لطفا منتظر باشید

جلسه بیست و پنجم شنبه (18-2-1400)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1442 ه.ق - فروردین1400 ه.ش
21.48 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

معرفت، نردبانی برای قلب

سخن در مسئلۀ معرفت بود. از طریق آیات قرآن و روایات، مسائل مهمی را در این زمینه شنیده‌اید. اهل دل مطلب لطیفی دربارۀ معرفت می‌گویند. معرفت نردبانی است برای قلب؛ هر پلۀ این نردبان را که قلب طی کند، به حقیقت می‌رسد و چون در این زمینه با نیتی پاک سفری معنوی می‌کند، خداوند هم به‌خاطر آن نیت پاک، به او کمک می‌کند. خدا در قرآن زیاد فرموده: من یارِ مردم مؤمن و کمک‌دهنده به آنها هستم. خدا کمکشان می‌کند که پله‌های این نردبان را طی کنند و نهایتاً به فرمودۀ قرآن مجید، به لقای او برسند. این لقا چشمی نیست؛ چشم‌ها ظرفیت اندکی دارند. عنایت شده که مردم، اشیا، عناصر، نعمت‌ها و یکدیگر را ببینند. این ظرف کوچک هیچ‌وقت امکان ندارد یک حقیقت بی‌نهایتی را در خودش جا بدهد. انبیای خدا، ائمۀ طاهرین، اولیای الهی و پاکان عالم، هیچ‌کدامشان هیچ‌وقت توقعِ دیدار نکرده‌اند؛ نه در دنیا ممکن است و نه در آخرت.

 

این لقا با چشمِ دل حاصل می‌شود. زیبایی بی‌نهایتِ محبوب، در آینۀ دل تجلی می‌کند و در آن تجلی، انسان می‌بیند که در این جهان، معبود (آن‌کسی که شایستۀ پرستش است) فقط اوست. آلوده به نجاستِ باطنیِ بردگی و پرستش و بندگی غیرخدا نمی‌شود.

گیتی و خوبان آن، در نظر آیینه‌ای است****دیده ندید اَندر آن، جز رُخِ زیبای دوست

 

گناه، عامل کوردلی انسان

در آیات قرآن و در روایاتمان هم زیاد آمده: چشمِ دل و کوردلی. کسی که با نیروی فهمش سراغ درکِ حقایق نرفته، کوردل است. قرآن مجید می‌گوید: من هیچ‌وقت چشمتان را به جریمۀ کارهای بد کور نمی‌کنم و کاری به چشم ظاهرتان ندارم؛ ولی دلتان را کور می‌کنم.

 

حقیقت معرفت نفس

نردبان معرفت، پله‌پله انسان را با خودش آشنا می‌کند. مگر ما خودمان، خودمان را نمی‌شناسیم؟ ما ظاهر خودمان را می‌شناسیم، وزن و خوراک خودمان را می‌شناسیم؛ اما این خودشناسی نیست. خودشناسی یعنی با این مایۀ معرفت که از قرآن، روایات یا از یک عالم الهی می‌گیریم، خود را این‌گونه می‌شناسیم که ما مملوک هستیم. اگر ما همین را بشناسیم و لمس و درک کنیم، خیلی جلو رفته‌ایم. خود را این‌گونه می‌شناسیم که ما صاحب‌اختیار و مالکِ خودمان نیستیم و حق نداریم هر کاری دلمان بخواهد انجام بدهیم. خود را می‌شناسیم که ما در اخلاق و عمل، آزادی نداریم؛ اگر در اخلاق و عمل آزاد شویم، این آزادی ابلیسی است. خود را می‌شناسیم که ما روزی‌خور هستیم، نه روزی‌ساز و روزی‌دهنده؛ آن وقت درک می‌کنیم که «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ»(سورۀ ذاریات، آیۀ 58). می‌فهمیم که این صبحانه، سحری، این ناهار و شام و افطاری، تماماً از وجود مقدسِ مالک و خالق من است و صاحب روزی به من این حق را نداده که مال من را بخور، انرژی بگیر و هر کاری دلت می‌خواهد بکن! این معرفت به خود است.

 

نتایج معرفت نفس و خودشناسی

در واقع، ما به‌قدری زیبا نمک‌شناس می‌شویم و حقِ نمک را به‌جا می‌آوریم که ملائکه به ما آفرین می‌گویند. ملائکه می‌گویند ما که شهوت و شکم و غریزه نداریم، ما که هیچ نیروی بیرون از خودمان تحریکمان نمی‌کند، این چه موجود والایی است که شکمش کلاه سرش نمی‌گذارد، غریزه‌اش کلاه سرش نمی‌گذارد! چرا کلاه سرم نمی‌گذارد؟ برای اینکه شکم من، شهوت من، غریزۀ من، بدن من و لذّتی که از بدنم می‌برم، هیچ‌چیزی از آن برای من نیست؛ بلکه برای یکی دیگر است و من باید مطابق رضای او خرج کنم. این خودشناسی است.

 

اگر خودم را بشناسم، یک پلۀ عظیمِ معرفت را صعود کرده‌ و بالا رفته‌ام و اگر پاکیِ همه‌جانبۀ من، در حدِ خودم و نه در حدِ مقام اهل عصمت، حفظ شود و بار گناهی بر دوش جانم نباشد، به‌خاطر آن سبک‌بالی‌ام طبعاً به‌طرفِ بالا حرکت می‌کنم. امیرالمؤمنین(ع) یک جمله دارند که می‌فرمایند: با بدن روی زمین هستند؛ ولی با حقیقت، جان و واقعیتشان در بارگاه قدس زندگی می‌کنند. با بدن روی زمین‌اند؛ ولی با شخصیت‌، حقیقت‌، روح، جان، فطرت‌ و عقلشان کنار پروردگارشان زندگی می‌کنند.

 

در این زمینه چند خط شعر برایتان بخوانم؛ البته اگر همه را به یاد بیاورم. خیلی وقت پیش حفظ کرده‌ام ولی شعر پرمعنایی است. غیر از پرمعنا بودنش، خیلی پرحال است. شاید من سالیانی کنار این چند خط شعر، در ماشین، خلوت، در حال خواندن، بدون اینکه دست خودم باشد، گریه کرده‌ام؛ خیلی باحال است! مرحوم الهی، یکی از اساتید عرفان من، این شعر را گفته است.

 

اینها با بدن اینجا هستند؛ ولی با خویشتنِ خویش خودشان اینجا نیستند. بدن روی زمین راه می‌رود؛ ولی خودشان در ملکوت حرکت می‌کنند و یک جای دیگر هستند. آدرس اینها را باید از پیش خدا بگیری.

 

-نافرمانیِ اکثریت انسان‌ها

این هشت میلیارد جمعیت که به‌قولِ قرآن مجید، «اَکثَرُهُم» یعنی بیشترشان (نمی‌دانم چند مرتبه در قرآن می‌گوید: «اکثرهم») روی زمین هستند و با ابلیس زندگی می‌کنند؛ با بدن، جان، روح و حذف عقلشان. اینها همراه ابلیس، جنود و لشکریانش هستند. قرآن می‌فرماید: «أُولَٰئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ»(سورۀ مجادله، آیۀ 19) آنها گروه شیطان و دارودستۀ ابلیس هستند.

 

-ایمان، یقین و عمل صالح، عامل صعود به‌سوی خداوند

البته خدا به ما توفیق داده است که دو رکعت نماز، یک روزه و قرآن، زیارت و گریه، مال حلال و خمسی داریم. گاهی باید واقعاً بین خودمان و خودمان خلوت کنیم و ببینیم در این سفر و بالارفتن از این پله‌های نردبان معرفت، چقدر از سفر را طی کرده‌ایم و چند پله را بالا رفته‌ایم؛ چون وقتی آدم این‌گونه شود، طبعاً میلِ حرکت به‌سوی خدا پیدا می‌کند. در سورۀ فاطر است: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ»(سورۀ فاطر، آیۀ 10). 

 

«الْكَلِمُ الطَّيِّبُ» یعنی کسی که آراستۀ به ایمان، یقین و عشق به پروردگار است و به‌سوی خدا میل حرکت دارد. اما مُرده به‌سوی زمین میل حرکت دارد. اگر شما یک مرغ مرده را بالا بیندازی، روی زمین برمی‌گردد. یک آهوی مرده را بالا بیندازی، او میل به بالا و صعود ندارد؛ بلکه میل به سقوط دارد. «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ» خیلی فرق است بین جانداری که میل به صعود دارد و مِیّتی که طبعش میل به سقوط دارد.

 

شما با قرآن آشنا هستید؛ وجود مبارک رسول خدا(ص) با تمام وجود، میل به صعود داشت: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا»(سورۀ اسراء، آیۀ 1) او را تا همۀ عوالِم بالا بردم که نشانه‌های قدرت، رحمت و عظمت خودم را نشانش بدهم. میّت میل به سقوط دارد؛ هر کاری هم بکنی، حتی او را ده متر هم بالا بیندازی، بالا نمی‌رود و می‌افتد. حال کنار دست این عاشقان بامعرفت بنشین؛ اصلاً زبان حال باطنشان این است:

وعدۀ وصل چون شود نزدیک****آتش شوق تیزتر گردد

 

شعری در باب عشق و معرفت الهی

سراغ آن شعر عارفانه، عاشقانه، نورانی، ملکوتی و باحال برویم:

شنیدم عاشقی پروانه‌خویی****در آیین محبت راست‌گویی

عشقش زبانی و ادعایی نبود؛ عشق در باطنش شعله داشت. امام صادق(ع) می‌فرمایند: عشق در قلب اینها آتش شعله‌ور است؛ قرآن هم می‌فرماید: «نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ»(سورۀ همزه، آیۀ 6) آن هم آتشی الهی (باطن آیه). 

یکی دلباخته پیش شَه عشق****علی گنجینۀ سرُّ لَهِ عشق

بیامد نزد آن شَه با دلی پاک****دلی چون گل ز داغ عشق، صد چاک

بیامد تا شه افروزد دلش را****ز برق عشق سوزد حاصلش را

همی گفت ای علی! ‌ای سرِّ اسرار**** ز سرِّ پاک‌بازان، پرده بردار

 

گفت: علی جان! من هیچ توقعی از تو ندارم؛ فقط از اسرار عاشقان و پاکان عالم پرده بردار. در عربیِ این اشعار که در «نهج‌البلاغه» آمده است، به امیرالمؤمنین(ع) می‌گوید: «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ» جوری برای من وضعشان را بگو، گویی من آنها را می‌بینم. این به‌اصطلاح، ترجمۀ موزونِ مقدماتِ خطبۀ متّقین است: «صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ» عاشقان را برای من تعریف کن؛ «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ» گویا من آنها را می‌بینم، نه اینکه اوصافشان را می‌شنوم.

 

بگو اوصاف مرغان چمن را**** که بگسستند از هم، دامِ تن را

نه اسیر شکم هستند و نه اسیر غریزۀ جنسی؛ اصلاً از این دو گرگ، آزاد زندگی می‌کنند. حالا برای اینکه این دو گرگ عربده نکشند و حمله و خراب‌کاری نکنند، یک لقمه نان به شکم می‌دهند و برای خاموش‌کردن آتش غریزه هم ازدواج می‌کنند. آن هم به دستور خدا که فرموده: «كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُوا لِلَّهِ»(سورۀ بقره، آیۀ 172) و فرموده: «وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَىٰ مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ»(سورۀ نور، آیۀ 32) حلال بخورید و همسران صالح و شایسته انتخاب کنید.

به‌خاطرِ امر مولایشان، لقمه نانی به شکم می‌دهند و ازدواج مشروعی هم می‌کنند تا این آتش آنها را نسوزاند و به‌طرفِ جهنم هُل ندهد.

 

که چون بر آشیان جان پریدند **** که چون در کوی جانان آرمیدند

که آنان را نشان زان بی‌نشان داد****دو چشمی در فراقش خون‌فشان داد

که چون آن تشنه‌کامان آب جُستند****در این تاریک‌شب، مهتاب جستند

که جام عشقِ آنان کرد لبریز****که جز یار، از همه کردند پرهیز

که آنان را ز حیوانی رهانید****به اوجِ قُدسِ انسانی رسانید

که کرد آن عَندلیبان را به گلزار****نکوفکر و نکوذکر و نکوکار

بگو اوصاف آن پاکان که چونند****به تن در این جهان، وزدل برونند

 

دنیا محل گذر

معرفت به خدا چقدر زیباست! خودم را بشناسم که چه‌کسی هستم و چه مقاماتی برای من قرار داده شده است. خودم را بشناسم که من اینجا مسافرم و دنیا هم سر راهِ من، از رحم مادر تا برزخ، تنها یک قهوه‌خانه است؛ یک چای و نان و آبگوشتی باید بخورم و بگذرم.

 

نه اینکه اینجا و در این قهوه‌خانه، هزار میلیارد خانه بسازم و چنان هم بتن‌آرمه کنم که هیچ بمبی خرابش نکند؛ یا در این قهوه‌خانه پیوسته پول انباشته کنم و بعد هم پول انباشته را بگذارم و بدنم را با دوسه متر پارچه در قبر بیندازند، بالای قبرم هم نایستند و برگردند. حتی جنازه‌ام را شب نگه ندارند؛ چون زن و بچه‌ام می‌ترسند، به بهشت‌زهرا تلفن بزنند و آمبولانس بیاید و من را ببرد. از مرده می‌ترسند! می‌خواستید از خدا بترسید، چرا از مرده می‌ترسید؟!

 

که کرد آن عَندلیبان را به گلزار****نکوفکر و نکوذکر و نکوکار

این‌ها خودشان را شناختند که مخلوق و مملوک هستند. «مملوک هستند» یعنی تا لحظۀ مرگ نمی‌توانند مالک هیچ‌چیزی شوند. لباسشان امانت و برای کسی دیگر است، پول و خانه‌شان و حتی زن و بچه‌شان برای کسی دیگر است. لمس می‌کنند که در کمال فقر هستند و مالک هیچ‌چیزی نیستند؛ لذا پای عبادت که در کار می‌آید، خیلی راحت بدن را در عبادت می‌گذارند. پای پولِ دستورداده‌شده که در کار می‌آید، خیلی راحت پول دستورداده‌شده را رد می‌کنند و اصلاً به آن نگاه نمی‌کنند؛ این معرفت است.

 

کلام آخر

حرف‌های زیبایی دربارۀ این پنج حرف دارند که کلمۀ معرفت را درست کرده: «م»، «ع»، «ر»، «ف» و «ه» اینها هر کدام اشاره به یک سلسله حقایق زیبا دارد.

خدایا! ما گدای معرفت هستیم؛ هیچ‌چیز نمی‌دانیم. این دو کلمه‌ای هم که می‌دانیم، کسی دیگر یادمان داده. خودت معلم ما شو و این شراب معرفت را در جام قلب ما خالی کن تا بیدار و بینا شویم، حرکت و صعود کنیم و به لقای تو و اولیایت برسیم و «فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی وَ ادْخُلی‏ جَنَّتی»(سورۀ فجر، آیۀ 29-30) شویم.

نمی‌دانم این هشت میلیارد جمعیت در این قهوه‌خانه، معطل چه هستند؟ آن وقت از صد قهوه‌چیِ این قهوه‌خانه، 99 نفر آن مشرک، کافر، بت‌پرست، شهوت‌پرست، پلید، کثیف و ناروا هستند؛ کنار اینها بنشینم و تغذیه شوم؟!

 

از هزاران اندکی زین صوفی‌اند*** باقیان در دولت او می‌زیند

خدایا! توقع ما از تو خیلی زیاد است؟ یعنی ما از تو توقعی داریم که در قبالش به ما بگویی: نمی‌شود توقعت را جواب بدهم؟ ما گدای قانعی هستیم. به ما معرفت بده؛ بقیه‌اش را هم که کمکمان می‌کنی و راه را می‌رویم.

نکند یک‌وقت ما به‌عنوان مقیم قهوه‌خانه، گرفتار دود قلیان و سایر دودها و حرام‌خوری از دستِ آلودگان شویم. آن وقت تازه سروکلّۀ ملک‌الموت که پیدا شد، بیدار شویم که عجب باخته‌ایم! یک نگاه و نظری کن، ما را نگه‌دار و حفظ کن. شخصیتی مثل امیرالمؤمنین(ع) که شخصیت دوم عالم است، به پروردگار التماس می‌کند: «وَاحفَظنی بِرَحمَتِکَ» خدایا! علی را در این فسادخانۀ جهان، با رحمتت حفظ کن تا علی بماند.

 

یک نظر مستانه کردی عاقبت****عقل را دیوانه کردی عاقبت

با غم خود آشنا کردی مرا****از خودم بیگانه کردی عاقبت

در دل من، گنج خود کردی نهان****جای در ویرانه کردی عاقبت

سوختی در شمع رویت جان من****چارۀ پروانه کردی عاقبت

چه سوختن با لذتی! از این شعله و سوزندگیِ عشق، سه شب دیگر بیشتر نمانده.

قطرۀ اشک مرا کردی قبول****قطره را در دانه کردی عاقبت

اگر قطرۀ اشک این ملتِ سوخته را در شب‌های احیا قبول نکرده بودی، امروز اعلام نمی‌کردند که نود درصد جغرافیای ایران، از حالت قرمز بیرون آمده؛ گریه‌هایتان کار کرد، باز هم کار می‌کند.

 

دعای پایانی

«اللَّهُمَّ اَذِقنا حَلَاوَةَ ذکرک؛ اللَّهُمَّ اَذِقنا حَلَاوَةَ عبادتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقنا حَلَاوَةَ معرفتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقنا حَلَاوَةَ احسانک؛ اللَّهُمَّ اَذِقنا حَلَاوَةَ فضلک؛ اللَّهُمَّ اَذِقنا حَلَاوَةَ کرمک؛ اللَّهُمَّ اَذِقنا حَلَاوَةَ مغفرتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقنا حَلَاوَةَ رحمتک؛ اللَّهُمَّ اَذِقنا حَلَاوَةَ وصالک؛ اللَّهُمَّ اَذِقنا حَلَاوَةَ مشاهدتک».

به حقیقتت، مرگ ما را در نماز قرار بده.

مرگ ما را در دعای کمیل قرار بده.

مرگ ما را در دعای عرفه قرار بده.

مرگ ما را در ایام عاشورا قرار بده.

 

لحظۀ مرگ، پروندۀ ما را به‌عنوان شیعه به امضای علی(ع) برسان.

به عزت و جلالت، به آیاتت، به انبیایت، به گریۀ سوزناک زهرا(س) لحظه‌ای که ابی‌عبدالله(ع) به دنیا آمد، به گریۀ جدّ و پدر و برادرش، مرگ ما را در حال گریه بر ابی‌عبدالله(ع) قرار بده.

لحظۀ مرگ، صورت‌های ناقابل ما را روی قدم‌های حسینت قرار بده. گریه بر ابی‌عبدالله(ع) را از ما و نسل ما نگیر. بین ما و ابی‌عبدالله(ع) به‌خاطر گناهانمان جدایی نینداز.

برچسب ها :