لطفا منتظر باشید

جلسه یازدهم شنبه (4-2-1400)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1442 ه.ق - فروردین1400 ه.ش
19.53 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

کسب معرفت، مقدمۀ هر حرکت

-مطلب فوق‌العاده‌ای از امیرالمؤمنین(ع) خطاب به کمیل

امیرالمؤمنین(ع) مطلب فوق‌العاده‌ای دربارۀ معرفت، خطاب به کمیل‌بن‌زیاد نخعی دارند. کمیل اهل یمن و از قبیلۀ مالک اشتر بود؛ نوشته‌اند: چند نفر از یاران امیرالمؤمنین(ع) از رازداران حضرت بودند که کمیل یکی از آنها بود؛ یعنی آن علوم ویژه‌ای که همه طاقتش را نداشتند، کمیل از آنهایی بود که طاقت و تاب آن علوم ویژه را داشت و امیرالمؤمنین(ع) هم بی‌دریغ به آنها انتقال می‌داد. 

 

این افراد کم بودند، ولی هرکدامشان یک دنیا بودند. نودساله بود که به‌خاطر عشق شدید به امیرالمؤمنین(ع) به اعدام محکوم شد و سر مبارکش را در آن سن از بدن جدا کردند. همان ‌جا هم که شهید شد، دفنش کردند که الآن حرم و صحن وسیعی دارد. از همان زمانِ دفن او، شخصیت‌های بزرگی در آنجا دفن شدند و پیش از کمیل هم، بزرگانی مانند خباب‌بن‌ارت در همان قطعه زمین دفن هستند. من شب جمعه‌ای با هفت‌ هشت نفر کنار قبر کمیل و خود ضریح بودم که به من پیشنهاد شد دعای کمیل بخوانم. آنجا دعای کمیل خوانده شد؛ البته خبر ندارم که آن دعای کمیل پخش شده است یا نه!

 

کمیل راوی این دعای باعظمت کمیل است. وی در کنار امیرالمؤمنین(ع) به یک چهرۀ معتبرِ مشهورِ الهی و ملکوتی تبدیل شد. علتش هم این بود که کمیل معرفت جامعی به امیرالمؤمنین(ع)  داشت. حالا اگر بخواهید بدانید عظمت معرفت چقدر است؛ کسی ‌که اهل معرفت است، در راه عشق امیرالمؤمنین(ع) شهید می‌شود و آن‌کسی‌ که بی‌معرفت است، شب نوزدهم ماه رمضان می‌آید و علی(ع) را می‌کشد. این فرق بین معرفت و بی‌معرفتی است.

 

-معرفت، مقدمۀ عمل و حرکت

امام به کمیل فرمودند: «ما مِنْ حَرَکةٍ الَّا وَانْتَ مُحْتاجٌ فی‌ها الی مَعْرِفَةٍ» جملۀ خیلی نورانی‌ای است؛ کمیل! عمل، کوشش و حرکتی نیست، مگر اینکه تو در آن عمل، حرکت و کوشش نیازمند معرفت هستی؛ یعنی عمل را بشناسی و بدانی خوب یا بد است، خدایی یا ابلیسی است، بهشتی یا دوزخی است. وقتی بشناسی، خیالت راحت است. اگر از اول و قبل از اینکه وارد شوی، بشناسی که عمل، حرکت، کوشش، نوشتن، حرف‌زدن و درآمدت دوزخی است، انجام نمی‌دهی و در دنیا و آخرت هم گرفتار نمی‌شوی؛ همچنین اگر بدانی که این کار، قدم و حرکت تو حق، نور و بهشتی است، انجام می‌دهی.

 

-کمک‌های پروردگار برای کسب معرفت

در این زمینه هم، پروردگار باید به انسان کمک بدهد و انسان را هدایت کند؛ البته کمک‌های پروردگار در اطراف ما زیاد است. یک کمک خداوند برای معرفت، قرآن است و یک کمک پروردگار هم انبیایش هستند؛ مثلاً کمک خدا برای همۀ جوانان، حضرت یوسف(ع) است که او را سرمشق خودشان قرار بدهند و بدانند از نظر زیبایی تک بوده و از نظر هجوم گناهِ سنگینِ زنای با زن شوهردار هم، به‌شدت در فشار قرار گرفت؛ ولی پاکی و تقوای خودش را حفظ کرد و در دام شیطان نیفتاد که به‌صورتِ زن جوانِ زیباچهرۀ ثروتمندِ کاخ‌نشین و زن نخست‌وزیر مملکت بود. 

 

آیا می‌شود که آدم با این‌همه وسایل کاخ، پول، ثروت و زن جوانِ طناز، عشوه‌گر، بی‌دین و مشرک و فشاری که وارد کرده، در دام نیفتد؟! حتماً می‌شود، چون یوسف از نوعِ ما بود. او هم انسانی دارای غریزۀ جنسی بود؛ ولی ثابت کرد که می‌شود در دام گناه کبیره نیفتاد و با یک فاسقِ فاجرِ معصیت‌کار همراه نشد.

 

 خود این یک درس یاری‌دهنده است که امام صادق(ع) می‌فرمایند: فردا به پروردگار در دادگاهش نگویی که خوشگل و جوان بودم، غریزه داشتم و نشد، گیر افتادم! آن وقت حضرت فرمودند که خدا می‌فرماید: یوسف را بیاورید و به همۀ جوان‌هایی که در دام افتادند، نشان بدهید و بگویید او نیز هم‌سنِ شما و از همۀ شما هم خوشگل‌تر بود، چرا در دام نیفتاد؟!  نمی‌شود در دام نیفتم؟ چرا می‌شود در دام نیفتم. خود انبیا یاری خدا به انسان هستند، ائمه هم همین‌طور، قرآن مجید هم همین‌طور، عقل و فطرت هم همین‌طور، عالم ربانی هم همین‌طور.

 

حجت‌های خدا برای انسان

 یک عالم ربانی در منطقۀ نینوا بود. صدهزار نفر در این منطقه بودند؛ قرآن می‌گوید: زن و مرد واقعاً مستحق عذاب الهی شدند و عذاب هم تا بالای سرشان آمد؛ یعنی یک ابر صاعقه‌زا آمد و کل منطقه را گرفت. بنا بود که آن صاعقه به امر خداوند بزند و تمام صدهزار نفر را در یک چشم به‌هم‌زدن خاکستر کند؛ اما وقتی دیدند همۀ درها به رویشان بسته است، درِ خانۀ این عالِم رفتند که اسمش روبیل بود و گفتند: چه‌کار کنیم؟ عالم ربانی یار و دلسوز انسان است، گفت: تنها راه نجات از این عذابی که بالای سرمان آمده، این است که کل مرد و زن، بچه‌ها و حیوانات، به بیابان بروید و همه از هم جدا شوید.

 

 خانم‌ها یک قطعه، مردها یک قطعه و زن‌ها هم بچه‌ها را از خودشان جدا کنند؛ آنگاه عذرخواهی کنید و بنالید. پروردگار به کسانی که اهل تضرع، زاری و پشیمانی هستند، وعدۀ نجات داده است. همین یک عالِم کل بلا را از سر این صدهزار نفر رفع کرد. یک نفر هم نماند، همه با شادی برگشتند. قرآن مجید می‌گوید: تا زمانی که عمر مقرر داشتند، آنجا زندگی کردند.

 

-عالِمان ربانی، حجت‌های خدا در میان بندگان

 در معرفت به عمل، کار و حرکت، خود آدم نمی‌تواند به‌تنهایی معرفت پیدا کند؛ مثلاً پولی که می‌خواهم دربیاورم، دوزخ است یا بهشت که به‌طرف خودم می‌کشم؛ یا این معاشرت من، دوزخ است یا بهشت؟ چون نتیجۀ همۀ حرکات انسان، یا دوزخ است یا جنت. آدم به‌تنهایی نمی‌تواند معرفت پیدا کند. پول پول است و کشش آن خیلی است؛ ولی اگر آدم ببیند که این پول با آیات قرآن در حلال و حرامش می‌سازد؛ یعنی اگر معرفت پیدا کرد که حرام است، سراغش نرود و اگر حلال است، سراغش برود.

 

اگر خودم حلال و حرامش را از قرآن تشخیص ندادم، عالِم ربانی و دل‌سوز بالاخره هست. این ممکن نیست که حجت خدا  بین مردم نباشد؛ اگر نباشد که کل مردم در کل گناهانشان معذور هستند و می‌توانند در قیامت بگویند نبود که بپرسیم؛ نه قرآن، نه پیغمبر، نه امام و نه عالِمی بود. قرآن می‌گوید: برای اینکه عذر و بهانه‌ای برای گناهانتان در قیامت عَلَم نکنید، من در همۀ امورتان حجت گذاشته‌ام.

 

حالا یک روزی انبیا بین مردم بودند، انبیا حجت بودند؛ یک روزی ائمه بودند، ائمه حجت بودند؛ یک روزی هم آخرین نفر از امامان ما که غایب شده‌اند، خودشان مردم را به عالمان ربانی ارجاع داده‌اند. شما شرح حال خواجه ‌نصیرالدین طوسی را بخوانید، ببینید ایشان چه ترمزی به ارتشِ سنگینِ جرّارِ ظالمِ غارتگرِ آدم‌کش سوزندۀ هلاکوخان مغول زد! این عالِم چه‌کار کرد!

 

 در هر روزگاری و در هر شهری، منطقه‌ای و محلی، عالمانی بوده‌اند که اعمال دوزخی و حرکات بهشتی را به مردم هشدار داده‌اند. گاهی هم آدم‌های چشم‌داری در این عالمان ربانی پیدا می‌شد که آنها دیگر بیشتر مردم را یاری می‌دادند. من در شهری خدمت عالم بزرگی رسیدم (فکر کنم سال 50 بود) که خیلی بزرگ بود. هرچه از بزرگی او بگویم، باز هم بزرگ‌تر از گفتار من است. من اسلام را عملاً در این عالم دیدم.

 

 یکی از نزدیکان پاکِ باتقوای این عالم نقل می‌کرد: یک روزی (همان زمان‌ها، یعنی سال 50 حالا یک مقدار عقب‌تر) شخص بزرگواری یک کیف‌دستی خدمت ایشان آورد. ساک کوچکی که پر از پول و اسکناس درشت بود. این شخص گفت: آقا من تاجر هستم، درآمدم را حساب کردم و دیدم این ساک کوچکِ پر از پول، حقِّ دینی من است. همان خمسی که خدا در سورۀ انفال می‌گوید و شما و ما اسمش را سهم امام می‌گذاریم: «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی»(سورۀ انفال، آیۀ 41) این پول حق پروردگار است و خدا این حق را دست پیغمبر داده، به پیغمبر هم راهنمایی کرده است که این پول را کجا خرج کند.

 

 ایشان به این تاجر فرمود: درست است که من حوزۀ علمیه، طلبه و مراجعه دارم، ولی به این پول زیاد نیازی ندارم و نمی‌خواهم. تاجر خیلی اصرار کرد، ولی باز هم فرمود: نمی‌خواهم. تاجر مثلاً گفت: من فقط به شما ارادت خاص دارم و اگر این پول را نگیرید، به عالِم دیگری نمی‌دهم. ایشان فرمود که نمی‌خواهم! آدم خیلی آرامی بود. تاجر که دید زورش نمی‌رسد به‌قول ما پول را بقبولاند، ساک را برداشت و برد.

 

 کسی که این داستان را برای من تعریف می‌کرد، گفت: بعد از اینکه اتاق خلوت شد و هیچ‌کس نبود، گفتیم: آقا حیف‌تان نیامد؟! می‌دانید با این پول چقدر می‌شد قرض طلبه‌ها را ادا کرد، مشکلشان را حل کرد، بدهی خانه‌شان را داد، خانه‌هایشان را تعمیر کرد یا برای طلبه‌ای که می‌خواهد دخترش را شوهر بدهد، جهیزیه تهیه کرد؟ چرا نگرفتید؟! فرمود: نیاز نداشتم. گفتیم: با بودن این‌همه آدم مشکل‌دار که همه هم چشمشان به حضرت‌عالی است، چطور نیاز نداشتید؟

 

 فرمود: شب گذشته خواب دیدم (خدا این‌جوری هم آدم را یاری و هدایت می‌کند) که تاجری آمد و روبه‌روی من نشست. یک ساک پر از پول جلوی من گذاشت و به من گفت که این سهم امام من است. ناگهان دیدم این‌قدر مار و عقرب از این ساک بیرون می‌آید که من از هول این خواب، بیدار شدم. نیمه‌شب گفتم که معنی این خواب را نمی‌فهمم و نمی‌دانم چیست. صبح که ایشان آمد، دیدم که ایشان و همین ساک و پول‌ها را در خواب دیده بودم.

 

خدا عالم ربانی را به کارش هدایت می‌کند تا معرفت پیدا کند که این کار، دوزخی است یا بهشتی. عالم ربانی هم مردم را با دل‌سوزی هدایت می‌کند؛ خیلی نرم، بااخلاق و گرم. وقتی مردم پیش او می‌روند و سؤال می‌کنند که آقا ما می‌خواهیم چنین دادوستدی را  انجام بدهیم، ایشان طبق آیات قرآن می‌گوید شرعی است یا نه؛ یا اینکه سؤال می‌کنند ما می‌خواهیم با چنین خانواده‌ای  وصلت کنیم، ایشان می‌گوید شرعی است یا نه. کسب این معرفت برای ما واجب است. 

 

مراجعه به عالِمان برای کسب معرفت

یا کمیل! [عمل، کوشش و حرکتی نیست مگر اینکه تو در آن عمل، حرکت و کوشش، نیازمند به معرفت هستی] چقدر این جمله نورانی و ملکوتی است! ای کاش همه اهلِ دنبال کردن معرفت بودند؛ البته تعدادشان کم است. حالا شما که در جلسات خدا یا در مساجد شرکت می‌کنید، تعدادتان در مقایسه با آنهایی که حتی در ایام سلامتِ وضع هم شرکت می‌کنند، خیلی کم است. 

 

چقدر خوب بود این صندلی‌داران برای اینکه بفهمند صندلی‌شان ماشین حرکت‌کننده به‌سوی دوزخ یا بهشت است، به یک عالم ربانی مراجعه کرده و می‌پرسیدند: آقا ما سوادمان این‌قدر است، مدرکمان این است و این صندلی را هم به ما داده‌اند؛ ما به سمت جهنم می‌رویم یا بهشت؟ آنها واردند، پاسخ را می‌گفتند. آقا ما ساعت هشت که سرکار می‌رویم، برخوردمان و رفتارمان با مردم این‌گونه است؛ ما به‌سمت جهنم می‌رویم یا بهشت؟ ما زمانی که هنوز روی این صندلی نبودیم، خیلی آرام و نرم بودیم؛ الان که روی این صندلی نشسته‌ایم، به‌ خیال خودمان کسی شده‌ایم، آیا این خیال درست است؟ واقعاً ما کسی شده‌ایم؟ 

 

تا آن عالم بگوید: جناب وزیر! جناب وکیل! جناب مدیرکل! علی‌بن‌ابیطالب(ع) را می‌شناسی؟ می‌دانی علی(ع) چه‌کسی بوده؟ می‌دانی علی(ع) در رأس همۀ جانشینان انبیا بوده؟ می‌دانی قرآن می‌گوید علی(ع) جان پیغمبر(ص) بوده؟ می‌دانی علی(ع) اقیانوس علم بوده؟ می‌دانی حاکم مملکتی بود که ده برابر مملکت شماست؟ ایشان اول نامه به استانداران و فرمانداران می‌نوشت: «مِن عَبدِالله» این نامه از طرفِ یک بندۀ خدا برای تو می‌آید، من این نامه را بر اساس بندگی می‌نویسم. 

 

تو روی این صندلی و در کارهایی که برای مردم انجام می‌دهی، عبدالله هستی؟ تو نسبت به باز بودن درِ اتاقت به روی مظلومان که مستقیم بیایند و حرفشان را بزنند، عبدالله هستی؟ آیا خبر داری ادارۀ زیردستت، مردم را دو، سه یا چهار سال می‌برند، می‌آورند، می‌دوانند و خسته و رنجیده می‌کنند؟ چون بعضی‌ کم‌ظرفیت هستند، از دین بیزار می‌شوند. می‌دانی صندلیِ تو رو به جهنم است؟ باید پرسید، سؤال کرد و هر لحظه خود را در معرض معرفت قرار داد.

 

خداوند، شاهد همیشگیِ انسان

اینکه خداوند متعال را فقط در این ویژگی بشناسم، برای من کافی است: «كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ» خدایا! تو در تمام لحظات عمر من، مراقبم هستی. می‌بینی من چه‌کاره هستم و چه‌کار می‌کنم. یا برای من کافی است که این آیه را باور کنم: «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرصادِ»(سورۀ فجر، آیۀ 14) بندۀ من، پروردگارت در کمین توست. فکر نکن میدانی باز و آزاد و عرصۀ راحتی داری؛ نوبت این خواهد آمد که تو را بر اثر اشتباهات سی چهل‌ساله‌ات، به عذاب بگیرم! خودت را در امان حساب نکن. این معرفت است: «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرصادِ».

 

-عاقبت عبیدالله‌بن‌زیاد

زینب کبری(س) این آیه را برای حاکم کوفه خواند، وقتی او به‌مسخره به زینب کبری(س) گفت: همۀ برادران، اقوام و یارانِ برادرت در کربلا کشته شدند؛ خدا کجا بود تا نگذارد آنها به‌دست ما کشته شوند؟ حضرت فرمود: «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرصادِ» خدا در کمینت بود.

 

 آخر در جنگی در بصره، ابراهیم‌بن‌مالک او را کُشت و سر بریده‌اش را برای مختار به کوفه فرستاد. بچه‌ها و جوان‌های کوفه، وقتی فهمیدند سر ابن‌زیاد را روی یک سپر یا بالای نیزه آورده‌اند، به نیزه‌دار التماس می‌کردند که سر را پایین یا سپر را جلو بیاورد و فراوان آب دهان به این سر بریده می‌انداختند. پوست سرش را هم کَنده و کاه ریخته و برای مختار آورده بودند. معلوم شد زینب کبری(س) چه می‌گفت: «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرصادِ» خدا در کمین همۀ ما است.

خداوند چوبِ به‌جا می‌زند**** اگر می‌زند، بی‌صدا می‌زند

گاهی آدم از یک جایی که نمی‌داند و نمی‌فهمد، کتک می‌خورد. کمیل! هیچ حرکتی نیست، مگر اینکه تو در آن حرکت، محتاج شناخت و معرفت هستی.

 

کتاب‌های معرفت الهی

خدا برای ما سه کتاب معرفت قرار داده است: خودش اسم یکی از آنها را در قرآن، «کتاب آفاق» می‌گوید؛ اسم دیگری، «کتاب انفس» است که وجود خودمان است و سومی «قرآن» است. ما می‌توانیم با مطالعه در خلقت از طریق چشم‌ یا گوشمان یا با خواندن کتاب‌هایی که دانشمندان برای جهان نوشته‌اند، خدا را با دل ببینیم. می‌توانیم با مطالعۀ وجود خودمان، به پروردگار معرفت پیدا کنیم. می‌توانیم با مطالعۀ قرآن که نزد ماست و در دسترس همۀ ما قرار دارد، حقایق را در حد خودمان بفهمیم. حتی می‌توانیم قرآن را با خود قرآن بشناسیم. 

 

اجر کبیر

این آیه در سوره مبارکۀ اسراء است و چقدر آیۀ زیبایی است! «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا»(سورۀ اسراء، آیۀ 9) «هَذَا الْقُرْآنَ» یعنی بندۀ من! این قرآنی که الان پیش تو، در خانه‌ و در دست توست «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي» تو را راهنمایی می‌کند «لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ» به استوارترین راه که این راه، تو را به بهشت می‌رساند؛ «وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ» و این قرآن که تمامش وعده‌های خود من است، اهل ایمان و کسانی را که تمام حرکاتشان درست و شایسته است مژده می‌دهد؛ «الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ» چه مژده‌ای و به چه کسانی؟ به آنهایی که همۀ کارهایشان درست و شایسته است. «أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا» من برای آنها پاداش کبیر قرار داده‌ام.

 

 برادران و خواهرانم! چقدر این پاداش فوق‌العاده است که خداوند درجه و مُهر کبیر به این پاداش زده است! یک چیزی است که به نظر خود حضرت حق، کبیر است وگرنه حضرت فرمودند: تمام این عالمِ ماده، پیش تماشای پروردگار، به‌اندازۀ بال یک مگس هم نیست! اما پاداش شما برادران و خواهرانی که اهل شناخت قرآن و عمل به آن هستید، چیست که خدا می‌گوید کبیر است؟ «وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا». 

 

کلام آخر 

خدایا! دهۀ دوم ماه رمضان است و دو شب دیگر، نیمۀ ماه مبارک می‌شود. خدایا! پیغمبر تو وقتی می‌خواست از این ماه اسم ببرد، می‌فرمود: «شهرُالله» این ماه، ماه خدا و ماه «ضیافت‌الله» است.

 خدایا! در این اوضاع، اگر ما برای افطاری دادن، پدر و مادرمان را  به خانه‌مان بیاوریم یا به برادرمان بگوییم که با خانمت افطار به خانۀ ما بیا، وقتی این‌ها سر سفرۀ ما می‌آیند، چقدر ما شاد و خوشحال می‌شویم و روحمان باز می‌شود. آیا تو از اینکه ما سر سفره‌ات هستیم، شاد و خوشحال نیستی؟ بدون ‌دعوت هم که نیامده‌ایم. پیغمبرت فرمود: «دُعِیتُمْ فِیهِ إِلَی ضِیافَةِ اللَّهِ» شما را دعوت کرده است.

 خدایا! ما عادت کرده‌ایم وقتی که مهمان می‌خواهد از در خانه‌مان بیرون برود، تا دَم در دنبالش می‌رویم و مدام می‌گوییم: زحمت کشیدید، خوش آمدید. خدایا! تو به ما چه می‌گویی. 

 

ای باد صبا، به پیام کسی****چو به شهر خطاکاران برسی

 بگذر ز محلۀ مهجوران****وز نَفس و هوا ز خدا دوران

 وانگاه بگو به بهایی زار****کای نامه سیاه و خطا کردار

یک دم به خود آی و ببین چه کسی****به چه بسته دل، به که هم‌نفسی

 گفتم که مگر چو به سی برسی****یابی خود را، دانی چه کسی

درسی، درسی ز کتاب خدا****رهبر نشدت به طریق هُدی

شیشه چو شکست، شود ابتر****جز شیشۀ دل که شود بهتر

ای ساقیِ بادۀ روحانی****زارم ز علایق جسمانی

 یک لُمعه ز عالم نورم بخش****یک جرعه ز جام طهورم بخش

 از اقیانوس محبتت که به اولیایت دادی، یک استکان هم به ما بچشان.

 از دریای عشقت که در قلب اولیایت جاری کردی، اندکی هم در قلب ما جاری کن.

 دست ما را هم بگیر که دیگر در چاه گناه نیفتیم.

 نظری هم به قلب ما بینداز که دنبال غیر از تو نرویم.

 از اینکه این همه از تو دور شدم، اذیت می‌شوم. حالا که فهمیده‌ام عمرم گذشته و سرمایه‌ای جمع نکردم، ناراحت هستم و در حالی به‌سویِ تو می‌آیم که دستم خالی است.

 

دعای پایانی

«اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ ذکرک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ عبادتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ معرفتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ احسانک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ فضلک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ کرمک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ مغفرتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ رحمتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ وصالک؛ اللَّهُمَّ اَذِقْنا حَلَاوَةَ مشاهدتک».

 به امیرالمؤمنین(ع) قسمت می‌دهیم، این بیماری را از جهان و از شیعه بردار.

 دل شیعه را با پایان دادن به این بیماری، خوش کن.

 نمی‌دانیم برایت چه‌کار کنیم؛ اگر استجابت دعا با گریه است که دوازده شب است، برایت گریه می‌کنیم. اگر به التماس و ناله است که التماس می‌کنیم. اگر این بیماری جریمۀ ماست، ما را ببخش و این جریمه را بردار.

 خدایا! مرگ ما را در نماز قرار بده.

 مرگ ما را در دعای کمیل قرار بده.

 مرگ ما را در دعای عرفه قرار بده.

 مرگ ما را در ایام عاشورا قرار بده.

 

 لحظۀ مرگ، پروندۀ ما را به‌عنوانِ یک شیعۀ اهل نجات به امضای علی(ع) برسان.

 به عزت و جلالت، به انبیایت، به آیات کتابت، به گریه‌های زینب کبری(س)، وقتی دید با چوب خیزران به لب و دندان ابی‌عبدالله(ع) حمله کردند، مرگ ما را در حال گریه بر ابی‌عبدالله(ع) قرار بده.

 لحظۀ مرگ، صورت‌های ما را روی قدم‌های حسینت قرار بده‌.

ای خدای مهربان، ای رحمان و رحیم، ای ارحم‌الراحمین، به‌حقِّ صدیقه کبری(س) فرج امام زمان(عج) را نزدیک کن. 

برچسب ها :