جلسه اول شنبه (27-10-1399)
(قم حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- شئون وجودیِ ویژه و خاص صدیقۀ کبری(س)
- حقیقت جبر و اختیار در کلام حضرت صادق(ع)
- -انکار اختیار انسان، بهمنزلۀ انکار بعثت انبیا
- -اعمال اختیاری، مستحق بهشت یا جهنم
- -ارزش اعمال انسان در گرو آزادی انسان
- -حقیقت معنایی «لَا إلَه إلّا اللّه»
- -عطای خوبیها و نیکیها از سوی پروردگار
- -تصحیح افکار اشتباه از طریق قرآن
- -جهنم، نتیجۀ اعمال خود انسان
- -بهترین راه برای درک حق
- -منکرین و معاندین خداوند، سازندگان جهنم
- -خلقت بیهدف، دور از حکمت پروردگار
- امیرالمؤمنین(ع)، همکفو صدیقۀ کبری(س)
- ساختمان اولیۀ وجود صدیقۀ کبری(س)
- کلام آخر؛ آخرین وداع با صدیقۀ کبری(س)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
شئون وجودیِ ویژه و خاص صدیقۀ کبری(س)
تمام شئون وجودی صدیقهٔ کبری(س) از پیش از ولادت تا روز شهادت، ویژه و خاص است؛ یعنی این ویژگیها، اختصاصات و شئون برای احدی از زنان جهان، حتی مادران انبیای الهی نبوده است. البته بخشی از این شئون با اختیار خود حضرت در بهکارگرفتن آیات قرآن و راهنماییهای پیغمبر اکرم(ص) تحقق پیدا کرد و بخشی از آنها هم، یقیناً تحقق ارادهٔ خدا در صفحهٔ وجود عرشی او بود؛ چون اگر بخواهیم همه را به جبر نسبت بدهیم و بگوییم خدا کل آن را خواست و راه دگرگونی نبود، این حرف از نظر قرآن و روایات اهلبیت(علیهمالسلام) درست نیست.
حقیقت جبر و اختیار در کلام حضرت صادق(ع)
-انکار اختیار انسان، بهمنزلۀ انکار بعثت انبیا
زیباترین سخنی که دربارهٔ جبر و اختیار گفته شده، از زبان امام ششم بیان شده است که دربارهٔ انسان یا همهٔ عالم میفرمایند: «لَا جَبْر» زوری در کار نبوده است که میخواهم اینگونه بشود و غیر از این نشود. فشاری در حرکات، اعمال، اخلاق و عقاید، پشتسر انسان نیست که انسان نتواند از حالی به حال دیگر انتقال پیدا کند. اگر کسی این را بگوید، معنیاش این است که بعثت انبیا، نزول کتب آسمانی، امر و نهی، پاداش و کیفر بیهوده است.
-اعمال اختیاری، مستحق بهشت یا جهنم
اگر اعمال بر اثر فشار خدا بوده، بدون اینکه خود انسان اختیاری در آن داشته باشد، این انسان نه باید به بهشت برود و نه به جهنم؛ برای اینکه عملش پاداش ندارد و کار خودش نبوده است. هرچه عبادت کرده است، به خودش ربطی ندارد و نباید به بهشت برود؛ هرچه هم گناه، معصیت و ستم کرده و تجاوز داشته، کار خودش نبوده و نباید به جهنم برود. بر حکیم، آنهم حکیمی چون پروردگار قبیح است که عبد را بر کاری جریمه کند که به اختیار خودش انجام نداده یا معنی ندارد که اگر کار خودش نبوده است، به او پاداش بدهد.
-ارزش اعمال انسان در گرو آزادی انسان
همهٔ ارزش اعمال ما به آزادی ماست که میتوانم انجام بدهم یا میتوانم انجام ندهم. من میتوانم فردا صبح نماز بخوانم، میتوانم نخوانم؛ اینکه آزادی، اختیار و خواست خودم را در عبادتالله دخالت میدهم، این ارزش است. من میتوانستم عبادت نکنم، ولی همهٔ موانع عبادت را به اختیار خودم کنار زدم و به خواب گفتم نه، به سستی گفتم نه، به رختخواب گفتم نه؛ ولی به نماز گفتم: آری میخوانم، تو را بهجا میآورم. این ارزش است؛ چون این کار من، پسزدن موانع و تحققدادن تکلیف، کاملاً برمبنای «لَا إلَه إلّا اللّه» است.
-حقیقت معنایی «لَا إلَه إلّا اللّه»
«لَا إلَهَ» یعنی نه به هرچه غیر از خدا، ضد عبادت و ضد ارزشهاست؛ «إلّا اللّه» یعنی آری، به عربی هم یعنی «نَعَم». در حقیقت، میگویم که خدایا! دعوت تو را پاسخ میدهم و رد نمیکنم. من اینقدر آدم جسور، بیشرم و بیحیایی نیستم که فرمانهای تو را رد کنم. این خیلی بیادبی است که به مصلحت و نفع من، همچنین برای درستی دنیا و آخرت من، به من بگویی که عبادت کن و من بگویم عبادت نمیکنم! معنی «عبادت نمیکنم» این است که من تو، دستوراتت، نبوتِ پیغمبرانت، امامتِ امامان، بهشت تو و رضایت و مغفرتت را نمیخواهم. وقتی به پروردگار نه بگویم، هزاران سرمایهٔ عظیم را رد کردهام؛ این حماقت و یک جابهجایی نابخردانهای است! وقتی بگویم این الماس، عقیق ناب یمنی، طلا و نقرهای که میخواهی به من بدهی (شما تعبیرات معنوی را درذهنتان بیاورید)، من هیچکدام از اینها را نمیخواهم و عاشق خرمهره هستم.
-عطای خوبیها و نیکیها از سوی پروردگار
خدا به کسی خرمُهره نمیدهد، آنچه پروردگار عالم به انسان میدهد، همه خوبی است؛ چنانکه در قرآن میخوانیم: «مآ أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 79) آنچه از جانب من به تو میرسد، همه خوبی و نیکی است. من فقط به شما بندگانم خوبی عطا میکنم، «وَمَآ أَصَابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِکَ» اما همهٔ شرها و بدیها تولید خودت است. اگر معتاد میشوی، کار خودت است؛ اگر دست در دست دوستان ابلیسمسلک میگذاری، کار خودت است؛ اگر در راه جهنم حرکت میکنی که به جهنم برسی، کار خودت است. شما نمیتوانید یک بدی از 114 کتاب آسمانی، از زبان 124هزار پیغمبر و دوازده امام بیاورید که فرموده باشند اتفاقاً این یک بدی از جانب خدا به تو رسیده است!
-تصحیح افکار اشتباه از طریق قرآن
ما میتوانیم همهٔ افکار اشتباه را با قرآن تصحیح کنیم؛ یعنی شما جواب هرچه را که در امور کلی عالم و آدم بخواهید، در قرآن مجید است. خوبی از کجا به من رسیده است؟ از خدا به من رسیده است. بدی از کجا به من رسیده است؟ از خودم به من رسیده است. شما ممکن است در ذهن مبارکتان بیاید که جهنم بدترین بدی و شر و خطر است. آیا این از خدا به دوزخیان نرسیده است؟ خدا میفرماید که دوزخ از جانب من به شما نرسیده است. خدا در قرآن مجید به دوزخیان میگوید: «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنْکُمْ وَ لا يَرْضي لِعِبادِهِ الْکُفْرَ»(سورهٔ زمر، آیهٔ 7) من چموشی در اعتقاد و عمل را برای احدی نمیپسندم! معنای عمقی آیه این است: من جهنم رفتن را برای هیچکس نمیپسندم.
-جهنم، نتیجۀ اعمال خود انسان
شما اگر دقت بیشتری در آیات قرآن کنید (من شاید صدبار از اول تا آخر قرآن را دیدهام؛ قرآن را سهبار ترجمه کردهام و یکبار هم، چهل جلد تفسیر برای قرآن مجید نوشتهام)، در آخر آیات مربوط به دوزخ میگوید: «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» جهنم عمل خودتان است و اصلاً کاری به پروردگار ندارد. امیرالمؤمنین(ع) هم در دعای کمیل میفرمایند: «فَبِالیَقینِ اَقطَعُ لَولا ما حَکَمتَ بِهِ مِن تَعذیبِ جاهِدیکَ وَ قَضَیتَ بِهِ مِن اِخلادِ مُعانِدیکَ» اگر در این دنیا از زمان آدم(ع) تا لحظهٔ برپاشدن قیامت، مُعاندی نداشتی و با تو دشمنی نمیکردند؛ این دشمنی، دشمنی خیلی جاهلانهای است! کسی که نُه ماه در رحم مادر پرستار تو بوده؛ خود مادر که پرستاری نکرده و پدر هم پرستاری نکرده است. کسی که قبل از تولد سینه مادر را برای تو پر از شیر کرده؛ چون نه گلویی برای خوردن غذا و نه دندانی برای جویدن داشتی. کسی که انواع نعمتهای طبیعی را در اختیارت گذاشته است؛ تو اگر بخواهی ارزش نعمت را بفهمی، به فقدان و نبود نعمت در وجود خودت فکر کن. اگر این دو چشم یا دو گوش را نداشتم، اگر بعد از تولد تا حالا دندان درنمیآوردم، اگر کل بینی روی صورتم نبود، اگر از مادر متولد میشدم و لب پایین یا لب بالا را نداشتم؛ همچنین اگر وقتی بهدنیا آمدم، ده تا انگشت یا دو انگشت شست پا را نداشتم، چه میشد؟!
-بهترین راه برای درک حق
شما برای درک نعمت، باید به نبود نعمت فکر کنید که حکما میگویند: «تُعرفُ الْأشْیاء بِأضْدادِها» اگر میخواهی حق را بفهمی، روی باطل مطالعه کن؛ اگر میخواهی نعمت را بفهمی، روی نبودش مطالعه کن. آیا دشمنی با این خدا عاقلانه است؟ امیرالمؤمنین(ع) میگویند: اگر با تو دشمنی نمیشد و بیدلیل تو را انکار نمیکردند؛ مثل دهریمسلکها، کمونیستها، ماتریالیستها و بیدینها که میگویند خدایی وجود ندارد! اگر خدایی وجود ندارد، تو چطوری بهوجود آمدی؟ خدا وجود ندارد، تو خودت خودت را بهوجود آوردهای؟! اگر خودت بودهای که خودت را بهوجود بیاوری، دیگر لازم نبوده که خودت را بهوجود بیاوری. اینهایی که میگویند خودبهخود، معنی جاهلانهای دارد. عالم چگونه بهوجود آمده است؟ خودبهخود بهوجود آمده است، یعنی بوده و بعد خوشش آمده که خودش را بسازد. درختها نبودهاند، خوششان آمده که خودشان را بسازند؛ دریاها نبودهاند، خوششان آمده که خودشان را بسازند. این عالم اگر خدا نداشته است، تو چطوری بهوجود آمدهای؟ اصلاً همین که میگویی عالم خدا ندارد، این نیروی حرفزدن برای انکار خدا را از کجا آوردهای؟ چه کسی کمک میکند که زبانت حرکت کند، هوا کمک بدهد، دندانها و لبها کمک بدهد تا تو عربده بکشی و بگویی عالم خدا ندارد؟! همین هم که میگویی، کمک خداست که میگویی؛ اگر خودش کمک نمیداد، نمیتوانستی بگویی و لال بودی.
-منکرین و معاندین خداوند، سازندگان جهنم
امیرالمؤمنین(ع) میگویند: اگر این گروه و آن گروه نبودند، یعنی گروه انکارکنندگان تو و گروهی که تو را میشناسند و با تو دشمن هستند، چه میشد؟ در دعای کمیل میگویند: «لَجَعَلْتَ النَّارَ كُلَّهَا بَرْداً وَ سَلاَماً» این هفت طبقهٔ جهنم هم جزء بهشت بود. معاندین و منکرین تو این هفت طبقه را جدا کرده و جای دیگری را به جای بهشت درست کردهاند. پس جهنم هم کار خدا نیست و نمیتوان هیچ بدیای را به خدا نسبت داد. قرآن مجید میگوید: دادن نسبت بدی به خداوند، تهمت به پروردگار است. این کار وسوسهگران است که همیشه بودهاند و جدید نیستند که «وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» خلافی را به نادانی به خدا نسبت میدهند.
اگر بگوییم که اعمال ما به ارادهٔ ما نیست و یک نفر دیگر ما را از پشتسر هُل میدهد، این جبر است؛ بگوییم، بخندیم، بخوابیم، بخوریم، عبادت کنیم، زنا کنیم و ربا بخوریم. نه آنطرف کار ماست و نه اینطرف کار ماست؛ این جبر است و اگر این جبر را بپذیریم، آنوقت باید بگوییم که بعثت انبیا باطل است. چون به انسان مجبور که امرونهی نمیکند، او مجبور است و دست خودش نیست که بگویند این کار را بکن یا آن کار را نکن. این حقیقت «لَا جَبْر» که در گفتار امام ششم است.
-خلقت بیهدف، دور از حکمت پروردگار
«وَ لَا تَفْوِیض» واگذاری کامل هم در عالم نیست؛ خدا انسان را خلق کرده باشد و وقتی از رحم مادر بهدنیا بیاید، بگوید بهدنبال کارت برو، دیگر هیچ کاری به کار تو ندارم! مهارت روی گردن خودت، خودت و خودت! این واگذاری هم باطل است؛ در قرآن میخوانیم: «أَیَحْسَبُ الْإنسانُ أَنْ یُتْرَكَ سُدیً»(سورهٔ قیامت، آیهٔ 36). «حَسِبَ» یعنی خیال بیپشتوانه و هوایی که علم، عقل، حکمت، فلسفه و دین بدرقهاش نمیکند. آیا انسان خیال کرده است که او را خلق کردهام و به خودش واگذاشتهام. انسان مگر حیوان پیر بوده که در صحرا رهایش کنند و بگویند کار او دیگر به ما چه! بچرد یا نچرد، آب بخورد یا نخورد، گیر گرگ و پلنگ بیفتد یا نیفتد. انسان این نیست، بلکه به اراده، رحمت، مشیّت، رضوان، خواست، کرم، آقایی و بزرگواری پروردگار وصل است. خداوند انسان را قطع نیافریده است که خلق بکند، بعد یک پسگردنی به او بزند و بگوید: مثل حیوانی که دیگر هیچ کاری از دستش برنمیآید، در بیابان دنیا بچر تا بمیری. خدا این کار را نکرده است! خدا میفرماید: من شما را رها نکرده و وانگذاشتهام.
امیرالمؤمنین(ع)، همکفو صدیقۀ کبری(س)
به اول منبر برگردم؛ صدیقهٔ کبری که نمونهاش در شئونش، حتی در مادران انبیا نبوده است؛ چرا نمیگویم همسران انبیا؟ چون همسران بعضی از پیغمبران ایمان نیاوردند، از منابع آزار انبیا شدند، با کافران وابستند و جاسوسی میکردند. برای این نگفتم مانند زنان انبیا، بلکه در مادران انبیا که همه در پاکدامنی، پارسایی، ورع و کرامت در میان زنان زمان خودشان بینمونه بودند.
شما اختصاصات شئون صدیقهٔ کبری(س) را در مادران هیچ پیغمبری و امامی نمیبینید، غیر از امیرالمؤمنین(ع) که همکفو است؛ یعنی علی(ع) هر شأنی دارد، زهرا(س) هم دارد؛ علی(ع) هر ویژگیای دارد، زهرا(س) هم دارد؛ الّا اینکه زهرا(س) مأموم امیرالمؤمنین(ع) بود، نه امام امیرالمؤمنین(ع). بخشی از این مجموعۀ شئون به ارادتالله بوده و بخشی هم با اختیار و انتخاب خودش بوده است. از وقتی وارد زندگی شده، مشتاقانه (اینها را عنایت بفرمایید؛ چون وضع و احوالاتش پیداست)، مخلصانه، عالمانه، عاقلانه و با همت بلند، به آیات قرآن و روایات پدرش عمل کرد. بهعبارت امروزیها، با قرآن مجید و روایات پیغمبر(ص) براساس اختیار و انتخاب خودش خودسازی کرد.
ساختمان اولیۀ وجود صدیقۀ کبری(س)
این دو بخش از شئون بود، حالا بخشی که فقط به خدا مربوط بوده، کاری به خودش نداشته، به دخالت و اختیار خودش هم نبوده است. خیلی علاقه داشتم ده نکتهای را که آماده کردهام، برایتان بگویم؛ اما همین یک نکته را میگویم. این روایت نه در یک کتاب، نه دو کتاب، نه سه کتاب، بلکه دریاوار در کتابها آمده است. رسول خدا(ص) میفرمایند که جبرئیل بر من نازل شد و گفت: خدا به تو سلام میرساند و از تو میخواهد با اینکه ماه رمضان نیست، رجب و شعبان هم نیست (پیغمبر هفتهای سه روز روزه میگرفتند، رجب و شعبان هم روزه میگرفتند)، چهل روز روزه بگیری. پیغمبر اکرم(ص) هم عبدالله است، به خدا نه نمیگوید و در زندگیاش به خدا نه ندارد! هرچه نه دارد،«لَا إلٰه» به غیر از خداست؛ اما همیشه به پروردگار میگوید آری و تسلیم است.
چهل روز در آن هوای گرم مکه، نه باغی و گلستانی بود، نه پنکه و کولری بود، نه فنکوئلی بود، در آن هوای بالای پنجاه درجه روزه گرفتند. من وقتی مکه بودم، گاهی شبها نزدیک بوده که در خیابان خفه بشوم؛ اگر مسجدی پیدا نمیکردم که داخل بروم و زیر کولر بنشینم، از بین میرفتم! بالای پنجاه درجه، با هُرم و کشنده و شرجی؛ چون نزدیک جدّه و دریاست. حضرت چهل روز روزه گرفتند و خدیجهٔ کبری(س) هر شب با آن دست پاک، الهی و آن نیت عرشی، افطاری درست میکرد. جبرئیل در روز چهلم آمد و گفت: یا رسولالله! امروز با هیچکس ملاقات نکن، افطاری هم از دنیا نخور، خدا فرموده است که من برای تو افطاری میفرستم. این افطاری هم در بعضی از روایاتمان هست که پیغمبر(ص) میگویند: یک سیب از بهشت برای من آوردند و من با آن سیب افطار کردم.
وقتی افطار تمام شد، دوباره جبرئیل آمد و گفت: سیبی که خوردی، از بهشت بوده و الآن به نطفه تبدیل شده است، امشب باید این را به خدیجه انتقال بدهی. این امانتالله است. آن شب که شب چهلم روزهٔ پیغمبر(ص) با افطار بهشتی بود و خدیجهٔ کبری(س) که اولین شوهرش هم پیغمبر(ص) بود. اینهایی که نوشتهاند قبل از پیغمبر(ص) دوتا شوهر کرده، دروغی است که دیگران ساختهاند و کار شیعه نیست. اصلاً خدیجهٔ کبری(س) خانمی آراسته به دین حنیف، از قریش و نوادگان حضرت ابراهیم(ع) بود، اینقدر هم خردمند بود که هر بتپرستِ آلودهٔ پلیدِ کثیفی به او پیشنهاد ازدواج داد، صددرصد رد کرد. این وضع سازمان وجودی اولیهٔ صدیقهٔ کبری(س) که این ویژگی و خصوصیت برای مادر هیچ پیغمبری و امامی پیش نیامده است. جلسهٔ بعد با خواست خدا، ببینیم که پروردگار عالم مهار بحث را با ارادهٔ الهیهاش و کمک دادن به همهٔ ما به کجا میکشد!
کلام آخر؛ آخرین وداع با صدیقۀ کبری(س)
امروز بعدازظهر چهارتا بچه که امام مجتبی(ع) بزرگترین آنها بود و اصلاً از مادر جدا نبودند، به حرم جدّشان برای زیارت رفته بودند که یکمرتبه این ارتباط فرزند و مادر انگار به آنها گفت که اگر به خانه بروید، مادرتان را دیگر زنده نمیبینید! این ارتباط، خیلی شدید و معنوی بود. حجابی بین بچهها و مادر در دل، قلب و فکر نبود! بچهها آمدند، اما در احادیث ما نوشتهاند که طبیعی نیامدند، بلکه میدویدند. وقتی به خانه رسیدند، خانمی که در خانه بود، خیلی با محبت گفت: عزیزانم، وارد اتاق نشوید، مادرتان خواب است! بچهها گفتند: خیال میکنی که ما نمیدانیم چه بلایی به سرمان آمده است؟ زینب و کلثوم دیدند که حسن و حسین(علیهماالسلام) آمدند، آنها هم دویدند و آمدند. شکل نشستن بچهها اینگونه بود: امام مجتبی(ع) بالای سر مادر، زینب(س) طرف راست بدن، خواهر طرف چپ بدن و ابیعبدالله(ع) پایین پای مادر. این چهار بچه مدام مادرشان را تکان میدادند و میگفتند: مادر، چرا دیگر جواب ما را نمیدهی؟ مادر، سابقه نداشته که با ما حرف نزنی!
بچهها دیدند که مادر اصلاً جواب نمیدهد و عکسالعمل نشان نمیدهد! من خودم در روایت دیدم که ابیعبدالله(ع) بلند شدند و گفتند: برادر، خواهرها! من الآن میروم و پدرم را خبر میکنم. خانه نزدیک مسجد بود، دواندوان به مسجد آمد و گفت: بابا، سریع بیا! میترسم که مادرم را زنده نبینی. حضرت از جا بلند شدند، عبایشان افتاد، اما برنداشتند؛ کفش به پا نکردند و همینطوری که دواندوان میآمدند، برای خودشان هم مصیبت میخواندند. معنی عربی حرفهای ایشان به زبان خودمان این است: من هنوز حرارت داغ پیغمبر(ص) از قلبم سرد نشده است، چرا خبر مرگ زهرا(س) را برای من آوردید؟
وارد اتاق شدند، امام مجتبی(ع) جای خود را به بابا داد، امیرالمؤمنین(ع) نشستند، سر زهرا(س) را بلند کردند و روی دامن گذاشتند، گفتند: «اَلسّلام عَلَیکِ یَا بِنْتَ رَسُولَ اللّه»، اما جواب نداد؛ حضرت فرمودند: «اَلسّلام عَلَیکِ یَا بِنْتَ حَبِیبِ اللّه»، اما جواب نداد؛ دوباره حضرت فرمودند: «السَّلامُ عَلیکِ یا بنت مَن حَمَلَ الزَّکاةِ بِأَطرافِ الرِّداءِ وَ بَذَلَها عَلَی»، باز هم جواب نداد! اشک روی صورت زهرا ریخت، حضرت گفتند: فاطمه، من هستم؛ چرا جواب مرا نمیدهی؟ چشمش را باز کرد و همین چند کلمه را گفت: علی جان، سلام مرا تا قیامت به بچههایم برسان؛ علی جان، بدن مرا در شب غسل بده. در شب هم کفن و دفن کن. من راضی نیستم که این مردم در مراسم من شرکت کنند. آخرین حرفی که زد و جان داد، این بود: علی جان، بچههایم؛ علی جان، در بچههایم حسینم.