جلسه اول دوشنبه (5-7-1400)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
مقدمهٔ بحث
ما که همهمان تا اندازهای با حق و حقیقت سروکار داریم و شعلهای از ایمان به خدا، قیامت، انبیا، اهلبیت(علیهمالسلام) و قرآن در قلبمان فروزان است، اگر زمانی به خود بیاییم، این حالت در ما پیدا میشود که دوست داریم و علاقهمندیم فیوضات الهیه به ما برسد. این فیوضات، چون فیوضات خاصی است، سلسله کارهای مثبتی برای یافتنش میخواهد که این کارها از دست همهمان برمیآید و سنگین و طاقتفرسا نیست. در واقع، مقداری باید به این کارها دل بدهیم، تَن را در اختیار این کارها قرار داده و جان و روح را به معنویات این کارها وصل کنیم. آنگاه به جاذبهٔ بسیار پُرقدرتی تبدیل میشویم و فیوضات الهیه را نصیب خود میکنیم. طبیعتاً وقتی این واقعیتها در وجود ما ایجاد شود، فیوضات مجذوب این واقعیات و حقایق میشوند.
حرف اهل دل هم این است که جهان و هستی، جهانِ جذب و انجذاب، محبت و محبوبیت، عشق و معشوق است. اینها درست هم میگویند. این جاذبه باید در وجود ما به دست خودمان و با هدایت اولیای خدا ایجاد شود. بر آنها واجب است که ما را هدایت کنند. بر ما هم واجب است که هدایت آنها را بپذیریم و قبول کنیم.
ورود بندگان محبوب پروردگار به حوزهٔ فیوضات الهی
روایتی را برایتان بگویم که واقعاً متن کمنظیری است! همهٔ حرفهای این مقدمه در این روایت هست: «إذا أحَبَّ اللهُ تَعالى عَبداً، ألهَمَهُ العَمَلَ بثَمانِ خِصالٍ»[1] هنگامی که وجود مقدس پروردگار عاشق بنده و عبدی شود، درهای هشت رشته از فیوضات را به روی او باز میکند و او را در حوزهٔ این هشت فیض عظیم راه میدهد. البته هر کدام از این هشت فیض، دنیایی است که فقط اهلش و معرفتداران میدانند. پروردگار کلید گشایش هر مشکلی را هم به دست انسان میدهد. همهٔ جهانیان بهدنبال کلید بازکنندهٔ قفل مشکلات هستند، اما هیچجا پیدا نمیشود. لذا مشکلات در جوامع غیرمؤمن مانده، بیشتر هم شده و حتی بیشتر هم میشود. درحالیکه اگر مشکلی در انسانهایی باشد که در این فضا قرار میگیرند، یقیناً آن مشکل حل میشود. من این مسئله را با چشم خودم در دورهٔ عمرم دیدهام.
هشت فیض عظیم پروردگار به بندگان محبوب
الف) کنترل چشم نسبت به ناموس مردم
اولین فیض از این فیوضات هشتگانه، «غَضِّ البَصَرِ عَنِ المَحارِمِ» است. وقتی خدا بندهای را دوست داشته باشد و عاشق بندهاش شود، چشم او نسبت به ناموس مردم بهشدت کنترل میشود. صبح از خانه بیرون میآید و شب برمیگردد، انگار یک زن یا دختر نبوده؛ چون ندیده است. مهار چشم دست پروردگار افتاده و چشم با دست رحمت، لطف و احسان او کنترل شده است. در صفحهٔ حوادث که قدیمها چاپ میشد، دیدهاید و در بعضی کتابها هم از سیر حوادثی نوشتهاند که منجر به قتل، بیوهشدن زن، یتیمشدن بچهها، طلاقهای فراوان و بههمریختن نظام خانواده شده است. تمام اینها هم کار چشم بوده و کار هیچ عضو دیگری نبوده است. دیده خواسته، اکنون که به آن نرسیده، خودش را کشته یا طرف مقابل را کشته است. دیده خواسته، اکنون شعلهٔ محبتش به همسرش سرد شده و واقعاً تحملِ بودن کنار همسرش را نداشته است. قیافهٔ زیبای همسرش پیش او قیافهٔ کریه و بدی شده، طاقت ماندن کنار همسر را نداشته و طلاقش داده است. این مسئله در جوامع و نیز جامعهٔ اینجا هم بسیار زیاد است. خودکشی، کشتنِ دیگری، طلاق، تخریب بنای خانواده، سوزاندن دلها و محرومیت خود از یک سلسله واقعیات بهخاطر اینکه چشم آزاد بوده است تا هر قیافهای را که دلش بخواهد، نگاه کند.
اما شما نمیتوانید چنین چشمی را در انبیا، ائمه، اولیا و مؤمنین واقعی پیدا کنید؛ چون اینها با یک سلسله مسائل محبوب حق شدهاند و بعد از اینکه محبوب حق شدند، وجودشان در اختیار تشریعی خدا قرار گرفت. اختیار تکوینی را کل کفار، منافقین و مشرکین هم دارند. این اختیار تشریعی در روایت بسیار فوقالعادهای از پروردگار عالم نقل شده است: «كُنْتُ ... بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ»[2] منِ خدا چشم محبوبم میشوم. او نگاه نمیکند، من نگاه میکنم که من هم اهل بد نگاهکردن نیستم. خدا نیکو نگاه میکند، نیکوتر و احسن نگاه میکند.
-چشم بندگان محبوب در اختیار تشریعی پروردگار
وقتی آن چشم در اختیار تشریعی پروردگار قرار گرفت، صاحبش بعد از پنجاه سال مطالعه، فقیه جامعالشرایط یا فیلسوف حقگرا یا عارفِ عاشقِ مست میشود. حتی اگر حرف هم نزند، با نگاهش کار مثبت میکند. داستان نگاهکردنها که چه کارهای عظیمی انجام داده است، خیلی هست! حدود صد سال پیش (من شاگردهای شاگردهای این مرد را دیدهام و خیلی هم مطلب از آنها یاد گرفتهام)، عارف بزرگ و عاشق و طبق گفتار پیغمبر(ص)، محبوبالله، ملامحمد بهاری با پای پیاده از نجف به کربلا میآید. قهوهخانههای بین راه، قهوهخانههایی با سایبان حصیری است که آنجا مینشینند و چای و غذا میخورند، شتربانها هم شترهایشان را نزدیک قهوهخانه میخوابانند.
کبوتری به زیر سایهٔ سینهٔ یک شتر آمده بود تا مقداری از گرمای شدید دَرامان باشد. ساربانها با آن فنّی که داشتند، اشاره کردند شترها بلند شوند. وقتی آن شتر میخواست بهسرعت بلند شود، کبوتر زیر زانوی شتر له شد و هیچ چیزی از آن نماند. صاف شد و با خاک یکی شد. شیخ محمد بهاری همینطور که روی فرش حصیری قهوهخانه نشسته بود، گفت مگر میشود که کبوتری بین امیرالمؤمنین(ع) و ابیعبدالله(ع) زیر زانوی شتری له شود؟ این جوجه دارد، شکم و غریزه و طبیعت دارد. وقت مردنش هم که نبود! از جایش بلند شد و بدون اینکه کسی ببیند، به این کبوتر لهشده نگاه کرد؛ چون اینها فراری هستند از این که کسی کارهایشان را ببیند.
یکی از شاگردان الهیاش این ماجرا را برای کسی نقل کرده بود و او برای من نقل کرد. در واقع، من با سه واسطه برای شما میگویم. البته برنامههایی را با یک واسطه هم میدانم. یک واسطه، منبر پیغمبر(ص) است که حرف را پای من هم مینویسند و روز قیامت باید جواب بدهم.
یکی از رفیقانم راننده بود و ماشین جنسی داشت که ده مسافر داخلش جا میگرفت. مذهبیها و عالمان زاهد تهران هر جا که میخواستند بروند، با ایشان میرفتند. سهچهارتا عالم الهیمسلک و دوسهتا کت و شلواری بودند که من شش نفر از این ده نفر را دیده بودم و با آنها به مسافرت هم رفته بودم. اینها به قصد زیارت حضرت رضا(ع) سوار ماشین رفیقم میشوند. این راننده هم دائماً در حال بود و اگر الآن زنده بود، حتماً یک شب او را به اینجا میآوردم و میگفتم ده دقیقه راجعبه خدا حرف بزند. از گریه بیطاقت میشد و نصفهکاره کنار میرفت. آیا تاکنون در کنار خدا بیطاقت شدهای؟ آیا تا حالا با شنیدن نام وجود مقدس او اشکت ریخته است؟ آیا تا حالا با او خصوصی حرف زدهای و گفتهای این پَر که به اولیائت دادهاند، پر کشیدند و خودشان را به تو رساندند. اندازهٔ یک پرِ مرغش هم به من بده؟ آیا تا حالا با او خصوصی حرف زدهای و گفتهای از آن دریای شربتی که در کام ابیعبدالله(ع) ریختی و اینگونه شد، امکان دارد یک قاشق چایخوریاش را هم در کام من بریزی؟ یا اینکه همهمان با همه خصوصی حرف زدهایم، الا خالق، سازنده و روزیدهندهمان! چقدر در طول هفته و خلوت با او حرف میزنیم؟!
من این جاده را با همین رفقایم رفته بودم. آن زمان، جاده از ورامین تا ده کیلومتری مشهد خاکی بود. خاکی بسیار بدی هم بود! بین شاهرود و سبزوار هم 240 کیلومتر، یعنی حدود چهل فرسخ فاصله بود. کویر خالی بود و تابستان هم بسیار گرم! فقط در یک منطقهٔ بیابان به نام «آب پری» که یادم است قهوهخانهٔ گلیای بود و فقط جای پنجشش نفر داشت. همچنین محل دیگری هم به نام «دهنهٔ زیدر» بود که جوی آب باریکی هم از کنار قهوهخانه رد میشد. اتوبوسها در این دو مکان میایستادند و ناهار و شام میخوردند. غیر از این دو جا، بقیهاش کویر گرم و داغ بود.
این راننده همیشه در حال خودش بود یا پشت فرمان با خدا حرف میزد و زارزار گریه میکرد یا با ابیعبدالله(ع) حرف میزد و مثل یک آدم داغدیده گریه میکرد. گاهی هم برای رفع خستگی مسافرها که همیشه گریه نشنوند، مزاحی میکرد که پیغمبر(ص) میگویند مؤمن مزاح دارد، دوستان هم لبخندی میزدند. از شاهرود شاید صد کیلومتر رد شده بود که ماشین خاموش شد. چهارپنجتا روحانیِ پیرمرد از اولیای خدا و دوسهتا کت و شلواری در ماشین بودند و گرما هم بیداد میکرد. یکی از آنها (اگر اسمش را هم ببرم، عیبی ندارد) که پدر مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی بود (ایشان ماه رمضانها سی شب جلسه داشت و الآن هم صداوسیما پخش میکند. پدر ایشان، حاج میرزا عبدالعلی بود و من به او ارادت داشتم و دوستش داشتم. یقیناً از اولیای خدا بود. مردم میدویدند که در مسجدش جا بگیرند و بتوانند پشتسرش نماز بخوانند. ظهرها جا نبود! هنوز اذان نگفته بودند که مسجد پر بود)، به راننده گفت: برای چه ماشین را خاموش کردی؟ این راننده که خیلی هم شیرینگفتار بود، گفت: قربانت بروم! بنزین تمام کردهام و پمپ بنزین هم فقط در سبزوار است. حالا 160-170 کیلومتر تا سبزوار مانده است؛ آنهم در کویر و گرما، نبود آب و قهوهخانه! راننده گفت: نگران نباشید! اصلاً نمیمانیم.
آیا شما میدانید که جهان جهانِ تغییر و تبدیل است؟ آیا میدانید وقتی کود گوسفندی، گاوی یا مرغی پای یک تَرکه میریزید، دو ماه بعد سیتا گل رز میدهد؟ در واقع، این تَرکه خاک و کود را میخورد و تبدیلش میکند. آیا میدانید شیر گوارای پر از نیرو را که میخورید، از کجا بهدست میآید؟ قرآن مجید میگوید: «فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ»[3] در شکم گاو و گوسفند، از شکمبهٔ زردِ بدبو و خونِ حیوان. پروردگار این را در آن تاریکی به شیر سفید خوشگوار و گوارا تبدیل میکند.
بعد از اینکه راننده به اینها گفت ناراحت نباشید، نمیمانیم؛ از ماشین پایین آمد و یک آفتابه برداشت. یکخرده این طرف و آن طرف گشت و یکذره آب پیدا کرد. آفتابه را پر کرد و داخل باک ریخت. ماشین تا سبزوار داخل پمپ بنزین آمد و دوباره خاموش شد.
این چشم قابلیت تغییر پیدا کرده، چون با ناموس مردم و نامحرمان سر و کار نداشته است، چشم به پروردگار وصل شده و قدرت شدیدی پیدا کرده است که میتواند تحول و تغییر ایجاد کند. یک کار که پیغمبر(ص) میفرمایند انسان را محبوب خدا میکند و خدا عاشق انسان میشود، «غَضِّ البَصَرِ عَنِ المَحارِمِ» است.
ب) ترس از عظمت پروردگار
«وَالخَوفِ مِنَ اللهِ جَلَّ ذِكرُهُ» از عظمت خدا دائماً در واهمه باشی، خدا را کوچک نبینی که نترسی. من اگر خدا را کوچک ببینم، نمیترسم و میگویم چیزی نیست؛ اما اگر خدا را خدا، مالک هستی و قدرت بینهایت بدانم و حقیقتاً بدانم که خدا مرا در همهٔ موارد میپاید، من با ترس از عظمت او زندگی میکنم.
ج) حیا در خلوت و آشکار
«وَالحَياءِ» اگر انسان بخواهد محبوب پروردگار شود، از او در خلوت و آشکار، بین جمع و تکوتنها حیا کند. وقتی جوجهشیطانی مثل یک آدم بیدین آدم را گول بزند، خیلی راحت به او بگوید من از خداوند حیا میکنم، دعوتت را قبول نمیکنم و گوش نمیدهم. من گناه نمیخواهم!
د) آراستهشدن به اخلاق صالحین
«وَ التّخَلُّق بِأَخْلاقِ الصَّالِحِین» چهارمین چیزی که انسان را محبوب خدا میکند، آراستهشدن به اخلاق صالحین است. اخلاق صالحین چیست؟ اینجای روایت، وجود مبارک شیخ بهایی غوغا کرده است! عالِم و عارف، بیدار و بینا، عاشق و معشوق همین است. شیخ بهایی میگوید که صالحین در این عالم ده ویژگی دارند که یک دانهاش دنیا را میچرخاند.
ه) ادای امانت
«وَ اَدٰاءِ الأَمانَةِ» اگر انسان امین همه، یعنی خدا، انبیا، ائمه، پدر و مادر و مردم باشد، محبوب خدا میشود.
و) صدق و راستی در گفتار
«وَالصِّدقِ» صدق ویژگی دیگر محبوبان خداست؛ یعنی ظاهر و باطنت نور، پاک، صاف و آینه باشد. باطن یک چیزی نباشد و ظاهر یک چیز دیگر.
ز)سخاوت و بخشش
«وَالسَّخاءِ» یعنی دستبهجیب بودنِ به جا.[4]
نظر مثبت پروردگار بر تمام بندگان
اگر این حقایق در شما تجلی کرد، شما محبوب خدا میشوید. اکنون به محبّ خود بگو (تو محبوب شدهای و او محب): برای منِ محبوبت چهکار میکنی؟ میگوید: هر کار مثبتی در دنیا و آخرت برایت میکنم و تمام درهای فیوضات را هم به روی تو باز میکنم. حالا چهکار باید کرد که انسان محبوب خدا شود؟ در این مورد باید به قرآن و روایات مراجعه کرد که فردا شب با خواست و عنایت او بهسراغ قرآن میرویم تا ببینیم آنهایی را که خدا گفته دوستشان دارم و عاشقشان هستم، چهکاره هستند؟ چه کردهاند و چه میکنند؟ این هم به همهٔ شما یقین بدهم که طبق قرآن کریم، وجود مقدس او به تکتک مرد و زن دنیا نظر مثبت دارد. نظر دارد و شما را میخواهد که تمام درهای فیوضاتش را به روی شما باز کند. من باید مواظب باشم و خودم را از این نظر دور نکنم، به تاریکی نروم و در نور این نظر بمانم. اگر در نور این نظر بمانم، یک سال نمیکشد، نمیدانید به کجا میرسید! سلمان چند وقت در مدینه بود؟ اولین باری که پیغمبر(ص) را دید، مدینه بود. یک سال تمام نشده بود که پیغمبر(ص) روی منبر فرمودند: «سَلْمانُ مِنّا أَهْلَ الْبَيْتِ».[5]
یار را روی دل بهسوی من است ×××××××× منبع لطف روبهروی من است
نظر لطف هر کجا فکند ×××××× گوشهٔ چشم او بهسوی من است
وصل او منتهای مقصد منا ×××××××× جلوهٔ حُسنش آرزوی من است
ناله گر ز خستهای شنوی××××××××× آن صدایی ز هایوهوی من است
کلام آخر؛ کربلا، مهماندار عترت اطهار
مجلسی تشکیل شد در کربلا ×××××××× در حضور انبیا و اولیا
کربلا آن روز مهماندار بود ××××××× مهمانش هم عترت اطهار بود
صدر مجلس جای پیغمبر(ص) بود ××××××××× با دلِ خونین و چشمِ تر بود
صاحب مجلس، علی مرتضی ×××××××× ناظر مجلس، امام مجتبی
کیست مهمان، زینب بیخانمان ×××××××× سینهچاک و غمزده، مو پریشان
مهمان دیگرش بیمار بود ×××××××× چشمش از جور عدو خونبار بود
زینت مجلس، سر اکبر بود ×××××××× یا که قنداق علیاصغر بود
کس شنیده میزبان بیسر بود ××××××× پارهپاره پیکر از خنجر بود
چون که مجلس یافت ترتیب و مقام ×××××××× پابرهنه انبیا گریان تمام
کرد زهرا اندر این مجلس ورود ×××××××××××× جستوجو اطراف مجلس مینمود
چشم زینب چون که بر مادر فتاد ×××××××××××× صیحه زد، بر پای مادر اوفتاد
پس به زهرا گفت زینب این سخن ×××××××××××× جستوجو بهر چه هست، بر گو به من
گفت: من شاخه گلی گم کردهام ×××××××××××× در گلستان بلبلی گم کردهام
از یک اهل حالِ بامعرفتی که چند سال کنارش نشستم و برای ابیعبدالله(ع) گریه کردم، برایتان بگویم. ایشان میگفت: وقتی زن و بچه کنار قبر ابیعبدالله(ع) جمع شدند، یکمرتبه بچهها با هم بلند شدند و کنار فرات دویدند. هر کدام ظرف آبی پر کردند، روی قبر ابیعبدالله(ع) چیدند و گفتند: بابا! بلند شو، آب آزاد شده است. بابا! بلند شو، ما بچهها دیگر از تو و عمو آب نمیخواهیم.
[1]. المواعظالعددیه، ص 336.
[2]. اصول کافی، ج2، ص352.
[3]. سورهٔ نحل، آیهٔ 66.
[4]. «وَالصَّبرِ» هشتمین خصلتی که خداوند به محبوبش عطا و الهام میکند، زمینهٔ تحققش را برایش فراهم کرده و دراینزمینه به او کمک و یاری میدهد، صبر است.
[5]. مجمعالبیان، ج2، ص427؛ بحارالأنوار، ج10، ص121.