لطفا منتظر باشید

جلسه دوم سه شنبه (6-7-1400)

(تهران حسینیه هدایت)
صفر1443 ه.ق - مهر1400 ه.ش
26.95 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

نیکی‌کردن، راهی برای محبوب‌شدن

یک راه محبوب‌شدن نزد خداوند، نیکی‌کردن است. آیهٔ مهمی دراین‌زمینه در سورهٔ مبارکهٔ بقره هست که خداوند فرمان به نیکی می‌دهد و می‌گوید: «أَحْسِنُواْ».[1] قیدی هم به آیه نمی‌زند و فقط فرمان واجب می‌دهد که نیکی کنید. چه نوع نیکی‌ای کنید؟ آیه مطلق است و می‌فرماید: با مال‌، آبرو، زبان‌، قدرت‌، قدم‌، قلم‌ و هر رزقی که به شما عطا کرده‌ام، نیکی کنید. به چه کسی نیکی کنید؟ به همه نیکی کنید و برایتان فرقی نداشته باشد که می‌خواهید به چه کسی نیکی کنید؛ مؤمن باشد یا غیرمؤمن، شیعه باشد یا غیرشیعه، مسیحی باشد یا یهودی، بی‌دین باشد یا دیندار. جای نیکی‌کردن در همهٔ انسان‌ها هست. این نیکی‌کردن، گاهی انسان بدکار، کافر، بی‌دین، مسیحی و یهودی را مسلمان می‌کند. این نیکی هم نباید لحظه‌ای باشد و تا زنده هستید، «أَحْسِنُواْ» نیکی کنید. 

 

چهار نور الهی، عامل حرکت به‌سوی نیکی‌ها

«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»‌ مسلّماً خدا نیکوکاران را دوست دارد. البته نیکوکاری محبوب خدا می‌شود که طبق آیات قرآن، خدا و معاد، پیغمبر(ص)، قرآن و امامان(علیهم‌السلام) را قبول داشته باشد. نیکیِ چنین انسانی ارزش دارد. به‌راستی چه راهی را باید طی کرد که به ‌معنای مطلق و وسیعش نیکوکار شد؟ ما باید از چهار نور روشنایی بگیریم. این چهار نور، چنان باطن را تلطیف و پاک می‌کند که انسان نمی‌تواند نیکی نکند. طبع این چهار رشتهٔ نورِ درون انسان، انسان را به نیکی‌کردن وامی‌دارد. 

 

الف) نور توحید

یکی از این نورها، نور توحید است. با مقداری مطالعه در قرآن دربارهٔ خداوند، آیاتی که دربارهٔ خداوند مطلب می‌گوید، می‌توان به این نور توحید دست یافت. من دو آیه‌اش را برای نمونه در اینجا قرائت می‌کنم که اوایل سورهٔ مبارکهٔ بقره است. قرآن می‌فرماید: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا»[2] ای همهٔ مردم! خدا را بندگی کنید؛ چون اگر هر بت جاندار و بی‌جانی را بندگی کنید، دچار خسارت شده‌اید. زنده و مردهٔ بت‌ها نمی‌توانند هیچ کاری برای شما انجام دهند. بت بی‌جان، مثل مجسمه‌هایی که الآن هم مورد پرستش هستند. بخش عمده‌ای از مردم هند، بت‌پرست هستند. من یک بار به معبد هندوها رفتم و آنها دربارهٔ چند بت ساخته‌شدهٔ دست خودشان برای من توضیح دادند. عجیب است که خودشان معبود را ساخته‌اند و خودشان هم عبادتش می‌کنند. مجسمه‌ای را نشان دادند و گفتند این معبود باران است و ما به آن سجده می‌کنیم، گریه و تواضع می‌کنیم تا این‌قدر باران بیاید که رودخانه‌ها و رودها پر شود. ایام قحطی باران هم از بت باران دل‌سرد می‌شوند و شکایت می‌کنند. بت دیگری را نشان دادند که شکل خاصی داشت و گفتند این بت عطاکنندهٔ اولاد است. زن و شوهری که بچه‌دار نمی‌شوند، به این بت متوسل می‌شوند و بچه‌دار می‌شوند. البته اگر متوسل هم نشوند، بچه‌دار می‌شوند؛ متوسل هم نشوند، اگر خدا نخواهد، بچه‌دار نمی‌شوند! خدا در قرآن می‌فرماید: به هر کس که بخواهم، پسر عطا می‌کنم و به هر کس که بخواهم، دختر عطا می‌کنم. هر زن و شوهری را هم که بخواهم، عقیم و نازا قرار می‌دهم. بت دیگری نشان من دادند و گفتند این بت زراعت است. ما رکوع و سجده می‌کنیم، دعا می‌خوانیم و گریه می‌کنیم برای اینکه کشت و زرع زیاد شود. برای من خیلی عجیب بود که مهندس، دکتر، سیاستمدار و استاد دانشگاه هم به آنجا می‌آمدند. هر کدام هر حاجتی هم که داشتند، طبق اعتقادشان به یک بت رکوع و سجده می‌کردند، گریه می‌کردند و اشک می‌ریختند. 

 

-قابلیت انعکاس حقایق ملکوتی در انسان

در این آینهٔ وجود که اهل دل تعبیر می‌کنند انسان در این عالم خلقت، آینه و صیقل است. این آینه نیز قابلیت انعکاس حقایق ملکوتی را دارد که این آینه نشان هم داده است. برای مثال، آینهٔ وجود مؤمن آل‌فرعون، همسر فرعون، مریم مادر مسیح(ع) و خدیجهٔ کبری(س)، حقایق ملکوتی را منعکس کرد. خدیجهٔ کبری(س) در محیط بت‌پرستان پرورش پیدا کرده بود؛ اما به‌خاطر عقل و درایتش، هیچ بتی را به‌عنوان معبود قبول نکرد. شما دربارهٔ همسر فرعون هم در قرآن می‌خوانید؛ البته خدا اسمش را در قرآن نمی‌برد و اگر کلمهٔ «امرأ» را در «معجم‌المفهرس» قرآن جست‌وجو کنید، می‌بینید که آدرس سوره و آیه‌اش را می‌گوید: «وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ».[3] خیلی راحت می‌توان پیدا کرد. خانمی که ملکهٔ مملکت و درباری بود، همسر فرعون بود و با فرعون روی یک متکا سر می‌گذاشت؛ اما وقتی این آینه را به‌طرف ملکوت گرداند، نور توحید در این آینه جلوه کرد. خداوند حرف‌هایش را در قرآن نقل کرده است. 

 

این نوری که در آینهٔ وجودش جلوه‌گر بود و جلوه کرده بود، حرف‌هایش را با ربّ شروع کرده است. نور ربوبیت پروردگار که نور پرورش‌دادن و تربیت‌کردن است، چه انعکاسی در آینهٔ وجود او پیدا کرد، چه رشدی کرد و چه تربیتی یافت! من به بعضی از دوستانم گفتم با این عمل، کردار و کسالت ما، اگر پروردگار این خانم را فردای قیامت در برابر ما عَلَم کند و بگوید ظرف وجود او از نور ربوبیت من پر شد، تو چه‌کار کردی؟ پرورش و رشد تو چیست؟ هیچ‌جوری قابل‌مقایسهٔ با این خانم نیستی! به‌راستی، چه جوابی باید داد و چه‌کار باید کرد؟ 

 

وقتی خلوت می‌شود و هیچ‌کس پیش من نیست، مقداری به خودم برسم، با خودم حرف بزنم و در خودم جست‌وجو کنم، ببینم چه‌چیزی دارم و چقدر دارم! آیا داشته‌ام به دردم می‌خورد یا نه! متأسفانه کم به فکر می‌افتم و بیشتر به چیزهای دیگر آرامش دارم. صبحانه‌ و ناهارم را دارم، در حد خودم درآمد دارم، زن و بچه دارم، یا زن می‌گیرم یا در حال زن‌گرفتن هستم و حس می‌کنم که کم ندارم. این یک حس صددرصد ابلیسی است. همیشه باید این حس در من زنده باشد که نسبت به اولیا و عاشقان او کم دارم. این کم‌داشتن هم در وقت مرگ، برزخ و قیامت، گریبانم را به‌سختی می‌گیرد که چرا نداری؟ مگر معادن ارزش‌ها را کنار تو قرار نداده بودم؛ پس چرا چیزی از این معدن‌ها برای خودت برنداشتی؟ گدا به‌دنیا آمدی، گدا هم زندگی کردی و گدا هم مُردی. چرا هیچ‌چیزی نداری؟ 

 

-نور ربوبیت، مهم‌ترین دلیل بر قابلیت انسان

آینهٔ وجود ما قابلیت انعکاس حقایق ملکوتی را دارد و اولین دلیل آن هم، نور ربوبیت است. من این ربوبیت را با چند آیهٔ قرآن درک می‌کنم؛ البته اگر به‌دنبالش بروم و دل بدهم. اکنون به این دو آیه عنایت کنید: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» خیلی دقیق است! «رَبَّكُمُ» یعنی وجود مقدسی را عبادت کنید که پرورش‌دهنده، مربی و معلم شماست. بت‌ها برای شما چه‌کار می‌کنند و تا حالا چه‌کار کرده‌اند؟! جلوی چشم خودتان بود که عربستان با یک شوق و ذوق و سرمستی‌ای، رئیس‌جمهور آمریکا، این ظالمِ آدم‌کُشِ خائنِ دزدِ پلید را در سرزمین وحی آورد، وسط عرب‌های درباری گذاشت و با او رقص شمشیر کردند. بعد هم با کمال افتخار، این جوانِ مستِ نفهمِ مشرکِ بت‌پرست، چهارصد میلیارد از پول مسلمان‌ها را چکنقد کشید و به او داد. خیال کرد که این بت زنده همه‌کاری برایشان می‌کند و آنها را محافظت می‌کند و نگه‌ می‌دارد؛ اما او به آمریکا رفت، طور دیگری رقصید و گفت: گاو شیردهی پیدا کردم و آن را دوشیدم. بعد هم که او از کار افتاد و دومی سرِ کار آمد، این پیرمرد بدبخت دستور داد که همهٔ عوامل، اَدوات و اسلحه‌های گران را از عربستان خارج کنند و به آمریکا بیاورند. بعد هم گفت به ما چه که پول حفظ شما را بدهیم! 

 

این بت است! بت زنده هیچ‌کاری برایتان نمی‌کند، فقط می‌دوشد و می‌بَرد. الآن هم هندوها هر سال برای این بت‌ها طلا، نقره، گاو، گوسفند و پارچه می‌برند. حتی بت‌خانه‌ای هست که هر سه سال یک بار، دختر هجده‌ساله‌ای را لباس عروسی می‌پوشانند و جلوی بت می‌خوابانند، سرش را می‌بُرند و قربانی می‌کنند تا بت توجه بیشتری به آنها کند. حماقت بت‌پرستی را ببینید! 

 

اگر شما می‌خواهید پول‌، وجود و عقلتان را هزینه کنید، «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» هزینهٔ مالک‌، مربی‌ و پرورش‌دهنده‌تان کنید. «الَّذِي خَلَقَكُمْ» آن وجود مقدسی که شما و گذشتگان شما را به‌وجود آورد. «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا»[4] آن وجود مقدسی که زمین را گسترد و گهوارهٔ زندگی شما قرار داد، «وَالسَّمَاءَ بِنَاءً» و عالم بالا را بالای سر شما قرار داد. «وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً» آب سودمند از آسمان فرستاد، «فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ» و هر گونه محصولی را به‌وسیلهٔ این آب باران به شما داده است. «فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا» بت را کنار من نگذارید؛ نه بت بی‌جان و نه بت جاندار. اینها بت هستند! توخالی و هیچ‌کاره هستند و هیچ کلیدی در این آفرینش در دستشان نیست. 

 

-پروردگار، صیقلی‌دهندهٔ آینهٔ کدرشدهٔ وجود انسان

برای محسن‌شدن، اول باید آینهٔ وجودم را در برابر جمال بی‌نهایت زیبای ربّ بگیرم که نور ربوبیت و توحید به این صورت در من جلوه کند. بگویم: سرمایه‌ای که به‌دست آورده‌ام، ازدست‌دادنی نیست. هر کاری می‌خواهی، بکن! 

موحد چه در پای ریزی زرش ××××××××× چه شمشیر هندی نهی بر سرش

امید و هراسش نباشد ز کس ××××××××××‌ بر این است بنیاد توحید و بس

این یک نور، یعنی نور ربوبیت است. برادران عزیزم! آدم(ع) و حوا(س) چگونه به مقام توبه رسیدند؛ آن هم توبه‌ای که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند مقام علییّن است؟! آنها آینهٔ وجودشان را در برابر نور ربوبیت گرفتند و گفتند: «رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ».[5] «رَبَّنا» یعنی فقط کار توست که ما را به بهشت برگردانی؛ کار توست که توبهٔ ما را قبول کنی و عذر ما را بپذیری؛ کار توست که این آینهٔ کدرشده را صیقلی بدهی. پروردگار هم جواب داد: «فَتَابَ عَلَيْهِ»[6] بر آنها تابیدم و پاکشان کردم. «إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ» و من توبه‌پذیر مهربانم. 

 

ب) نور نبوت

نور دوم، نور نبوت است. نبوت برای ما چه‌کار می‌کند؟ «وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ»[7] با نور نبوت، مؤمن و بندهٔ ویژهٔ خدا می‌شوم. 

 

ج) نور قرآن

نور دیگر، نور قرآن است که قوانین مؤمن‌شدن را به من یاد می‌دهد. 

 

د) نور ولایت اهل‌‌بیت

نور بعدی، نور ولایت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است که مرا در مؤمن‌بودن، داشتن عمل صالح و اخلاق، کامل می‌کند. پیغمبر(ص) 23 سال زحمت کشیدند و عده‌ای مؤمن شدند، اما کامل نشدند. وقتی امیرالمؤمنین(ع) را معرفی کردند، این آیه آمد: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»[8] حالا با علی کامل شدید. «وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي» نعمت من با وجود علی بر شما تمام شد و طلب دیگری ندارید. علی را به شما دادم و شما را به کمال رساندم. تمام نعمت را هم به شما دادم، دیگر به‌دنبال چه‌چیزی هستید؟! 

 

حکایتی شنیدنی از ارزش نیکی‌کردن نزد پروردگار

نور ربوبیت، نور نبوت، نور وحی و نور ولایت، مرا به انسانی تبدیل می‌کند که محسن می‌شوم. پروردگار می‌فرماید: «وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»‌. حالا که محسن شدم، چه سودی نصیبم می‌شود؟ محبوب‌الله می‌شوم و وقتی محبوب شدم، تمام درهای فیوضات به روی من باز می‌شود. داستان عجیبی را دراین‌زمینه بشنوید که سبط‌بن‌جوزیِ حنفی‌مسلک در کتاب «تذکرة‌الخواص»[9] نقل می‌کند و می‌گوید: عبدالله‌بن‌مبارک اهل دل بود. پنجاه سال، یک سال در ایام حج واجب مکه رفت و یک سال هم فقط خودش را هزینهٔ کوشش در راه خدا کرد؛ یعنی 25 سفر مکه و 25 سال هم هزینه‌شدن برای خدا. حالا سال پنجاهم است و در راه مکه است. راه سفرها منزل‌به‌منزل[10] بود و بین هر منزلی هم تا منزل دیگر، چند فرسخ راه بود. به منزلی رسید، البته با نیت قطعی رفتن به حج، دید خانمی روی خاک نشسته و مشغول تمیزکردن یک اردک مرده است. پرهایش را می‌کَند و نظافتش می‌کند. به او گفت: خانم، چه‌کار می‌کنی؟ خانم گفت: برای چه از کار من می‌پرسی؟ حتماً می‌خواهی بگویی که گوشت مَیته حرام است! من خودم مسئله بلد هستم. گوشت مَیته بر من حلال است! راه سفرت را بگیر و برو. به کار من چه‌کار داری؟! عبدالله‌بن‌مبارک می‌گوید من بیشتر تحریک شدم که دنبال مسئله را بگیرم. گوشت مرده برای چه؟ اصرار کردم، به من گفت: عاقبت اصرار و پافشاری تو مرا وادار می‌کند که رازم را آشکار کنم. من یک مادرم و چهار دختر دارم. شوهرم در این نزدیکی‌ها مُرده و سه شبانه‌روز است که من و این چهار دختر گرسنه‌ایم. من و چهار بچه‌ام از سادات و زَراریِ فاطمهٔ زهرا(س) و اولاد پیغمبر(ص) هستیم. تو می‌گویی این اردک مُرده را نبرم تا بچه‌هایم از گرسنگی بمیرند؟ عبدالله‌بن‌مبارک می‌گوید که به او گفتم: خانم، ممکن است گوشهٔ چادرت را روی زمین پهن کنی. گفت: بله. گوشهٔ چادرش را یک طرف بدنش پهن کرد؛ اما نگاه نمی‌کرد، سرش پایین بود و زمین را نگاه می‌کرد. من هم هرچه پول خرج حج داشتم، گوشهٔ چادرش ریختم. 

 

با جیب و دست خالی برگشتم و در شهر وارد شدم؛ اما به فکر این زن و چهار بچه بودم و ناراحت از اینکه چطور مردم آن منطقه به این خانم و چهار دختربچهٔ یتیمش که همه هم از اولاد زهرا(س) بودند، کمک نکرده‌اند؟! من در همین اندیشه و فکر بودم که خوابم برد (قرآن خواب را فی‌الجمله قبول دارد و پنج‌تا خواب هم نقل کرده است. خوابی که مطابق با قواعد باشد، درست و قابل‌قبول است) و پیغمبر اکرم(ص) را در خواب دیدم. حضرت فرمودند: به بچه‌های من محبت کردی‌ و مشکل آن خانم و چهار بچه‌اش را حل کردی. تو با این کارت احسان کردی و در لباس محسنین درآمدی. 

 

تو نیکی می‌کن و در دجله انداز ××××××××× که ایزد در بیابانت دهد باز 

این راست و درست است! خدا به پنهان و آشکار هستی عالم است، همه‌چیز هم مقابل دید او انجام می‌گیرد و یادش هم نمی‌رود. پیغمبر(ص) در ادامه فرمودند: با این کار خیری و نیکی‌ای که کردی، از پروردگار تقاضا کردم فرشته‌ای را به شکل تو خلق کند. این فرشته تا قیامت، هر سال در ماه ذی‌الحجه به حج برود و به نیت تو حج انجام دهد. حالا با این کاری که کردی،اگر دلت می‌خواهد، باز هم به حج برو و اگر دلت هم می‌خواهد، نرو؛ چون یک نفر هر سال به جای تو به حج می‌رود و بعد از مردنت هم تا قیامت می‌رود. خدا همهٔ آن حج‌ها را هم در پروندهٔ تو می‌نویسد. 

 

عبدالله‌بن‌مبارک از خواب بیدار شد. خبرها در این عالم و هستی است و عکس‌العمل‌ها در این جهان است! جهان جهان هوش و برگشت‌دهنده است! چند روزی گذشت، گفتند حاجیانی که قوم‌وخویش و رفیق‌هایت هستند، از مکه برمی‌گردند. طبق رسم قدیم، یکی‌دو فرسخ رفتیم. حاجی‌ها را دیدم؛ هم قوم‌وخویش‌ها و هم رفیق‌هایم. به هر کدام که رسیدم، دست دادم و گفتم: «قبِلَ اللَّهُ حجَّكَ و شَکَرَ سَعْیَک»[11] خدا حج تو را قبول کند و کوششت را در این ایام حج بپذیرد. به تک‌تک آنها می‌گفتم و آنها هم می‌گفتند: «أنْتَ قَبِلَ اللَّهُ حَجَّكَ و شَكَرَ سَعْيَك» خدا هم حج تو را قبول کند و کوشش تو را بپذیرد. چرا تنها به ما می‌گویی؟ ما در هر موقعیتی از مناسک حج که بودیم (طواف، نماز، عرفات، مشعر، منا و قربانگاه)، تو هم با ما بودی. چرا به تو نگوییم خدا حَجّت را قبول کند؟ حج تو را هم قبول کند و سعی تو را هم بپذیرد. 

 

جذب فیوضات الهی در سایهٔ نیکی به مردم

وقتی آدم با یک عمل خیر محبوب خدا می‌شود، این عمل چه عکس‌العملی برای او پیدا می‌کند! چه آیهٔ عجیبی است: «أَحْسِنُوا» نیکی کنید. به چه کسی؟ به همه نیکی کنید. با چه چیزی نیکی کنید؟ با هر رزقی که به شما داده‌ام. شما جوان‌ها ممکن است با جوان گمراه و بی‌دینی به هر علتی رفیق بشوید، خیلی هم به شما علاقه پیدا کند و شما هم به او علاقه پیدا کنید. بعد دلتان بسوزد که چرا من حسینی هستم، توحید دارم، با نبوت رابطه دارم و با ولایت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) مربوطم، این رفیقم در ارتباط نباشد؟ شروع به صحبت با او کنید و حرف‌هایی آمیختهٔ با محبت به او بزنید. ده‌ یا بیست روز یا یک ماه بعد می‌گوید: حرف‌هایی که تو به من زدی، مرا مشتاق کرد که دیندار شوم. دلم می‌خواهد با تو برای نماز بیایم و ماه رمضان که آمد، روزه بگیرم. دلم می‌خواهد با تو به جلسات ابی‌عبدالله(ع) بیایم. 

 

شما این نیکی را با زبانت انجام بده، او خوب می‌شود! حالا خدا چه‌چیزی به تو می‌دهد؟ شما که نیکی کرده‌اید، محبوب خدا شده‌اید. خدا به محبوبش چه می‌دهد؟ حدیث را شیعه و غیرشیعه نقل کرده‌اند که پیغمبر(ص) می‌فرمایند: «لَأن يَهدي اللّه ُ على يَدَيكَ رجُلاً خَيرٌ لَكَ مِمّا طَلَعَت علَيهِ الشَّمسُ و غَرَبَت»[12] اگر یک نفر به دست تو هدایت شود، هدایت او برای تو در پرونده‌ات بهتر است از آنچه که خورشید بر او می‌تابد و غروب می‌کند. 

 

با یک احسان، آن‌هم با زبان! احسان با پولش هم که از این بزرگوار به یک خانوادهٔ تهی‌دستِ سید دیدید. احسان با قدم چگونه است؟ رفیقت مریض نیست یا عمو و دایی‌ات سالم هستند، هر وقت فرصتی گیر آوردی، بلند می‌شوی و درِ خانه‌شان می‌روی، در می‌زنی که داخل بروی و احوالشان را بپرسی. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: خدا فرشته‌ای را به‌عنوان مأمور به درِ آن خانه می‌رود که تو او را نمی‌بینی و منِ پیغمبر می‌بینم. تو صدایش را نمی‌شنوی و من می‌شنوم. داخل خانه نرفته‌ای، به تو می‌گوید که وارد خانه شدی و دوست و همسایه‌ و قوم‌وخویشت را در آغوش محبت گرفتی. وقتی می‌خواهی از او سوا بشوی، او هم به تو محبت می‌کند و تو را در آغوش می‌گیرد. در این جدا شدنتان، تمام گذشتهٔ عمرتان اگر پر از گناه بوده باشد، از شما جدا می‌شود. 

 

نیکی فیوضات الهیه را به‌سوی ما جلب می‌کند. چه فیوضاتی است؟! این فیوضات را نمی‌توان ارزیابی کرد. خدایا! یک کلمه هم خودت با ما حرف بزن. از پیش تو به کجا برویم؟! پیش چه کسی برویم که خزانهٔ بی‌نهایتی در اختیارش باشد؟! ما هیچ‌جایی نداریم که برویم؛ چون به تک‌تک مردم عالم مارک زده‌ای و گفته‌ای: «أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ»[13] شما همه تهی‌دست هستید و نمی‌توانید کاری بکنید. آن‌که می‌تواند برای دنیا و آخرت ما کاری بکند، تو هستی «يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ وَيَا إِلهَ الْعَالَمِينَ»،[14] «يا مَعْروفَ الْعارِفينَ، يا مَشْكُورَ الشَّاكِرينَ، يا جَليسَ الذَّاكِرينَ»[15] و «يَا أَنِيسَ الْمُرِيدِينَ».[16]

 

بی‌خانمانی از سر کویَت کجا رَود ×××××××××× دولت در این در است، از این در چرا رَود

محروم هر قبیله و مطرود هر دیار ××××××××× بی‌دولتی که از این درِ دولت‌سرا رود

چشم و چراغ ماست شب‌افروز عارضت ××××××××× آن روز ظلمت است که از چشم ما رود

 

«یا مَحْبُوبَ مَنْ اَحَبَّهُ، یا غَوْثَ مَنْ اَرادَهُ، یا مَقْصُودَ مَنْ اَنابَ اِلَیْهِ».[17] امام این جمله را سه بار تکرار کردند: «يَا مَنْ يُسَمَّى بِالْغَفُورِ الرَّحِيمِ، يَا مَنْ يُسَمَّى بِالْغَفُورِ الرَّحِيمِ، يَا مَنْ يُسَمَّى بِالْغَفُورِ الرَّحِيمِ». داوود از زمانی که آدم را آفریدم تا الآن که با تو حرف می‌زنم، سابقه ندارد گدایی را از درِ خانه‌ام رد کرده و جواب ناله‌کننده‌ای را نداده باشم. این دعای یک خطی را یاد بگیریم، در زندگی خیلی اثر دارد: «یا مَنْ لَهُ الدُّنیا وَ الآخِرَةُ»[18] ای کسی که همهٔ دنیا و آخرت برای توست، «إرْحَمْ مَن لَیْسَ لَهُ الدُّنیا وَ الآخرَةُ» رحم کن به کسی که نه دنیا دارد و نه آخرت. 

 

کلام آخر؛ اهل‌بیت پیامبر(ص) در دروازهٔ ساعات

سهل می‌گوید برایم خیلی تعجب‌آور بود و هرچه فکر کردم امروز چه عیدی برای مسلمان‌هاست که شام را آذین‌بندی کرده‌اند، یادم نیامد! تمام کوچه و بازار آذین بود و زن و مرد و بچه با لباس نو می‌روند و می‌آیند. بعضی‌ها را دیدم که می‌پایند، بعد صورت به دیوار می‌گذارند و زارزار گریه می‌کنند. روی شانهٔ یکی از آنها دست گذاشتم و گفتم چه شده است؟ چرا بعضی‌ها گریه می‌کنند و بیشتر مردم شاد هستند؟ ترسید و اشک‌هایش را پاک کرد. گفتم: به خدا قسم! من جاسوس حکومت نیستم. اسم من سهل ساعدی است و از صحابهٔ پیغمبر(ص) هستم. در این شهر مسافرم و نمی‌دانم چه خبر است! آن شخص گفت: سهل! چرا زمین دهان باز نمی‌کند تا تمام اهلش را فرو ببرد؟ گفتم: مگر چه خبر است؟ گفت: الآن اهل‌بیت پیغمبر(ص) و ابی‌عبدالله(ع) را از دروازهٔ ساعات با اسارت وارد می‌کنند. دویدم و به دم دروازه آمدم و همان‌جا ایستادم. وقتی شترها را داخل آوردند، اولین سواری که دیدم، زین‌العابدین(ع) بود. جلو آمدم، سلام کردم و خودم را معرفی کردم. اولین مطلبی که فرمودند، این بود که آیا پارچهٔ اضافه داری؟ گفتم: بله دارم. فرمودند: آفتاب این حلقه‌های زنجیر را داغ کرده و پوست گردنم تاول زده است. مقداری پارچه برایم بیاور. پارچه آوردم و زیر دانه‌های زنجیر گذاشتم. حضرت دوباره فرمودند: پول داری؟ گفتم: بله دارم. فرمودند: به این نیزه‌دارها بده و بگو سر بابا، عمو و برادرم را از جلوی محمل خواهران و عمه‌هایم کنار ببر. 

 



[1]. سورهٔ بقره، آیهٔ 195.
[2]. سورهٔ بقره، آیهٔ 21.
[3]. سورهٔ قصص، آیهٔ 9.
[4]. سورهٔ بقره، آیهٔ 22.
[5]. سورهٔ اعراف، آیهٔ 23.
[6]. سورهٔ بقره، آیهٔ 37.
[7]. سورهٔ جمعه، آیهٔ 2.
[8]. سورهٔ مائده، آیهٔ 3.
[9]. البته این روایت در بحارالأنوار نیز ذکر شده است.
[10]. محلی که کاروان‌ها از آنجا رد می‌شدند.
[11]. بحارالأنوار، ج42، ص11.
[12]. شرح نهج‌البلاغه ابن أبی‌الحدید، ج‏4، ص14؛ اصول کافی، ج5، ص28، ح4.
[13]. سورهٔ فاطر، آیهٔ 15.
[14]. فرازی از دعای کمیل.
[15]. بخشی از دعای بعد از زیارت حضرت رضا(ع).
[16]. عبارتی از فراز 52 دعای جوشن‌کبیر.
[17]. بخشی از دعای بعد از زیارت حضرت رضا(ع).
[18]. منهاج‌الصادقین، ج8، ص110.

برچسب ها :