ به او گفتند که کیست. این داستان حدوداً برای صد سال پیش است که پول خیلی قیمت داشت. آن زمان پنجاه تومان در پاکت گذاشت و به سرهنگی گفت که این پول را به او بده. سرهنگ پاکت را داد، ایشان پاکت را گرفت و به سرهنگ گفت: دو سه دقیقه بایست. پشت پاکت نوشت:
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم ××××××× با پادشه بگوی که روزی مقرر است
بعد گفت: پول را پس بده. چون هفتهشت قدمی همدیگر بودند، سرهنگ پاکت را پس آورد و گفت: پول را نگرفت، این شعر را هم روی پاکت نوشت. او هم که آدم خیلی تلخی بود، عصبانی شد و گفت: چه بیادب! ایشان هم از همانجا گفت: این عین ادب بود که من پول نجس در خانوادهام نیاورم. اینها با این باطن پاک و اعمال «صَارَ مِنْ مَفَاتِیحِ أَبْوَابِ الْهُدَی وَ مَغَالِیقِ أَبْوَابِ الرَّدَی»، اصلاً وجودشان هدایتگر است و درِ گمراهی را میبندد.
کلام آخر؛ چه شد پیشانی از محمل شکستی
«صَلَّی اللّهُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ، صَلَّی اللّهُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ» این چه لطفی است! 25 روز است ما را از درون وادار میکنی که شجرهٔ طیبهٔ روزهمان را با اشک بر ابیعبدالله(ع) آبیاری کنیم! «اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ».
بر فراز نیزه چون خورشید تابان ×××××××× نمایان شد سر شاه شهیدان
یکی لبخنده بودی بر دهانش ×××××××× هزاران سرّ پنهان در نهانش
نگاهش گاهی در آسمان بود ××××××× گهی چشمش بهسوی خواهران بود
ز ابرو بودش تا زینب اشارت ××××××××× همی میداد خواهر را بشارت
که من بر عهد خود بس استوارم ××××××× به پیمان تو هم امیدوارم
تو پیمان شکیبایی ببستی ×××××××× چه شد پیشانی از محمل شکستی
دختر در دامن عمه است. زینب کبری(س) دید که چنان خیرهخیره به سر بریده نگاه میکند، الآن جان میدهد. صدا زد: حسین من! اگر با من حرف نمیزنی، نزن؛ با این دخترِ کوچکَت حرف بزن، نزدیک است که قلبش آب شود! هنوز طلبه نشده بودم و پای منبر یکی از بزرگان منبر بودم، ایشان دنبالهٔ این ذکر مصیبت را خواندند و یادم است که از عالم بزرگی هم نقل کردند. این دختر همینجوری که سر بابا را نگاه میکرد، گفت: بابا برگرد و دوباره پیش ما بیا. من از طرف همهٔ بچهها و خودم قول میدهم که دیگر از تو آب نخواهیم.
-دعای پایانی
خدایا! گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) را از ما نگیر.
خدایا! دنیا و آخرت ما را با محمد و آلمحمد قرار بده.
خدایا! آن باطن پاک و عمل استواری که دوست داری، به همهٔ ما و نسل ما عنایت بفرما.
خدایا! مرگ ما را مرگ انبیا و ائمه قرار بده.
خدایا! تمام گذشتگان ما، مخصوصاً پدران و مادرانمان را غریق رحمت فرما.
خدایا! دل مردم عالَم را به نابودی آمریکا و اسرائیل شاد کن.
خدایا! هر کجای دنیا که دینت و بندگان تو دشمن دارند، آنها را ذلیل کن.
خدایا! این ملت همینجوری که در قرآن فرمودهای «ثُمَّ اسْتَقامُوا»، چهل سال است که با شهید و مجروح دادن، به تحریمها با سختیها و گرانیها، در کنار دین تو، محراب، منبر، عاشورا و احیا ماندهاند. این جامعه استقامت کاملی از خودشان به تو نشان دادهاند؛ خدایا! به حقیقت خودت، با دست رحمت، لطف و احسانت، مشکلات تکتک مرد و زن این مملکت را حل کن.
تهران/ حسینیهٔ هدایت/ ماه مبارک رمضان/ بهار 1400ه.ش./ سخنرانی بیستوپنجم