لطفا منتظر باشید

جلسه هشتم چهار شنبه (01-02-1400)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1442 ه.ق - فروردین1400 ه.ش
20.51 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

کسانی که دنبال معرفت رفته‌ یا خواهند رفت، این معرفت را از سه کتاب به دست می‌آورند؛ یک معرفت پاک، بی‌شائبه، درست و مثبت.

 

آفرینش، کتاب اول معرفت

کتاب اول، کتاب آفرینش است. لازم نیست اهل معرفت به گوشه‌گوشۀ آفرینش بروند و ببینند که چه خبر است، بلکه برابر با چشم‌اندازشان کسب معرفت می‌کنند؛ مثلاً شب، ماه و ستارگانِ آسمان را می‌بینند که اینها از نشانه‌های قدرت پروردگار است. «وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ»(سورۀ آل‌عمران، آیۀ 190) رفت‌وآمدِ شب و روز، نه فقط یک نشانه، بلکه نشانه‌هایی از قدرت، رحمت، حکمت، لطف و محبت خداست. شب چه اتفاقی می‌افتد؟ وزن زمین را که میلیاردها تُن است، هر 24 ساعت یک‌بار دور خودش می‌چرخاند؛ بخش رو به آفتاب، روز است و بخشی که رو به آفتاب نیست، شب است. 

 

دانشمندان نوشته‌اند: اگر شب دائمی بود، هیچ موجود زنده‌ای زنده نمی‌ماند. اینکه می‌گوید «لآياتٍ»، به این خاطر است؛ چون اگر دائماً شب بود، همه‌چیز یخ می‌زد و منجمد می‌شد. آدم می‌تواند خورشید و روشنایی روز و حیوانات و گیاهان و پرندگان را در روز ببیند؛ همچنین اگر دائماً روز بود، الآن کرۀ زمین یک گلولۀ آتشین بود و هیچ‌چیزی زنده نمی‌ماند.

 

آدمی که می‌خواهد معرفت کسب کند، نیاز نیست که همۀ عالمِ آفرینش را بگردد تا ببیند چه خبر است، بلکه همین مقدار چشم‌انداز کافی است. پروردگار می‌فرماید: آنهایی که با تماشای این عالم هستی به دنبال معرفت هستند، وقتی‌ جهان را می‌بینند، چه در حال ایستادن، چه در حال نشستن و چه در حال خوابیدن، به پروردگار توجه قلبی می‌کنند؛ چون با توجه قلبی می‌فهمند که این جهان، خودش خودش را سرپا نکرده، خودش هم خودش را نساخته است. این جزء محالات است.

 

_خلقت انسان

اگر جهان، خودش خودش را سرپا کرده، ما هم باید خودمان خودمان را سرپا کرده باشیم؛ چون ما هم عضوی از این جهان هستیم. در حالی‌ که ما نسبت به خلقت خودمان هیچ‌کاره بوده‌ایم. این ما نبودیم که بخواهیم نقشۀ به‌وجودآمدن خودمان را بکشیم و پدر و مادرمان هم یک واسطه بوده‌اند. آنها دوست داشتند که ازدواج کنند و بچه‌دار شوند، فقط یک واسطه بودند و در خلقت ما کاره‌ای نبودند. پدر غذای حلال خورد، یک مقدار از آن غذا نطفه شد و نطفه به رحم مادر منتقل گردید. به فرمودۀ قرآن: «فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ» شما را در سه تاریکی به‌شکل زیبایی صورتگری کردم: «وَصَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ»(سورۀ غافر، آیۀ 64) چقدر زیبا نقاشی‌تان کردم!

 

بعد از نُه ماه به ارادۀ من به این دنیا آمدید. پدر و مادر جنبۀ ربوبیت، خالقیت، الهیت و رزاقیت نداشتند. اگر بگوییم کل جهان خودبه‌خود به وجود آمده، باید همین داوری را در مورد خودمان هم داشته باشیم؛ چون ما هم یک جزء از جهان هستیم و اگر بگوییم جهان ما را به وجود آورده، جهان خودش را به وجود نیاورده، چه برسد جزئی از خودش را به وجود بیاورد. «اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ»(سورۀ زمر، آیۀ 62).

 

_ویژگی‌های اولوالالباب

خداوند می‌فرماید: در این ایستادن، خوابیدن و نشستن، بندگانی دارم که «اولوالالباب» هستند؛ یعنی هم مغز دارند و هم مغزشان کار می‌کند و فعال است. هستی را در حد یک چشم‌انداز نگاه می‌کنند و می‌دانند کار خداست. «وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»(سورۀ آل عمران، آیۀ 191) مغز را به کار می‌گیرند و در کلِ هستی اندیشه می‌کنند، ولو اینکه به همه‌جای هستی نروند.

 

اولین کسی که گفت آب مُرکب از اکسیژن و هیدروژن است، از کجا این مطلب را پیدا کرد؟ گوشۀ آزمایشگاه به این مطلب رسید. بعد هم گفت هرچه آب در عالم هست، مرکّب از اکسیژن و هیدروژن است؛ مگر کل دریاها را در آزمایشگاه بررسی کرد یا کل اقیانوس‌ها را دید؟! داوری‌ها و قضاوت‌هایی است که وقتی بر جزء یک کل داوری می‌شود، آن داوری به‌سراغ همۀ کل هم می‌رود؛ اگر این یک قطرۀ آب از اکسیژن و هیدروژن است، همۀ آب‌های جهان هم از اکسیژن و هیدروژن است. «َتَفَكَّرُونَ» یعنی در حال ایستاده، نشسته و خوابیده، در برابر چشم‌اندازی که از آسمان‌ها و زمین در مقابلشان است، به این حقیقت می‌رسند که «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا»(سورۀ آل عمران، آیۀ 191) یعنی تو این عالَم را بیهوده نیافریده‌ای. 

 

عالَمی که عالَمِ مثبت است، اجزایش هم حق و مثبت هستند. من هم که یک جزء از این عالم و حق هستم، باطل و به بازیچه آفریده نشده‌ام. من هم مثبت هستم. اگر زرنگ باشم، آثار مثبت را از خودم بروز و ظهور می‌دهم؛ فکر می‌کنم، می‌یابم، اختراع می‌کنم، می‌نویسم، می‌گویم، روی کاغذ نگاه می‌کنم، قلم می‌دوانم و یک ساختمان چهل طبقه را روی کاغذ می‌آورم؛ بعد به معمار و مهندس می‌دهم و می‌گویم پیاده کنید. 

 

کلّ این جهان را که با همۀ تمدنش می‌بینید، قبلاً در مغز انسان‌ها بوده و بعد بیرون آمده است. اینها هیچ‌کدام از اول بیرون نبوده؛ بلکه مایۀ کلّ این مسائلِ کرۀ زمین، از صنعت و کشاورزی، دامداری، کتابخانه‌ها، دانشگاه‌ها و مدرسه‌ها در همان نطفه بوده که از صُلب پدر به رحم مادر رفته و تماماً آنجا بود؛ در سلول‌ها، کروموزوم‌ها و اسپرم‌ها. بعد فکر کردند که وقتی این نطفه تبدیل به آدمیزاد شد، از آن نطفه که حالا تبدیل به انسان شده، می‌توان نقشۀ همۀ زندگیِ دیروز، امروز و فردا را بیرون آورد. همۀ اینها اولِ کار در نطفه بوده، بعد حرکت کرده و در خِرَد و مغز آمده است. بعد هم نشستند و فکر کردند، درس خواندند و اینها را از مغزشان بیرون آوردند که تبدیل به کارخانۀ برق، کارخانۀ بافندگی و کارخانۀ ماشین‌سازی شده است. اینها همه در نطفه بود.

 

شیخ بهایی می‌گوید: تو نسخۀ الهی هستی، نمی‌دانی چه کسی هستی؟! تو یک نسخۀ نوشته‌شدۀ پروردگار هستی که همه چیز را در تو نوشته، حالا آن نوشته‌ها را بیرون می‌دهی. یک کارخانه درست می‌کنی که هزار نفر کارگر می‌خواهد، ده نفر را می‌گذاری و به‌جای نهصدتای دیگر، یک کلید برق قرار می‌دهی که وقتی می‌زنی، صدهزار دوک می‌چرخد. به ماشین هم نقشه می‌دهی و هر نوع پارچه‌ای که بخواهی، برایت می‌بافد؛ همۀ اینها در تو نوشته شده است.

 

_حق‌بودنِ خلقت و آفرینش الهی

انسان اهل فکر وقتی این چشم‌انداز جهان را می‌بیند، می‌گوید: «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 191) خدایا! هیچ‌چیزی را به باطل نیافریده‌ای، همه چیز حق است و من هم جزء این عالم و حق هستم. همین‌طور که کل جهان کتاب آیات توست، من هم کتاب آیات تو هستم. «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»(سورۀ فصلت، آیۀ 53) این را یادم بماند که من حق هستم. یک قلم‌مو برندارم و رنگ باطل روی این حق بکشم، خودم را رنگ نکنم که بعد از حق بودنم تبدیل به ابلیس، شیطان و شمر و یزید شوم. من حق هستم.

 

این گفتار پروردگار است: «حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» یقیناً و حتماً کار من حق است. یک‌وقت با چشم، زبان، گوش، شکم و شهوت، خودت را رنگ نکنی که بعد از این رنگ کردن، تبدیل به شیطان و عدوالله شوی. بگذار حق روشن و آشکار بماند. این خراب‌کاری را نکن، چراکه خیلی خطرناک است. اگر این خراب‌کاری انجام بگیرد، آن‌وقت خداوند متعال علامت و نشان حق بودن را از تو می‌گیرد و می‌گوید: «كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ» داستان این آدم ناحق شده، داستان شیطان است. او هم اول حق بود. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: ابلیس شش‌هزار سال همراه ملائکه عبادت کرد که شما خبر ندارید این سال‌ها سال‌های دنیا بوده یا غیر از این دنیا؛ ولی ناحق شد. 

«كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنْسَانِ اكْفُرْ»(سورۀ حشر، آیۀ 16) داستان او داستان شیطان است که تشویقش کرد و گفت: به خودت نشانه و علامت کفر بزن، عربده بکش، بنویس چه خدایی! چه قیامتی! چه پیغمبری! چه اخلاقی!

 

_رنگ کفر، رنگ شیطان

یک شب در انگلستان به منبر می‌رفتم، موقع برگشتن به خانه مسیری بود که پیاده‌روی داشت. در آن مسیر به جوانی برخوردیم. به آقایی که با من بود و خیلی هم خوب انگلیسی می‌دانست، گفتم ببین حاضر است با او حرف بزنیم؟ به او گفت: آقا حاضرید که ما با شما حرف بزنیم؟ گفت بله، حاضر هستم. پرسیدم: چه‌کاره هستی؟ گفت: دانشجو هستم. گفتم: سال چندم هستی؟ گفت: حدوداً آخرهای آن هستم. گفتم: رشته‌ات چیست؟ گفت: رشتۀ خیلی مهمی است.

 

یک سؤالی که از او پرسیدم، این بود: زندگی را می‌شود برای من معنی کنی؟ گفت: بله. گفتم: معنی زندگی چیست؟ گفت: لذت‌بردن است. گفتم: کِی؟ گفت: لحظه‌به‌لحظه، گفتم: چه نوع لذتی؟ گفت: هر نوع لذتی! گفتم: اینجا هر نوع لذتی حرام نیست؟ گفت: حرام یعنی چه؟ گفتم: تا کِی باید لذت برد؟ گفت: تا وقتی که نَفَس آدم بند بیاید. گفتم: بعد که آدم را در قبر می‌گذارند چه؟ گفت: بعدش هم هیچ خبری نیست، خاک می‌شوی و تمام! این رنگ کفر است.

 

اگر مرده‌ها خاک و همه‌چیز تمام شود، پس مزد عبادت انبیا و کیفر ستمکاران چه می‌شود؟ 72 نفر را کربلا قطعه‌قطعه کنند و برفرض بخواهند مزدشان را بدهند، آنها نیستند و از دنیا رفته‌اند؛ باید جهان دیگری باشد که حکمت، لطف و عدل خدا در آنجا، مزد هرکسی را خوب یا بد در حد کاری که در دنیا کرده بدهد. این رنگ شیطان است! «إِذْ قَالَ لِلْإِنْسَانِ اكْفُرْ» اصلاً به بشر می‌گوید که به تمام حقایق کافر شو؛ هیچ خبری غیر از خودت نیست. خودت هم زندگی‌ات را فقط به لذت‌بردن معنا کن. بعضی از شما اروپا را ندیده‌اید؛ از نظر گناه، آلودگی، شیطنت و پستی، خیلی درهم‌برهم است.

 

_مَثَل کافر، مَثَل سگ!

اگر آدم رنگ کفر را به خودش بزند و رنگ حق را که رنگ خداست، زیر رنگ کفر بپوشاند، آن‌وقت خدا در قرآن می‌فرماید: «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ»(سورۀ اعراف، آیۀ 176) حبیب من، این را می‌گویی؟ این عین سگ است! اگر کاری به او نداشته باشی، زبانش را بیرون می‌آورد و حرکت می‌دهد. کاری هم به او داشته باشی، اخلاق سگی‌اش را دارد.

 

_ویژگی‌های اهل حق

آن‌کسی ‌که حق‌بودن خودش را حفظ می‌کند و درک کرده که چون عالَم حق است، پس خودش هم جزئی از این حق است، این حق‌بودن را حفظ می‌کند. مدام این حق بودن را با نماز، روزه، عمل به قرآن و اجتناب از گناهان تقویت می‌کند و به خودش قدرت می‌دهد. این‌قدر به خودش قدرت می‌دهد که پروردگار عالم در قرآن مجید می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا»(سورۀ مریم، آیۀ 96) این نتیجۀ دنیوی است.

 

_قبض روح مؤمن

وقتی خدا می‌خواهد شخص مؤمن را به عالم آخرت انتقال بدهد، به ملک‌الموت می‌گوید: وقتی می‌روی تا جان بندۀ من را بگیری عین یک خادم کنار بسترش می‌ایستی، سلام می‌کنی و از او اجازه می‌گیری، اگر گفت جانم را بگیر می‌گیری و اگر گفت نه، برمی‌گردی. البته این نوع روایات خیلی زیاد است. من خیلی دوست داشتم در یک جلسه‌ای که راجع به لحظۀ مرگ صحبت کردم و شش سال طول کشید، همۀ این روایات را می‌خواندم و نوار می‌شد. خیلی روایات جالبی است! با آیات قرآن هم هماهنگ است. 

 

ملک‌الموت می‌آید و می‌گوید که اجازه می‌دهی جانت را بگیرم؟ در روایاتمان دارد که ملک‌الموت بالای سر اینها مثل یک پدر بسیار مهربان است. مؤمن می‌گوید: نه! ملک‌الموت می‌فرماید: چرا اجازه نمی‌دهی؟ مگر بد است آدم از این جای تنگ، پرجمعیت و پرفساد به جایی برود که همۀ آن، نور و صفا و درستی است، چرا اجازه نمی‌دهی؟ 

 

مؤمن به‌خاطر آن روحیه‌ای که دارد، می‌خواهد بیشتر زنده بماند تا خدا را بیشتر عبادت کند و بیشتر به مردم خدمت کند؛ علتش این است، نه اینکه بترسد. بعد ملک‌الموت به پروردگار می‌گوید: خدایا! بندۀ تو می‌گوید نه، خطاب می‌رسد که پرده را کنار بزن و جایش را در بهشت نشانش بده. ملک‌الموت به مؤمن می‌گوید: می‌خواهم تو را به اینجا ببرم. مؤمن می‌گوید: نه! خطاب می‌رسد که هم‌نشین‌های آخرتش را نشانش بده. امام صادق(ع) می‌فرمایند: پرده کنار می‌رود و ما چهارده نفر را می‌بیند؛ مخصوصاً وقتی چشمش به ابی‌عبدالله(ع) می‌افتد، به ملک‌الموت می‌گوید: چرا معطل هستی؟! البته این در یک روایت دیگر است.

 

این نظر خداست که وقت احتضار بگوید: «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي»(سورۀ فجر، آیات 27-30). «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي» از این دنیا برگرد، «إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي». امام هشتم(ع) دربارهٔ این آیه می‌فرمایند: پرده کنار می‌رود و به او می‌گویند «فَادْخُلِي فِي عِبَادِي» می‌خواهیم تو را بین این یاران و نزد این چهارده نفر ببریم؛ وارد شو، «وَادْخُلِي جَنَّتِي».

 

چشم‌اندازِ اهل فکر

این مقدمۀ معرفت است که انسان اهل فکر (اولوالالباب) در حالت ایستاده، خوابیده و نشسته چشم‌اندازش آفرینش است؛ عالم، کرۀ زمین و خیلی چیزها را نگاه می‌کند و بعد معرفت ایجاد می‌شود، می‌گوید اینها هیچ‌کدام خودشان خودشان را نساختند. ساخت کسی است که علم و قدرت، رحمت و کَرَم دارد. می‌گوید: «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا»(سورۀ آل عمران، آیۀ 191) خود من هم یک جزء از این عالم هستم، من هم حق هستم. «مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ»(سورۀ احقاف، آیۀ 3)؛ «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»(سورۀ فصلت، آیۀ 53). «أَنَّهُ الْحَقُّ» برایشان روشن شود که خدا چه ارزشی در ساخت ما به کار برده و چقدر به ما احترام کرده است! این یک کتاب برای تحصیل معرفت است. 

 

_معرفت خالق و مخلوق، نتیجۀ دقت در آفرینش

ما با دقت در آفرینش دو معرفت به دست می‌آوریم: یکی ربّ، صاحب، مالک و خالق این عالم را می‌شناسیم؛ یکی هم به موجودات در حدّ خودمان شناخت پیدا می‌کنیم. حتی در موضوع معرفت، وقتی یک برگ را نگاه می‌کنیم، واقعاً فریاد دلمان بلند می‌شود:

برگ درختان سبز در نظر هوشیار****هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

 

دو خطبه در «نهج‌البلاغه» است که واقعاً از شما می‌خواهم این دو خطبه را ببینید: یکی خلقت مورچه و یکی هم خلقت طاووس؛ ببینید امیرالمؤمنین(ع) نگاهش حتی به اجزای آفرینش مورچه و طاووس که یک جزء از این عالم خلقت هستند، چگونه است؟ شما رنگ‌بندی پر طاووس را 1500 سال پیش در گفتار امیرالمؤمنین(ع) ببینید، آدم شگفت‌زده می‌شود که علی(ع) نگاهش به آفرینش چه نگاهی بوده، درکش از آفرینش چه درکی بوده و فهمش از حق‌بودن کل خلقت چه فهمی بوده است. این یک کتاب برای تحصیل معرفت است.

 

رابطۀ محبت خدا با سایر محبت‌ها

البته این نگاهِ با چشم است که آدم را به اینجا می‌رساند. اگر کتاب‌هایی را که دربارۀ گیاهان، حیوانات، ماه، خورشید، ستارگان، دریاها، کوه‌ها و منافع اینها نوشته‌شده بخوانیم، باید حداقل سیصدچهارصد کتاب در این زمینه بخریم، بخوانیم و از خدا و از خلقتش لذت ببریم و دلمان را با خدا یکی کنیم. خدا نمی‌گوید زن و بچه‌ات را دوست نداشته باش، اینکه اصلاً امکان ندارد! خودش زن و بچه و محبت به آنها را به آدم داده، پس نمی‌گوید دوست نداشته باش. نمی‌گوید پول یا خانه‌ات را دوست نداشته باش؛ بلکه می‌گوید همۀ محبت‌هایی که داری، زیرمجموعۀ محبت به من قرار بده تا این محبت به من، محبت تو را به ‌غیر از من جهت بدهد. این‌طور نباشد که همه را یاد کنی، ولی مرا فراموش کنی؛ زن و بچه را یاد کنی، ولی خدا را نه؛ پدر و مادر را یاد کنی، ولی خدا را نه؛ کارخانه و مغازه را یاد کنی، ولی خدا را نه؛ خودت را یاد کنی، ولی خدا را نه. تمام محبت‌ها را یکی کن تا زیرمجموعۀ محبت من شود.

 

وجود انسان، کتاب دوم معرفت

کتاب دیگر، کتاب وجود خودمان است. در یک جلسه نمی‌توان گفت که خدا در این کتاب، چند آیه قرار داده است. هر سلولی یک آیۀ خداست. من بعد از این تحقیق، تحقیق جدیدی ندیده‌ام؛ شاید دانشمندان طی پیشرفتی که در علم شده، چیزهای دیگری هم گفته باشند؛ ولی این آخرین چیزی است که من دیده‌ام. اگر انسان بخواهد تعداد سلول‌های بدنش را بشمارد، اگر از همان ابتدایی که به دنیا می‌آید تا سه‌هزار سال، کارش فقط شمردن باشد و هیچ کار دیگری هم نکند و ثانیه‌ای هزار سلول هم بشمارد، بعد از سه‌هزار سال، تازه شمردن سلول‌ها تمام شده و معلوم می‌شود که تو چند سلول داری! 

 

حالا در مورد رگ‌هایی که خون را در بدنت به تمام نقاط بدن می‌برد، نوشته‌اند که طول آن از کل لوله‌کشی نیویورک بیشتر است! رشتۀ اعصاب بدن این‌قدر طولانی است (خدا همه را در یک بدن پیچیده) که می‌گویند اگر یک میخ روی زمین بکوبی، سر عصب را به آن گره بزنی و عصب‌ها را بکشی، باید آن را یک بار به دور کرۀ ماه بپیچانی و بعد برگردی تا دوباره آن سرش را به میخ ببندی! 

 

اینها ادارۀ مخابرات بدن است که وقتی شما پایت روی یک تیغ می‌رود، عصبِ کف پا باید به مغز خبر بدهد که یک تیغ به پا فرورفته است. مغز نیز به عصب پا فرمان دهد که پا را کنار بکشد و تیغ را بیرون بیاورد. کل این خبردهی و خبرگیری، یک سی‌هزارم ثانیه طول می‌کشد. خودت هم کتاب خدا هستی و با خودت هم می‌توانی معرفت‌الله پیدا کنی.

 

قرآن مجید، کتاب سوم معرفت

کتاب دیگر، کتاب معرفت کامل، جامع و عاشقانه، قرآن مجید است. در این کتاب است که انسان، هم به آفرینش و هم به صاحب آفرینش معرفت پیدا می‌کند. همچنین انسان به خودش و وظایف، مسئولیت‌ها و تکالیفش معرفت پیدا می‌کند. به اخلاق انبیا و ائمۀ طاهرین نیز معرفت پیدا می‌کند و می‌بیند چه اخلاق زیبایی! عاشق این زیبایی می‌شود و دنبال آن می‌دود که خودش هم آن زیبایی را به دست بیاورد.

 

ده نفر جمع می‌شوند، یوسف را کتک می‌زنند و خونین و مالینش می‌کنند؛ بعد می‌خواهند او را در چاه بیندازند که یکی از آنها می‌گوید: او را این‌طور نیندازید. به کمرش طناب ببندید و پیراهنش را هم درآورید و بعد به ته چاه بفرستید؛ آنگاه طناب را بِبُرید تا برویم. چهل سال پدر و مادر یوسف(ع) با گریه به سر می‌برند.

 

با آن همه رنجی که به یوسف دادند، وقتی بعد از سفر سوم یوسف را می‌شناسند، یوسف به ده نفرشان می‌گوید: «لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ»(سورۀ یوسف، آیۀ 92) من گناهی را از جانب شما نمی‌دانم و شما را بخشیدم؛ کاری هم به گذشته‌تان ندارم. الآن هم به کنعان برگردید، پدر و مادر و زن و بچه را بردارید و به اینجا بیاورید تا به شما خانه، کار، جنس و زندگی راحت بدهم. این معرفتی است که آدم از قرآن به دست می‌آورد. کسی ‌که به او از طرف خانواده‌اش ظلم شده، حالا که به یک جایی رسیده است، با آن خانواده چه‌کار می‌کند؛ همه‌اش زیبایی است.

 

کلام آخر 

دلا تا به کِی از درِ دوست دوری****گرفتار دام سرای غروری

نه بر دل تو را از غم دوست، دردی****نه بر چهره از خاک آن کوی، گردی

دیگر چه مقدار باید از تو دور بمانم و بی یاد تو زندگی کنم؟! تا کِی باید بی‌معرفت باشم؟! عمرم نزدیک به تمام‌شدن است؛ بقیه هم که جوان هستیم، به‌سرعت رو به پیری می‌رویم. چه زمانی باید تو را بشناسم و با تو قرارداد رفاقت ببندم؟!

 

ز گلزار معنی، نه رنگی نه بویی****در این کهنه گنبد، نه هایی نه هویی

چرا از دست خودت پیش خدا ناله نمی‌زنی؟ چرا از گناهانت داد نمی‌کشی؟ مگر چه‌کار کرده‌ای که خجالت می‌کشی بگویی: خدایا! نمک خوردم و نمکدان شکستم، مرا ببخش. خدایا! فردا شب، شب دهم ماه رمضان است. نمی‌دانم این ده روز گذشته چه خاکی به سرم ریخته‌ام.

 

تو را خواب غفلت گرفته است در بر****چه خواب گرانی است، الله‌اکبر

چرا این‌چنین عاجز و بی‌نوایی****بکن جست‎وجویی، بزن دست و پایی

سؤال علاج از طبیبان دین کن****توسل به ارواح آن طیبین کن

بگو هیچ شبی در این نُه شب را تنها نیامده‌ام، بلکه با گریه بر حسینت آمده‌ام؛ مرا قبول کن. هیچ شبی را بدون توجه به علی(ع) و زهرا(س) نیامده‌ام.

دو دست دعا را برآور به زاری****همی گو به صد عجز و صد خواستاری

الهی، الهی، الهی، الهی! حالا راهم بده، صدایم را بشنو و نگاهی به من بینداز.

 

دعای پایانی

«اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ ذکرک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ عبادتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ معرفتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ احسانک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ فضلک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ کرمک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ مغفرتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ رحمتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ وصالک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ مشاهدتک».

مولاجان! من هم می‌خواهم یک زمانی بیاید تا با تو حرف بزنم و بگویم:

دلم را بهر عشقت خانه کردم****به دست خود، دلم دیوانه کردم

مولاجان! بیشتر از این دعا بلد نیستم، چه بگویم. 

خدایا! این بیماری را از کرۀ زمین و کل خانواده‌های شیعه بردار. به همین زودی، خبر خوش به همۀ مردم برسان.

 

خدایا! مرگ ما را در نماز قرار بده. مرگ ما را در دعای کمیل قرار بده. مرگ ما را در ایام عاشورا قرار بده. مرگ ما را در عرفه قرار بده.

الهی به انبیا و اولیایت، به آیات کتابت و به گریه‌های شب یازدهم زینب کبری(س) قسم، مرگ ما را در حال گریه بر ابی‌عبدالله(ع) قرار بده.

مولا جان! ما این شب‌ها چیزی از تو نمی‌خواهیم که بگویی بندۀ من، به صلاحت نیست دعایت را مستجاب کنم. همۀ اینها به صلاح است. پروندۀ ما را وقت مرگ به‌عنوانِ یک شیعۀ قابل قبول، به امضای امیرالمؤمنین(ع) برسان.

خدایا! لحظۀ مرگ، صورت‌های ناقابل ما را روی قدم‌های حسینت قرار بده.

خدایا! فرج امام زمان(عج) را برسان. چشم ما را به دیدارش روشن کن.

برچسب ها :