لطفا منتظر باشید

جلسه ششم پنج شنبه (2-11-1399)

(قم حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))
جمادی الثانی1442 ه.ق - دی1399 ه.ش
16.41 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله ربّ العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین، حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

سفرۀ کامل پروردگار در لذت‌های مادی

تمام لذت‌های دنیا دو بخش است: یک بخش لذت‌های مادی است که انسان به‌وسیلهٔ حواس پنج‌گانهٔ خودش (چشم، گوش، شامه، چشایی و لامسه) از طریق ارتباط گرفتن با نعمت‌های مادی، از شنیدن، تماشا، چشیدن، بو کردن و لمس کردن لذت می‌برد. سفرهٔ پروردگار دراین‌زمینه طبق آیه‌ای در سورهٔ لقمان، سفرهٔ کاملی است و برای هیچ‌یک از حواس پنج‌گانه کم ندارد. دیدنی‌هایی که برای چشم، شنیدنی‌هایی که برای گوش، چشیدنی‌هایی که برای زبان، بوهای خوشی که برای شامه و اموری که برای پوست و لمس، مثل پارچه‌های نرم، بوسیدن اولاد و از این قبیل لذت دارد. هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که خدایا! چیزی برای حواس پنج‌گانه کم گذاشته‌‌ای و جای یک مورد را برای لذت ما خالی گذاشته‌ای. اگر کسی این‌گونه بگوید، دروغ و اشتباه است. خداوند کار ناقص ندارد، کم کاری هم ندارد. در قرآن می‌فرماید: «وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً»(سورهٔ لقمان، آیهٔ 20) نعمت‌های آشکار من، کامل، پر و جامع است.

 

-ساختمان بدن انسان، از عجایب خلقت

آیه‌ای هم در سورهٔ ابراهیم(ع) هست که می‌گوید: «وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها»(سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 34) از هرچه مورد خواست شماست (خواسته‌های بدنی، عقلی و روحی‌)، سر این سفره قرار داده‌ام. این‌قدر هم برایتان قرار داده‌ام که اگر بخواهید بشمارید، به شماره نمی‌آید! شما عدد در اختیار دارید (میلیون، میلیون‌ها و میلیارد)، اما آنچه برایتان قرار داده‌ام، اگر بخواهید بشمارید، به شماره نمی‌آید! من نمونه‌ای برایتان بگویم؛ دانشمندان و به قول خودشان، فیزیولوژیست‌ها که در بدن انسان کار کردند، خیلی دقیق بیان می‌کنند و می‌گویند: حجم بدن انسان در هر میلی‌متر و کمتر، چند سلول وجود دارد. سلول به تعبیر ساده، یعنی آجرهای ساختمان بدن. یک‌دانه‌اش هم دیده نمی‌شود و باید چندهزار برابر زیر میکروسکوپ بزرگش کنند تا بتوان آن را دید. هر سلول از 64 عنصر آزاد در جهان ساخته شده است. با اینکه با چشم غیرمسلح دیده نمی‌شود، ترکیب وجودش از 64 عنصر است؛ البته تا آخرین مطالعه‌ای که من داشتم، اگر بعداً عناصر سلول را اضافه کرده باشند، نمی‌دانم. 

 

این از عجایب است! موجودی که با چشم دیده نمی‌شود و باید یکی از آنها را چندهزار برابر کنند تا دیده شود، 64 عنصر در ساختمانش به‌کار گرفته شده است و شعور هم دارد. برای کاری که باید در بدن انجام بدهد شعور کامل دارد و فراموشی هم ندارد. هر چندماهی که بر اثر مشکلی، مثلاً در یک نقطهٔ بدن، ده‌هزار و دویست سلول می‌میرد؛ کبد (جگر سیاه) ذخیرهٔ سلولی دارد، شعور دارد و می‌فهمد که در فلان ناحیهٔ بدن ده‌هزار و دویست سلول مرده است، فوری ده‌هزار و دویست سلول از راه‌های موجود در بدن روانه می‌کند تا جای آن مرده‌ها را پر کنند.

 

-موجودات هستی، دارای شعور

نه‌تنها سلول، کبد، معده و رودهٔ ما شعور دارند، بلکه تمام جهان شعور دارند. پیغمبر(ص) 1500 سال پیش فرمودند: لباس‌های تن‌ شما هم شعور دارد، نگذارید زود به زود چرک شود؛ چون لباس‌هایتان تسبیح خدا را می‌گویند، اجازه ندهید که یک عنصر آلوده مسبّح پروردگار باشد. در سورۀ اِسراء، سورۀ نور و اوائل چند سوره که با «سَبَّحَ لِلّه» یا «یُسَبِّحُ لِلّه» شروع می‌شود، پروردگار اعلام کرده که کل موجودات هستی شعور دارند و یک سنگ‌ریزهٔ بی‌شعور در عالم نیست. نگاه نکن که جماد است، قرآن می‌فرماید: «وَ أَوْحي‏ في‏ كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها» ما وقتی آسمان‌ها و عوالم بالا را ساختیم، تکلیف آنها را که چقدر با هم فاصله داشته باشند، چه مقدار کیلومتر دور خودشان دور بزنند و چه مقدار دور مرکزشان حرکت کنند، بر آنها وحی کرده‌ایم. خدا به بی‌شعور که هیچ‌چیزی نمی‌فهمد، وحی نمی‌کند و کار گُتره و بیهوده نمی‌کند. کل موجودات شعور دارند که خواستهٔ او را می‌گیرند و به‌کار می‌برند.

 

-قدرت بی‌نهایت و دقت پروردگار در خلقت انسان

از قدرت بی‌نهایت او هم تعجبی نیست؛ شما از موهای بدنتان، آن مویی که از همه نازک‌ترِ نازکتر است، زیر میکروسکوپ ببرید، زیر پوست شما عین درخت ریشه دارد و وسط تمام این موهای کوچک‌تر هم سوراخ است. خدا این موها را با چه مته‌ای در رحم مادر ما دانه‌دانه سوراخ کرده، هواکش برایشان گذاشته و ریشه هم به آنها داده است؟ برادرانم، چقدر در 24 ساعت به یاد خدا و کار خدا در بدنتان می‌افتید؟ نمی‌خواهم بگویم کار خدا در عوالم بالا، زمین، اقیانوس‌ها، سلسله کوه‌ها، حیوانات، درختان و گل‌ها؛ در رابطهٔ با خودتان چقدر یاد خدا می‌افتید که او برای به‌وجودآوردن و ساختن شما تا حالا چه‌کار کرده است؟! 

 

کار این صنعتگر چقدر دقیق است و هیچ‌چیزی را هم یادش نرفته که به شما بدهد. از زمان آدم(ع) تا حالا، میلیاردمیلیارد انسان خلق کرده و کف پای همه را هم منحنی قرار داده تا این انحنا بار بدن را بشکند. اگر کف پا صاف بود، پادرد، کمردرد و زانودرد در چهارپنج سالگی به شما حمله می‌کرد. خدا یادش نرفته که پلک، موی پلک و ابرو به همه بدهد تا وقتی در تابستان عرق می‌کنند، عرق‌ها اینجا گیر کند و در چشم سرازیر بشود که بعد از چند ماه چشم را فاسد کند. هیچ یاد خدا می‌کنید؟! اگر دلتان خواست، یاد خدا کنید؛ خدا به شما زور هم نمی‌گوید. اگر دلتان خواست، از امشب به بعد، گاهی نگاهی به خودتان بیندازید و از او یاد کنید. 

 

آزادی انسان در انتخاب راه سعادت

ما تا در دنیا هستیم، خدا ما را به هیچ کاری مجبور نمی‌کند؛ حتی مجبور به عبادات، کار خیر یا معصیت و گناه. تنها کاری که او دراین‌زمینه برای ما کرده، این است: «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 256) من راه سعادت را نشان داده و آشکار کرده‌ام، راه گمراهی را هم برای شما بیان کرده‌ام؛ اما این‌گونه نیست که مجبور کنم در راه هدایت بروی یا در راه گمراهی قرار بگیری. الآن هم مجبورت نمی‌کنم که خودت را بررسی کنی تا یاد من باشی؛ اما اگر از من غفلت کنی، شیطان تمام دستگاه‌های وجودت را از کثافت، گناه و آلودگی پر می‌کند. 

 

-آرامش مطلق نزد پروردگار

اگر یاد من نکنی، اضطراب، ناامنی و هیجان بیهودهٔ دائم داری. «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» آرامش با من برایتان پیدا می‌شود؛ نه با زن و بچه‌ات، نه با پول نه و کارخانه‌ات، نه با رفیقت. اینها برای تو آرامش نمی‌آورد و گاهی خیلی عجیب سبب ناامنی و ناآرامی تو هستند. گاهی زن چنان آرامشت را به ناحق به‌هم می‌زند، درحالی‌که تو هم هیچ تقصیری نداری؛ ده بار تو را به دادگاه می‌کِشد و مهریه‌اش را هم تا آخرین دینار می‌گیرد. اگر مهریه‌اش را هم ندهی، هیچ رودربایستی با تو ندارد، تو را به زندان می‌اندازد و می‌گوید آن گوشه بمیر تا مهریهٔ مرا بدهی. بچه‌ها هم معدن آرامش برای شما نیستند؛ گاهی این فرزندان مردم چنان چموش می‌شوند که پدران و مادران از دستشان دق می‌کنند و می‌میرند. وقتی یک ورشکستگی به انسان می‌خورد، من خیلی‌ها را در تهران می‌شناختم و یکی دو نفر در نظرم هستند که ورشکستگی به آنها خورد، حتی یکی دوتای آنها سید و متدین بودند، نتوانستند بدهی مردم را بدهند و از دستشان شکایت شد، به زندان انداختند و در زندان خودکشی کردند. 

 

اینهایی که خیال می‌کنیم مایهٔ آرامش ماست، این‌گونه نیست؛ اگر هم یک‌وقتی مایهٔ آرامش بشوند، آرامش آنها نسبی است، نه آرامش ریشه‌دار و مطلق. آرامش مطلق پیش پروردگار است؛ خدا در قرآن می‌فرماید: «فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلىٰ رَسولِهِ»(سورهٔ فتح، آیهٔ 26) من این آرامش را به پیغمبرم هدیه کردم. در بین آن همه حوادث، پیغمبر اکرم(ص) خیلی باوقار، بااطمینان، با اعتماد و آرامش، بعثتشان را به پایان رساندند. 

 

پروردگار در اعماق وجود انسان

حالا شبانه‌روز یاد خدا می‌کنید؟ خدا زور هم به شما نمی‌گوید؛ اگر دلتان خواست، گاهی یاد خدا کنید. خدا برایتان چه‌کار کرده است! این که خدا می‌گوید شما نمی‌توانید نعمت‌های مرا بشمارید، همچنین این که من هیچ‌چیزی برایتان کم نگذاشته‌ام از نعمت‌هایی که پنج حس لذت‌بری‌ شما را تأمین بکند؛ اینها دلیل دارد. آجرهای ساختمانی کل بدن ما ترکیبی از سلول است؛ استخوان‌ها، عصب‌ها، روده‌ها، معده، گوشت، پی و رگ، چشم و گوش، همه سلول است. برای ساختن بدن هر کدام ما، به چاق و لاغر هم کار ندارد، چند سلول در رحم مادر ما به‌کار گرفته تا ما جنین کاملی شدیم و بیرون آمدیم؟ دانشمندان فیزیولوژیست (بدن‌شناسان) می‌گویند: اگر کسی دلش بخواهد سلول‌های بدن خودش را بشمارد و ببیند چند سلول در بدنش به‌کار رفته، از وقتی از مادر به‌دنیا می‌آید، باید بشمارد و هیچ کاری هم نکند؛ نه حرف بزند، نه غذا بخورد و نه جایی برود، فقط مشغول شمردن شود و ثانیه‌ای هزار عدد آن را بشمارد، شمردن سلول‌ها سه‌هزار سال بعد تمام می‌شود. 

 

خدا کجاست؟ خودش آدرس خودش را داده و گفته که «فِی أنْفُسِکُم» در عمق، ذات، حقیقت، بدن و وجود شماست. حافظ می‌گوید:

سال‌ها دل طلب جام‌جم از ما می‌کرد ××××××××××× آنچه خود داشت، ز بیگانه تمنا می‌کرد

خدا پیش خود توست، دنبال چه هستی؟ کجا می‌خواهی پیدایش کنی و به او برسی؟ 

بی‌دلی در همه احوال خدا با او بود ××××××××× او نمی‌دیدش و از دور، خدایا می‌کرد

یک شعر دیگر از حافظ بخوانم، چقدر این شعر او پرمعنا است! وی در یکی از غزلیاتش می‌گوید: «هرچه دارم، همه از دولت قرآن دارم». حافظ از جوانی کل قرآن را حفظ بود و مفسّرین مهمی در شیراز بودند که پیش اینها زانو می‌زد و شاگردی می‌کرد. حافظ در این شعرش می‌گوید: 

تو را ز کنگرهٔ عرش می‌زنند صفیر ××××××××× ندانمت که در این دامگه چه افتاده است

خدا تو را دائم از عالم غیب صدا می‌کند، چه موقع می‌خواهی جواب او را بدهی؟ نمی‌فهمم و نمی‌دانم در این دامی که افتاده‌ای، چه بلاهایی بر سرت آمده که نه صدا را می‌شنوی و نه جواب می‌دهی. 

 

سفارش خداوند در خصوص لذت‌های انسان

این پنج حس را یک‌بار دیگر می‌شمرم تا یادتان بماند؛ حس یعنی عضوی که احساس می‌کند. چشم دیدنی‌ها را حس می‌کند، گوش شنیدنی‌ها را حس می‌کند، شامه بوها را استشمام می‌کند، زبان مزه‌ها را استشمام می‌کند، پوست هم نرمی و زبری را احساس می‌کند. 

 

-آلوده نکردن پنج حس به حرام

خدا برای کل این پنج حس نعمت‌های کاملِ جامعِ غیرقابل‌شماره قرار داده است که شما محروم از لذت ظاهری زندگی نکنید؛ فقط یک کلمه کنار پروندهٔ لذت‌های پنج حس در قرآن قرار داده که این است: این پنج حس را در احساس‌کردن‌هایش به امور حرام نجس نکن. فشار به ما آورده است؟ آیا این فشار و سختی است که گفته پنج عضو حس‌کننده‌ات را که برای من است و من به تو داده‌ام هیچ‌جا نجس نکن. 

 

-ماندگار نبودن لذت‌های مادی

یک کلمهٔ دیگر هم دربارهٔ لذت‌های مادی گفته که آن‌هم خیلی جالب است! می‌گوید: «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 96) پروندۀ‌ همهٔ این لذت‌ها و عوامل لذت‌بخش‌ به آخر می‌رسد. فکر نکن که برای تو ابدی است. هنوز زنده هستی، به دکتر رفته‌ای و آزمایش خیلی مهمی داده‌ای، آزمایش را برای او بردی و گفته که اگر این ده نوع غذا بخوری، می‌میری! هنوز زنده هستی و پروندهٔ لذت نسبت به خیلی از نعمت‌ها بسته شده است. هنوز زنده هستی و به دکتر می‌روی، می‌گوید متأسفانه چشمت آب سیاه آورده، با آن بساز؛ نمی‌توانیم عمل کنیم، آخرش کور می‌شوی. هنوز زنده هستی و غریزهٔ بسیار پرقدرتِ بدتر از گرگ در تو خاموش شده است و دیگر نمی‌توانی هیچ‌کدام از مسائل ازدواج را انجام بدهی. زن و زندگی و خانه داری، ولی چراغ غریزهٔ جنسیِ تو خاموش شده است. شاعر می‌گوید:

 

جوانی گفت پیری را چه تدبیر ×××××× که یار از من گریزد، چون شوم پیر

وقتی جوان بودی، با یک عکس، تلفن یا نامه، البته از طریق نامشروع، شش دختر را به تور می‌انداختی؛ اما جناب پیرمرد، الآن با هشتاد سال سن، به‌هم‌خوردن قیافه، ریختن موی سر، کمردرد و زانودرد، سمعک، عینک و عصا، در کوچه به دختری بگو قربانت بروم، می‌گوید: برو گم‌شو مردک بی‌شعور!

جوابش گفت پیر نغزگفتار ××××××××‌که در پیری تو هم بگریزی از یار

خیال نکن که فقط زن و دختر فرار می‌کنند، تو هم دیگر حال نداری؛ تو هم کیفیت روحی و قدرت نداری؛ تو هم به جایی رسیده‌ای که اگر متدین باشی، می‌گویی: خدایا! اگر مصلحت من است، مرگم را برسان. من برای چه زنده بمانم، وقتی نمی‌توانم راه بروم، نمی‌بینم و نمی‌شنوم؛ اما اگر خیلی مؤمن باشی، می‌گویی: خدایا! من راضی هستم به رضای تو.

 

-لذت‌های معنوی، لذت‌های ماندگار

پس یک کلمه این است: سفره برای لذت این پنج حس، کامل است؛ یک کلمه هم این است که لذت‌ها را در حرام‌ها هدایت نکنید؛ کلمهٔ سوم این است: تمام آنچه پیش شماست، تمام‌شدنی است؛ معده‌تان، روده‌تان، چشمتان و گوشتان تمام‌شدنی است. حتی خیلی از غذاها هم که در سفره هست، برای تو تمام شده است و نمی‌توانی بخوری. «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 96) اما آنهایی که مربوط به من و بین من و توست، آنها ماندگار است، از بین نمی‌رود و معدوم نمی‌شود. خدا در قرآن می فرماید: «وَ مَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ‌ مِنْ‌ خَيْرٍ تَجِدُوهُ‌ عِنْدَ اللَّهِ‌ هُوَ خَيْراً»(سورهٔ مزمل، آیهٔ 20) آنچه از خوبی‌ها کسب بکنید، فردای قیامت همه را پیش من می‌بینید. من امانت‌دار شما هستم و همهٔ خوبی‌هایتان را نگه می‌دارم؛ به آنها نیازی هم ندارم و در قیامت به شما پس می‌دهم. ماندگارها برایتان بهتر از تمام‌شدنی‌هاست. البته تمام‌شدنی‌ها را تا جوان هستید، لذتش را از راه حلال و مشروع ببرید؛ ولی بهتر از لذت‌های ظاهری، لذت‌های ماندگار است. 

 

کیفیت لذت‌های صدیقۀ کبری(س)

الف) قناعت در لذت‌های مادی

همهٔ این حرف‌ها مقدمه بود، برای اینکه بگویم وجود مبارک صدیقهٔ کبری(س) با این پنج حس، از دنیا در اوج قناعت لذت برد! فرش اتاقش شش‌تا پوست بز، رختخوابش لیف خرما و خانه‌اش هفتادهشتاد متر بود که کاهگلی هم بود. از نظر غذا هم، سه روز سه روز با بچه‌هایش گرسنه می‌ماند، اما حرف نمی‌زد و نمی‌گفت چرا! سه روز بود که امیرالمؤمنین(ع) سر کشاورزی بودند، خسته و گرماخورده به خانه آمدند و فرمودند: دختر پیغمبر، چیزی داریم؟ حضرت نگفتند چیزی بیاور، حواستان جمع باشد! اگر زهرا(س) می‌گفت داریم، خود حضرت بلند می‌شدند و می‌رفتند؛ اگر زهرا(س) می‌گذاشت، خودشان می‌پختند یا می‌آوردند. زهرا(س) عرض کرد: آقا، شما نبودید که برایمان خرید کنید، من و حسن و حسین سه شبانه‌روز است که گرسنه هستیم. حضرت فرمودند: چرا به پدرت نگفتی؟ گفت: من هیچ‌وقت حرف خانهٔ شوهرم را به پدرم نمی‌گویم. کجای کار هستی؟ من باید شخصیت شوهرم را حفظ بکنم! من به پدرم بگویم علی نیست، برای ما هم چیزی قرار نداده و ما گرسنه هستیم! چه زندگی‌ای داشتند! 

 

ب) در اوج لذت‌های معنوی

از نظر لذت‌های ظاهر در کمال قناعت بود، ولی خودش را به سه رشته لذت وصل کرد و تا از دنیا نرفته بود، از این سه نعمت لذت‌بخش، بسیار کامل و بدون اینکه ذره‌ای کم بگذارد، لذت برد! 

 

-لذت عبادت‌الله

چه نمازی می‌خواند و چه لذتی می‌برد! امام مجتبی(ع) می‌گویند: هیچ شبی سر شب نخوابید که برای نماز صبح بیدار شود؛ بلکه دو سه ساعت قبل از نماز صبح بیدار بود و در گریه، عبادت و تفکر غوغایی می‌کرد. 

 

-تماشای پیغمبر(ص)

لذت دوم این بود که هر روز وجود مبارک رحمة‌للعالمین را زیارت می‌کرد و از این زیارت هم کمال لذت را می‌برد. وقتی پیغمبر(ص) را می‌دید، همهٔ ارزش‌ها را می‌دید؛ هم ارزش‌های مُلکی و هم ارزش‌های ملکوتی را می‌دید. 

 

-زندگی با امیرالمؤمنین(ع) و فرزندان

لذت سوم هم زندگی کردن با همسری مثل امیرالمؤمنین(ع) و با فرزندانی مانند حضرت مجتبی(ع)، ابی‌عبدالله(ع) و زینب کبری(س). 

 

-اندوه صدیقۀ کبری(س) از حوادث کربلا

البته یک استثنا هم در این لذتش وجود داشت؛ وقتی پیغمبر(ص) را می‌دید، غرق در نشاط و لذت می‌شد؛ وقتی علی(ع) را می‌دید، غرق در نشاط و لذت می‌شد؛ وقتی حسن(ع)، زینب(س) و کلثوم(س) را می‌دید، غرق در نشاط می‌شد؛ اما وقتی چشمش به حسین(ع) می‌افتاد، غصه‌دار و اندوهگین می‌شد. گاهی هم اشکش جاری می‌شد. شرح داستان لذت‌های سه‌گانه حضرت صدیقهٔ کبری(س) برای جلسه بعد باشد؛ چون خیلی شرح دارد و به این سادگی نیست.

 

کلام آخر؛ تا ابد جلوه‌گه حق و حقیقت، سرِ توست

تا ابد جلوه‌گه حق و حقیقت، سرِ توست ××××××× معنی مکتب تفویض، علی‌اکبرِ توست

ای حسینی که تویی مظهر آیات خدا ××××××× این صفت از پدر و جد تو در جوهر توست

درس آزادگی، عباس به عالم آموخت ×××××××× ز آن‌که شد مست از آن باده که در ساغر توست

طفل شش‌ماهه تبسم نکند، پس چه کند ××××××××× آن‌که بر مرگ زند خنده، علی‌اصغر توست

خواهر غم‌زده‌ات دید سرت بر نی و گفت ××××××××× آن‌که باید به اسیری برود، خواهر توست

 

حسین من، روزی که از مدینه آمدم، با تو و عباس بودم، با عون و عبدالله و اکبر بودم؛ اما بلند شو و ببین که الآن هم‌سفران من چه کسانی هستند! من باید از اینجا تا کوفه، از کوفه هم تا شام بروم و هم‌سفرم شمر و سنان و خولی باشد. حسین من، با این‌همه فشار و درد و رنج، من راضی به رضای پروردگار هستم. در حالت طبیعی، وقتی کسی می‌خواهد برود، عزیزش را بغل می‌گیرد و می‌بوسد. حسین من، من می‌خواهم تو را ببوسم و بروم، اما سرت را بالای نیزه زده‌اند! می‌خواهم بدنت را ببوسم، اما جای درستی ندارد! با یک دنیا عاطفه، محبت و ادب، دستانش را دو طرف بدن گذاشت و خم شد، لب‌هایش را روی گلوی بریده گذاشت...

برچسب ها :