لطفا منتظر باشید

جلسه بیست و دوم *احیا سوم*چهار شنبه (15-2-1400)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1442 ه.ق - فروردین1400 ه.ش
46.88 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

طرحی برای زندگی مؤمنانه

رسول خدا(ص) طرح بسیار مهمی را ارائه کرده‌اند که طرحی فوق‌العاده، معنوی، اخلاقی، الهی و ملکوتی برای یک زندگی پاک و سالم است؛ به‌طوری که خیر دنیا و آخرت را به دنبال دارد. در جلد دومِ «اصول کافیِ» عربی، صفحۀ 237 در بعضی از چاپ‌ها نقل شده است که امام صادق(ع) راوی این طرحِ رسول خدا(ص) هستند.

 

این کتاب، کتابی کم‌نظیر در شیعه است؛ طراح آن، محبوب و دلسوزِ خلق خدا، پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام و راویِ روایت هم امام صادق(ع) و طرح هم برای همۀ مردان و زنان تا روز قیامت است.

 

من طرح را قطعه‌قطعه خدمت شما عرض می‌کنم، شما هم بعد از 23 روز روزه و 22 شب سحر، قلب مبارکتان آمادۀ قبول و پذیرفتن طرح است. امشب همۀ ما از پروردگار عالم بخواهیم که تا آخر عمرمان، بتوانیم این طرح را در زندگی عملی کنیم؛ البته عملی‌کردنِ بخشی از طرح برای همۀ ما یک مقدار آسان است و یک بخشِ دیگر، مقداری سنگین؛ اما اگر بخواهیم این بخش دوم را عملی کنیم، استعداد و قدرتش را داریم.

 

مسیر رسیدن به حقیقت «اللّه‌اکبر»

«مَن عَرَفَ اللّه و عَظَّمَهُ»[1] کسی‌که خدا را بشناسد، چه خودش عالم شود، چه دست در دستِ یک عالِم پاکِ ربانی بگذارد و خدا را از زبان او بشناسد یا با فهم قرآن و دعاهای توحیدیه به خدا شناخت پیدا کند و پس از این شناخت، وجود مقدس او را بزرگ بشمرد؛ این یعنی خودش را به عمقِ «اللّه‌اکبر» رسانده است. 

 

در «نهج‌البلاغه» است که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: «عَظُمَ الْخالِقُ فى اَنْفُسِهِمْ، فَصَغُرَ ما دُونَهُ فى اَعْيُنِهِم»؛ عاشقانِ خدا آفرینندۀ عالم و آدم در باطنشان بزرگِ بی حدود است؛ «فَصَغُرَ ما دُونَهُ فى اَعْيُنِهِم» باطنشان از خدا پُر است، طوری که جای چیز دیگری نیست؛ ظاهر هم در چشمشان کوچک است. در مقابلِ آن عظمتی که یافته‌اند، جهان و حوادث برایشان کوچک می‌نماید، شیرینی‌ها، تلخی‌ها و پول خیلی کوچک است، صندلی بسیار بسیار کوچک است و شهوات در کنار آنها، شکست‌خورده و زمین‌خورده است. این عرفانِ به خدا و بزرگ‌شمردنِ او در باطن است.

 

-نقش آموزه‌های دینی در زندگی انسان

پیغمبر(ص) می‌فرمایند: کسی‌ که چنین حال و معرفتی پیدا کند، این خصوصیات در او ظهور می‌کند؛ البته اینها را فرموده برای اینکه ما آن‌گونه شویم. اصلاً قرآن مجید، روایات و دعاها برای شدن است؛ به‌قولِ حکمای الهی برای صیرورت و تغییر و تبدیل یافتن است؛ یعنی امروزم از دیروزم و فردایم از امروزم بهتر باشد؛ یعنی قیامتم میلیاردها بار از دنیایم برای من بهتر باشد. اگر این شدن در کار نباشد، هیچ‌چیزی گیر آدم نمی‌آید. ظاهراً یک آدم هشتادساله است؛ ولی در واقع همان بچۀ شیرخواره است. یک آدم هفتادساله است؛ ولی همان کودکِ یک‌ساله است که فقط در این هستی بدن به او اضافه شده است.

 

اگر این‌گونه نباشد، عقل همان عقلِ بچگی، روح همان روح بچگی و باطن همان باطن بچگی است؛ فقط وزنِ بدن بالا رفته است. یک‌زمانی سه کیلو بوده، بعد شش کیلو شده و حالا هفتادهشتاد کیلو است، چیزی هم ندارد؛ آن چیزی که به این بدن اضافه کرده، در واقع سفرۀ ماران و مورانِ قبر را آباد و چرب کرده است.

 

این‌طور زندگی کردن خوب است؟ یعنی پروردگار عالم این هستی، انسان و این همه نعمت‌ را آفرید تا من همین بشوم؟! یعنی یک بچۀ نود کیلویی بشوم، از سفرۀ هستی بدنم را رشد بدهم و بعد که مرا خاک کردند، ماران و موران شاد شوند که چه سفرۀ چربی گیرمان آمد! همین؟!

 

آثار و نتایج بزرگ شمردن خدا

کسی که در باطن چنین حالی پیدا کرد که خداوند، عظیمِ بی‌نهایت است و در کنار این عظیمِ بی‌نهایت، همه‌چیز برایش کوچک می‌نمود، این خصوصیات در او ظهور می‌کند:

 

اول: کنترل زبان

«مَنَعَ فاهُ مِن الكَلامِ»؛ دهانش در کنترلِ بسیار شدیدی قرار می‌گیرد. آیه‌ای در قرآن است: «وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ»(سورۀ آل‌عمران، آیۀ 161) اگر بخواهیم فارسی معنی کنیم، این می‌شود: هیچ پیغمبری توان خیانت ندارد. وقتی آدم از نظر اعتقاد و حال این‌گونه شد، اصلاً زبانش قدرت بر دروغ، غیبت، تهمت، شایعه و ریختن آبروی آبروداران را ندارد. زبان، صحرای رهاشده‌ای در وجود او نیست که هر خار و خس و خاشاکی در این صحرا روییده شود و زبان مرتب هیزم جهنم بسازد. به ما دستور داده‌اند فحش را با فحش، سَب (دشنام) را با سب، ناسزا را با ناسزا، دروغ را با دروغ، غیبت را با غیبت و تهمت را با تهمت جواب ندهید؛ پس چه‌کار کنیم؟

 

 کسی در مدینه حضرت مجتبی(ع) را دید، پرسید: او کیست؟ گفتند: پسر علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) است. جلو آمد و بر اساس حاکمیتِ فرهنگ اُموی در آن زمان، هرچه از دهانش درآمد، به حضرت مجتبی(ع) گفت. امام مجتبی(ع) هم سکوت کامل کرد تا آن شخص دهانش کف کرد؛ طوری که دیگر نمی‌توانست حرف بزند. وقتی تمام شد، امام(ع) فرمودند: مسافر هستی؟ گفت: بله. فرمودند: اگر خانه نداری، من خانه دارم؛ پول نداری، من پول دارم؛ لباس نداری، بیا من به تو لباس بدهم؛ غذا نداری، بیا من به تو غذا بدهم؛ در این شهر بدهکار هستی، بیا من بدهکاری تو را بدهم.

 

بله، مردم را مات‌زده کنید. بدزبان را در خانواده مات‌زده کنید. ای عروسِ باکرامت! اگر مادرشوهرِ فحاشی داری، مات‌زده‌اش کن؛ برادر! اگر برادرِ بدزبانی داری، مات‌زده‌اش کن.

 

آن شخص ماتش بُرد. مگر جواب فحش، فحش نیست؟! مگر جواب این حرف‌های بیهودۀ من، شمشیر نیست؟! مگر این آدم در مدینه غریب است؟ به چهار نفر بگوید تا با مُشت بر سرم بزنند، مغزم در دماغم می‌ریزد!

 

گفت: من یک چیزی از شما می‌خواهم؛ امام مجتبی(ع) فرمودند: آماده هستم. گفت: قدرت و معنویت داری، پسر علی هستی؛ به این زمین بگو تا دهان باز کند و مرا فرو ببرد؛ من غلط کردم، اشتباه کردم.

 

زبان بدگویان را مات‌زده کنید تا زبان از انحراف به جادۀ هدایت برگردد. فرض کنید کسی در اوج منبرمان از جا بلند شود و درخواست مشروعی بکند، تمام مردم در سکوت و گوینده هم در اوج منبر، کسی بلند شود و بگوید: آقای گوینده! نسخه دارم، پولش را هم ندارم، چرا حرف می‌زنی، پایین بیا و برایم پول جمع کن؛ اصلاً روحیۀ منبر به‌کل به‌هم می‌خورد؛ یعنی آدم می‌ماند، ساکت می‌شود، می‌بُرَّد.

 

امیرالمؤمنین(ع) در اوج منبر و در مسجد کوفه در حال سخنرانی بود؛ گلویش هم وصل به خداست. یک‌مرتبه یکی از خوارج نهروان بلند شد، وسط جمعیت با دست اشاره کرد و گفت: «تَبّاً لَک یا عَلی» مرگ بر تو، عجب شیرین‌زبان هستی! شما آدم‌های مقام‌دار، آدم‌های صندلی‌دار، آخوند صندلی‌دار، آخوند گوینده، اگر چنین مسئله‌ای در مجلست، اداره و وزارتخانه‌ات پیش بیاید، چه‌کار می‌کنی؟ به خودت بگو چه‌کار می‌کنی؟ من چه‌کار می‌کنم؟ هفت‌هشت نفر از جا بلند شدند؛ امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: به شما که نگفت مرگ بر شما، چرا تکان خوردید و بلند شدید؟ بنشینید و بگذارید دنبالۀ حرف‌های من را گوش بدهد، شاید خدا دستش را بگیرد. در خانواده، دوستان، ادارات و قوم و خویش‌هایتان، بدزبان را مات‌زده کنید.

 

کسی ‌که وجود مقدس محبوبِ ازل و ابد را شناخته و در باطنش عظمت وجود او را جلوه داده باشد، «مَنَعَ فاهُ مِن الكَلامِ» زبانش ترمز عجیبی دارد و اگر پایش را از روی ترمز زبان بردارد، می‌گوید: عزیزم! این همه به من فحش دادی و از من غیبت کردی، اگر من مقصر هستم، خدا من را ببخشد؛ اگر تو مقصر هستی، خدا تو را ببخشد. کاری که زین‌العابدین(ع) کرد.

 

وقتی عموزاده‌اش آمد و هرچه از دهانش درآمد، به ایشان گفت و رفت، امام(ع) به اهل خانه و یاران گفتند: برای تلافی برویم؟ گفتند: بله یابن‌رسول‌اللّه؛ بی‌ادبِ بی‌تربیت! آمدند و در زدند؛ عموزاده در را باز کرد. زین‌العابدین(ع) بدون معطلی فرمودند: عموزاده جان! اینهایی که گفتی، اگر در من است، خدا من را ببخشد و اگر در من نیست و تو در حقِّ من اشتباه کردی، خدا تو را ببخشد.

 

از فردا به ‌بعد، همۀ ما تمرین کنیم و ببینیم می‌توانیم مثل امام حسن(ع)، زین‌العابدین(ع) و دیگر انبیا و ائمه، با خانممان، بچه‌هایمان، عروس و دامادمان و مردم رفتار کنیم؟! اگر نمیتوانیم، در شیعه‌بودنمان لَنگ می‌زنیم.

 

دوم: پرهیز از حرام‌خواری

«وَ بطنَهُ مِن الطَّعامِ»؛ خداشناسی که خدا و عظمت بی‌نهایتش را در وجود خود حس می‌کند، هرگز از دروازۀ دهان، لقمۀ حرام وارد شکم نمی‌کند. آدم اگر بخواهد شکمش را الهی کند، چند تا کسب باید تعطیل شود؟ خیلی از کسب‌ها باید تعطیل شود؛ ربا و اختلاس باید تعطیل شود؛ رشوه باید تعطیل شود، مخصوصاً رشوۀ در دادگاه‌ها که روایات ما می‌گویند: از رشوه‌های دیگر حرامش شدیدتر و خورنده‌اش هم یقیناً اهل جهنم است. غصب باید تعطیل شود؛ با ترفند مال دیگران را برای خود کردن باید تعطیل شود. آیا نباید تعطیل شوند؟!

 

من بچه بودم؛ در همین محل یک شخصِ اداری بود که مسجد محل ما می‌آمد. این شخص وقتی به بانک ملی می‌رفت تا حقوقِ سر برجش را بگیرد، (آن وقت 1500 تا دوهزار تومان حقوقش بود) در چِک می‌نوشت: 1930 تومان؛ یک برج می‌نوشت: 1910 تومان و یک برج هم 1980 تومان. 

 

یک روز مأمور بانک به او گفت: حقوق تو دوهزار تومان است، چرا هر ماه کم می‌نویسی؟ این شخص اداری جواب داد: برای اینکه گاهی ترافیک است و من دیر به اداره می‌رسم؛ گاهی خوابم می‌برد و بدو‌بدو به اداره می‌روم؛ همۀ این دیر رفتن‌هایم را در دفترچۀ بغلی‌ام می‌نویسم و سر برج از حقوقم کم می‌کنم. من نمی‌توانم حرام بخورم، نمی‌توانم قیامت جواب بیت‌المال را بدهم؛ چون مرا استخدام کرده‌اند که از هشت صبح تا دو بعدازظهر کار کنم؛ گاهی یک ساعت کار نکرده‌ام، گاهی دیر آمده‌ام، گاهی بی‌خودی با بغل‌دستی‌ام حرف زده‌ام و یک ربع از کارم انداخته‌ام، پول اینها را که نباید بگیرم! چه‌کسانی این‌طور هستند؟

 

سوم: تحمل سختی ها و توسعۀ عبادات

«و عَفی» یا «و عَنی» هر دو شکل نقل شده: «و عَفى نَفسَهُ بِالصِّيامِ و القِيامِ» خودش را در روزه‌گرفتن و انجام دیگر عبادات به‌زحمت می‌اندازد. شانزده ساعت تشنگی و گرسنگی را تحمل می‌کند، اول افطار هم کِیف می‌کند که حرف خدا را گوش کرده است. سحر بلند می‌شود و یک گوشه، یازده رکعت نماز شب می‌خواند و از لذت می‌خواهد جان بدهد! می‌گوید: محبوب من! مگر من چه ارزشی دارم که این‌قدر به من محبت می‌کنی؟! قدرت می‌دهی روزه بگیرم، قدرت می‌دهی بیدار شوم، قدرت می‌دهی سحر با تو عشق‌بازی کنم، مگر من که هستم؟

 

ویژگی‌های اولیای خدا در کلام رسول‌اللّه(ص)

«قَالُوا بِآبَائِنَا وَ أُمَّهَاتِنَا يَا رَسُولَ اَللَّهِ هَؤُلاَءِ أَوْلِيَاءُ اَللَّهِ» اینها که فرمودید، اولیای خدا هستند؟ فرمودند: نه! اولیای خدا را می‌خواهی؟ 

 

-سخن‌گفتن در حد ضرورت

«قَالَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اَللَّهِ سَكَتُوا فَكَانَ سُكُوتُهُمْ ذِكْراً» اولیای خدا غیر از ضرورت داشتنِ سخن، بقیۀ شبانه‌روز را ساکت هستند و سکوتشان هم ذکر خداست. ساکت‌اند، اما به‌طرفِ خدا حرکت می‌کنند و در باطنشان با خدا و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) عشق‌بازی می‌کنند. گاهی هم آنها را دیده‌اید، من هم دیده‌ام، نرم و در سکوتی محض هستند. از صورتشان اشک جاری می‌شود، چون در سکوتشان با خدا و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در حال هستند. 

 

-نطق آنها، نطق الهی و ذکر

«وَ نَطَقُوا» اما وقتی سکوت را می‌شکنند و به حرف می‌آیند، «فَكَانَ نُطْقُهُمْ ذِکرا» حرفشان قرآن است؛ قرآن می‌فرماید: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ»(سورۀ حجر، آیۀ 9). حرف که می‌زنند، حرفشان روایت است؛ حرفشان امربه‌معروف و نهی‌از‌منکرِ عاشقانه است. در امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر، مُشت روی سرِ کسی بلند نمی‌کنند، تلخی نمی‌کنند، خیلی متین و با محبت برخورد می‌کنند: عزیز دلم، نماز ستون دین است؛ عزیز دلم، این گناه باعث آتش است. این‌قدر زیبا امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر می‌کنند که گناهکار به جان می‌آید، فروتن، متواضع و خاکی می‌شود.

 

-نگاه عبرت‌آموز به اطراف

«وَ نَظَرُوا» اولیای خدا نگاه که می‌کنند، «وَ نَظَرُوا فَكَانَ نَظَرُهُمْ عِبْرَةً» با نگاه کردن درس می‌دهند. ماه شبِ اول را که می‌بینند، به خودشان می‌گویند:

مزرعِ سبز فلک دیدم و داس مَهِ نو****یادم از کِشتۀ خویش آمد و هنگام دِرو

وقتی می‌بینند آب در جوی در حرکت است، به خودشان می‌گویند:

بنشین بر لبِ جوی و گذر عمر ببین ****کین اشارت ز جهان گذران ما را بس

نگاه، نگاهِ درس‌گرفتن، عبرت و پندگرفتن است. 

 

-زندگی پر از منفعت برای دیگران

«وَ مَشَوْا فَكَانَ مَشْيُهُمْ بَيْنَ اَلنَّاسِ بَرَكَةً» بین مردم زندگی می‌کنند و زندگی‌شان پر از منفعت و سود برای دیگران است؛ اول دیگران. اولِ ماه رمضان می‌نشیند و فکر می‌کند که چند قوم‌وخویش مشکل‌دار دارم؛ چند نفر مغازه‌هایشان به‌خاطرِ دستور (ستاد کرونا)، تعطیل است. چهار تا بچه دارد، سه تا دختر دارد، دو تا پسر دارد، اجاره خانه دارد، گرانی بیداد می‌کند؛ به‌اندازۀ هزینۀ یک ماهِ رمضانشان مبلغی را بدهم؛ آن هم به این صورت که ده‌میلیون پشت درِ خانه بگذارم و فرار کنم که مرا نبینند! اصلاً وجودشان سود و منفعت است. می‌گویند: هفت صبح است؛ به اداره بروم و هر مشکل‌داری آمد، دنبالش بروم و همان یک روز مشکلش را حل کنم. سودمند، آقا و دلسوز هستند.

 

-جان‌دادن از شوق بهشت و ترس جهنم

بعد حضرت می‌فرمایند: «لَوْ لاَ اَلْآجَالُ اَلَّتِي كُتِبَتْ عَلَيْهِمْ» اگر خدا مدت معیّنی برای عمرشان تعیین نکرده بود که چه لحظه‌ای بمیرند، «لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ خَوْفاً مِنَ اَلْعَذَابِ وَ شَوْقاً إِلَى اَلثَّوَابِ»(2) از ترس جهنم و از شوق بهشت، یک لحظه جانشان در بدنشان نمی‌ماند.

 

اول به خودم بگویم: جناب طلبه! بیچاره! هفتاد سال عمرت را همین امشب یک مرور کن و ببین همین بودی که پیغمبر طرح داده است؟ بقیۀ عزیزان هم همین فکر را بکنند و ببینند آیا زندگی‌شان با طرح پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام گذشته است؟ من که در موردِ خودم روی منبر پیغمبر راست می‌گویم، جوابم منفی است!

 

راست گفتم؟ آری عزیزانم راست گفتم؛ از تمام گذشته‌ام پشیمان هستم. در این ایام عمر چه کرده‌ایم؟! به ما یاد داده‌اند که امشب به پروردگار بگوییم چه‌کاره بوده‌ایم، از اینکه خودمان را به او بنمایانیم و بگوییم که ما این بوده‌ایم، خوشش هم می‌آید. یک رباعی است که نمی‌دانم برای کیست؛ می‌گوید:

 

خدایا! من آن بندۀ حق‌پرستم****که از جام لاتَقنطوی تو مستم

کرم شیوۀ تو، گنه عادت من****تو آنی که هستی، من اینم که هستم

از آن روزی که ما را آفریدی****به غیر از معصیت چیزی ندیدی

 

نمازها و عباداتمان هم قاتی داشته است؛ ما یک چیز درست و حسابی نداریم که به تو ارائه بدهیم. فقط یک عملمان یک‌ذره قاتی نداشته و آن هم عشقمان به اهل‌بیت(علیهم‌السلام) بوده؛ خصوصاً دیوانگی‌مان نسبت به ابی‌عبدالله(ع). در قیامت نمی‌توانی بگویی که این را قاتی داشته‌ای؛ به خودت قسم قاتی نداشتم. در این ناحیه آدم خوبی بودم، ولی در عبادت آدم خوبی نبودم.

 

فرازهایی از دعای ابوحمزه ثمالی

«أَنَا یَا رَبِّ الَّذِی لَمْ أَسْتَحْیِکَ فِی الْخَلاءِ» مولای من! من کسی هستم که در خلوت از تو حیا نکردم، اصلاً تو را ندیده گرفتم؛ چه خلوت‌های بد و آلوده‌ای! «وَ لَمْ أُرَاقِبْکَ فِی الْمَلَإِ» گاهی بین مردم هم در گناه‌کردن، از تو ملاحظه نکردم.

«أَنَا صَاحِبُ الدَّوَاهِی الْعُظْمَی» من مصیبت‌های خیلی بزرگ‌تری دارم، نمی‌خواهم به تو بگویم؛ زیرا خودت پرونده‌ام را می‌بینی و می‌دانی که مصیبت‌های من چیست.

 

«أَنَا الَّذِی عَلَی سَیِّدِهِ اجْتَرَی» من آن کسی هستم که بر آقای خودش جرئت کرده.

«أَنَا الَّذِی عَصَیْتُ جَبَّارَ السَّمَاءِ» من همانی هستم که خدای فوق همۀ عالم را معصیت کرده‌ام.

«أَنَا الَّذِی أَعْطَیْتُ عَلَی مَعَاصِی الْجَلِیلِ الرُّشَا» من کسی هستم که برای گناهان کبیره پول خرج کرده‌ام؛ یعنی رزق تو را خرج گناه کبیره کرده‌ام.

«أَنَا الَّذِی حِینَ بُشِّرْتُ بِهَا خَرَجْتُ إِلَیْهَا أَسْعَی» من کسی هستم که وقتی به من خبر دادند فلان‌جا گناه و شب‌نشینی است یا فلان‌جا قاتی هستند، با هرچه توان داشتم، دویدم که خودم را به آنجا برسانم! 

 

این اخلاقت ما را می‌کُشد: «أَنَا الَّذِی أَمْهَلْتَنِی فَمَا ارْعَوَیْتُ» پیوسته گناه کردم و به من مهلت دادی و من مهلتت را به هیچ گرفتم؛ آخرش صدای ملائکه‌ات درآمد که خدایا! دیگر کِی می‌خواهی بر سرش بزنی؟ به ملائکه‌ات گفتی: عجله نکنید! منتظرش می‌مانم تا توبه کند؛ منتظرش می‌مانم تا بیاید.

 

«وَ سَتَرْتَ عَلَیَّ فَمَا اسْتَحْیَیْتُ» همۀ گناهانم را پرده‌پوشی کردی، ولی من خجالت نکشیدم. «وَ عَمِلْتُ بِالْمَعَاصِی فَتَعَدَّیْتُ» گناه می‌کردم، در حالی‌ که قناعت نمی‌کردم؛ پیوسته گناه روی گناه و تجاوز روی تجاوز. تا الآن هم حاضر نشدی یک ‌مُشت یا تلنگر به من بزنی! نانم را دادی، آبم را دادی، رزقم را دادی و کسبم را گرداندی؛ تو دیگر چه خدایی هستی!

 

فرازهایی از زیارت ناحیۀ مقدسه

من دنبالۀ ذکر مصیبت امام زمان(عج) را بخوانم که گذشته و آیندۀ عالم را می‌دانند و از وقتی‌ به دنیا آمده‌اند، در بغل پدرشان حادثۀ کربلا را می‌دیدند تا وقتی بیان کردند.

 

شب زیارتی ابی‌عبدالله(ع) است. حسین جان! دشمن وقتی تو را استوار و قوی‌دل دید، در حالی که هیچ ترس و هراسی نداری و وحشت نمی‌کنی (سی‌هزار نفر به یک‌ نفر)، تمام دام‌های مرگ‌آفرین را برایت پهن و با نیرنگ و شرارت حمله کرد. من یک چیزی می‌گویم و شما می‌شنوید! در خیابان اگر سه نفر سر یک نفر بریزند، وسط دعوا می‌دوید و می‌گویید سه نفر به یک نفر؟! سی‌هزار نفر به یک نفر!

 

«وَ أَمَرَ اللَّعینُ جُنُودَهُ» جدّ بزرگوار! عمرسعد فرمان داد که چه‌کار کنند؟ «فَمَنَعُوکَ الْمآءَ وَ وُرُودَهُ» گفت: نگذارید وارد شریعه شود و یک لیوان آب بخورد.

«وَ ناجَزُوکَ الْقِتالَ وَ عاجَلُوکَ النِّزالَ» هر چند نفر از این سی‌هزار دشمن که می‌شد، به‌سرعت از مَرکب پیاده شدند و سینه‌به‌سینه، به تو هجوم آوردند.

 

امام زمان! اگر اجازه می‌دهید، این جمله‌تان را برای عاشقانتان بگویم؛ این جمله آدم را می‌کُشد! «وَ رَشَقُوکَ بِالسِّهامِ وَ النِّبالِ» هر کسی که دسترسی داشت، تو را با سنگ و تیر، سنگ‌باران و تیرباران کرد؛ مگر یک بدن چقدر اسلحه می‌خواهد؟! مگر یک تشنه، گرسنه و داغ‌دیده چقدر اسلحه می‌خواهد؟!

 

حسینِ من! «وَ أَنْتَ مُقَدَّمٌ فِی الْهَبَواتِ» در گرد و خاکی که بلند شده بود، تو به‌جلو می‌تاختی و می‌رفتی.

«وَ مُحْتَمِلٌ لِلاَذِیّاتِ» هرچه به سرت می‌آمد، تحمل می‌کردی.

«فَأَحْدَقُوا بِکَ مِنْ کُلّ الْجِهاتِ» دایره‌وار دورت را گرفتند و راه را بستند؛ «وَ أَثْخَنُوکَ بِالْجِراحِ» با زخم فراوان تو را از پا انداختند، دیگر حال نداشتی و صدایت درنمی‌آمد، چشمت آسمان را مثل دود می‌دید.

 

«وَ حالُوا بَیْنَک َ وَ بَیْنَ الرَّواحِ» یک راهِ کوچک برایت نگذاشتند که حداقل بلند شوی و از میان این جمعیت بیرون بروی.

«وَلَمْ یَبْقَ لَک َ ناصِرٌ» حسین جان! امام زمان(عج) می‌فرمایند: عباس و اکبر نبودند تا به دادت برسند! اما تو در تنهایی با این بدن قطعه‌قطعه کارت این بود: «تَذُبُّ عَنْ نِسْوَتِک َ وَ أَوْلادِک» ناراحت بودی که نکند به زن‌ها و دخترها آسیب برسد.

 

«حَتّی نَکَسُوکَ عَنْ جَوادِک» با تیر و سنگ و نیزه، بالاخره از اسب سرنگونت کردند.

هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید****عزیزِ فاطمه از اسب سرنگون گردید

بلندمرتبه شاهی ز صدرِ زین افتاد****اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد

«فَهَوَیْتَ إِلَی الاَرْضِ جَریحاً» با بدن پر از زخم روی خاک افتادی، ما کجا بودیم فدایت شوم؟!

برادران، جوان‌ها، خانم‌ها! هرچه در این مسئله شنیده‌اید، عکسش را شنیده‌اید؛ اما من واقعیتش را از قول امام زمان(عج) بگویم: نفس می‌کشیدی، روی زمین افتاده بودی، چشمت به خیمه‌ها بود.

 

«تَعْلُوکَ الطُّغاهُ بِبَواتِرِها» دورت ریخته بودند، هم لگدکوبت می‌کردند، هم با شمشیر می‌زدند. «قَدْ رَشَحَ لِلْمَوْتِ جَبینُک» عرق مرگ از پیشانی‌ات سرازیر شد، ذوالجناح دیگر کاری از دستش نمی‌آمد.

«وَ أَسْرَعَ فَرَسُکَ شارِداً، إِلی خِیامِکَ قاصِداً» اسبت از تو آرام‌آرام دور شد و به‌طرفِ خیمه‌ها حرکت کرد.

«مُحَمْحِماً باکِیاً» شیهه می‌کشید و گریه می‌کرد.

 

«فَلَمّا رَأَیْنَ النِّـسآءُ جَوادَکَ مَخْزِیّاً» خانم‌ها تا اسبت را دیدند که بلازده و خوار شده؛ «وَ نَظَرْنَ سَرْجَک َ عَلَیْهِ مَلْوِیّاً» دیدند که زینت سرنگون شده.

«بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ» از پشت پردۀ خیمه‌ها 84 نفر بیرون ریختند؛ «ناشِراتِ الشُّعُورِ عَلَی الْخُدُودِ» موهایشان را زیر چادرهایشان روی صورت ریخته «لاطِماتِ الْوُجُوهِ» و به خودشان سیلی می‌زدند.

 

«وَ بِالْعَویلِ داعِیات» با صدای بلند تو را صدا می‌زدند و پیوسته می‌گفتند: حسین کجایی؟! حسین چه بلایی به سرت آمده؟!

حسین جان! این زن و بچه‌هایی که در کمال عزت بودند، فهمیدند که ذلیل شده‌اند؛ «وَ إِلی مَصْرَعِک َ مُبادِرات» 84  نفر شتابان و با پای برهنه به‌طرفِ میدان دویدند تا ببینند کجا افتاده‌ای.

زن و بچه رسیدند. امام زمان(عج) می‌دیدند و می‌گفتند. «وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلی صَدْرِکَ» شمر با آن بدنِ سنگین روی سینه‌ات نشسته بود.

«وَ مُولِـغٌ سَیْفَهُ عَلی نَحْرِک» همه می‌گویند خنجر، امام زمان(عج) می‌گویند: نه، یک شمشیرِ خیلی تیز بود. زن و بچه که رسیدند، شمشیر را روی گلو گذاشته بود.

 

«قابِضٌ عَلی شَیْبَتِک َ بِیَدِهِ» محاسنت را با دست گرفته بود، چرا؟ تا چانه‌ات را بالا کند؛ جلوی همۀ خانواده‌ات «ذابِـحٌ لَک َ بِمُهَنَّدِهِ» سرت را با آن شمشیر برید و بلافاصله هم جلوی آنها، سرت را به نیزه زد، چه کشیدید! این بچه‌های کوچک دنبالِ نیزه‌دار می‌دویدند و می‌گفتند: بابا برگرد!

«صلی اللَّهِ علیک یا مِصْبَاحُ الهدی؛ صلی اللَّهِ علیک یا سَفینة النجاه؛ صلی اللَّهِ علیک یا بَابُ نَجَاةُ الامه؛ صلی اللَّهِ علیک یا رَحْمَةُ اللَّهِ الواسعه».

 

[1]. متن اصلی روایت به این صورت است: «مَنْ عَرَفَ اَللَّهَ وَ عَظَّمَهُ مَنَعَ فَاهُ مِنَ اَلْكَلاَمِ وَ بَطْنَهُ مِنَ اَلطَّعَامِ وَ عَنَّى نَفْسَهُ بِالصِّيَامِ وَ اَلْقِيَامِ قَالُوا بِآبَائِنَا وَ أُمَّهَاتِنَا يَا رَسُولَ اَللَّهِ هَؤُلاَءِ أَوْلِيَاءُ اَللَّهِ قَالَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اَللَّهِ سَكَتُوا فَكَانَ سُكُوتُهُمْ ذِكْراً وَ نَظَرُوا فَكَانَ نَظَرُهُمْ عِبْرَةً وَ نَطَقُوا فَكَانَ نُطْقُهُمْ حِكْمَةً وَ مَشَوْا فَكَانَ مَشْيُهُمْ بَيْنَ اَلنَّاسِ بَرَكَةً لَوْ لاَ اَلْآجَالُ اَلَّتِي كُتِبَتْ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ خَوْفاً مِنَ اَلْعَذَابِ وَ شَوْقاً إِلَى اَلثَّوَابِ».

برچسب ها :