شب هفتم / یکشنبه (6-4-1400)
(قم حرم حضرت فاطمه معصومه(س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- گذری بر مباحث پیشین
- اهمیت توجه به حقایق قرآنی و روایی
- جابر جعفی، از چهرههای کمنظیر مکتب اهلبیت
- درخواست جابر جعفی از امام باقر(ع)
- سفارش شیخ بهاری به زائر بیتاللهالحرام
- -گنجینهای از معارف الهی در دعاها
- دارایی حقیقی انسان
- حکایتی شنیدنی از سفر به مشهد
- باارزشترین گوهر دریای علم
- کلام آخر؛ بیتابی سکینه(س) در آخرین دیدار با پدر
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
گذری بر مباحث پیشین
با توفیق خداوند بیان شد که دین خدا ایمان و عمل است. عمل بدون ایمان بیارزش است. عملی ارزش دارد که در ارتباط با پروردگار انجام بگیرد. کسی که خدا، معاد، نبوت و امامت را قبول ندارد، عملش بیارزش و بدون پاداش است. کسی که پروردگار، قیامت، نبوت و امامت را در حد ظرفیت خودش قبول دارد، ولی اهل عمل نیست؛ این ایمان بیعمل هم ارزش ندارد. ابلیس، هم خدا، هم انبیا و هم معاد را باور داشت که در دو سه آیه از قرآن مطرح است: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ × إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ»(سورهٔ ص، آیات 82-83)؛ «قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 14). ابلیس هم خدا را قبول داشت که به خدا قسم خورد، هم انبیا را قبول داشت که گفت عباد مخلصین، هم قیامت را باور داشت که گفت تا روز قیامت به من مهلت بده؛ ولی در قرآن مجید است که خدا با قسم به او فرمود: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَمِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ»(سورهٔ ص، آیهٔ 85) من روز قیامت، جهنم را از تو و پیروانت پر میکنم. این یعنی، ایمان بدون عمل ارزشی ندارد.
اهمیت توجه به حقایق قرآنی و روایی
خیلی خوب است که آدم به نکات قرآن توجه داشته باشد تا یکوقت، البته نه از جانب دیگران (از جانب دیگران که خطر دارد)، بلکه از جانب خودش فریب و گول نخورد. یکوقت فکر نکند که من خدا، قیامت، پیغمبر(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) را قبول دارم و همین هم مرا نجات میدهد. اگر تا آخر عمرش، عمل به واجبات، ترک محرّمات و کار خیری را که برعهدهاش میآید، انجام ندهد، نجاتش نمیدهد. این گولخوردن است! ما در روایات هم داریم که گولِ خودتان را نخورید؛ یعنی فکرهای باطلی را برای خودتان ایجاد نکنید که به این فکرها تکیه کنید و دلگرم باشید.
شما اگر دلگرمی میخواهید (باید هم دلگرمی بخواهید)، باید به حقایق قرآن و حقایق بیانشده از طرف اهلبیت(علیهمالسلام) تکیه کنید. من وقتی خیلی جوان بودم و اوایل طلبگیام بود، روایتی را در کتاب یکی از علمای معروف عرب دیدم که الآن جای آن را یادم رفته است. آن روز با اینکه عمق روایات و آیات را خیلی درک نمیکردم و فقط ظاهر آیه و روایت را میدیدم، این روایت برای من خیلی جالب بود.
جابر جعفی، از چهرههای کمنظیر مکتب اهلبیت
ما طلبهها «جابر جعفی» خیلی خوب میشناسیم و میدانیم از چهرههای کمنظیر مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) است. جابر انسانی است که امام صادق(ع) میفرمایند: پدرم امام باقر(ع) در دنیا و آخرت چهار رفیق دارد که با آنهاست؛ نه در دنیا از آنها جدا بود و نه در آخرت از این چهار نفر جداست. هر جا در قیامت ایستاده باشد، این چهار نفر هم در کنارش هستند و خدا پدرم امام باقر(ع) را هر جا ببرد، این چهار نفر را هم با خودش میبرد. یکی از این چهارتا، جابر جعفی است. شما برادران اهل علم، اگر بخواهید شرح حال و ارزش وجودی او، همچنین این را که کارهایش در اوج کرامت بوده و بوی معجزه میداده (نمیگویم معجزه)، یعنی بویی از ولایت تکوین از او استشمام میشود، تقریباً در قدیمیترین کتابها ببینید، به کتاب باعظمت «رجال کَشّی» مراجعه کنید. این کتاب در اوایل قرن چهارم هجری، یعنی حدود 1100 سال پیش نوشته شده است. در کتابهای رجالیِ شیعه یک جلد است، ولی دریایی از نکات تربیتی است و فقط داستان و حکایت نیست. در همین کتاب، شما شرح حال عبداللهبنیعفور را ببینید، آدم بهتزده میشود! امام صادق(ع) دربارهٔ او میفرمایند: من در روزگار خودم، مطمئنتر و مؤمنتر از او را در تمام روی زمین سراغ ندارم. اینها امام و پیغمبر نبودند، ولی تمام لحظات زندگیشان برای مردم درس و عبرت و چراغ راه است. این جابر جعفی را با جابربنعبدالله انصاری اشتباه نگیرید؛ او هم انسان والایی است، ولی مقام این جابر با آن جابر قابلمقایسه نیست. او حدود شش نفر از معصومین را دیده بود، ولی با این جابر قابلمقایسه نیست.
درخواست جابر جعفی از امام باقر(ع)
جابر جعفی میگوید: روزی برای زیارت امام باقر(ع) آمدم و به حضرت عرض کردم که من میتوانم درخواستی از وجود مقدس شما بکنم؟ حضرت فرمودند: بله، میتوانی. ما امام و پیغمبر بخیل نداریم! در زمان حیات ظاهری و زمان نبود امام در دنیا، شما هرچه درخواست بکنید که مثبت و به مصلحت باشد، رد نمیکنند. جابر گفت: یابنرسولالله! من شانزده سال است که خدمتگزار و خادم شما هستم. البته خادم نه به این معنا که غلام خانهتان بودم و کارهای خانهتان را انجام میدادم؛ بلکه معنای خیلی بالاتری دارد. آیا پاداش و مزد این شانزده سال را به من عطا میکنید؟
شانزده سال زمان کمی نیست! یک طلبه در شانزده سال مجتهد جامعالشرایط میشود یا یک دانشجو در شانزده سال مخترع یا استاد میشود. من ممکن است شانزده سال را کم بدانم، ولی شانزده سال نعمت بزرگ الهی است که به بندهاش عنایت میکند.
امام باقر(ع) در جواب جابر فرمودند: بله، عطا میکنم؛ ولی خودت پاداش شانزده سال این خدمتگزاریات را تعیین کن. من حرفی ندارم، هرچه بگویی، به تو میدهم. فکر و زرنگی، آقایی و بینایی جابر را ببینید؛ آنهم 1400 سال پیش! جابر گفت: یابنرسولالله! پیغمبر(ص) لقب «باقرالعلوم» به شما داده است؛ همهٔ علمها پیش شماست و «باقر» هم بهمعنای شکافندهٔ علوم است. من این پاداش را میخواهم که باارزشترین گوهرِ دریاهای دانشتان را دربیاورید و به من بدهید. حضرت فرمودند: قبول میکنم.
سفارش شیخ بهاری به زائر بیتاللهالحرام
شما ببینید که این خواسته چقدر بالاست! یکی از علمای بزرگ تبریز به مرحوم شیخ محمد بهاری، عالم و فقیه، عارف و مربی نفوس نامهای نوشت. ایشان در منطقهٔ بهار همدان زندگی میکرد و قبرش هم الآن آنجاست. این عالم بزرگ در نامهاش نوشت: من امسال مستطیع شدهام که به مکه بروم. وقتی وارد مسجدالحرام شدم و برای اولین بار چشمم به بیتالله افتاد، از خدا چهچیزی بخواهم؟ جواب ایشان را ببینید! ننوشتند خانه، پول، شهرت یا دو هزار تا مرید بخواه؛ به این عالم نوشتند: وقتی چشمت به بیتالله افتاد، حقیقتاً با دل و زبان که میتوان همهچیز را بهراحتی گفت، به پروردگار مهربان عالم بگو که «ما از تو نداریم به غیر تو تمنا // حلوا به کسی ده که محبت نچشیده». با دیدن بیتالله بگو که من خودت را میخواهم و دیگر ادامه نده. این خواسته چقدر عالی است!
-گنجینهای از معارف الهی در دعاها
شما دعای کمیل، عرفه، ابوحمزهٔ ثمالی و بعضی از دعاهای پایان «مفاتیحالجنان»، رسالهٔ «باقیاتالصالحات» را ببینید؛ چه گنجینههای عظیمی از دعا در پایان مفاتیح است! ببینید ائمهٔ ما در این دعاها به خدا چه گفتهاند. برادران، خیلی حیف است! حداقل این دعاها را نوبر بکنید؛ مثل گرمکی که اول کار میآید و میگویند کیلویی هشتادهزار تومان، میگوید من که نمیخواهم هر روز بخرم. نوبر است، یک دفعه هشتادهزار تومان میدهم. اگر توانستید، یکبار در دورهٔ عمرتان این دعاها را نوبر کنید. گنجینهٔ معارف الهی است. یک حرفِ این دعاها، این است که ائمه میگویند ما خودت را میخواهیم. آنها میدانستند کسی که خدا را دارد، کل دنیا و آخرت را دارد؛ کسی هم که خدا را ندارد، هیچچیزی ندارد.
دارایی حقیقی انسان
ترامپ الآن چهچیزی دارد؟ شما فکر میکنید دارایی چهارتا ساختمان است که در آمریکا ده طبقه است؟ آن دارایی است؟ آنچه الآن ترامپ دارد، خون چندصد هزار یا میلیون مرد و زن و بچه بیگناه در پروندهاش است. این دنیاست؟ ترامپ دنیا دارد؟ بنیامیه دنیا داشتند؟ گدایانی که زمان پیغمبر(ص) به زحمت نان خالی گیرشان میآمد، اما بعد از مرگ پیغمبر(ص) کارگردان سقیفه بودند؛ اینها امیرالمؤمنین(ع) را کنار زدند و خودشان را جای او قرار دادند که یک صندلی شکسته هم برای نشستن نداشتند و محل حکومتشان مسجد بود که فرش هم نداشت. آیا اینها دنیا داشتند؟ آنکه دو سال و دوسه ماه حکومت کرد، واقعاً دنیا داشت؟ بعدی که یازده سال حکومت کرد، دنیا داشت؟ بعدی که سیزده سال حکومت کرد، البته غیر از خاندان بنیامیه و بنیمروان که گناه عالم را به گردن او بار کردند، آیا دنیا داشت؟
آدم باید بفهمد که دنیاداشتن یعنی چه! شما دنیا دارید که سفرهٔ باقناعتی دارید، ولی صبح بلند میشوید و دو رکعت نماز میخوانید که به همهٔ عالم میارزد؛ همچنین هشت رکعت در ظهر و هفت رکعت هم مغرب و عشا میخوانید. شما دنیا دارید که دختر موسیبنجعفر(ع) را با کمال فروتنی زیارت میکنید. شما دنیا دارید که زائر امام هشتم و حضرت رضا(ع) هستید. شما دنیا دارید که اهل گریه هستید. در و دیوار که دنیا نیست!
ما از تو نداریم به غیر تو تمنا ××××××××× حلوا به کسی ده که محبت نچشیده
حکایتی شنیدنی از سفر به مشهد
من یکبار ماه رجب برای زیارت حضرت رضا(ع) به مشهد مشرّف شده بودم. در پیادهروی خیابان تهران میرفتم که دیدم شخصی (شاید بالای شصت سال داشت) از آن طرف خیابان مرا با اسم صدا میزند. همین صدازدنش من را گرفت و با سرعت به آن طرف خیابان دویدم. بعد از اینکه به او سلام کردم، او به من گفت: میدانی بیشتر اینهایی که در خیابان و پیادهرو و صحنها راه میروند، چهکاره هستند؟ گفتم: زائر حضرت رضا(ع) هستند. گفت: عدهٔ کمی از آنها زائر هستند و بیشترشان شکلاتی هستند. تو چهکاره هستی؟ تو زائر هستی یا تو هم شکلاتی هستی؟ گفتم: هر جوری که شما مرا درک کردید، من همان هستم. گفت: بیا با هم برویم. مرا به مسافرخانهای برد که اتاق گرفته بود. نماز مغرب و عشا هم تمام شده بود. خدایا! من در خانهٔ تو و محضر تو میگویم؛ حدوداً ساعت هفت و هشتِ زمستان بود. اذان مغرب و عشای مشهد ساعت پنج اذان بود. با پنجشش نفر در این اتاق شروع به خواندن کرد و تا یک ساعت به نماز شب خواند؛ نه گریهٔ خودش بند آمد و نه گریهٔ ما که گوش میدادیم. داستان برای 43-44 سال قبل است؛ چنان از خدا خواند که من خیلی کم حال و لذت و شیرینی آن شب را فراموش میکنم.
بعد به من گفت: بیا با هم به حرم برویم. چون آن زمان قانونی گذرانده بودند که زائرها نباید دور هم جمع شوند و کسی مداحی کند، گفتم: جمعشدن و خواندن ممنوع است. ای کاش، هفتهشت نفری روبهروی حرم دورهم مینشستیم؛ از مسجد گوهرشاد که میرویم، وقتی از پلهها پایین برویم، روبهروی حرم. این شخص گفت: ممنوع است؟! بلند شو تا برویم. همگی آمدیم و همانجا نشستیم. حالا ما که در یک حال دیوانگی بودیم، ولی همان مأموران حرم که باید جمعیتها را پراکنده میکردند، بالای سر ما آمده بودند و آنها هم گریه میکردند. من آنجا فهمیدم که پروردگار به این آدم نفس داده است! ای کاش، خدا این نفس را به ما هم میداد؛ در زندگیکردنِ بینفس، به آدم هیچ خوش نمیگذرد.
باارزشترین گوهر دریای علم
روایت را یادتان نرود، من هم یادم نرفته که جابر به امام باقر(ع) گفت از اقیانوسهای علمت، بهترین و باارزشترین گوهرش را دربیاور و به من بده. امام باقر(ع) فرمودند: جابر! باارزشترین گوهر دریای علم من، این است: «عمل کن»؛ بعد هم و ساکت شدند. در آیات قرآن هم به این مسئله اشاره شده و ایمان و عمل صالح با هم ذکر شدهاند؛ چنانکه در این آیه میفرماید: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»(سورهٔ مریم، آیهٔ 96). همچنین در این آیه میفرماید: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»(سورهٔ بروج، آیهٔ 11).
خوشا آنانکه الله یارشان بی ××××××××× بحمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنانکه دائم با تو باشند ×××××××× بهشت جاودان بازارشان بی
کلام آخر؛ بیتابی سکینه(س) در آخرین دیدار با پدر
مَرکب تربیتشدهٔ من! با نهیب بامحبتی که با رکاب به شکمش میزدم، حرکت میکرد. چرا دوسه نهیب زدم، حرکت نمیکند؟ حضرت خم شدند، دیدند دختر سیزدهسالهشان سکینه(س) جلوی ذوالجناح را گرفته است. امام پیاده شدند و روی زمین نشستند. دختر را روی زانو نشاندند. اول به او میدان دادند که حرف بزند؛ این یعنی پدرها! به دخترهایتان خیلی محبت کنید و بگذارید با شما حرف بزنند. دختر گفت: بابا! از صبح تا حالا که به میدان رفتهای، برگشتهای؛ این بار هم که میروی، برمیگردی؟ فرمودند: نه عزیزدلم، این بار برنمیگردم. دختر گفت: بابا، حالا که میروی و برنمیگردی، ممکن است من درخواستی از تو داشته باشم؟ فرمودند: آری عزیزم. دختر گفت: قبل از اینکه به میدان بروی، خودت ما را به مدینه برگردان. ما نمیخواهیم همسفر شمر، خولی، سنان و عمرسعد باشیم. ما با تو و عمویم آمدهایم، ما را برگردان. حضرت یک ضربالمثل فرمودند: «لَوْ تُرِكَ الْقَطَا لَنَام» همهٔ راهها را به روی من بستهاند و نمیتوانم شما را برگردانم. سپس حضرت فرمودند: حالا که تو از من درخواستی کردی و نشد جوابت را بدهم؛ سکینه جان، من از تو درخواستی دارم. دختر بلند شد، صورت بابا را به سینه گرفت و دست در گردن بابا انداخت، شروع به بوسیدن بابا کرد و گفت: بابا، شما از من چه میخواهی؟ فرمودند: عزیزدلم، درخواست من از تو این است که «لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَهً مَا دَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جُثْمَانِی» اینقدر مقابل چشم من اشک نریز! این اشکریختنِ تو قلب مرا آتش میزند.
سکینه(س) دیگر بابا را ندید؛ تا وقتی که دید عمهاش بدن قطعهقطعهای را روی دامن گذاشته است. جلو آمد و گفت: «عَمَّتِي! هَذَا نَعشُ مَن؟». چرا بابا را نشناخت که از عمه پرسید این بدن کدام یکی از شهداست؟ چون بابا لباس نداشت که او را با لباس بشناسد، سر در بدن نداشت که او را با سر بشناسد. جای درستی در بدن بابا نبود!