جلسه دهم جمعه (03-02-1400)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
عشق و عمل، نتیجۀ معرفت و آگاهی
نمیدانم چگونه دربارۀ معرفت صحبت کنم؛ مثلاً بگویم یک اقیانوس بیساحل است یا بگویم یک حقیقتی است که نسبت به همۀ آفرینش فراگیر است و آثارش را میتوان تا حدی بیان کرد.
وقتی انسان در حد خودش صاحب معرفت، دانایی، فهم و آگاهی شود، در کنار این آگاهی یک معدن باعظمتی از عشق و عمل خواهد شد. چون معرفت واقعی نسبت به هر چیزی از حقایق عالم، زیبایی آن حقایق را برای کسی که اهل دل باشد نشان میدهد و این زیبایی سبب میشود که دل، سبزهزارِ عشق به آن حقیقت شود و عشق هم محرک است، یعنی یک نیرویی به انسان میدهد که در راه رسیدن به معشوق حرکت کند.
معرفت به حقیقتِ نماز و قرآن
یک جملهای رسول خدا(ص) دارند که میفرمایند: «قُرَّةُ عَيني في الصّلاةِ» دلخوشیِ من به نماز است. در حالی که خیلیها نماز نمیخوانند؛ خیلیها با کراهت بیدار میشوند و نماز میخوانند؛ خیلیها در روز و یا مغرب و عشاء با بیرغبتی وضو میگیرند و نماز میخوانند. شاید هم در دلشان بگویند راحت شدم! اما اینکه پیغمبر(ص) میفرمایند دل شادیِ من نماز است، معلوم میشود که ایشان به آن واقعیات نماز معرفت کامل داشته و زیبایی باطن نماز را میدیدند. این زیبایی دلشان را میبرده و دلشان در این دنیا به نماز خوش بوده است.
مثلاً گاهی که بلال نبود و وارد جلسه میشد، به بلال میفرمودند: «اَرِحْنا یا بِلال» راحتی و خوشحالی را برای من بیاور. بلال هم دیگر میدانست که این حرف پیغمبر(ص) یعنی چه، شروع میکرد به قرآن خواندن. بلال صدای خوبی نداشت، ولی صدایش آمیخته با تقوا بود. پیغمبر(ص) از این صدا لذت میبُرد و وقتی بلال قرآن میخواند، پیغمبر زیبایی آیات را لمس میکرد. دو آیه که برای پیغمبر میخواند، ایشان شاد میشد. گویی از همۀ غمهای دنیا، راحت و آسوده میگشت.
سه کتاب معرفت
الف: کتاب آفاق و جهان هستی
برای بهدستآوردنِ معرفت، سه کتاب در قرآن به ما معرفی شده است. یک کتاب بنا بر نامگذاری خود پروردگار، کتاب آفاق یعنی جهان است. «به نزد آنکه جانش در تجلاست» همه مربوط به این باطن است. وقتی باطن تاریک است، آدم فقط از پول، زمین، پاساژ، ازدواج و خوراک خوشش میآید و دیگر از هیچچیز خوشش نمیآید. اینقدر اینها بدحال هستند که خدا میفرماید: «وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ»(سورۀ زمر، آیۀ 45) وقتی کلام و یاد خدا را میشنوند، باطنشان بهشدت منزجر میشود که چرا اسم خدا را بردهاند.
-اثر باطنی معرفت
اما باطن نورانی پیغمبر اکرم(ص) اینقدر قوی است که وقتی بلال به حضرت گفت: آقا! چرا اینقدر نیمه شب به بعد، گریه، عبادت، سجده و ناله میکنید؟ من گاهی که صبح دنبالتان میآیم تا به مسجد برویم، هنوز صدای ناله و گریۀ شما تمام نشده؛ مگر چه شده؟
پیغمبر(ص) فرمودند: «أَفَلاَ أُحِبُّ أَنْ أكُونَ عبْداً شكُوراً؟» یعنی من از پروردگارم بندۀ سپاسگزاری نباشم؟! من از خدا خوشم میآید و از بیداری برای او لذت میبرم. من وقتی عبادت میکنم، عبادتِ من سپاسگزاری از همۀ نعمتهای پروردگار است.
این نتیجۀ معرفت است. آدم در حد خودش خدا را که بشناسد، زیباییِ بینهایت را شناخته و وقتی آدم جهان را بشناسد، زیبایی را شناخته؛ چون از زیبا غیر از زیبایی صادر نمیشود.
به نزد آنکه جانش در تجلاست****همه عالم کتابِ حقتعالی است
-تفکر در آیاتالله، عامل معرفت
خورشید یک آیۀ این کتاب است، ماه یک آیۀ این کتاب است، ستارگان آیات این کتاب هستند؛ درختان، گلها، حیوانات، دریاها، صحراها، کوهها، معدنها، سنگهای قیمتی و سنگهای معمولی، همه آیاتالله هستند.
نمیخواهم وارد بحث زنبور شوم. چند صدهزار کتاب دربارۀ زندگیاش نوشته شده است؛ ولی قرآن مجید یک سوره دارد به نام زنبور که سورۀ «نحل» است. آن هم بهخاطر اینکه این سوره سه آیه دربارۀ زنبور دارد. مسائل زنبور را که در این سه آیه مطرح میکند، آخر این سه آیه میگوید: «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»(سورۀ نحل، آیۀ 67) زنبور یک آیه از این کتاب آفرینش است، زنبور آیۀ خداست.
یک راه معرفت مطالعه در عالَم هستی است. حالا ما که نمیتوانیم برویم و همۀ عوالم را سِیر کنیم و ببینیم چه خبر است؛ ولی هم در قرآن مجید راجع به آیات آفاق، نزدیک به هزار آیه نازل شده و هم در شرق و غرب، هزاران کتاب دربارۀ موجودات این عالم نوشته شده است. کتابهای خیلی مهمی که وقتی آدم میخواند، اصلاً بُهتش میبرد که تمام موجودات عالم، تکتک خدا را نشان دادهاند. اینکه این هستی یک صانع، خالق، عالِم و مدبر دارد.
من اینها را در همین کتابهای مهمی که نوشته شده خواندهام. مثلاً یک حیوانی است که عکسش هم در آن کتاب بود. خداوند به تمام حیوانات، برای حفظ جانشان دو علم داده: یکی علم دشمنشناسی و یکی هم دانش تغذیه (اینکه چه بخورم). عالِم هستند. اصلاً جهان، موجود نفهمِ بیشعور ندارد. اگر بعضی از آدمها را خدا در قرآن میگوید: «أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»(سورۀ نمل، آیۀ 55) نه اینکه شما ذاتاً نفهم هستید، بلکه خودتان را در گردونۀ نفهمی قرار دادهاید!
عکس این حیوان هم هست، کتابش را دارم. حدود نهصد صفحه است. راجع به خیلی از موجودات که بعضیهایش را خود من هم دیدهام. این حیوان اندازۀ یک موش صحرایی است، در بیابانها هم زندگی میکند و مثل بقیۀ حیوانات دشمنشناس است.
شما ببینید، وقتی موش گربه را میبیند یا آهو پلنگ و ببر و شیر را میبیند، فرار میکند. همۀ حیوانات دشمنشناس هستند. فقط خیلی از آدمها هستند که نَنِشستهاند، نخواندهاند و نپرسیدهاند که دشمنانشان چهکسانی هستند تا از آنها پرهیز کنند و در معرض غارت قرار نگیرند. دشمن کارش غارتگری است؛ میبَرد و پس هم نمیدهد. مگر آدم با توسل به خدا پس بگیرد.
این حیوان گوشتی است. پوست، گوشت، پوزه، پا و اسکلتِ استخوانی است. از موش صحرایی بزرگتر است. تا میبیند دشمن بهطرفش میآید، از بدنش 220 وُلت برق تولید میکند که دشمن را نرسیده خشک میکند! خب این کارخانۀ برق را چهکسی در وجود این حیوان گذاشته؟ حرارت این کارخانه از کجاست و با چهچیزی کار میکند و چگونه این 220 ولت را بیرون میدهد؟ سیمکشیهای این کارخانه کجاست؟! وقتی آدم معرفت به این حیوان پیدا میکند، در همان آینۀ معرفت، رَب، خدا و خالق را میبیند. این یک کتاب است.
من آفریقای جنوبی بودم. برای سخنرانی در شهر «کیپتون» دعوت شده بودم که از ژوهانسبورگ تا آنجا هزار کیلومتر است. این شهر کنار اقیانوس اطلس قرار دارد. آنجا میگفتند، یک ماهی در این منطقۀ دریا که محل زندگی مردم است وجود دارد که این ماهیها، تعدادشان باید معیّن باشد و یک دانه کم و اضافه نشود؛ مثلاً تعدادشان باید سهمیلیون باشد.
میگفتند که سر سال (یعنی فرض کنید اول فروردین تا اول فروردین) هر تعداد ماهی از نسل گذشته اضافهتر بیاید، خودشان خودشان را از آب بیرون میاندازند. آنجا هم تور صیادی نیست بلکه سبدها حاضر است. مردم و ماهیفروشها میآیند، سبدها را پر میکنند، میبرند و خرج سالشان را درمیآورند. خب چهکسی به اینها یاد داده که بفهمند تعدادشان مثلاً از سهمیلیون اضافه شده و چهکسی به او یاد داده که خودت جزوِ اضافهها هستی، برو و خودت را بیرون بینداز!
-جمال مطلق حق در آینۀ معرفت
معرفت و چه آینهای است معرفت! این آینه، جمال مطلق را نشان میدهد. دوسه تکبیتی برایتان بخوانم. البته یک بیتش برای غزلی از حاج ملا هادی سبزواری، این حکیمِ عارفِ زاهدِ عابدِ الهی است؛ خیلی هم عاشق خدا بوده. در یکی از غزلیاتش میگوید که اگر میخواهید روی سنگ قبر من چیزی بنویسید، این را بنویسید:
به خونم نگارید لوح مزار****که هست این شهید ره عشق یار
چقدر اینها خداشناس بودند و چقدر خدا را دوست داشتند. خدا همهکارۀ ماست؛ چطور دوستش نداشته باشیم! این صورت، هیکل، بدن، دهان، دندان، این دو لب، این مری، نای، معده، این رودۀ کوچک و رودۀ بزرگ و این نعمتهایی که با این همه بدن میخواند و مناسبت دارد را خدا برایمان انجام داده، پس چطور دوستش نداشته باشیم!
میگوید فلان کس را خیلی دوست دارم، چون ده میلیون برای عروسی کم داشتم و مفتی به من داد و گفت نمیخواهم. خب همین را با پروردگار مقایسه کنیم؛ او چقدر به ما داده که حداقل بهخاطر نعمت، لطف، عنایت، رحمت و محبتش، دوستش داشته باشیم.
حاجی [حاج ملا هادی سبزواری] میگوید، خیلی جالب است، اینها چه معرفتی داشتند! چون غزلش مربوط به خداست، یک مَثَل ملموس زده و این در قرآن هم بهکار گرفته شده که خدا برای نشان دادن یک امر معنویِ غیر حسی، یک امر محسوسِ حسی را مَثَل میزند. میگوید:
یار در این انجمن، یوسف سیمین بدن****آینه خوانِ جهان، او به همه روبروست
میگوید یار در این عالم هستی، یوسف سیمین بدن من است. آینه، کلِ این عالم هستی است، خوان هم یعنی سفره. شاید یادتان بیاید که قدیمها در سلمانیها که روبرویتان آینه بود، پشت سرتان هم آینه بود. خیلی از سلمانیها اینطور بودند. شما یک نفر بودید؛ اما روی صندلی سلمانی که مینشستید، میلیونها عدد از خودتان را میدیدید. چون یک تصویر در آینۀ جلو و پشت سر که میافتد، بینهایت تصویر نشان میدهد در حالی که تصویر یکی است. خدا، یک خداست ولی آینۀ هستی به همه و از همه طرف، خودش را نشان میدهد.
یار در این انجمن، یوسف سیمین بدن****آینه خوانِ جهان، او به همه روبروست
کتاب آفاق در هر یک آیهاش، عکس رخسار یار پیداست. خودش را با چشم که نمیشود دید؛ اما میشود او را در آثارش در عالَم معنویت تماشا کرد. هیچچیزی از دیدش پنهان نیست و گاهی بهخاطر یک کار خوبتان غوغا میکند.
-معاملۀ عظیم با محبوب
مرد به مسجد میرفت تا پشت سر پیغمبر نماز جماعت بخواند. توجه به وقت نداشت. دید دستهدسته مردم از درِ مسجد بیرون میآیند. گفت: چرا میروید؟ گفتند: مگر خوابی! اذان گفتند و پیغمبر نماز جماعتش را خواند و سلام داد، خب همه داریم بیرون میرویم. چنان آه کشید که انگار دود آتشِ این آه، تمام اطراف مسجد را پر کرد.
یک آدم صاحبدلِ زرنگِ فهمیدهای، همانجا کنار درِ مسجد به او گفت: من الآن پشت سر پیغمبر نماز ظهر و عصرم را خواندم. آیا حاضری من نمازی که پشت سر پیغمبر خواندم را به تو بدهم و تو این آه سوزانی که بهخاطر حسرتت برای نماز کشیدی را به من بدهی؟ این هم یک آدم صاف و پاکدلی بود؛ گفت: بله، تو این هشت رکعت نمازی که پشت سر رسول خدا(ص) خواندی را به من بده تا روی پروندۀ من بیاید، من هم این آهی که بهخاطر حسرتِ تمام شدن نماز کشیدم، به تو میدهم. آن صاحبدل گفت: معامله کردیم؛ این هشت رکعت نماز من برای تو و آه تو برای من.
به او گفتند: این آهی که کشیدی خیلی قیمت داشت! حالا نماز آن بندۀ خدا که سر جای خودش است، ولی بهخاطر این آه تو، خدا نماز کلِ کسانی که امروز به پیغمبر اقتدا کردند را قبول کرد. گاهی آدم با یک آه، با این محبوب چه معاملۀ عظیمی میکند! حتی با یک نگاه، با یک گوش دادن، با یک کلمه حرف زدن و یا با یک کار مختصر.
یک مرد لات و عوضی در بیابانی گرم میرفت. دید سگی از تشنگی، دیگر نفسهای آخرش را میکشد. آنجا قنات و چاه آبی بود. سریع لباسهایش را درآورد و از میلۀ چاه پایین رفت. لباسهایش را در آب فرو برد. خیسِ خیس که شد سریع آمد بالا و کنار سگ نشست. لباسها را خُردهخُرده چِلاند و در دهان سگ آب ریخت. سگ بهحال آمد. وقتی بلند شد تا برود، دو تا دُم هم برای این سقای آب تکان داد.
به پیغمبر زمان خطاب رسید. خدا به پیغمبرش آدرس داد که تو دنبال این لات برو و به او بگو: بهخاطر اینکه یک حیوانِ در حال مرگ را با آب دادن نجات دادی، تمام گناهان گذشتهات را بخشیدم. خوب است که آدم محبوبش را از طریق کتاب آفاق بشناسد.
ب: کتاب اَنفس و وجود انسان
کتاب دوم، کتاب اَنفس و وجود خودمان است. شما در این کتابها بخوانید، حالا نمیخواهم برایتان بدنشناسی بگویم، ولی خودم خیلی خواندهام. مثلاً راجع به همین مژه که اگر نبود چه میشد. راجع به این دو ابرو که اگر نبودند چه اتفاقی میافتاد. راجع به این پِلک که اگر نبود، شبها که ما باید خوابمان ببرد، چشممان باز میماند. اگر هم خوابمان سنگین بود، ممکن بود حشرات بیایند و ببینند عجب چشم خوشمزهای! بعد شروع به خوردن کنند و تا ما بیدار شویم، یک مقدار از سفیدی، سیاهی و مردمکِ چشم را خورده باشند. خب کور میشدیم و فکر هم میکردیم فقط چشممان میخارد!
چرا برای چشم در گذاشته، ولی برای گوش در نگذاشته که وقتی شب ما خواب هستیم، هزارپا، سوسک و حشرات در گوشمان نروند. همین اولِ گوش ما، بهجایِ در، یک آب تلخی درست کرده که بسیار بوی بدی دارد؛ ولی اجازه نداده شامۀ ما آن بو را حس کند. وقتی حشرات دَم گوش میآیند، از آن بو بسیار متنفر میشوند و فرار میکنند. در حالی که ما خواب هستیم، یکی دیگر ما را پرستاری میکند.
ج: کتاب قرآن
یک کتاب معرفت قرآن است که از طریق این کتاب، آدم جهان، انسان، انبیا، ولایت اولیا، حلال و حرام و مسائل اخلاقی را خوب میشناسد. انسان که با قرآن زندگی کند، جلوۀ انسانی قرآن مجید میشود.
-خلقت خوب و کامل خداوند
همهچیز در این عالم خوب است، فقط عمل دو طایفه (آن هم نه همۀ آنها، بلکه بعضیهایشان) بد است: یکی انسان است و یکی هم جن. از عمل این دو طایفه که بگذرید، هر چیزی که در این عالم هست، حرکاتش نیکوست و هماهنگ با همین جهان است.
جهان چون چشم و خطوخال و اَبروست****که هر چیزی بهجایِ خویش نیکوست
شمایی که میشنوید و عاشق این مجالس ذکر هستید را نمیگویم؛ ممکن است بهطور اتفاقی یک کسی تلویزیون را روشن کند و مجلس شما را ببیند و بگوید چند دقیقه این مجلس را تماشا کنم و ببینم چیست و چه میگویند. ای کسانی که اتفاقی میشنوید، خوب باشید، نیکو باشید، باارزش و بامعرفت باشید. سعدیِ ما میفرماید:
گاوان و خران بار بردار**** بِه ز آدمیان مردمآزار
همهچیز در عالم خوب است اِلّا عمل دو طایفه، آن هم نه همۀ آنها؛ یکی انسان است و یکی هم جن. اینهایی که کار بد میکنند، مثل این است که در این کرۀ زمین کمتر از گاو و خر هستند! میلیونها سال، الاغها بار ما انسانها را جابهجا کردند. میلیونها سال گاوها زمین را شخم زدند و میلیاردها نفر روزی خوردند «به ز آدمیان مردمآزار».
به جانِ زندهدلان سعدیا که ملک وجود**** نیارزد آنکه دلی را ز خود بیازاری
عارف بزرگ مرحوم الهی میفرماید:
گیتی و خوبان آن در نظر آیینهای است**** دیده ندیدن در آن جز رخ زیبای دوست
مراد از نظر، نظرِ عارفان الهی است.
کلام آخر
خدایا! به حقیقت خود، پیغمبران و امامانت، وجود خودت را در قلب ما به ما بنمایان. اگر تو خودت را از طریق دل ما به ما بنمایانی، ما مستی ابدی پیدا میکنیم.
خدایا! در هر شبی از شبهای ماه رمضان، هرکدام از ما تکلیف خودمان میدانیم که بهخاطر اشتباهات، خطاها و گناهانی که داشتهایم، از تو عذرخواهی کنیم. یک وقت کسی را اذیت کردیم، چشم به نامحرم دوختیم، در گفتارمان حرف زشت زدیم یا دروغ گفتیم، خود را موظف میدانیم که از وجود مبارک تو عذرخواهی کنیم. در قرآن هم فرمودی: تا در دنیا هستید عذرتان را قبول میکنم. این عذرخواهی را به آخرت نیندازید.
از آن روزی که ما را آفریدی****بهغیر از معصیت چیزی ندیدی
بعد از تکلیفم، روز و شبی نگذشته که معصیت و خطایی نکرده باشم. در پاک شدن و آمرزیده شدنم فقط به تو امیدوارم. تو به داود پیغمبر فرمودی: از زمانی که انسان را آفریدم، سابقه ندارد که گدایی را رد کرده یا امیدِ امیدواری را ناامید کرده باشم.
دهۀ دوم رمضان شروع شده است. واقعاً هر شب برای عذرخواهی و با دلخوشی درِ خانهات میآیم. میدانم که درِ خانۀ بخیل و ندار نیامدهام، بلکه درِ خانۀ رحیم، کریم، آقا و باگذشت آمدهام. میدانم درِ خانۀ کسی آمدهام که وقتی گنهکاری به پیغمبر گفت که این گناه را مرتکب شدهام، پیغمبر به او فرمودند: بلند شو برو! اگر عذاب به تو نازل شود، ما را هم در بر میگیرد. آن فرد گنهکار به بیابانهای مدینه آمد. صورت روی خاک میگذاشت و میگفت: خدایا! پیغمبرت مرا رد کرده، حالا کجا بروم؟ بعد از چند شبانهروز جبرئیل نازل شد. گفت: آقا، خدا سلام میرساند و میگوید مگر این بندۀ مرا که رد کردی، تو خلقش کردهای؟ مگر تو روزیِ او را میدادی؟ من دیشب او را بخشیدم، دنبالش بفرست تا او را برگردانند.
از آن روزی که ما را آفریدی****بهغیر از معصیت چیزی ندیدی
خداوندا! بهحق هشتوچهارت، من که غیر از اهلبیت(علیهمالسلام) و غیر از پیغمبر(ص) و زهرا(س) و امامان(علیهمالسلام) تکیهگاهی ندارم.
خداوندا! بهحق هشتوچهارت، ز من بگذر، ز من بگذر، ز من بگذر، ز من بگذر، شتر دیدی ندیدی!
دعای پایانی
«اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ ذکرک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ عبادتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ معرفتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ احسانک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ فضلک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ کرمک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ مغفرتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ رحمتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ وصالک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ مشاهدتک».
بهزودی برایم پیش بیاید که در پیشگاه تو بنشینم و گریۀ شوق داشته باشم و بگویم:
دلم را بهر عشقت خانه کردم****به دست خود دلم دیوانه کردم
به حقیقتت، این بیماری را از دنیا، کشور ما و خانههای شیعه بردار.
بیماران این بیماری را سالم به خانوادههایشان برگردان.
امام زمان(عج) را دعاگوی همۀ ما قرار بده و فرجش را نزدیک کن.
به حقیقتت، مرگ ما را در نماز قرار بده.
مرگ ما را در دعای کمیل قرار بده.
مرگ ما را در عرفه قرار بده.
مرگ ما را در ایام عاشورا قرار بده.
لحظۀ مرگ، بهعنوان یک شیعۀ واقعی، پروندۀ ما را به امضای امیرالمؤمنین(ع) برسان.
به حقیقتت قسم، به انبیایت، به آیات کتابت، به گریههای همۀ زن و بچهها کنار گودال قتلگاه، مرگ ما را در حال گریه بر ابیعبدالله(ع) قرار بده.
خدایا! لحظۀ مرگ، صورتهای ناقابل ما را روی قدمهای حسینت قرار بده.